نقد و بررسی فیلم حضور Being There با بازی عالی پیتر سلرز در نقش چنسی گاردنر
در نمای آخر فیلم، چنسی گاردنر را میبینیم که دارد روی آب گام برمیدارد. درست شبیه قدیسها و بدون نگرانی از بابت غرق شدن. احتمالا خودش هم معنای چنین پدیدهای را درک نمیکند. چنسی دارد راهاش را میرود. کاری که تمام عمر کرده و هیچ وقت برایاش سئوالی پیش نیامده. راجر ایبرت دربارهی پایان حضور جملهی معروفی دارد. کسی از او پرسیده بود که شاید در این صحنه چنسی پایاش را به جای آب روی سطح دیگری گذاشته که ما نمیبینیم.
ایبرت هم میگوید که فیلم فقط یک تصویر به ما نشان میدهد. اصل همان چیزی است که در تصویر دیدهایم و نمیتوانیم به نفع بحث خودمان در تصویر دست ببریم. فیلم دقیقا همانی است که هست. دربارهی حضور و چنسی گاردنر هم باید به همین روش برخورد کرد. یکی میتواند فیلم و سرگذشت چنسی را حکایت عارفانه بداند و دیگری ممکن است به موقعیت هجوآمیز آن بخندد. چنسی مثل خیلی از شخصیتهای محبوب ادبیات و نمایش، غریبهای است که به دنیای ما قدم میگذارد اما چون از ما نیست، دنیا را از زاویهای دیگر و بر مبنای عقل سلیم میبیند. عقل سلیم همه چیز را ساده میکند و به هر کسی اجازه میدهد تا دنیا را بر اساس تجربهی شخصی خودش درک کند.
مهم نیست که پدیدهها چگونه به نظر میرسند، آنچه اهمیت دارد ادراک فردی است. شبیه روش کودکان در برخورد با جهان بیرونی. عقل سلیم یا فهم عامه باعث میشود که انسان لحظه به لحظه دنیا را از نو و مانند کودکی تازه متولد شده تجربه کند و بر مبنای تجربیاتی که کسب کرده به حیاتاش ادامه دهد. شاید سفیهانه به نظر برسد، شاید هم فیلسوفانه. در هر صورت این کاری است که چنسی گاردنر انجام میدهد. کسی که تمام عمرش را در باغ گذرانده و هیچ درکی از دنیای واقعی و مناسبات حاکم بر آن ندارد. فقط از باغبانی سر در میآورد و تلویزیون تماشا کردن. خود تلویزیون یا رسانه هم که تصویری دستکاری شده از واقعیت را نشان میدهد.
با این حساب ورود چنسی به دنیای بیرون حتی از پا گذاشتن موجودات فضایی بر روی زمین هم میتواند عجیبتر باشد. جالب اینجا است که چنسی تلاش نمیکند تا به دنیای تازه بپیوندد. چون بر مبنای تجربه زیستیاش، آمده تا ببیند. اما چرا کسی از حرفهای تازه بپیوندد. چون بر مبنای تجربه زیستیاش، آمده تا ببیند. اما چرا کسی از حرفهای ظاهرا بیربط چنسی خندهاش نمیگیرد؟ (اتفاقا اگر کسی بخندد آن ما هستیم که به دیگران میخندیم چون اصل ماجرا را میدانیم. ) برعکس همه حرفهای چنسی را جدی میگیرند و به نتیجه هم میرسند. دربارهی شیوهی درک و استنباط انسان نسبت به پدیدههای هستی، خیلی وقتها از اصطلاح سادگی قبل از پیچیدگی و سادگی بعد از پیچیدگی استفاده میشود.
یعنی در ابتدا انسان مجبور است همه چیز را برای خودش ساده کند تا از آنها سر در بیاورد. در این مرحله هنوز به درک بالایی نرسیده و دریافتهایش از محیط پیرامون خام و ابتدایی است. بعد سعی میکند تا دانستههایش را کنار هم بگذارد، میان آنها خط و ربط پیدا کند و بیشتر و بیشتر از قبل به کشف برسد. باورهای ساده حالا پیچیدهتر از قبل به نظر میآیند و روابط علی و سببی اهمیت پیدا میکند. کسی که به این مرحله رسیده، در بیان هم دچار پیچیدگی است. اما فقط کسانی میتوانند به مرحلهی بعدی از آگاهی برسند که تصویر بزرگتر را ببیند. یعنی به جای چرخ دنده، سیستم ورای آن و ماهیتاش را درک کنند. کسی که به این مرحله میرسد، دوباره همه چیز برایاش ساده میشود و با درکی تازه برمیگردد به نقطه شروع در دایرهی فهم.
شاید عقل سلیم در ظاهر ساده لوحانه به نظر برسد، اما هدف آن رسیدن به سطح سوم از استنباط است. ما جنس سادگی چنسی را میدانیم، اما شخصیتهای داستان نمیتوانند به این نکته پی ببرند و فرقی هم نمیکند. چنسی فیلسوف نیست ولی بقیه او را فیلسوف میبینند. درست مانند مانند تصاویر تلویزیون که واقعی به نظر برسد تا رویاش تاثیر بگذارد. دقیقا به همین دلیل است که تماشاگر چنسی را موجودی معصوم میداند و شخصیتهای داستان او را خردمند. الگوی غریبهای در میان ما با همین فرمول سادگی و پیچیدگی جواب میدهد. غریبهها دنیا را برای خود ساده میکنند و چیزهایی را در آن میبینند که از چشم غامض بین ما جا مانده. چه آگاهانه و چه ناآگاهانه، این تازه وارد باورهای ما را به هم میریزد.
تاثیری هم که چنسی روی محیط بیرونی میگذارد مثل راهرفتناش روی آب است. نمیداند چه کار میکند و کجا میرود. تلاشی هم نکرده تا به سطحی از بیوزنی و بیآلودگی برسد که در آب فرو نرود. آنچه دارد موهبتی ناخواسته است که بیشتر از خودش به درد دیگران میخورد تا دنیا را دوباره و از نو معنا کنند. پیتر سلرز در تمام فعالیت هنریاش با بازی کردن نقش آدمهایی که در جمع اشتباهی قرار گرفتهاند، مردم را خنداند. کاراکتر «بخشی» پارتی اشتباهی سر از مهمانی در آورده و هر چه تلاش میکند که خودش را با جمع وفق دهد، اوضاع خرابتر میشود. بازرس کلوزو هم که انگار بر اثر سوءتفاهم کارش به ادارهی پلیس افتاده، همیشه دنبال این است تا همان کاری را بکند که هر بازرسی باید در موقعیت مشابه انجام بدهد.
اما هر چه کار عادیتر باشد، خرابکاریهای کلوزو و بزرگتر میشود. در حضور هم برای آخرین بار نقش یک آدم اشتباهی را بازی میکند اما این بار شرایط برعکس است. چنسی راه خودش را میرود و حرف خودش را میزد اما بقیه در تلاشاند تا به دنیای او نزدیک شوند و حرفهایش را تعبیر کنند. همین تبدیل شده به شوخی اصلی فیلم. سلرز میتوانست هر از دل هر اکت سادهای کمدی در بیاورد. اما اینجا در موقعیتهای کمدی بالقوه هم جدی ظاهر میشود و چقدر عجیب که سلرز در هر دو حالت همیشه معصوم و دوستداشتنی است.
نوشته
کسری ولایی