فیلم نور زمستانی اینگمار برگمان – بررسی و تحلیل – Winter Light 1963

بنیامین چوپانی
با یک بررسی ساده در آثار اینگمار برگمان میتوان نشان داد که مسالهٔ مذهب و اساسا ایمانی الهی در آثار اولیه او چندان حضور پررنگی ندارد. و یا اگر اشارهای و گریزی هست کاملا فرعی ست و به عنوان یک تمِ اصلی و بنیادی مطرح نمیشود. اما در سال ۱۹۵۶ با ساخته شدن «مهر هفتم» مجموعه فیلم هایی ساخته می شود که مذهب و ایمان مسیحی به عنوان تمِ مرکزی فیلم نمود عینی پیدا میکنند. در این میان «نور زمستانی» یکه است و از مهمترین فیلم های او درباب مذهب و ایمان به خدا که در فهم موضِعِ او نسبت به این مساله راهنمای خوبی است. دومین شاهکار از سه گانه ایمان حکایتِ خلایی است در درون انسان. خلایی که میبایست پر شود تا آرامشی حاصل آید. آرامش و اطمینانی که (از نظر برگمان) دلیلی است بر زیست و زنده بودن آدمی. توماس اریکسون-کشیش دهکده-پس از گذشت ۵ سال از مرگ همسرش، به تدریج ایمانش سست میشود و امیدش را از دست میدهد. اما همچنان به عادت هرروز چون کشیشی مومن مقابل مراجعان کلیسا میایستد و فرازی از کتاب مقدس (دعای عشای ربانی) را از حفظ برای دیگران میخواند.
فضای دلمرده، سرد و غمناک بیرون از کلیسا، چهرهٔ عبوس و اخم کردهٔ کشیش که با لحنی خشک و بدون هیچ انعطافی کلمات را ادا میکند، خود مقدمهای بیانگر حالاتی است که در درون او شکل میگیرند. روزگاری که احتمالا با یقین و ایمانی استوار به خدمت کلیسا درآمده، هیچ فکر نمیکرد روزی چنین امید و ایمانش را از دست بدهد. حالا باید به حسب عادت و به طریقه پیشین هر روز تظاهر به ایمان کند و کلامی چند از دعای مراسم عشای ربانی را (که از قبل در حافظه داشته) چنان بخواند که گویی هنوز اندک ایمانی باقی مانده و میتوان ادای وظیفه کرد. یعنی کشیش بودن نه در مقام معنوی و مذهبی آن بل به عنوان شغل و پیشهای که او در برابر دیگران وظیفهٔ انجامش را دارد. حال مساله این است که آیا دیگرانی هنوز وجود دارند که چون او ایمان شان متزلزل نشده باشد؟ در همان مقدمه، بدون هیچ تمهید آشکاری دوربین به ما نشان میدهد که “نه خیر” دیگران نیز چون توماس اریکسون ایمان شان از دست شده و دیگربار چون کشیش بر حسب عادت و به تظاهر به کلیسا آمدهاند.
به یاد بیاوریم افراد حاضر در کلیسا چگونه با نوع برخاستن شان از روی نیمکت و حالتهای چهره و دست و چشم و صاف کردن صدا توسط شماس در حین خوانش دعای مراسم بیاعتنایی و بیانگیزگی را از خود بروز میدهند. ساختن حس مشخصی که به واسطهٔ حرکت و حالت چشم ها و دست ها و مکث ها در تقابل افراد با یکدیگر شکل میگیرد تا به آخر قابل پیگیری است. در تقابل کشیش و یوناس زمانی که کشیش برای محکم ساختن یقین در دل یوناس تلاش میکند هنوز عقیده و تردیدش به ایمان به خدا را عیان نکرده و زمانی که به یوناس میگوید:”ما باید به خدا ایمان داشته باشیم” فورا ادعای دروغین او لو میرود و نگاهش را در تلاقی با نگاه یوناس پایین میاندازد. و این حالت دوباره در حین مراسم خوردن شراب و نان متبرک نیز به همین گونه ادامه مییابد وقتی که زمان تناول نان متبرک و شراب مقدس میشود گویی همه میخواهند همان فاصله را با کشیش و مراسم کلیسا حفظ کنند ولی با اکراه جلو میروند و دوربین به سرعت پشت افراد حاضر میشود. همگان چون جانورانی تهی از معنا و ایمان به کاری که انجام میدهند از دست کشیش میخورند و مینوشند بدون اینکه ایمانی به آداب و آیین کلیسا داشته باشند.
حرکت دست ها و نگاه ها خود به تنهایی بیانگر این موضوع است. بنابراین به هیچ وجه نمیشود برای چنین آیین و مراسمی با این میزانسن و قرار گرفتن دوربین در زاویهٔ مناسب، ساحتی قدسی و روحانی را متصور شد. برگمان استادانه با اندازهٔ نما، جایگذاری و حرکت دوربین و واکنش افراد به چنین آداب و آیینی، عشای ربانی و تناول شراب و نان متبرک را از اساس تهی میکند. در واقع به طور کل میتوان موضع انتقادی او را در این گونه از فیلم ها را در باب ایمان مذهبی به دو سو تقسیم کرد: مذهب کلیسایی و مذهب راستین مسیحی، که دربارهٔ اولی نوع خفیفی از تمسخر و محکوم کردن فیلمهاش وجود دارد و در دومی نیز مسیری است که در پی کشف ایمان دنبال میشود. در نور زمستانی به گونهای هر دو گونه را میتوان بررسی کرد. به واقع کشیش (توماس اریکسون) ماحصلِ مذهب کلیسایی است که در میانهٔ راه از ایمان تهی شده و نه راه پس دارد و نه راه پیش. نه کورسوی امید به ایمان خویش دارد و نه کاری برای ایمان دیگران میتواند بکند. پس مذهب کلیسایی که از آن صحبت شد در اینجا نمود بیرونی تر دارد و مشخصا مرتبط است با عملکرد کلیسا و وظیفه ای که چنین نهادی به دوش میکشد و در نهایت شکلی از ایمان از درون فروپاشیده را تبلیغ و توزیع میکند. علاوه بر این، نمود سویه اول را میتوان در فیلم های: مهر هفتم، فانی و الکساندر، فریاد ها و نجواها و آثار دیگر به واسطه تصویری که از “متصدیان کلیسا و نهاد کلیسا” ساخته میشود، مشاهده کرد. در باب گونهٔ دوم آنچه مطرح میشود نمودی درونی تر دارد و همچنان وجههٔ جدی تری به خود میگیرد.
یعنی توماس اریکسون به عنوان شخصیتی مطرح است که آنتونیوس بلاک در مهر هفتم و تور در چشمهٔ باکرگی و یک یک شخصیت ها در همچون در یک آینه مطرح هستند. مسالهٔ همهٔ شخصیت ها یکی است. لیکن نوع برخورد آنها (که از دیدگاه فیلمساز سرچشمه میگیرد) تفاوت میکند. توماس اریکسون در پایان فیلم همچنان در تعلیق به سر میبرد و میان شک و ایمان کج دار و مریز ادامه میدهد. در واقع درنور زمستانی به لحاظ تماتیک پایانی باز را شاهد هستیم ولیکن در همچون در یک آینه و یا چشمهٔ باکرگی شخصیت ها به نتیجه ای میرسند که در نهایت به یقین منتهی میشود. نکته ای که برایندی از فیلم های برگمان با این مضمون را به دست میدهد، این است که او حکم قطعی و حتمی ای را دربارهٔ ایمان یا عدم ایمان صادر نمیکند. او همواره پرسش میکند، اندیشه میکند و در آخر تحلیلی موشکافانه را ارایه میدهد. برگردیم به نور زمستانی، برگمان همواره در مقام کسی که در باب مسایل هستی شناختی میاندیشد همچون تحلیلگری منصف همهٔ جوانب مساله و روابط علت و معلولی آن را نیز بیان میکند.
بنگریم به سرگذشت و شخصیت توماس، برگمان برای اینکه او را فردی شکاک به ایمانِ به خداوند معرفی کند علتی میتراشد و آن مرگ همسر اوست. یعنی به واقع چیزی باعث شده که توماس دچار شکاک بشود و آن مرگ همسرش است. بنابراین منشا و مرجع شکاکیت توماس از درون مسایل ساده زندگی سرچشمه میگیرد و نه از یک یاس فلسفی یا یک نوع نیهیلیسم. چه بسا اگر همسر او زنده بود او هرگز دچار این شکاکیت نمیشد. یعنی فقدان عشق (که در فیلمهای دیگر از جمله همچون در یک آینه نیز تکرار میشود) موجب تردید او به وجود خدا شده است. البته که عشق به عنوان تمِ ثابت غالب فیلمهای برگمان “اصلی انسانی” را در رابطه با ایمان الهی تعیین میکند. در اینجا، اگرچه نه او خود را منتسب به عرفان میداند و نه منتقدان سینمای او اما شباهت هایی به نگرش های عرفانی نیز در عقیدهٔ فیلمساز دیده میشود. او همچون عرفای عقل ستیز دستیابی به حقیقت را به واسطه عقل و استدلال منتفی و عشق و ایمان به عشق را در رسیدن به حقیقت میسر میداند. بنابراین وجه غالب آثار برگمان تحت الشعاع مفهوم عشق قرار میگیرد و در این مسیر رابطهای علت و معلولی را شاهد هستیم. فقدان عشق و روابط انسانی در میان شخصیت های برگمان نه تنها موجب سردرگمی، بازماندن از زندگی و سست شدن ایمان به خدا میشود بل عامل اصلی بیماری و کسالت در جسم و جانِ آدمیان است.
بیماری پوستی اگزمای همسر کشیش در نور زمستانی از همین نتیجهٔ اخلاقی فیلمساز پیروی میکند: همسر سابق توماس در مونولوگی رو به دوربین توضیح میدهد: وقتی که بیماری به دست ها و پاهایم سرایت کرد رابطه مان خاتمه یافت”و در آثار دیگر نیز به همین گونه بیماری و فقدان عشق رابطه ای علت و معلولی را برمی سازد. در فریاد ها و نجواها بیماری سرطان اگنس و روابط سرد خواهران با او، در سکوت دوباره شبیه به فریاد ها و نجواها فقدان عشق میان دو خواهر و بیماری خواهر بزرگتر در پی آن، در همچون در یک آینه جنونِ کارین و فقدان عشق در خانواده میان پدر، شوهر و برادر. و در فیلم های دیگر از جمله سونات پاییزی هم از این گونه است. فیلمساز سرانجامی را که برای همهٔ شخصیت های شکاک در نور زمستانی (و کمابیش در فیلم های دیگر) در نظر دارد چیزی جز سردرگمی و بازماندن از ادامهٔ زندگی (فرجام توماس اریکسون) و خودکشی (فرجام یوناس پرسون) نمیداند. درواقع قرینهٔ پیش روندهای را که میتوان برای توماس در نظر داشت همان یوناس است. چنانکه به اسم نیز (به وزن و قافیه و تداعی ذهن) شباهتی را شاهدیم. اگرچه برای توماس میتوان شخصیتی بیرونی را در میان حواریون عیسی مسیح نیز در نظر گرفت. توماس شکاک یا توماسِ قدیس، کسی که زنده شدن عیسی را انکار میکند و پس از آنکه دست در زخم پهلوی او میکند میپذیرد که عیسی زنده شده و تردیدش نیز برطرف میشود. البته مسلم است که برای کشیش نور زمستانی همچون آنتونیوس بلاک شناخت است که اهمیت دارد و گویی برای آنها (و برگمان نیز) شناخت همان فرو بردن انگشت درون زخم پهلوی عیسی مسیح است و آن سخنِ عیسی که “خوشا آنان که نادیده مومن اند” چندان آنها را خوش آیند نیست.