کتاب اولمپیاس مادر اسکندر مقدونی، نوشته الیزابت کارنی
برای ما ایرانیها نام اسکندر یادآور شکست و اندوه است. اما فارغ از خاطرات تلخ تاریخی، اسکندر بخشی از واقعیت تاریخی ما بوده است.
مادر او، اولمپیاس، اولین زنی که نقشی مهم در تاریخ سیاسی یونان ایفا کرد، در کتابی جالب سوژه تحقیق قرار گرفته است.
الیزابت کارنی، در کتاب پژوهشی و دقیق خود به زندگی اولمپیاس و بافت تاریخی و فرهنگی حاکم بر رفتارها و نقش او در تاریخ سیاسی یونان توجه کرده است.
« اولمپیاس از نظر معاصرانش زنی خارق العاده بود، و برای قرنها، همچنان باقی ماند. هدف از نگارش این زندگی نامه بررسی اولمپیاس در بافت فرهنگی و تاریخی خودش و تا حد امکان، پی بردن به دلایل اقدامات و رفتارهای اوست. قصد من نشان دادن زندگی طبیعی اوست.»
اولمپیاس که در دوره حکمرانی همسرش، فیلیپ مقدونی در سایه و ابهام قرار داشت با قدرت گرفتن فرزندش، اسکندر به وزنه سیاسی مهم و قدرتمندی در شبه جزیره یونان تبدیل شد و در فرازهای تاریخی و تصمیمات مهم حضوری تعیینکننده داشت. کارنی با نگاهی نقادانه به منابع و اسناد تلاش کرده است، زندگی و تصمیمات او را در بستر بافت فرهنگی و سیاسی زمانه خود درک کند و روایتی نزدیک به واقعیت به دست دهد.
کارنی در مراجعه به منابع یونان باستان با کلیشههای جنسیتی حاکم بر تاریخنگاری مواجه شده است که روایتهای تاریخی را در مورد شخصیتهای زن و مرد دچار دوگانگی کرده است. کلیشه جنسیتی که به صورت نانوشته و ناگفته موضعگیری در مورد اقدامات زنان را در معرض داوری اخلاقی قرار میدهد، حال آنکه ظالمانهترین اقدامات مردان فارغ از جنبههای اخلاقی روایت میشوند. خشونت ورزی مردان در سایه سیاست ورزی تلقی میشود حال آنکه در پس خشونتهای زنانه نوعی احساسات زنانه را ردیابی میکنند.
کارنی در غبارزدایی از چهره اولمپیاس، زنی جنجالی که در کسانی که او را میشناختند یا با او در ارتباط بودند نوعی واکنش افراطی ایجاد میکرد، با این کلیشههای جنسیتی و مشکل دستیابی به منابع دقیق مواجه بوده است. اما این همهی داستان نیست؛ «جدال و تبعیض جنسیتی تنها عوامل بغرنج ساز شناخت زندگی اولمپیاس نیستند. اکثر نویسندگان معاصر او، مثلا یونانیان جنوبی، با جامعه و فرهنگ سرزمینهای مولوسیا و مقدونیه در شمال یونان ناآشنا بودند و با آن خصومت داشتند؛ آنها را مردمانی بربر، بیشعور و مرموز میدانستند. خود رژیم سلطنتی، به جز پدیدههای بیگانهتری مانند چندهمسری شاهان مقدونی یا فعالیت سیاسی زنان سلطنتی، نوعی ناشناخته مانده یا به غلط برداشت شده است.»
در چنین شرایطی است که کارنی تلاش میکند منابع را غربال کرده و با خواندن سطور وناگفتهها وتوجه به بافت فرهنگی زمانه تصویری نزدیک به واقعیت از این چهره به دست دهد.
طبیعتا برای درک پیشینه فکری و فرهنگی اولمپیاس، توجه به هویت خاندان او و سنتی که از آن برخاسته است، اهمیت دارد. کارنی با ارائهی تصویری نسبتأ جامع از هویت اسطورهای و تاریخی اولمپیاس بر این امر تأکید دارد که اسکندر علی رغم ماهیت مردسالارانه و پدرنسبی جامعه مقدونیه و دنیای هلنی به طور کلی هویت ملی مادر را برگزید. زندگی خود اولمپیاس را هم در سایهی این هویت اسطورهای که نوعی الگوسازی فراتر از مایه مباهات و برتری در میان رقبا برای او بوده است، ترسیم میکند.
اولمپیاس با وارد شدن به مقدونیه، جایی که هر چند به عنوان بانوی اول حضور داشت اما در فقدان منصب ملکه، نوعی بلاتکلیفی بر اقتدار او سایه افکنده بود، نقش خود را به عنوان حامی پسرش تعریف کرد. کارنی برای درک حضور و نقش اولمپیاس به مناسبات قدرت، رقابتهای سیاسی درون خاندانی و برون مرزی توجه میکند.
نویسنده با بررسی دقیق و موشکافانه روایتهای کلاسیک از زندگی و نقش اولمپیاس همچون کار پلوتارک، تلاش میکند غفلتها و انکارهای آنها را برجسته کند و زاویههایی که با روایت واقعی پیدا کردهاند، نشان دهد.
در یکی از مهمترین فرازهای زندگی اولمپیاس و اسکندر که ریشههای اختلاف فیلیپ و اسکندر را که به دعوای علنی و تبعید خودخواستهی اسکندر و مادرش منجر میشود، بررسی میکند و روایت پلوتارک را میآورد.
در این ماجرا، اولمپیاس نقشی تعیینکننده داشت. او با انتقال ارزشها و جهان بینیهای خاندان خود به اسکندر به او به گونهای تلقین کرده بود که همچون آشیل حتی کوچکترین توهین و بیاحترامی به شرافت خود، اینجا مشروعیت او برای جانشینی فیلیپ، را تاب نیاورد. خروج آنها از مقدونیه هم به سبب نگرانی از امنیت جانی و عدم تحمل زیر سؤال بردن قابلیت حکمرانی اسکندر بود و هم در نهایت فیلیپ را ناگزیر از دلجویی در ملأعام و گرفتن ژستهای علنی برای تأیید مجدد جانشنی اسکندر کرد.
قتل فیلیپ در عروسی دخترش کلئوپاترا در نزد مورخان گمانه زنیهایی را در مورد نقش اسکندر و اولمپیاس در این توطئه، با توجه به اختلافات موجود، موجب شد. نویسنده اما این داوریها را به قطعیت نمیپذیرد. او معتقد است نمیتوان هیچ سند قطعی بر بیگناهی یا گناهکاری اسکندر و مادرش ارائه داد. هر چند توانایی آنها برای خشونت وانتقام جویی علنی جای انکار ندارد و فیلیپ، شاید ناخواسته، زمینه بیاعتمادی آنها به آینده و بیم از جانشان را فراهم کرده بود و با آنکه مادر و پسر هر دو از مرگ او سود میبردند، اما دلایل چندی برای عدم دخالت آنها در این ماجرا میتوان به دست داد.
نقش اولمپیاس در دوران حکومت اسکندر پیچیدگیهای بسیار دارد. غیبت اسکندر، شفاف نبودن جایگاه فیزیکی و مقام، قدرت و اختیارات او در مقابل دخترش و همچنین آنتیپاتر – فرمانده اسکندر – این موقعیت راحتی پیچیدهتر میکرد.
با مرگ غیرمنتظره اسکندر، امپراتوری او دچار بحران سیاسی و جنگهای جانشینی طولانی شد و اولمپیاس نه تنها از فقدان فرزند در رنج بود که در مبارزه برای جانشینی خاندان و اقتدار خود را در خطر میدید. او سالها برای حفظ قدرت در خاندان خود جنگید. اوضاع مقدونیه نه در زمان زندگی اولمپیاس که سالها پس از او به سامان رسید. اما او هر چند در اهداف سیاسی خود شکست خورد و خود و نوهاش، وارث نام و تاج خاندان، توسط دشمنانش به قتل رسید اما توانست در این دوران پرآشوب هفت سال در رویدادهای مهم نقش آفرینی کند. این بار نه زیر سایه همسر و پسر و به اعتبار مردان که به اعتبار توانمندیها و سیاست ورزی خود.
خواندن زندگی اولمپیاس نه فقط در درک افق تاریخی آن دوران که در فهم چگونگی نقش آفرینی زنی در جامعهای مردسالار اهمیت دارد.
معرفی از مریم گنجی
کتاب اولمپیاس مادر اسکندر مقدونی
نویسنده: الیزابت کارنی
مترجم: هاجر هوشمندی
بنگاه ترجمه و نشر کتاب پارسه