بازی عالی پیتر دینکلیج در نقش تیریون لنیستر در سریال گیم آو ترونز – داستان، نقد و بررسی

در دنیای خیالی جورج آر. آر. مارتین، خاندان لنیستر را با شعارشان میشناسند: «یک لنیستر همیشه قرضاش را ادا میکند. » نه به خاطر این که تعهد از ارکان اصلی حکومت آنهاست. به قدری طلا دارند که میتوانند روی هر چیزی قیمت بگذارند و هر چیزی را به دست بیاورند. در دل شعار نوعی تهدید نهفته هم وجود دارد. یعنی نمیتوانی چیزی که لنیسترها میخواهند را ازشان دریغ کنی.
این خاندان شیر را هم به عنوان نماد خودش انتخاب کرده (نشانهی کلاسیک قدرت در بریتانیای معاصر). باز هم این را نگذارید به حساب اقتدار و درایت جانور. شیر درندهی قهاری است که هر وقت بخواهد موجودات دیگر را شکار میکند. لنیسترها میخواهند شیر بیشهی قدرت باشند، موجودی در راس هرم که هیچ نیرویی بالای دستش نیست و قانون، اراده و منفعت آنها است. پسر ناقصالخلقهای متولد میشود که هیچ نشانهای از شیرها در وجودش نیست. پدر او را به فرزندی قبول ندارد و به نظرش این شوخی تلخ یا انتقام دنیاست. ولی دیگران او را به چشم یک لنیستر میبینند، همانقدر نفرتانگیز و همانقدر غیرقابل ترحم. دنیا برای تیریون لنیستر اینگونه تعریف میشود.
شاید اگر تیریون از نظر جسمی یک انسان معمولی بود، شمشیربازی یاد میگرفت، با زنی احمق و متشخص ازدواج میکرد، لقب و منصبی به دست میآورد و مثل یک اشرافی فاسد و بیخاصیت میمرد. اما نقصها و نفرتی که با آن متولد شده، جهانبینیاش را تغییر داده به جای آنکه با بقیه سر میز بنشیند یا در نبردها شمشیر بزند، به این نوع زندگی از بیرون نگاه کرده. از طرف دیگر چون همیشه به خاطر وجود داشتناش ملامت شده، برای اثبات هویت خود به راههای دورتری رفته و زندگی را به شیوهی دیگری آموخته است.
به جای اینکه در کنار بقیه لنیسترها به دنیا نگاه کند، از زوایهی دیگر به لنیسترها نگریسته و به واقعیت آنها پیبرده. نه میتواند محبت به دست بیاورد و نه احترام. اما در ازای یک عالم نفرین و نفرت، موهبت غیرقابل انکاری را به دست آورده است؛ خرد. تیریون مثل خیلی از اپیکوریستهای مشهور دنیای واقعی، زندگیاش سه رکن اصلی دارد: شراب، رباب و کتاب. دوتای اول برای آن است که حواساش از زندگی پر از کینه و حقارت پرت شود. اگر نمیتواند زخمها و دردهایش را درمان کند، حداقل راهی برای التیام و تسکیناش وجود دارد. اما سومی (دانش) یعنی صیقلدهندهی ذهن. خرد و آگاهی تنها عنصر وجودی تیریون است که کسی نمیتواند اصالتاش را انکار کند. اصولا نمیشود خرد و آگاهی را انکار کرد، مگر آن که بخواهی به متضاد آن (نادانی) بها بدهی. اما میتوانی صاحب خِرَد را خُرد کنی. تیریون هم به این قضیه عادت دارد.
همه میخواهند دانشاش را به نفع خودشان مصادره و تحقیرش کنند تا ضعفشان آشکار نشود. تیریون در وستروس نقشی ندارد. کسی بازیاش نمیدهد. اما وقتی که مجبور میشود به میدان بیاید، همه چیز تغییر میکند. تیریون مهرهای روی صفحهی شطرنج است که برای هیچکدام از دو طرف تیغ نمیکشد. قربانی هیچ شاهی نمیشود و هیچ پیادهای را برای هیچکدام از دو طرف تیغ نمیکشد. قربانی هیچ شاهی نمیشود و هیچ پیادهای را برای پیشروی خودش قربانی نمیکند. در بازی قدرتی که برای تصاحب سریر آهنین به راه افتاده، در بین تمام مهرههای ریز و درشت، تیریون تنها کسی است که نشستن بر تخت و اینکه چه کسی بر تخت نشسته برایاش اهمیتی ندارد. چون بهتر از همه میداند که سریر آهنین را نه با شجاعت، اقتدار و کیاست بلکه با شمشیرهای آغشته به خون ساختهاند. تریون چیزهایی را میداند که دانستناش به نفع خیلیها نیست.
میداند خطی که میان اشراف و رعیت کشیده شده، جعلی است. میداند که همه در برابر پادشاه تعظیم میکنند، ولی نه به خاطر فره ایزدی یا هر عامل مشروعی که او را لایق برتری ساخته. میداند که شرافت و اصالت فقط ارثیه نکاح قانونی نیست. شاید شعارها و پرچمها از واقعیتها خبر بدهند، اما میداند که با قرار گرفتن در زیر سایهی آنها حقیقت نصیب کسی نمیشود. چون همیشه از جانب پدر وجودش به عنوان نشانهای از بیمعنایی عالم تلقی شده، بهتر از همه میداند که اگر عالم معنایی داشته باشد، نمیتوانی آن را طوری تفسیر کنی که قاعدهی بازی به نفعت تغییر کند. بازی را خوب بلد است ولی آنقدر به هوشاش اعتقاد دارد که برای بقای خود به تقلب روی نیاورد. هرچه بیشتر میداند، تنهاتر میشود. احتمالا همیشه احساس گناه کرده که شاید اگر او وجود نداشت، پدرش دنیا را جور دیگری میدید. اما میفهمد پدرش تمام عمر سعی داشته تا انتقام برتربودن تیریون را از او بگیرد. آخر سر هم تایوین لنیستر تنها دارایی باارزشاش در دنیا را غارت میکند، تنها چیزی که باعث میشد تا تیریون به جای نفرت، محبت را لمس کند و آن را واقعی بپندارد.
تیریون لنیستر آنقدر منحصر به فرد است که میتواند در کنار شخصیتهای غولآسای تاریخ نمایش و ادبیات قرار بگیرد. تصور نمیکند که مرکز دنیاست اما دنیا را به شیوهی خودش میبیند و به روابط حاکم بر آن پی میبرد. انتخاب میکند که شرافت داشته باشد، در حالی که اجباری ندارد. اگر به ارزشی اعتقاد دارد یا اعتقادی را بیارزش میداند، بدون ترس یا منفعت به این انتخاب رسیده. هویت و جهانبینی فردی خودش را دارد، حتی اگر کل دنیا مقابلاش بایستند و سرش هم برود زیر تیغ. اگر بداند که چیزی درست است، هر چقدر که ناخوشایند و به ضررش باشد، آن را میپذیرد. مهمتر از هر چیزی، خودش را همانطوری هست پذیرفته. مسلما همه میخواهند بدانند سرنوشت چنین شخصیت پیچیدهای به کجا میرسد.
چه سقوط بکند و چه صعود، آنقدر زیربنای شخصیت محکم است که هر مسیری میتواند در نوع خودش تکاندهنده باشند. مگر آن که مارتین و سازندگان بازی تاج و تخت مانند تایوین لنیستر از سر کینه کمر به نابودی تیریون ببندند! بازیکردن نقش تیریون، فرصتی است که نصیب هر کسی نمیشود و میتواند زندگی بازیگر را برای همیشه دگرگون کند. دقیقا مانند اتفاقی که برای پیتر دینکلیج افتاد. کارنامهی حرفهای دینکلیج از بعضی جهات مسیر زندگی تیریون را به یاد میآورد. بازیگر بااستعدادی که به دلیل موقعیت فیزیکی، نمیتوانست از حدی بیشتر رشد کند و جدی گرفته شود. اما دینکلیج کمدین مانند تیریون در جنگ بلک واتر، با استعدادش همه را غافلگیر کرد.
موفقیت دینکلیج فراتر از عالم سینما، حتی میتواند یک اتفاق اجتماعی باشد که نگاه مردم دنیا را به انسانهایی با مشکلات و خصوصیات جسمی مشابه تغییر داده است.
نوشته کسری ولایی