فیلم رؤیایی فرشتگان – معرفی، نقد و بررسی – The Dreamlife of Angels
کارگردان: اریک زونکا فیلمنامه: زونکا، روژه بوبو، مدیر فیلمبرداری: آنیس گدار بازیگران: الودی پوشه (ایزا) ناتاشا رنیه (ماری) گرگوار کولن (کریس) پاتریک مرکادو (چارلی)/113 دقیقه، محصول 1998، فرانسه
صحنهٔ پایانی زندگی رویای فرشتگان که در یک کارخانه لوازم الکتریکی میگذرد، به شدت احساسات بیننده را برمیانگیزد. دوربین در یک حرکت افقی، یکی پس از دیگری کارگران زن کارخانه را نشان میدهد و روی هریک از آنها لحظاتی مکث میکند. کارگر اول، ایزا (الودی بوشه) نام دارد که به شغلی پیش پاافتاده مشغول است؛ در طی فیلم شاهد زندگی مشقتبار او و آشنایی و دوستیاش با ماری (ناتاشارنیه) که او نیز جوانی سردرگم است هستیم. نفرات بعدی دختران بینام و نشانی هستند که چهرههایشان پشت هم، به همراه ترانهای بینهایت جذاب و در عین حال اندوهگین از یان تیرسن روی پرده نمایان میشود. نرمی و شفافیت این صدا، حالتی آسمانی دارد. با شنیدن ترانهٔ «فرشتهای میگذرد…» به نظر میرسد که فیلم کاملا به عنوان خود وفادار مانده است.
اما موفقیت مسلم این صحنه، به خاطر کوبندگی بخش پایانی آن نیست. درواقع این صحنه فاصلهای میان واکنشهای حسی ما با فیلمی که قصهٔ پرتنش آن آشفتهمان میکند میاندازد؛ قصهای که ظاهرا برای هزارمین بار به شخصیتهایی بیخانمان میپردازد که در سینمای فرانسه مأمنی برای خود یافتهاند. در ابتدای فیلم ایزا را با کولهپشتی و کاپشن و شلواری فرسوده میبینیم که در کوچههای شهر سرگردان است و قصد دارد با فروش کارتهای نوئل چند فرانکی کاسب شود: اینجاست که میتوان به اریک زونکا خرده گرفت که چرا با ظاهر فقیرانه دادن به قهرمان خود-ظاهری که میتواند در سینمای طبیعتگرا و اجتماعی جای بگیرد-به تصاویر کلیشهای تن داده است. گرایش دیگری که این روزها در سینمای فرانسه رایج شده و نزد اریک زونکا هم حدودا همچون یک بیماری به چشم میخورد مخدوش کردن مرز میان واقعیت و تخیل است؛ گونهای «مستند بازی» با هنرپیشگانی که در نهایت نمیدانیم حرفهای هستند یا آماتور: مثلا زنی که ایزا برای یافتن دوست خود، در خانهاش را میزند یا کارگردانی که او را برای صرف غذا دعوت میکنند. اما این مشکلات خیلی زود برطرف میشوند و داستان فیلم ما را با خود میبرد.
فیلم درواقع در آپارتمان ماری که ایزا با او در کارگاه خیاطی آشنا شده شروع میشود. ماری با بیمیلی قبول میکند که چند شبی به او پناه دهد. برخلاف انتظار آپارتمان ماری هیچ نشانی از فقر و بیچارگی ندارد، بلکه برعکس آپارتمان بسیار زیبایی است. علت هم دارد؛ چون این آپارتمان به ماری تعلق ندارد. صاحبان اصلی آپارتمان-یک مادر و یک دختر-در تصادف اتومبیل مجروح شدهاند و در بیمارستان در حالت اغماء به سر میبرند و ماری فقط مسئولیت مواظبت از آپارتمان را برعهده دارد. این مسأله اگرچه وارد دنیای تخیلی فیلم میکند و افقهای دیگری را که تا آن زمان برای ما ناشناخته بود در مقابل چشمان ما میگشاید. اینجاست که جستوجو برای یافتن فرشتهها آغاز میشود…
ناتاشارنیه والودی بوشه به حق برنده جایزهٔ بهترین بازیگر زن در جشنوارهٔ کن شدهاند؛ هردوی آنها نقشی کلیدی در فیلم دارند. فیلم میان ناشارنیهٔ بیبندوبار و بلوند و الودی بوشهٔ شیرین و مو مشکی در نوسان است و روی مکمل بودن پنهان این دو بازیگر، مانور میدهد. یکی از آنها بازیگوش است و دیگری نیست. یکی از آنها تنهاست و به تنهایی خو کرده است و دیگری مدام متهم میشود که مثل کنه به دیگری چسبیده است و رهایش نمیکند. هر دو زن بازیهای بسیار خوبی ارائه میدهند. در وهلهٔ اول در واقعه بازی ناتاشارنیه نظران را جلب میکند، چرا که این اولین نقش مهم اوست و شکنندگی و استیصال شخصیتیاش، برای تماشاگر جذابیت دارد. اما در پایان فیلم که شخصیت ایزا تحت تأثیرمان قرار میدهد، توجهمان بیشتر به سوی بازی الودی بوشه جلب میشود. در عین حالی که نقش پیچیده و پر مسأله ماری، بدون شک برای، ما جذاب است ولی موفقیت بزرگ فیلم این است که ویژگیهای درخشان ایزا نیز در دل بیننده جای میگیرند.
این باعث نمیشود که وجود اختلافات طبقایت را که جسم و روح ماری و ایزا تحت تأثیر آن شکل گرفته است به دست فراموشی بسپاریم؛ وجود همین فشارهای طبقاتی است که آنها را مجبور میکند همچون لاشخورهایی در پی طعمه در یک مرکز تجاری پرسه زنند. یکی از این طعمهها کریس نام دارد اوست که باعث دگرگونی در رابطهٔ این دو دختر جوان دارد. بازی بازیگران به خوبی ورطهٔ اجتماعی موجود میان این سه تن و تضاد شخصیتی آنها را به نمایش میگذارد. در مقابل دو فرشتهٔ بالشکسته با ظرافتهای حسیشان، نقش کریس که توسط گرگوار کولن به روی پرده آمد بسیار کوتاه و یکبعدی به نظر میرسد. شخصیت او ظاهرا به دلیل موقعیت بالای اجتماعیاش به نظر چندان قابل هضم نیست. ولی همین مسخره بودن شخصیت کریس یکی از برگهای برنده فیلم است: در اینجا ما در قلمرو فردیت و روانشناسی نیستیم بلکه با سازوکار نیروها سروکار داریم؛ نیروهایی که سبعیتشان با شدتی ناهنجار از هر موقعیت محتومی سر برون میزند.
از پرواز فرشتگان در این فیلم خبری نیست اگر چه وسوسهٔ تعالی و اشراق (به خصوص با وجود شخصیت ساندرین که به صورتی معجزهآسا از حالت اغماء بیرون میآید) در تمامی طول فیلم احساس میشود. در عوض این حس «از خود بیخود شدن» در لحظات فرار و نامنتظر فیلم-مثلا در رابطهٔ میان ماری و چارلی-(قلچاقی که در یک کلوپ شبانه کار میکند) بیتوته کرده است چرا که فیلمساز موفق شده از چارلی تصویری والا بسازد و به او بعدی واقعی و نوعی اصالت بدهد و با کلیشههای رایج (مرد گندهای که دل پاکی دارد و مورد سوءاستفاده قرار میگیرد) قربانیاش نکند. این سرمستی و از خودبیخود شدن، از یادداشتهای روزانهٔ ساندرین هم احساس میشود؛ یادداشتهایی که ایزا تصمیم به پیگیریشان میگیرد.
ایزا پس از کلنجار رفتن با نخهای خیاطی-و قبل از تجربه آموختن با سیمهای برق-دوباره نوشتن را از سر میگیرد. میان دختری که آیندهای نویدبخش دارد (ماری) و زنی که زندگی رهایش کرده (ساندرین) ایزا حالت یک پل ارتباطی را دارد. ولی راهی که مرگ را به زندگی ارتباط میدهد کوتاهتر از آن است که به نظر میرسد. زیرا اگرچه ساندرین از برزخ بیهوشی رهایی مییابد، ماری با سقوط از بلندی-که پایان محتوم و مرگبارش را حرکت عمودی دوربین به سوی زمین نشان میدهد-به قتل میرسد، کارفرما به ایزا که در حال یادگیری راه و روش کار در کارخانه سیم برقسازی است، میگوید: «آدم فکر میکند که یه عمره این کارو انجام دادین». بیننده انتظار دارد که بیان این جمله جایگاه اجتماعی ایزا را به رخش بکشد حال آنکه در عوض احساس پرشروشور و کوبندهای به ایزا و به بیننده منتقل میکند. زیرا زندگی رویارویی فرشتگان فیلمی است که گویی در میان زمین و آسمان یمگذرد و نور ایماین که آن را دربر میگیرد به بیننده این احساس را میدهد که اصولا نکند ماری پارهٔ نفرینشدهٔ وجود ایزا بوده و قضیهٔ خودکشی آنچنان زودگذر و ناگهانی است که بیشتر به خاطر بند غیرواقعی و همآهنگینش ما را آشفته میکند تا به خاطر باور دراماتیکش.
اریک زونکا، با اولین فیلم بلند خود که برپایه یک فیلمنامهٔ محکم بنا شده و دو بازیگر زن خارق العاده به آنجان بخشیدهاند، در دورهٔ فیلمسازان کلاسیک سینمای فرانسه قرار میگیرد. او ضمنا دنباله روی دیگر فیلمسازان جوان فرانسوی است که در عین تمایلش به نشان دادن مشکلات و کاستیهای جامعهٔ خود، بارقههای ماوراء الطبیعه نیز در کارش دیده میشود. فرشتهها-آنطور که به نظر میرسد،-همیشه در آسمانها و دور از دسترس نیستند.
پوزتیف، اکتبر 1998