معرفی کتاب آس و پاسهای پاریس و لندن، نوشته جورج اورول

مقدمه مترجم
این اثر اورول با آثار دیگر او تفاوت عمدهای دارد. این اثر چنانکه خود او هم در آخر آن میگوید، یک دفتر خاطرات روزانه است که در مدت اقامت نویسنده در پاریس و لندن نوشته شده است. جورج اورول چهره واقعی فقر و نداری را نه تنها دیده؛ بلکه آن را لمس کرده و در آن دست و پازده است. او که خودش در برمه مدتی شغلی دولتی داشته و یا به عبارت بهتر، پلیس بوده است؛ اکنون در کشور خودش، انگلستان مجبور است کاری کند تا گرفتار قانون نشود.
در این اثر، اورول باوجود ثبت خاطراتی شخصی، به انتقاد از فقر و نداری آدمهایی از اقشار پایین دست جامعه میپردازد و چهره بیرحم و ستمگرانه آن را مینمایاند. او همچنین طرز تلقی و باورهای مردم را نسبت به آوارههای لندن نقد میکند و آنها را نادرست و در نتیجه تبلیغات و وجود قوانین موجود میداند که باعث چنین نتیجهگیری ای در ذهن مردم جامعه شده است.
در پاریس، پس از آنکه مدتی رنج گرسنگی را متحمل میشود، به کار ظرفشویی میپردازد؛ کاری بسیار طاقتفرسا و سخت که چنانکه خود مینویسد، حتی لحظهای استراحت ندارد و مواقع فراغت او زمانی است که وقت خوردن غذا فرامی رسد؛ ولی در یکی از جاهایی که کار میکند حتی جایی برای نشستنش هم وجود ندارد.
او همچنین از وضعیت نظافت و کثیفی رستورانها و هتلهای پاریس و نیز وضعیت و امکانات موجود در مسافرخانههای معمولی لندن و خوابگاههای عمومی و نوانخانههای انگلیس شکایت میکند و مقررات و قوانینی را که بر آنها حاکم است، به باد انتقاد میگیرد؛ البته او راههایی را هم برای بهبود بخشیدن به وضعیت این اماکن ارایه میدهد و دولت را در این باره مقصر میداند که به جای وضع قوانین غیرکاربردی که برای ساکنان اینچنین جاهایی هیچ فایدهای ندارد، باید قوانینی در جهت بهبود وضعیت آنها و فراهم آوردن امکانات مناسب و غذای مناسب برای رفاه و راحتی ساکنان آنها تدوین و به طور جدی در جهت اجرای آن، پیگیری کند.
او همچنین مسأله فقر و نداری را محدود به یک مکان و زمان خاص نمیداند و میگوید که در هر کشوری این معضل بزرگ اجتماعی وجود دارد و باید چارهای در جهت رفع این ناهنجاری اندیشیده شود و نیز ذهن مردم را از اعتقاد به وجود هیولاهای خیابانی و آوارهها تلطیف کرد و به این جهت سوق داد که آنها هم آدمهایی عادیاند و تنها شرایط بد و نداشتن کار و درآمد باعث شده تا آنها به چنین سرنوشتی دچار شوند.
کتاب آس و پاسهای پاریس و لندن
نویسنده : جورج اورول
مترجم : زهره روشنفکر
انتشارات مجید
۲۴۰ صفحه
کوچه «خروس طلایی» پاریس در ساعت ۷ صبح با فریادهای سهمگین بیوقفه مردم عصبانی و آشوبی که راه انداخته بودند، پر شده بود. خانم مونس (۱)، مدیر هتل کوچکی که دربرابر محل اقامت من قرار دارد، برای سرزنش مهمانی که در طبقه سوم هتلش اقامت داشت به پیاده رو خیابان آمده بود. او یک کفش چوبی به پا کرده و موهای رنگ خاکسترش روی شانههایش ریخته بود.
خانم مونس با صدای بلند گفت: «آشغال چند دفعه به تو گفتم که ساسها را روی کاغذدیواری هانکش؟ گمان میکنی که این هتل را خریدهای؟ آیا تو هم نمیتوانی مثل بقیه، آنها را از پنجره بیرون بیندازی؟ ای زن بینظم بدکاره!
زنی که در اتاق طبقه سوم ساکن بود، جواب داد: «برو گم شو گوساله! »
در نتیجه این جروبحث زبانی، پنجرههای ساختمانهای مجاور دوطرف کوچه هم باز شد و اهالی آن خانهها هم درحالی که ناسزا میگفتند به این دعوا ملحق شدند. اما بعداز گذشت ده دقیقه با ظاهرشدن یک دسته از سواره نظام از انتهای کوچه، مردم ساکت و مشغول تماشای سربازها شدند.
من با توصیف این صحنه قصد دارم اوضاع و احوال روانی اهالی کوچه خروس طلایی را نشان دهم. چنین درگیریهای لفظی و ناسزاگوییهایی چیز غیرعادی ای نبود؛ بلکه بسیار کم اتفاق میافتاد که حداقل ناظر یکی از این درگیریهای خشن نباشیم. در روز این دعواهای لفظی و آوای حزنآور فروشندههای دوره گرد و ولوله بچههایی که بر سنگفرش کوچه پوست نارنج را تعقیب میکردند و هنگام شب هم صدای گوشخراش چرخ ارابههای جمعآوری زبالهها، در مجموع وضعیت این خیابان را رقم میزدند.
این کوچهای که من درحال توصیفش هستم، یک کوچه باریک با ساختمانهای بلند و کهنه و به طرف هم مایل بودند که انگار داشتند فرومی ریختند. همه این ساختمانها هتلهایی بودند که خیلی زیادتر از ظرفیت خود مهمان و سکنه داشتند که بیشتر ساکنان آنها هم لهستانی، عرب و ایتالیایی بودند. در طبقه زیرین این هتلها میخانههای زیادی وجود داشت که همه میتوانستند با دادن یک شیلینگ در آنها مست شوند؛ به طوری که نزدیک به یک سوم مردهای این کوچه در شبهای یکشنبه مست بودند و برای زنها به دعوا و درگیری میپرداختند و کارگرهای عرب هم که از ساکنان ارزانترین هتلها بودند، به وسیله صندلی و حتی بعضی وقتها به وسیله تپانچه با هم درگیر میشدند. تنها در شبها پلیسهایی که به صورت دونفری گشت میدادند در این خیابان پرآشوب که پاتوق اراذل بود، دیده میشدند. با همه اینها، مغازهداران این محله شلوغ و کثیف را فرانسویهای متواضع و متشخصی تشکیل میدادند که شغلهایی مانند نانوایی، اتوشویی و چیزهای دیگر داشتند و دور از هیاهوی همیشگی این محل به دنبال انباشتن پول بودند. در هر صورت این کوچه یک نمونه کامل از محلههای کثیف و فقیر پاریس بود.
نام هتل محل اقامت من «سه گنجشک» و یک ساختمان پنج طبقه تاریک و شبیه یک طویله مخروب بود که به وسیله پارتیشنهای چوبی تبدیل به هتلی با چهل اتاق کوچک شده بود. به خاطر اینکه این هتل هیچ خدمتکاری نداشت و مدیر این هتل هم که نامش خانم اف (۲) بود، برای جارو و تمیز کردن اتاقها وقت نداشت؛ بسیار کثیف بود. دیوار اتاقها همچون یک صفحه الوار و یا مقوای قوطی کبریت، نازک بودند که روی آنها را با تعداد زیادی کاغذ دیواری پوشانده بودند. در روز، صف طویلی از ساسهایی که مانند یک ردیف از سربازان به دنبال هم میرفتند در نزدیکی سقف راه میرفتند و به هنگام شب که بسیار گرسنه میشدند، به اندام ساکنان اتاقها یورش میآوردند؛ طوری که ما ناگزیر بعد از یکی دو ساعت از خواب بیدار میشدیم تا آنها را بکشیم و بعضی وقتها که حتی کشتنشان در رهایی از مزاحمت این جانوران سمج فایدهای نداشت، در اتاق گوگرد آتش میزدیم و ساسها هم به اتاقهای دیگر میرفتند و آنگاه ساکنان آن اتاقها هم به همین طریق آن حشرههای مزاحم را به جای اولشان بازمی گرداندند. با آنکه این هتل بسیار کثیف بود؛ اما یک جو صمیمی و پراز دوستی بر آن حاکم بود؛ چون خانم اف و همسرش آدمهای خیلی خوبی بودند. اجاره این اتاقها در هفته بین سی تا پنجاه فرانک بود.
ساکنان این هتل را آدمهای مختلفی که بیشترشان هم خارجی بودند، تشکیل میداد. آنها با دستهای خالی و بیاسباب و اثاثیه میآمدند و یک هفته در آن اقامت میکردند و سپس از آنجا میرفتند. شغل آنها بسیار متنوع و از طبقههای مختلفی همچون پینه دوز، بنا، سنگ کار، کارگر، دانشجو، آشغال جمع کن و بعضی از آنها هم بسیار فقیر و تنگدست بودند. یک دانشجوی اهل بلغار در یکی از اتاقهای زیرشیروانی ساکن بود که برای بازارهای امریکا کفشهای فانتزی میدوخت. او از شش صبح تا دوازده ظهر در تختش مینشست و چند جفت کفش میدوخت و روزی نزدیک به سی وپنج فرانک از این راه به دست میآورد و بقیه ساعتهای روز را برای ادامه تحصیل در دانشگاه سوربن (۳) میگذراند. رشتهاش الهیات بود و همیشه لباسهایش بر کف اتاق ولو بود. در یک اتاق دیگر از این هتل، زنی به همراه پسرش اقامت داشت. مادر هر روز به مدت شش ساعت جوراب رفو میکرد و در برابر هرجفت آن بیست و پنج سانتیم میگرفت؛ اما پسرش که خودش را هنرمند میدانست در کافههای مونبارناس (۴) با لباسهایی تمیز میپلکید. مردی هم در اتاق دیگری زندگی میکرد که زنش مرده بود و به همراه دو دخترش که سل داشتند، در همان یک دست جای خواب آن اتاق میخوابید.
آدمهای غیرعادی و عجیبی در این هتل ساکن بودند. به طور کلی همه محلهها و نواحی فقیرنشین پاریس پاتوق آدمهای عجیب است: آدمهایی که گوشهگیری کردهاند، نیمه خل هستند و برای بازگشت به زندگی عادی و شرافتمندانه هر کوششی را متوقف کردهاند. فقر باعث شده تا آنها خود را از قید وبندهای زندگی و رفتار معمول رها کنند؛ درست مثل اینکه پول باعث شود تا مردم خود را از عذاب کار نجات دهند. برخی از ساکنان این هتل زندگی اعجابآوری داشتند.
یکی از آنها یک زوج پیر و پارینه پوش و درهمی به نام روژیه (۵) بودند که در هتل ما اقامت داشتند که شغل عجیبی داشتند. آنها کارت پستالهایی از کاخهای لوار(۶) را به جای عکسهای وقیح در پاکتهای دربسته در بلوار سن میشل (۷) به مردم میفروختند. مشتریهای آنها بسیار دیر از این حیله آنها آگاه میشدند؛ اما هیچوقت هم به آنها اعتراض نمیکردند. این زن و شوهر با این درآمد صدفرانکی در هفته درنتیجه خساستی که داشتند، همیشه نیمه گرسنه و نیمه مست بودند. اتاق آنها آنقدر کثیف بود که بوی ناخوشایندش به طبقه پایین هم نفوذ میکرد و چنانکه خانم «اف» میگفت، چهارسال میشد که آنها لباسهایشان را در نیاورده بودند.
آدم غیرعادی دیگر این هتل هم یک کارگر به اسم هنری (۸) بود که در اداره فاضلاب شهر مشغول بود. او مردی قدبلند و غمگین بود که موهای فری داشت و با چکمههای بلندی که مخصوص کار در فاضلاب بود، قیافهای جذاب مییافت. این مرد هرگز چیزی جز شغلش نمیگفت و برای همین هم روزهای زیادی سپری میشد که حرف نمیزد. او تا یک سال قبل راننده یک اتومبیل شخصی بود که شغلی مناسب با پساندازی زیاد به حساب میآمد. او به طور ناگهانی عاشق دختری شد و برای آنکه دختر مورد علاقهاش به او جواب منفی داده بود، در نهایت عصبانیت لگدی به معشوقش زد و او را ترک کرد. همین لگد باعث شعله ورشدن آتش عشق آن دختر شد؛ به طوری که آنها دو هفته را با هم خوش گذراندند و هزار فرانک از ذخیره هنری را برای عیاشیهای خود خرج کردند؛ اما این عشق ورزی آنها به دلیل آنکه دختر خیانت کرد، دوام پیدا نکرد.
هنری هم که از این کار معشوقش به شدت عصبانی شده بود، بازوی دختر را با چاقو مجروح کرد و شش ماه به اتهام چاقوکشی زندانی شد. جراحت چاقو این بار هم باعث عشق جنونآمیز دخترک نسبت به او شد. بنابراین آنها دوباره با هم آشتی کردند و با هم قرار گذاشتند که هنری بعد از آزادی از زندان یک تاکسی بخرد و با هم عروسی کنند؛ اما قبل از سپری شدن دوهفته دوباره معشوقهاش خیانت کرد و زمانی که هنری آزاد شد؛ یک دختربچه در آغوشش بود. این دفعه دیگر این جوان به چاقو متوسل نشد؛ بلکه به جای آن تمام پولش را از حساب بانکیاش گرفت و همه را در راه مستی خرج کرد و به خاطر اظهار مستی در ملاء عام یک ماه دیگر هم زندانی شد و بعد از آزادی هم در فاضلاب شهر به کار پرداخت. هیچ موردی نمیتوانست هنری را به حرف زدن وادارد. اگر از او دلیل اینکه چرا کارگر فاضلاب شده، سؤال میکردند، او به جای جواب هردو مچ دستهایش را به نشانه دستبند به هم جفت میکرد و با سرش به سمت جنوب؛ یعنی جایی که زندان شهر قرار داشت، اشاره میکرد. چنین به نظر میرسید که بداقبالی باعث شده بود که او در عرض یک روز تبدیل به آدمی نیمه خل شود.
همینطور از جمله ساکنان این هتل یک مرد انگلیسی به نام «آر» (۹) بود که در سال شش ماه را به همراه پدر و مادرش در پوتنی (۱۰) زندگی میکرد و شش ماه باقی مانده را به فرانسه میآمد. او در طول اقامتش در فرانسه هر روز چهار لیتر شراب میخورد و در یکشنبهها این مقدار به شش لیتر افزایش مییافت. این آقای «آر» یک دفعه هم به جزایر آزور(۱) سفر کرد؛ زیرا در آنجا قیمت شراب ارزانتر از جاهای دیگر اروپا بود. او مردی آرام، بیهیاهو و دائم الخمر بود که تا نیمی از روز را در رختخوابش میگذراند و تا نیمه شب هم در میخانه به نوشیدن شراب مشغول بود. او موقعی که داشت مشروب مینوشید، با تن صدای زنانه حرف میزد و در مورد مبل و وسایل آنتیک اظهارنظر میکرد. در این محله تنها من و او از مردم انگلیس بودیم.
کسان بسیار زیاد دیگری هم که خلق و خوهای غیرعادی داشتند در این محل زندگی میکردند: آقای ژول (۱۲) که اهل رومانی و یک چشمش شیشهای بود؛ اما این مسأله را به روی خود نمیآورد. یک سنگ کار به نام فورکس (۱۳) و شخص خسیسی به نام روکول(۱۴) هم بود. لورنت پیر(۱۵)هم که شغلش داد و ستد لباسهای کهنه بود، همیشه درحال تمرین امضایش روی کاغذپارهها بود. اگر فرصتی بود و میتوانستم سرگذشت این آدمها را بنویسم، بسیار سرگرمکننده بود. این توصیفهای من در مورد ساکنان این محله نشانه کنجکاوی نیست؛ بلکه سرگذشت همه آنها از جمله مضمون این کتاب است. مضمون و هدف من از نوشتن این کتاب، توصیف فقر و بیچارگی است که من برای اولین بار در محلههای فقیرنشین با آن آشنا شدم؛ چون زندگی در میان کثافتها و روند زندگی عجیبی که در محلههای فقیرنشین جریان دارد؛ اول از همه برای من درسی حقیقی از فقر و بعد هم تجربههای شخصی مرا تشکیل میدهد و برای همین هم من سعی دارم که تجربههای خودم را برای خوانندههای این کتاب به تصویر بکشانم.