نقد و بررسی فیلم دختر گمشده Gone Girl با بازی عالی رزاموند پایک در نقش ایمی الیوتدان

هوش برتر همیشه پیچیده و هیجانانگیز و قابل تحسین است حتی در مواردی که وارد جهان تاریک میشود و در مسیر تباهی و نابودی از آن استفاده میشود. ایمی الیوتدان فیلم دختر گمشده دیوید فینچر صاحب چنین هوشی است. او کاراکتری است که توانسته سطح فیلم فینچر را از یکتریلر عامهپسند معمولی به فیلمی عمیق درباره رابطه زناشویی و زندگی مشترک ارتقا دهد. همه جا ایمی الیوتدان صدایش میزنیم. نام خانوادگی خودش الیوت به همراه نام خانوادگی همسرش نیکدان باید کنار هم بیایند چون پیچیدگی کاراکتر ایمی حداقل برای مخاطبان سینما از بعد ازدواجاش شروع میشود.
این شخصیتی است که در تمام طول فیلم مشغول تغییر و رشد و نمو است. دائم پیچیدهتر میشود. رودستهایی که ایمی به تماشاگر میزند تا آخرین لحظه فیلم ادامه دارد. نیمه اول فیلم ایمی الیوتدان زنی است مثل هزاران زن باهوش و جذاب و خونگرم دیگر. حتی وقتی نیک پیش خواهرش از این حرف میزند که ایمی هر سالگرد ازدواج او را تحت فشار میگذارد، باز هم نشان میدهد شیوه اعتراض ایمی به بیتوجهیهای شوهرش به هیچعنوان عوامانه و سطحی نیست. ایمی الیوتدان کاراکتری است که در یک سوم ابتدایی فیلم اصلا حضور ندارد با این حال محور تمام حرفها و اتفاقات است. شخصیتی که حتی در عدم حضور، میتواند خودش را به آدمهای اطرافاش تحمیل کند.
این چکیده همه ویژگیهای جذاب و برتریجویانه ایمی است. از وقتی ایمی تصمیم میگیرد نقشهاش را برایمان آشکار کند، تازه متوجه میشویم چرا ایمی که به نظر زنی دوستداشتنی و عادی مثل خیلیهای دیگر بوده، برای نیک و ناخودآگاه برای مخاطب آنقدر پررنگ و متفاوت است. هوش جاهطلبانه چیزی است که بیشتر در مردان به چشم میخورد اما اتفاقا ویژگی اصلی و بارز ایمی الیوتدان است. هوش جاهطلبانهای که زندگی مشترک او و نیک را که میتوانست مثل هزاران ازدواج سعادتمندانه دیگر باشد، به مرز نابودی میکشاند و ایمی به عنوان زنی که طاقت شکست را ندارد مجازاتی برای نیک و رسیدن به بنبست زندگیشان تعیین میکند. پیچیدگی و هوش ایمی فقط به نقشهای که برای به دام انداختن نیک میکشد، برنمیگردد.
سطح انتظارش از زندگی زناشویی و جاهطلبی و استانداردهایش برای زندگی مشترک قابل تحسین هستند. مرز باریکی هست بین کنترل کردن طرف مقابل در زندگی و تلاش برای ارتقا دادن رابطه با یکجور پویایی. ایمی لبه این مرز است. زندگی با زنهایی مثل ایمی کار سختی است. باید از او باهوشتر و پویاتر باشید تا بتوانید زندگی را در آرامش پیش ببرید. ایمی الیوتدان میتواند شما را ویران کند یا به اوج برساند. انتخاب با خودتان است اما نمیتواند راکد بماند. همه زندگی برای ایمی مثل همان نقشه گنج است که هر سال برای رسیدن به هدیه سالگرد ازدواج طراحی میکند. هر سال یک هدف جدید و ریختن طرح و نقشه برای رسیدن به آن. کشف و شهود دائمی در همه لحظههای زندگی برای بالاتر رفتن و اوج گرفتن و کاملا غیرقابل پیشبینی. ایمی به نظر ترسناک میرسد (و البته قرار گرفتن روبهروی چنین هوش ویرانگری ترسناک هم هست)
ولی واقعیت اینجاست که ایمی ور تاریک هر زن پیچیدهای است. اصلا هر کاراکتر جذاب پیچیدهای ترکیبی از معصومیت و شر پنهان در خودش دارد. طبق قوانین اخلاقی باید از ایمی متنفر شوید. کسی که با بیرحمی تمام نقشه پیچیدهای برای انتقام گرفتن از شوهرش میکشد. اما حتی اگر از آن دیدگاه به شدت سطحی که این مجازاتی برای خیانتکاری نیک است، صرفنظر کنیم باز هم برای ایمی و توقع بالایش از زندگی احترام قائل میشویم. ایمی نه فقط نیک که حتی ما را هم به عنوان مخاطبانش دچار تردید میکند که تن دادن به زندگی روزمره عادی از روی تنبلی خودش جنایتی در حق آدمهای باهوش نیست؟ ایمی آدم باهوش و جاهطلبی است که برای زندگی استانداردهای بالایی دارد، آدمی با وجوه مختلف و یک جهان بزرگ تاریک پس همه لبخندها و رفتارهای دلنشیناش. زندگی مشترک برایاش یک بازی بزرگ است. از همان شروع رابطه با نیک تصمیم میگیرد این بازی را درست و با تمام تواناش پیش ببرد.
ایمی آنقدر در بازیاش شگفتانگیز است که حتی تا انتها متوجه احساس واقعیاش به نیک هم نمیشویم. واقعا عاشق نیک است یا میخواهد برنده شدناش را در زندگی مشترک با نیک ببیند؟ جذابیت ایمی الیوتدان به همین است که هیچ وقت تمام و کمال کشف نمیشود. رُزاموند پایک، برای جماعتی که او را به عنوان باندگرل در روز دیگر بمیر ندیده بودند، چهره شناختهشدهای نبود. چهرهاش ویژگی فوقالعادهای برای نقش ایمی دارد: از آن چهرههایی که با کوچکترین تغییری در آرایش مو و صورت، کاملا تغییر میکند در نتیجه وقتی در دو قاب مشابه ابتدا و انتهای فیلم سرش را رو به دوربین برمیگرداند انگار با دو شخصیت متفاوت روبهرو هستیم. سیری که در فیلم گذشته تاثیرش را روی چهرهاش نشان میدهد.
آن معصومیت اولیه تبدیل به نوعی ذکاوت خبیثانه شده. ایمی را همانطور بازی میکند که لازمه این نقش است: بدون خودنمایی زیاد از نظر ظاهری و در عوض بسیار هوشمند و در سکانسهایی حتی ظریف و شکننده. دیوید فینچر در گفتگویی درباره انتخاب پایک گفته بود نیاز به بازیگری داشته که نشان دهد تک فرزند است. حس تملک و و زیادهخواهی تک فرزندها را داشته باشد و البته برای رُزاموند پایک کار سختی نبوده چون او واقعا تنها فرزند یک خواننده انگلیسی اپراست. از طرف دیگر پایک میگوید هیچ وقت کامل ایمی الیوتدان را نفهمیده و فینچر این را هم دلیل دیگری برای انتخاب او میداند. اگر قرار بود بازیگری که نقش ایمی را ایفا میکند آن را به راحتی بفهمد و درک و تحلیل کند که دیگر شخصیتش پیچیده و جذاب از کار در نمیآمد.
با بازی رُزاموند پایک، ایمی جایی مابین یک فم فتال شگفتانگیز و همسری کینهجو باقی میماند. ایمی الیوتدان رئالتر از چیزی است که فکرش را میکنید، همین هم ترسناکاش میکند. تنها جایی که از زندگی واقعی دور میشود کشتن دسی است. عملی که باید صورت بگیرد تا در حقیقت انتخاب آخر نیک را هراسانگیز و شوکهکنندهتر جلوه بدهد. ایمی برای نجات خودش از دست شیفتگی دسی او را کشته یا برای نجات نیک از اعدام؟ راستی واقعا چند درصد مطالبی که در دفترچه خاطراتش نوشته حقیقت دارند؟ فیلم تمام شده اما ایمی هنوز همه ورقهایش را برای تماشاگر رو نکرده است.
نوشته صوفیا نصرالهی