فیلم آژانس شیشهای: نقد و بررسی و تحلیل

یادداشتی بر فیلم آژانس شیشهای
اینکه آژانس شیشهای یکی از بحث برانگیزترین آثار شانزدهمین جشنواره بین المللی! فیلم فجر و اصلا سالیان اخیر شمرده شود، مورد چندان نامنتظری هم نبود. در واقع بهرغم سکوت حاتمیکیا در تمام مراحل تولید که به گمان حذف پیشداوریها به این طریق انجام پذیرفت، تقریبا تمام کسانیکه به نوعی وقایع سینمایی را دنبال میکنند، خود را برای دیدن اثری نه تنها متفاوت که پر سرصدا آماده کرده بودند. اما با این همه صراحت بیانی فیلم، تکاندهنده بود. صراحتی که به هر دو، اولویت نقد مضامین عمدتا سیاسی اثر را درپیش میکشد و توجه به جلوههای هنری فیلم را مرتبهای ثانویه بخشد. شاید ذوق زدگی فراوان ناشی از دیدن فیلم نیز تا حدودی برخاسته از همین توجه و عنایت اثر به مسائل سیاسی جامعه باشد که این روزها دست بر قضا مجددا مورد علاقه عموم هم قرار گرفته است. باری، ارزیابی مفاهیم سیاسی اثر، از دو منظر امکانپذیر است؛ اول تأمل بر سر ضرورتهای بیانی فیلم در این زمان و دوم راستی احکام ایراد شده در فیلم. در نگاهی شتابزده به مجموعه عکس العملهایی که فیلم در اطراف خود برانگیخت، مسأله ضرورت زمانی طرح اثر جایگاه عمدهای را به خود اختصاص داده است. سالها پیش از این طی یادداشتی پیرامون از کرخه تا راین سید مرتضی آوینی نیز اشارهای تلویحی به این مورد داشت:”عقل من میگوید که او [حاتمیکیا] موقعشناس نیست و دلم پاسخ میدهد نباید همچنین باشد. اکنون در گذر این همه سال، آیا هنوز میتوان بر دل تکیه زد و از تبعات عقلانی فیلم نهراسید؟ در واقع بخشی از دو دستگی میان مخاطبان فیلم براین اساس توجیهپذیر است: گروهی زمان را برای طرح چنین موضوعی مناسب نمیدانند و در عین حال حرکت خلاف قانونمندی جامعه و رد حقانیت قوای حاکمه ضمن فیلم-به زعم خودشان -را محکوم میدانند و دستهای دیگر زنده شدن مفاهیم و آرمانهای”خیبری”ها به دست توانای حاتمیکیا را میستانید و از حضور به موقع آن به دلیل سهیم شدن در ملاحظات نوین اجتماعی، استقبال میکنند.
ولی داستان این برخوردهای به ظاهر متفاوت و باید و نبایدهای بیانی، روایتی نوظهور نیست. در حقیقت آنچه که تحت عنوان اخلاقیات سیاسی در علم سیاست مورد بررسی قرار میگیرد، تا حدودی در همین راستا شکل پذیرفته است.”دورکیم”میپنداشت که سیاست بدون رعایت اخلاقیات اگرنه ناممکن ولی لا اقل نادرست است. او مصرانه تأکید میکرد که عامه مردم در خطر از دست دادن برگشتناپذیر پیوندهای اخلاقی هستند و سیاستمداران را در این مسیر بیتقصیر نمیدانست. مدتها پس از او”ماکس وبر”پرتویی روشنگر بر این ملاحظات افکند. او در نسبت میان اخلاق و سیاست دو شیوه عملی را تشخیص میداد: شیوهای که ناظر به اخلاقیات مطلقه و متکی بر نیت (Gesinnangsethik) باشد و گونهای که اخلاق مبتنی بر مسئولیت (Verantwortangsethik) را اختیار میکند. او میپرسید: “آیا ارزش یک عمل اخلاقی به خودی خود برای دست زدن به آن کافی است؟ یعنی آیا این حرف که مثلا فرد متدین باید به درستی عمل کند و عواقب کار خویش را به خدا واگذار کند، صحیح است؟
یا مسئولیت عواقب قابل پیشبینی عمل را نیز باید درنظر گیرد؟”. او شیوه نخست را در آیینهای مذهبی سراغ میگرفت و”آنرا برای ارشاد و راهنمایی روحانی بشر لازم میشمرد”. ولی نوع دوم را زاییده خودآگاهی سیاسی در عصر جدید میدانست و”مختص عمل در حوزه سیاست”. درواقع، اخلاق غایت شناسانهای که”وبر”در نوع او به آن اشاره دارد گرچه تا حدودی با مفهوم شریعت دینی همخوان است اما با این همه لا اقل در سیاست اسلامی چندان محلی از اعراب ندارد. وجود”ولی فقیه”که بر مصالح امت تأکید میورزد و دریافتن راه شایسته تعالی پیروانش صاحب اختیار است، ناظر بر همین مدعا است.”وبر”خود پیش از این هوشمندانه نواقص هریک از این انواع را خاطر نشان کرده بود؛ نوع اول به سیاست”هدف وسیله را توجیه میکند”، میانجامد و نوع دوم در چنبره مصلحت پنداریهای مداومش، منجر به برباد رفتن آرمانهای متعالی میشود. او ترکیب شایسته این انواع را شیوه برتر میشمرد ولی نیک میدانست این حکمی است که شاید در انطباق عملی از مرزهای چندان روشنی نیز برخوردار نباشد.
به نظر میرسد آنچه که در نهایت تعیینکننده است، شناخت عمیق فرد از شرایط زمانی است که در مرحله قیاس با آرمانهای غایی میتواند ترسیمکننده پیشرو باشد. حاتمیکیا به نوعی مقابله تنگاتنگ دامن زده است. او دلایل فرهنگی تمامیتطلبان را به دست میدهد و در بلوای حدف روابط، آب را به سوی آسیاب هرجومرجطلبان هدایت میکند. شاید یکی دو سال پیش چنین مضمونی هنوز از وجهی تخریبگر برخوردار نبود، شاید این معانی ضمنی عدیده که به کار تضعیف حرکتهای سازنده میآید در آن زمان چندان هم تهدید کننده به نظر نمیرسید، اما بیگمان در این روزها، شمار کسانیکه فیلم را در جهت ناصواب خود تفسیر و تأیید میکنند، اندک نخواهد بود و این به هیچ صورتی گوارا نیست. حاتمیکیا اینبار با تمام صداقت و تعهد خود، در چرخ بازی دیگران فروغلتیده است. در این غبارروبی عمومی از پیکره جامعه، آژانس شیشهای کدام وظیفه را بر عهده گرفته است؟
میگویند که مدنیت جامعه، عرصه ابراز عقاید است و بر آزادی بیان هم حدی متصور نیست. میگویند که نمایش آژانس…خود بشارت دهنده حضور این فراخنای روحبخش است. با این همه، همچنان براین باورم که آزادی بیانی بدون قیدوشرط، در زمینه دموکراسی تعریف نمیشود و هضم این خوراک ثقیل حاتمیکیا در توان گوارشی اندام جامعه مدنی نیست. میدانم که تجدد و قانونمندی، آمرانه نمیشود. میدانم که آن ایدهآل جز صورت کلیتیافته”ما”نیست و”ما”جدای از هنرمند (تصویرتصویر) بیانگرا معنایی ندارد. اما اینرا هم میدانم که گفتار حاتمیکیا اینبار از جنس سازندگی نیست. نمیتوان بر حضور نوعی تصویر اساسا مغایر با دولت اصرار ورزید و آن گاه انتظار جامعهای بالنده در چهارچوب قوانین موجود را نیز در سر پروراند.”مشروعیت دموکراتیک”وقتی معنی پیدا میکند که ناشی از اعتقاد اصیل و صمیمانه مردم به توانایی، شایستگی و خیرخواهی حکومت باشد. تنها در این صورت است که ایراد آنچه میپنداریم، موضوعیت مییابد و راهگشا میگردد.
“خیبری”ها در نگاه فیلم، به فراموشی سپرده شدهاند (وجود حاج کاظم در چارچوب مصلحتها، از سوی دولت تکذیب میشود.)، کسی آنها را در نمییابد (حتی آن مسئول اعزام جانبازان بیتوجه، آنها را به زمانی دیگر حوالت میدهد.) و اگر اکنون صورتی نه چندان پسندیده دارند بر قاعدهای است که در نتیجه تمامی این بیمهریهاست. اینجا کجاست؟ آن مامور دلسوز دولتی، اماننامه حاج کاظم و عباس را-بنابر روابط-از کجا آورده است؟ مردم کجا رفتهاند؟ شاید در دایره ملزومات سیاسی، گاه برخی از ارزشها، عملا مورد بیتوجهی واقع شدهاند. شاید هم گاهی جهالتهایی عرصه را بر عقلانیت رفتاری تنگ کرده باشند، اما آیا اینها همه تخریب عامدانه دولتمردان را نتیجه میدهد؟ ممکن است که بر این باور باشیم که انتظار، دیگر ثمری ندارد. ولی اگر جز این میاندیشیم- که به واقع نیز چنین است-چگونه میتوانیم پایان دردبار فیلم در آن هواپیمای بیسرنشین را که طی آن ترکشهای مانده از دفاعی مقدس، شاهرگ وجود میراثداران”خون شهدا”را منقطع میکند، معنی کنیم؟
چگونه میتوانیم تمامیتطلبی حاج کاظم را که انتظارات بیجایش را به همه سوی میدهد تاب آوریم؟ حاتمیکیا بارها از سر ناچاری تکرار کرده است که با قلدران آشوبگر نسبتی ندارد-و باور میکنیم-حاج کاظم هم در آن گیرودار نفسگیر، یاری موتورسواران سرکش و خودمحور را نپذیرفت. اما ساخته شدن این فیلم و اقدامات حاج کاظم در آن سیطره احساسات و عواطف، جز توجیهی بر همه آن مطرودات، چه معنای دیگری دربر دارد؟ تعهد و سلامت روحی در پرداخت آثار که به نوعی متوجه مسایل سیاسی-اجتماعی هستند. لازم ولی ناکافی است. هوشمندی و تیزبینی اجتماعی، اساس کمال در این حیطه است و این همان کیمیایی است که فیلم از نبود آن در رنج است. جامعهای که زمانی در آن قیصر قلندری بیهویت، تبلور حرکتی مخالف سرا و انقلابی پنداشته میشد، اکنون دیگر نمیتواند قیصری دیگر را تاب آورد. در این میان، ادعای بیطرفی بیانی نیز با آن بازی نمایشی و کاملا غیرهمگون رضا کیانیان که قرار است دیدگاه دیگر را باز بتاباند، و دلایل نابخردانهای که با آن سخن تمسخرآلود از سوی او ارائه میشود، چندان قابل اعتنا به نظر نمیرسد.
آژانس شیشهای هنوز برانگیزاننده بحثهای بسیاری خواهد بود. حاتمیکیا با قدرت تمام، اختگی نهفته (تصویرتصویر) در نقد هنری را مذموم جلوه داد و این با هر نگرهای ارزشمند است. نفس کلام او، نوید دهنده جامعهای معقول شمرده میشود، هرچند محتوای سخنش چندان رنگوبویی از عقلانیت به همراه نداشته باشد و بالاخره آنکه شاید بهتر باشد که آژانس…را منفک از زمان و با تحملی فزونتر به تماشا بنشینیم.
اما آژانس…وجهی دیگر نیز دارد و آن بیان هنرمندانه حاتمیکیا، صرف نظر از صحت و سقم موضوع مطرح شده است؛ ظرافت شخصیتپردازی قهرمانان داستان، گسترش معقول روایی که زمینه را به خوبی، برای طرح بحثهای جاری میان آدمهای حکایت فراهم میکند، بازیهای چشمگیر برخی بازیگران فیلم و تدوین روان اثر، همگی، در نظر نگرفتن فیلم به عنوان یکی از برجستهترین آثار جشنواره اخیرا را مشکل میسازد. گو این که در این برشماری امتیازات، تلاش کردهام که حضور موسیقی انتظامی را که بیتوجه به مفاهیم ضمنی اثر تنها به برجستهنمایی خطوط عاطفی فیلم قناعت کرده است، به فراموشی بسپارم.
حاج کاظم در همان صحنههای اولیه که عباس را در میان هیاهوی انسان و ماشین باز میشناسد، ماشینش را در میان ترافیک رها میکند، از روی گاپوت اتومبیلها میگذرد و عباس را در آغوش میگیرد. انگار که تلاشش همه در انکار موانع ست. برای او دیگران، معنایی ندارند و انبوه آدمیان، تنها به شرط”همسنگری”به حساب میآیند. او عاجز از درک حضور مردم است، مردد است که آنها را چه بنامد (خانمها و آقایان یا خواهران و برادران یا…) و در این راستا حتی فرزند خود را هم درک نمیکند و در عوض فاصلهای را ایجاد میکند که بر گذشتن از آن، به میل فرزند هم، ناممکن جلوه مینماید. حاج کاظم تبلور تمام آن متوقعانی است که انتظار احترام و توجه از سوی همه را دارند ولی خود به لزوم تقابل این نسبتها اعتقادی ندارند. با این همه افراط شخصیتی شخصیتی حاج کاظم در کنار صفا و سادگی عباس، پارادوکسی جذاب را پدید آورده است و تازه گذشته از همه اینها، شخصیت حاج کاظم از پیچیدگی نیز برخوردار است: او اجازه انکار ساده خود را به ما نمیدهد. پیشینهای دارد که خواهناخواه احترامبرانگیز است، آن حالی را که گاه از دایره تحمل ما خارج میگردد، تحت الشعاع قرار میدهد. عباس را بیچونوچرا دوست داریم. او عینیت تمام آن مهربانیهایی است که در مقابلش مقاومت نمیتوان کرد ولی تکلیفمان با حاج کاظم به صراحت معلوم نیست. او هم، عباس را که پیدا میکند، دیگر کار را رها میکند. و مهربانانه او را به دکتر میبرد.