تحلیل سینمای استنلی کوبریک – شرع یک نبوغ
حمید گرشاسبی
زندگینامه استنلی کوبریک
استنلی کوبریک که از بزرگان سینمای آمریکا و جهان به حساب میآید، در محلهای در نیویورک که برانکس نام دارد، به دنیا آمد؛ وقت تولدش 26 ژوییه 1928 است. پدرش علاقهای بسیار به شطرنج داشت؛ او هم این علاقه پدر را با خود همراه کرد. نوجوان است که بارقههایی از موسیقی و عکاسی را بروز میدهد و همینطور شطرنج، که از پدر به او رسیده. درس خواندن در دبیرستان را، با عکاسی برای مجله لوک درهم میآمیزد و موفق میشود. پس از اتمام دروس دبیرستان، از رفتن به دانشگاه باز میماند. یکی به آن دلیل که نمراتی شایسته در دوران دبیرستان کسب نکرده و دیگری به آن خاطر که تصمیم او برای وارد شدن به دانشگاه، مصادف میشود با بازگشت سربازان زیادی که در جنگ جهانگیر دوم شرکت کرده بودند. همین است که سفر به دور آمریکا را، راهی میکند برای دریافتهای خود از جهان و شناخت بهتر آن، که این موضوع از شیفتگی او به کسب دانش برمیآید.
در سال 1950 ، او یک شطرنج باز حرفهای است و این سرگرمی شیوهای است برای کسب درآمد و گذران زندگی. یک سال بعد اولین فیلمش را با استفاده از عکسهایی که گرفته، میسازد. این فیلم، یک اثر مستند شانزده میلیمتری است که به زندگی یک بوکسور مربوط میشود. نام این فیلم، روز نبرد است که کوبریک در آن، همه کاری انجام میدهد. فیلم میتواند به کوبریک منفعتی مالی برساند. تصمیم میگیرد که دیگر عکاسی را رها کند و بیشتر به سینما بپردازد. دو فیلم بعدی او فیلمهایی کوتاه هستند که راه را برای او بازمیکنند تا کوبریک به عرصه سینمای حرفهای گام نهد. ترس و هوس اولین فیلم مهم اوست که سرمایهاش با کمک اطرافیان فراهم میآید. بوسه قاتل، فیلم بعدی او، نیز به همین شکل ساخته میشود. کوبریک به سال 1955 ، به طور اشتراکی با جیمز هریس، یک شرکت فیلمسازی کوچک را بنا مینهد که اولین محصول آن، فیلم قتل به کارگردانی خود اوست. کمپانی بزرگ متروگلدوین مهیر به آنان، در بسط و گسترش کارشان کمک فراوانی میکند. کوبریک پس از نوشتن فیلمنامهٔ راههای افتخار، به چند استودیو مراجعه میکند، اما همگی آنرا رد میکنند.
در این هنگام است که کرک داگلاس، از آن (به تصویر صفحه مراجعه شود) فیلمنامه خوشش میآید و به کوبریک یاری میرساند. فیلم که تمام میشود، مورد توجه منقدان واقع میشود؛ طوری که هنوز بسیاری معتقدند که این فیلم، یکی از بهترین آثار سینمای جنگ است. کوبریک، شش ماه روی فیلنامهای به نام سربازهای یک چشم کار میکند. همکار او در این کار، مارلون براندو است. کوبریک از این کار کناره میگیرد و مارلون براندو، آنرا میسازد. اقبال بعدی او، ساخت فیلم اسپارتاکوس است که به شکلی اتفاقی، کوبریک را تبدیل به فیلمسازی بزرگ میکند. کرک داگلاس که در آنزمان، ستارهای پرقدرت است، آنتونیمان-کارگردان اول اسپارتاکوس-را پس از دو هفته اخراج میکند و از صاحبان کمپانی میخواهد که کوبریک را به جای او بگذارند.
کوبریک در سال 1961 به انگلستان میرود تا از روی داستان جنجالآفرین ولادیمیر نوباکف-لولیتا-فیلمی بسازد. کوبریک از این پس، در انگلستان ماندگار میشود و فیلمهایش را در آنجا میسازد؛ جایی که دیگر از محدودیتهای شرکتهای فیلمسازی آمریکا، راحت است. پروژه بعدی او فیلم طنزآمیز دکتر استرنج لاو است که برای او سه نامزدی اسکار را به ارمغان میآورد. کوبریک، فیلمنامه این فیلم را براساس داستانی بلند به نام اخطار سرخ و به نویسندگی پیتر جرج مینویسد. کوبریک دوباره به طرف نویسندهای موفق میرود. او با استفاده از همکاری آرتور سی کلارک که در زمینه نوشتن داستانهای علمی-تخیلی زبردست است و برمبنای قصهای کوتاه از او، فیلم 2001 ، یک ادیسه فضایی را میسازد.
این یکی، تبدیل میشود به یکی از مطرحترین، پرطمطراقترین، پیچیدهترین، درکناشدهترین آثاری که سینما به خود دیده است؛ و شاید حتی یک نقطه عطف باشد. با این وجود، اسکارهایی که به فیلم داده میشود در زمینه طراحی صحنه و جلوههای ویژه است. کوبریک هیچگاه موفق نمیشود که اسکار دیگری نیز بهدست آورد. دروخیز کوبریک برای ساخت فیلمی براساس زندگی ناپلئون ناکام میماند. خشونت بسیار فیلم پرتقال کوکی که براساس رمانی از آنتونی برجز ساخته میشود، فیلم را با محدودیت ممیزی مواجه میکند و فیلم در آمریکا درجه X میگیرد. فیلم بعدی او، باری لیندون در گیشه شکست میخورد و این درحالی است که فیلم هفت نامزدی اسکار را به خود اختصاص داده است. از این پس، کوبریک گوشهنشین میشود؛ طوریکه بهندرت از منطقه روستایی محل سکونتش بیرون میآید. از سال 1975 -سال تولید باری لیندون- به بعد، فاصلههایی طولانی بین فیلمهای کوبریک میافتد، به نحوی که از آن پس فقط سه فیلم میسازد. تلألؤ، براساس قصهای از آثار وحشتآور استیون کینگ، غلاف تمام فلزی و چشمان تمام بسته. کوبریک در سال 1990 به همراه مارتین اسکورسیزی، وودی آلن، فرانسیس فورد کاپولا، استیون اسپیلبرگ، رابرت ردفورد، سیدنی پولاک و جرج لوکاس، بنیادی را بنا میکنند تا از فیلمهای کلاسیک نگهداری کنند. آخرین فیلم او همچنان در نوبت اکران است؛ فیلمی که با وسواس زیاد کوبریک ساخته شد و فیلمبرداری آن قریب به چهارصد روز طول کشید. اکنون که او از دنیا رخت بربسته، به یقین سینما، چیزی کم خواهد داشت.
ب-کلیات و نگرشها
کوبریک به وسعت جهانی است با لایههای پیچیده و به هم تنیده. هرکدام از فیلمهای او به ما اجازه میدهد تا فقط گوشهای بسیار کوچک و پنهان از ذهنیتی عظیم را بازشناسایی کنیم. و او هیچگاه در جلوهگری مکنونات ذهنی-قلبی خود، خود را به تکرار نگذاشته است. او در درون صنعتی کار کرده است که صاحبان آن، همواره در خرد کردن آدمها همت کردهاند. او اما، یک فرد استثنایی است. او یک آفرینشگر است، بیآنکه گذاشته باشد فشارهای عظیم آن صنعت خردکننده، او را از استقلالش محروم کنند یا به داوریاش آسیب برسانند. اغلب آثار او به گونهای کابوسگونه و طنزآمیز هستند. او معتقد است که در متن نابودی قریب الوقوع جهان، ظاهرفریبی، سوء تفاهم، شهوتپرستی، هراسزدگی، جاهطلبی، حسن تعبیر، میهنپرستی، قهرمانگری و منطقی بودن هم میتوانند، خندهای مهیب را برانگیزانند. شاید بهترین تفسیر از این جنبهٔ آثار کوبریک به نظر الکساندر واکر مربوط باشد. او میگوید: «در خوی کوبریک افسونشدگی نیرومندی بهسوی جنبه کابوس گونه هستی جریان دارد. او آمادگی دارد با مصیبتی که گمان میبرد قریب الوقوع است، با ذهنی پرسنده روبهرو شود و بدبینیای را که احساس میکند، در خندهای وحشیانه رها کند. مشخص کردن دقیق آنچه دقیقا این نگرش را شکل داده، احتمالا محال است. آدم وسوسه میشود سرچشمه آنرا در پایدارینژادی یهودیان جستوجو کند که موقعیت دشوار نومیدانه آنها در طول تاریخ، مایه پیدایی بعضی از سیاهترین طنزهای دنیا شده. کوبریک اما، با این نظر موافقتی ندارد و قطعا غوطهوری در صنعت سینما به اندازه کافی موقعیتهایی به یک هنرمند عرضه میدارد تا ذهنی با یک قالب طنزآمیز بهدست آورد بیآنکه نیازی داشته باشد به علت ایمانش، متحمل آزار اضافی شود.»
جنگ و خشونتهای انسانی نیز از مایههای تکرارشونده در آثار کوبریک هستند. به نظر میرسد که کوبریک تمایلی برای آرامشطلبی ندارد. جنگ و خشونت از آن دسته موضوعهایی هستند که رویکرد به آنان به آسانی میتواند سرشتهای انسانی را آشکار کند. قطعا کوبریک جنگ را یک موقعیت نابخردانه میبیند که به سرعت انسان را وادار به آشکارگی موضعاش میکند؛ موضعی که در زمانی غیر بحرانی خیلی هم امکان بروز ندارد. کوبریک سعی میکند که نابهنجاری موقعیتی و شخصیتی را برجسته سازد. یک کارگردان برای اینکه یک پای خود را در کابوس و پای دیگرش را در واقعیت نگاه دارد به احساسی بسیار مطمئن از تعادل نیاز دارد. این را، کوبریک تا درجهای استثنایی داراست. جهان، همچنان که هوراس والپول گفته «برای آنها که میاندیشند یک کمدی است و برای آنها که احساس میکنند یک فاجعه است.» و چنین مینماید که کوبریک حاصل تنش خلاق میان این دو موقعیت ذهنی است.
ج-فیلمها
1 -ترس و هوس (ن: کوبریک، ف: کوبریک، م: جرالد فرید، ب: فرانک سیلورا، کنت هارپ-1953 )
کوبریک در این فیلم به وضعیت چهار نظامی به دام افتاده میپردازد. نگاه کوبریک به آنان، نگاهی تعمیمنگر است. برای او، آنان به چهار طبقه از جامعه تعلق دارد: یک روشنفکر فیلسوف مآب، افسری خشک و خشن، سربازی درونگرا و جوانی به آخر خط رسیده، اعضاء گروهی هستند که کوبریک گردآورده است. آنان آدمهایی سرگردانند که راهشان را گم کردهاند. کوبریک با عبور آنها از دل یک جنگل مخوف و با استفاده از حرکات دوربین که موضعی ذهنیتگرا نسبت به سوژه دارد، موفق به ایجاد فضایی توهمآور و وحشتزا میشود. پرسش کوبریک در این فیلم، این است که آنان برای چه به جنگ آمدهاند.
2 -بوسه قاتل (ن: کوبریک، ف: کوبریک، م: جرالد فرید، ب: فرانک سیلورا، جیمی اسمیت-1955)
شیوه روایتی این فیلم، بازگشت به گذشته است و عموم فصلهای آن به نحوی به یکدیگر پیوند خوردهاند که آنها را ناپیوسته نشان میدهد. قهرمان اصلی فیلم، یک بوکسور نامعروف است که معشوقه خود را از دست داده است. در واقع، زن مورد علاقه او در چنگال رئیس بوکسور گرفتار شده است. او میکوشد که زن را رهایی دهد. از سویی دیگر، او باید برای اثبات بیگناهی خود نیز بکوشد؛ اتهامی که او را قاتل معرفی میکند. کوبریک در این فیلم، برای برخی از صحنهها، میزانسنهایی تجریدی انتخاب کرده که اغلب هم موفق هستند. قهرمان مرد این فیلم بسیار خشن است و خشونت خود را بیشتر متوجه زن فیلم میکند.
3 -قتل (ن: کوبریک، ف: لوسین بالارد، م: جرالد فرید، ب: استرلینگ هیدن، وینس ادواردز-1956 )
این فیلم کوبریک، تشابهی مضمونی-داستانی با فیلم جنگل آسفالت (جان هیوستن) دارد. عدهای آماتور نقشهای برای بهدست آوردن پول دارند. آنان یک سرقت دستهجمعی را انجام میدهند، اما در نهایت بر اثر خیانت زن گروه، کارشان به شکست میانجامد. این اثر، فیلمی سیاه و رازآمیز است که کوبریک را به عنوان فیلمسازی پر قدرت نشان میدهد. اغلب تصاویر از کنتراستی فراوان برخوردارند و جغرافیای کلی فیلم، اتاقهای تنگ و کوچک است. کوبریک در اغلب تصاویر فیلم، با بازیهای صوتی- تصویری میکوشد که نشان دهد، تقدیر آنان شکست است.
4 -راههای افتخار (ن: کوبریک، ف: جرج کراس، م: جرالد فرید، کرک داگلاس، رالف میکر-1957 )
در این فیلم، کوبریک ذهنیت ضد جنگ خود را در لایههای زیرین آن نهاده است. یک افسر آرمانگرا در مواجه با سه سرباز فرانسوی محکوم به اعدام قرار میگیرد. قرار است که ان سه سرباز به جرم تمرد از انجام وظیفه اعدام شوند. این افسر آرمانگرا از آن سه تن دفاع میکند. در این فیلم، آدمها به دو دسته تقسیم میشود؛ ژانرالها و سربازان. کوبریک، جنگ را در ارتباط با این دو دسته، تعریف و تبیین میکند. دستامد جنگ برای ژانرالها نشانهای افتخار است، حال آنکه سربازان آمدهاند تا فقط از جان خود محافظت کنند. فضایی که کوبریک از جنگ میسازد، سنگرهایی تنگ و کثیف است و دوربین او نیز مدام به اینسو و آنسو سرک میکشد. از نقاط برجسته فیلم باید به حرکتهای تراک دوربین اشاره کرد.
5 -اسپارتاکوس (ن: دالتون ترومبو، ف: راسل متی، م: آلکس نورث، ب: کرک داگلاس، جین سیمونز، تونی کورتیس-1960 )
فیلمی برای نشان دادن اینکه چهگونه یک قیام فردی تبدیل به انقلابی همگانی میشود. اسپارتاکوس یک فیلم سیاسی-تاریخی است که علل سقوط امپراتوری روم را بیان میکن؛ هرچند که این فیلم از حد یک مقدمه برای تشریح آن علل فراتر نمیرود و بیشتر به حرکت یک قهرمان میپردازد. اسپارتاکوس، بردهای است که در آستانه مرگ قرار میگیرد و در این هنگام است که به طرزی ناگهانی، خود آغازگر یک قیام میشود. آنچه که از حرکت اسپارتاکوس باقی میماند، آرمانخواهیهایی است که بعدها بدل به قیامهایی گستردهتر میشود.
6 -لولیتا (ن: ولادیمیرنو با کف، ف: اسوالدموریس، م: نلسون ریدل، ب: جیمز میسون، سولیون-1962 )
و شخصیت اصلی این درام روانشناسانه، آدمهای سرگردان و پریشان احوالی هستند که به شکلی خودفریبانه زندگی میکند. مردی مسن، به دختر همسر خود دل میبازد. این دختر که به لحاظ سنی فاصلهای بسیار زیاد با او دارد و به یک عروسک خوشچهره شبیه است، با رفتار خود، احساسی متناقض در این مرد مسن ایجاد میکند. مرد که هامبرت نام دارد، هم از دختر منزجر است و هم به او عاشق. مرد نشان میدهد که بیش از هرچیز، در پی نوعی خودآزاری است.
7 -دکتر استرنج لاو (ن: کوبریک، ف: گیلبرت تیلور، لاری جانسون، ب: پیتر سلرز، جورج. سی اسکات-1962 )
این فیلم شاید طنزآمیزترین فیلم کوبریک باشد؛ استهزاء جنگ و سیاستبازان که سعی دارند دنیا را بهدست خود بگیرند. یک افسر دیوانه آمریکایی به سرنشینان یک هواپیمای حاصل بمب اتمی دستور میدهد که بمب را منفجر کنند. خبر که به سران بالا میرسد، آنها درصدد برمیآیند که جلوی آن هواپیما را بگیرند، اما این موضوع دیگر میسر نیست. حجمی زیادی از فیلم در اتاق جنگ آمریکا میگذرد. جایی که همگی گرد آمدهاند تا این شعار آمریکایی «صلح حرفه ما است» را تحقق بخشند. یکی از اصلیترین نقاط قوت فیلم، طراحی اتاق جنگ است که بهدست کن آدام صورت گرفته است.
8 -2001 : یک ادیسه فضایی (ن: آرتورسی کلارک، ف: جفری آنسورث، م: ریچارد اشتراوس، ب: گری لاک ورد، ویلیام سیلوستر -1968 )
کوبریک برای آغاز فیلم، مبدأ خلقت را درنظر میگیرد و با یک پرش بلند به عصر ماشینیزم گام میگذارد. زمان اصلی اثر، در هنگامهای است که جامعه بشری از ماشین و ابزار سرشار شده است. کوبریک نشان میدهد که چگونه تکنولوژی ساخته شده به دست بشر، برای او خطرساز میشود و او را خرد میکند. او نشان میدهد که بشر چگونه باید با دقت در مسیری که آمده، راهی برای سعادت خود و پیافکند.
9 -پرتقال کوکی (ن: کوبریک، ف: جان آلکوت، م: بتهوون، روسینی، ب: مالکوم مک داول، پاتریک مکی-1971)
این اثر بسیار خشن کوبریک، تصویری از آدمهایی است که به پوچی رسیدهاند و در انتهای این پوچی چیزی نیست مگر خشونت و دیگر آزاری. کوبریک از فرمی کاملا اغراقآمیز استفاده میکند. از حرکات آهسته و سریع دوربین، لنزهایی که تصاویر را مغشوش میکند، انحراف در خط تراز دوربین و…به کرات استفاده میشود. اما مسأله اصلی کوبریک در این فیلم، تشریح حق انتخاب برای انسان است. او در این فیلم به تبیین آزادیهای افسا گسیخته انسانی میپردازد.
10 -باری لیندون (ن: کوبریک، ف: جان آلکوت، م: باخ، هندل، ب: رایان اونیل، ماریت برنسون-1975 )
داستان این فیلم به مردی مربوط میشود که میخواهد انسانی موفق باشد بیآنکه بداند از چه راههایی باید برای بهدست آوردن آرزوی خود استفاده کند؛ داستان یک نجیبزاده انگلیسی که در دل اروپای قرن نوزده مسیری نوسانآمیز را طی میکند که سرانجام به نابودیاش میانجامد. این فیلم داستانی درباره تباهی و زوال است.
11 -تلألؤ (ن: کوبریک، ف: جان آلکوت، م: بلا بارتوک، ب: جک نیکلسون، شلی دووال-1980)
موضوع مرکزی این اثر، استحاله انسانی است؛ انسانی که به ذهنیاتی پیچیده گرفتار آمده، به شکلی دیوانهوار تبدیل به نوعی هیولا میشود. آدم اول این فیلم، یک نویسنده افتاده در دام برف است. او به تدریج، وارد دنیای وهم و خیال میشود و وحشت از بودن در آن دنیا، او را به انسانی وحشتآفرین تبدیل میکند. این فیلم به سیر تطور یک انسان میپردازد و مراحل تبدیل او به یک حیوان را عرضه میکند. بازی جک نیکلسون به نقش نویسنده، یکی از بهترین کارهای نیکلسون است.
12 -غلاف تمام فلزی (ن: کوبریک، ف: داگلاس میلسام، م: آبیگیل مید، ب: ماتیو مودین، آدام بالدوین-1987 )
این فیلم برای کوبریک بازگشت دوباره به نوعی تصویرسازی از جنگ، خشونت، نظامیگری و هویت از دست داده است. این فیلم، دوپاره است. کوبریک در نیمه اول فیلم تصویری از یک پادگان آموزشی را آشکار میکند و در نیمه دوم به سراغ جبهههای ویتنام میرود؛ جایی که آنها میتوانند آموزشهای خود را به منصه ظهور برسانند: غلاف تمام فلزی یکی از خشنترین آثار سینمای جنگ است.