فیلم غلاف تمام فلزی – نقد، خلاصه داستان و تحلیل – Full Metal Jacket 1987
بیشتر فیلمهای مربوط به جنگ ویتنام را به عنوان یک تراژدی آمریکایی به تصویر میکشند؛ غلاف تمام فلزی (1987) جنگ را به عنوان یک تراژدی انسانی نشان میدهد. این فیلمی دربارهٔ انسان در مقام اسلحه است و ظرفیت بشر برای کسب ویژگیهای غیر انسانی را به چالش میکشد. پروژهٔ هوش مصنوعی، که کوبریک سالها روی آن کار کرد، به بررسی این نکته میپردازد که برای تبدیل یک ماشین به انشان چه کارهایی باید کرد؛ غلاف تمام فلزی دربارهٔ اسن است که برای تبدیل یک انسان به ماشین؛ یا به عبارت بهتر یک ماشین آدم کشی، چه کارهایی لازم است انجام شود.
فیلم کوبریک این سوال را مطرح میکند که آیا ما همان طور که سرباز جوکر روی کلاهش نوشته- برای کشتن به دنیا آمدهایم. روی کلاه جوکر علامت صلح هم حک شده که شاید واضح-ترین نشانه مضمون فیلم باشد، هر چند که غلاف تمام فلزی با یک فیلم ضد جنگی صرف فاصلهٔ بسیاری دارد. مایکل، یکی از فیلمنامه نویسان فیلم، میگوید: «کوبریک نمیخواست یک فیلم ضد جنگ بسازد، او فقط میخواست جنگ را به تصویر بکشد. میخواست نشان دهد که حال و هوای جنگ چگونه است.» هر کتاب فوق العادهٔ اعزامیها با حال و هوای گزارشی نظامی را نوشته و نگارش روایت فیلم اینک آخر الزمان (فرانسیس فورد کاپولا، 1972) هم کار او بوده است.
کوبریک در ابتدا زا او خواست که ایدههایی که دربارهٔ تاریخچهٔ هولوکاست دارد را روی کاغذ بیاود ولی بعد نظرش را عوض کرد و کار اقتباس از رمان پایه به بالا-ها نوشتهٔ گوستاو هسفورد، یکی از نظامیان سابق، ا بر عهدهٔ او گذاشت، رمان دربارهٔ جنگ در منطقهٔ هند و چین بود. هر و کوبریک هر روز تلفنی با هم صحبت میکردند تا به ساختاری مناسب برای فیلمنامه دست پیدا کنند (هر یک بار گفته بود «انگار که او و کوبریک یک تماس تلفنی سه ساله داشتند.»). کار نگارش فیلمنامه سخت بود؛ فیلمبرداری از آن هم سختتر بود. طبق برنامه قرار بود فیلم ظرف 18 هفته فیلمبرداری شود ولی کار فیلمبرداری در 39 هفته به پایان رسید. این را هم باید به حساب میزان قدرت کوبریک گذاشت که کمپانی برادران وانر به او اجازه دادند کار جنون آمیز بازسازی لوکیشنهای ویتنام در انگلستان را انجام بدهد. بخش عمدهٔ فیلم در شرق لندن و در کارخانهٔ گاز بکتون انجام شد که در آستانهٔ تخریب بود و به عنوان شهر هیو در میتنام بازسازی شد و مورد استفاده قرار گرفت.
یان هارلن میگوید: «با اینکه بازسازی صحیح ویتنام بسیار مهم بود ولی قرار نبود لوکیشن-ها جوهرهٔ فیلم باشند.» کارگردانی به نگاه تیز بینانهاش مشهور بود. این بار روی انشانها و تغییر کردن آنها تمرکز کرده بود: اینکه سربازان چطور طی دورهٔ آموزشی با خشونت بار میآیند. سکانس اردو طی 42 دقیقه تصویری از یک دورهٔ آموزشی نظامی تحت نظارت آر. لی ارمی، که در دنیای واقعی هم گروهبان دورهٔ آموزشی بوده، به تماشاکران نشان میدهد. در طول نیمه-ی اول فیلم گروهبان فی البداهه به سربازها ناسزار میگوید و طی تمرینهای سخت و نفس گیر این دوره مثل روز روشن است که چطور قرار است احساس از وجود این انسانها تخلیه شود.
با وجود این، در اولین صحنهٔ فیلم در ویتنام شاهد چانه زدن جوکر با یم زن ویتنامی هستیم اما همین جوکر شوخ و شنگ هم نمیتواند برای همیشه در مقام یک ناظر باق بماند؛ چه در سکانس خونین پایان فیلم و چه وقتی که در دوران آموزشی دست به تحقیر سربازی میزند که هماهنگ شدن با قالب ارتش آمریکا برای او کار بسیار دشواری است. اینکه سرباز لئونارد لارنس را با نام مستعارش یعنی گومر پایل (شخصیت سادهدل برنامههای کمدی تلویزیون آمریکا) صدا میزنند بی دلیل نیست. حتی این نکته هم تصادفی نیست که وقتی گومر پایل دست آخر عقلاش را از دست نمیدهد، ارشد دورهٔ آموزشی به ناسزاگویی مکانیکی روی میآورد؛ «چه مرگت شده، دیوونهٔ بی احساس؟» نام ارشد دورهٔ آموزشی در کتاب گرهایم است ولی در فیلم نام او به هارتمن (Hartman) تغییر داده شده است. کار اصلی واحد نظامی این است: تغییر قلب اسنان به تاریکی. درست همان طور که ارشد دورهٔ آموزشی بعد از گذشت 23 دقیقه از فیلم کلیدیترین جملهٔ غلاف تمام فلزی را میگوید: «تفنگ تو فقط یه وسیلهست. این قلب سنگینه که میکُشه»