فیلم آوای موسیقی/ اشکها و لبخندها – نقد، تحلیل و خلاصه داستان – The Sound of Music 1965
کارگردان: رابرت وایز. فیلمنامه: ارنست لیمن؛ براساس داستان آواز خوانان خانواده تراپ، نوشته ماریافن تراپ. شعر و موسیقی: ریچارد راچرز. اسکار همسرتابن. مدیر فیلمبرداری: تد د.مک کورد. بازیگران: جولی اندروز، کریستوفر پلامر، النور پارکر. محصول 1965 قرن بیستم، 174 دقیقه
آوای موسیقی (در ایران: اشکها و لبخندها)، «فیلم عمر» خیلیهاست. حال اما چرا، دقیقاً معلوم نیست! مسئله فقط زمان نمایش فیلم نیست. خیلی از دوستداران فیلم، در زمان نمایشاش در سال 1344، بچه یا نوجوان بودهاند. اینجا، فیلم در سینما دیاموند به نمایش درآمد. اشکها و لبخندها، در واقع، فیلم افتتاحیه سینما دیاموند، نزدیک استادیوم امجدیه بود. شرایط دیده شدن فیلم و بعد دوبله عالی فیلم به فارسی، صدای ژاله کاظمی به جای ماریا و تهامی نژاد به جای فن تراپ، و فارسی کردن همه ترانهها (که برای اولین بار در ایران انجام میشد و دربارهاش بسیار نوشتهاند)
بی شک یک از عوامل مهم این تأثیرگذاری غریب است. ولی فقط اینها نیست. چون بعداً تعدادی موزیکال دیگر، دوبله یا زیرنویس شدند ولی اصلاً چنین تأثیری نگذاشتند. نکته مهم اینجاست که بعد از گذشت چند دهه، بسیاری هنوز، از تماشای این فیلم لذت برده و میبرند. این فیلم 174 دقیقهای، به خصوص با کمک دستگاه پخش دی وی دی. (تا میرسی به صحنهای کشدار، مثلاً یکی از آوازهای اپرایی خواهران روحانی، میتوان زد جلو)، هنوز هم تماشایی و لذتبخش است حتماً علت دارد. نظر بنده، همانی است که در این سن و سال به آن رسیدهام: یک فیلم وقتی شاهکار است که به کمال یک قطعه موسیقی دلنشین و جذاب (که هر گاه هوس میکنی، گوشاش میدهی یا زمزمهاش میکنی) دست یابد. و آوای موسیقی، سخت جذاب و دلنشین است: ماریا (جولی اندروز)، خواهری روحانی است که در برابر زیبایی نفسگیرِ سالزبورگ و تپههای سرسبز و دریاچههایش نمیتواند جلوی خود را بگیرد و باید احساساش را با آواز و موسیقی بیرون بریزد. در صومعه «نانبرگ»، مادر روحانی و سایر خواهرها، نقل زبانشان همیشه همین «سربه هوا» یی ماریاست. فن تراپ، یک فرمانده بازنشسته نیروی دریایی درخواستی برای خواهر روحانی فرستاده و سفارش کرده راهبهای را به عنوان معلم سرخانه به ملکاش بفرستد تا هفت دختر و پسرش را آموزش داده و از آنها مراقبت کند.
وقتی ماریا وارد ملکِ فن تراپ میشود، پی میبرد این نظام سابق (کریستوفر پلامر)، خانهاش را مثل پادگانی نظامی میگردانند و با بچههایش که یونیفورم نیروی دریایی تن دارند، مثل سرباز رفتار میکند و با سوت، صدایشان میزند. بچهها همان طور ک با معلم سرخانههای قبلی رفتار خوبی نداشتهاند، ابتدا روی خوشی به ماریا نشان نمیدهند. اما ماریا، با خواندن قطعه «چیزهای محبوب من»، رفته رفته دلشان را به دست میآورد. سپس، با پردههای اتاق لباسهایی رنگارنگ برایشان میدوزد (حالا مگر به این سادگی میشود با پرده اتاق برای هفت نفر یکی دور روزه لباس دوخت، کاری نداریم!) و در مناظر زیبای سالزبورگ، «دو- ر- می، فا، سُل، لا، سی» یادشان میدهد.
در این فاصله، بارونِس اِلسا شرودر (النور پارکر)، زنی ثروتمند اهل وین و مَکس (ریچارد هیدن)، یکی از دوستان مشترک خانوادگی- که دنبال استعددهای جدید در جشنواره موسیقی سالزبورگ است- به دیدار فن تراپ میآیند. فن تراپ از این که ماریا بچهها را به پیک نیک و قایق سواری برده، عصبانی است و وقتی قایق حامل آنها دریاچهٔ جلوی ملک واژگون میشود، ماریان را سرزنش میکند. سپس هنگامی که ماریان از فن تراپ تقاضا میکند توجه بیشتری به بچههایش نشان دهد، و آنها را دوست داشته باشد، فن تراپ با عصبانیت به او دستور میدهد به همان صومعهاش برگردد. اما وقتی بچههایش قطعه «آوای موسیقی» را برای بارونِس میخوانند، فن تراپ از ماریا پوزش خواسته و تقاضا میکند بماند. بعد از آن ماریا و بچهها قطعهای عروسکی برای مهمانها اجرا میکنند. وقتی مکس به فن تراپ خبر میدهد که برنامه موسیقی بچهها را به فهرست برنامههای جشنوارهاش اضافه کرده، فن تراپ با این موضوع مخالفت میکند. اما همین جاست که بچهها و ماریا از فنتراپ که قبلاً موسیقی کار کرده، میخواهند تا قطعهای بنوازد و بخواند و او «گل یخ» را برایشان میخواند.
در جریان یک مهمانی بزرگ که به افتخار مهمانهای فنتراپ برپا شده، بارونِس که به علاقه فنتراپ و ماریا پی برده و حسادتش برانگیخته شد، ماریا را تشویق میکند به صومعه بازگردد. در صومعه است که ماریا از نامزدی فنتراپ با بارونِس و بعد، به هم خوردن نامزدی باخبر میشود. فنتراپ که متوجه شده ماریا را دوست دارد، طی مراسم باشکوهی در کلیسای بزرگ سالزبورگ و با حضور خواهران روحانی صومعه، با او ازدواج میکند. در حالی که فنتراپ و ماریا برای ماه عسل به پاریس رفتهاند، هیتلر، اتریش را ضمیمه خاک آلمان میکند. وقتی فنتراپ بازمیگردد، با تلگرامی باخبر میشود که باید خود را به مقر فرماندهی نیروی دریایی آلمان معرفی و خود را آماده خدمت به رایش کند. فنتراپ که با نازیها مخالف است، به همسر و بچههایش اطلاع میدهد که خود را برای فرار شبانه از اتریش آماده کنند. اما نازیها مانعشان میشوند. فنتراپ به نازیها میگوید که او خانوادهاش در جشنواره برنامه دارند. فرمانده نازی به شرطی موافقت میکند ک فنتراپ بلافاصله پس از آن راهی آلمان شود. همان شب، فنتراپها قطعه «بدرود، خداحافظ» را اجرا، و فرار میکنند. اما باز در حالی که در گورستان صومعه گیر افتادهاند، پستچی منطقه که به دختر فنتراپ علاقه داشته ولی حالا به یک نازی دو آتشه تبدیل شده، جلویشان را میگیرد فن تراپ پسرک را خلع سلاح میکند و بعد با کمک راهبهها که سیم استارت اتومبیل نازیها را قطع کردهاند، از فراز کوههای آلپ به سوئیس پناه میبرند.
پالین کیل، «بانمکترین (و بی رحمترین) منتقد تاریخ سینما»، در همان سال 1965 در مجله مک کال درباره آوای موسیقی نوشت: «دروغ خوشمزهای که ظاهراً مردم دوست دارند به خوردشان داده شود»… «… و وقتی بی اختیار آن ترانههای لوس و قلابیاش را زمزمه میکنیم، همان جاست که از لحاظ حسی و زیباشناسی، به ابلهانی تمام عیار تبدیل میشویم». میگویند «ریویو» ی منفی بود که به اخراج پالین کیل از آن مجله منجر شد!