به مناسبت زادروز امیل زولا، فتح پلاسان را بخوانیم!
امیل زولا نویسنده بزرگ قرن نوزدهم فرانسه در سال ۱۸۴۰ از پدری ایتالیایی و مادری فرانسوی در پاریسزاده شد. او نویسندهای آزاده و آزادیخواه و بسیار پرکار بود که از لحاظ حجم کار گوی سبقت را حتی از ویکتور هوگو ربود. سبک کارش در قالب رئالیسم قرار میگیرد که آن را بر رمانتیسم رایج آن دوره ترجیح میداد.
زولا خود را بنیانگذار مکتب ناتورالیسم (طبیعت گرایی) مینامید. با این که به دلیل مشکلات مالی خانواده تحصیلات پیوسته و دلخواهی نداشت اما با هوشمندی و پشتکار، و با اتکاء به استعدادی فوق العاده به مردی فرهیخته با قلمی سحرانگیز بدل شد. زولا از راه فروش آثار خود به مردی توانگر بدل شد و خانه او مرکز تجمع نویسندگان، فرهیختگان و هنرمندان بود.
زولا علاوه بر نویسندگی به کار روزنامهنگاری نیز مشغول بود، و در این حرفه نیز نقطه عطف تاریخی و جاودانهای از خود بر جای نهاد. زولا، روزنامهنگار آزاده، در سال ۱۸۹۸ در ماجرای مشهور دریفوس، سروان یهودی توپخانه، که متهم به جاسوسی شده بود، طی مقاله یا نامهای سرگشاده زیر عنوان « من متهم میکنم» رئیس جمهور وقت را مخاطب قرار میدهد و در مقابل واپس گرایان کلیسا و محافظه کاران نظامی از بیگناهی دریفوس دفاعی جانانه میکند.
زولا با این کار آرامش زندگی و شغل و حرفه خود را به مخاطره میاندازد. دریفوس به حبس ابد در منطقه استوایی گینه فرانسه محکوم میشود، و زوا نیز به خاطر آن گستاخی از مجازات مصون نمیماند. او را به محاکمه فرامی خوانند و به دو سال زندان و پرداخت سه هزار فرانک جریمه محکوم میکنند. برای اجتناب از زندانی شدن به بریتانیا میگریزد، اما دو سال بعد با تغییر دولت به فرانسه باز میگردد. دریفوس که به خاطر آزادی پذیرای تقاضای عفو شده بود، سرانجام در سال ۱۹۰۶ از سوی دیوان کشور فرانسه تبرئه میشود.
کلیسا صد سال بعد از مقالاتی که با دیدگاهی ضدیهود علیه دریفوس نگاشته بود پوزش میخواهد. آن اقدام زولا نقطه عطفی در اثرگذاری مطبوعات به عنوان رکن چهارم دموکراسی تلقی میشود.
زولا در سال ۱۹۰۲ در ۶۲ سالگی درگذشت. در سال ۱۹۰۸ پیکر او را به آرامگاه مشاهیر در پانتئون منتقل کردند و در کنار ویکتور هوگو به خاک سپردند. در سال ۱۹۹۸ رئیس جمهور فرانسه مراسم بزرگداشت سده زولا را برگزار کرد.
آثار زولا زیاد است و بسیاری از آنها به فارسی ترجمه شده است، که از آن میان ژرمینال شهرت بیشتری دارد. کار عمده زولا آفرینش خاندانی فرضی بود که اعضای آن در طی آن قرن مدعی آزادی و حقیقت، و برخوردار از تحولات انقلاب صنعتی، برای نیل هرچه زودتر و بیشتر به ثروت و تجملات از بیراهه رفتن ابایی نداشتند. این خانواده به دو شاخه مشروع و نامشروع تقسیم میشدند، و شخصیتها و عملکردهای اعضای شاخه مشروع که برایشان نام خانوادگی روگن را برگزیده بود معمولا قابل دفاع و معقول و شخصیتها و عملکردهای اعضای شاخه نامشروع با نام خانوادگی ماکار معمولا نمایانگر شرارت و پلیدی بودند.
اما کتاب «فتح پلاسان»، که در سال ۱۸۷۵ منتشر شد، یکی از جالبترین آثار از آن مجموعه است. ماجرای آن در شهری به نام پلاسان میگذرد، و نمایشگر رقابتهای سیاسی همراه با انواع سالوسیها و توطئههای شرارتآمیزی است که در مقطعی از دوران امپراتوری ناپلئون سوم جریان دارد، و حتی در شهری کوچک چون پلاسان نیز تأثیر میگذارد، و جای پای دو شاخه خاندان مذکور نیز در آن دیده میشود.
فتح پلاسان با ادبیاتی قوی و تغزلی به توصیف خلقیات و ژرفای اخلاقی و روانی قهرمانان داستان میپردازد و آنها را چنان که در باطن در اندیشه منافع خود هستند نشان میدهد. با این که سوژه داستان به زمانی دیگر تعلق دارد اما بسیاری از نکات طنزآمیز آن حتی امروز هم برای خواننده قابل درک و لمس است.
مترجم این اثر شادروان دکتر هوشنگ امیرمکری بود.
یک ربع ساعت که گذشت، دیگر مسیو دو کندامن خود را از هر قید وبندی آزاد کرده بود. او با ادب زیاد مردی که به زندگی در محافل أعیان و اشراف عادت دارد و با رسوم و عادات این محافل به خوبی آشناست وضع پلاسان را برای آبه فوژا توضیح میداد و میگفت:
– آقای آبه، شما در میان ما بیگانهاید. من اگر میتوانستم خدمتی برای شما انجام دهم مشعوف میشدم. پلاسان شهر کوچکی است که انسان در آن سرانجام به زندگی در یک سوراخ تن در میدهد. من اهل اطراف شهر دیژون هستم. خوب! وقتی مرا به عنوان مباشر آبها و جنگلها در اینجا منصوب کردند من از این ولایت سخت بیزار بودم. زندگی در این شهر برایم به طور کشندهای ملالانگیز بود. درست قبل از روی کار آمدن رژیم امپراتوری بود. به شما اطمینان میدهم که، مخصوصا بعد از سال ۵۱، در شهرستان چیزی که مایه دلخوشی باشد وجود نداشت. در این ایالت اهالی مثل سگ میترسیدند. دیدن یک ژاندارم باعث میشد که به زیر زمین فرو بروند… این ترس اندک اندک تخفیف یافت و مردم زندگی عادی و یکنواخت خود را از سر گرفتند و من هم سرانجام به شرایط زندگی در اینجا تن در دادم. من در خارج شهر منزل دارم، با اسب به گردشهای طولانی میروم و دوستان و آشنایانی برای خود پیدا کردهام.
صدایش را پایین آورد و با لحنی که از افشاء مطلب محرمانهای حکایت داشت ادامه داد:
– آقای آبه اگر از من میشنوید محتاط باشید. نمیتوانید تصور کنید که در چه مخمصهای نزدیک بود بیفتم… پلاسان به سه محله کاملا مجزا تقسیم شده است: محله قدیمی که در آن باید فقط به تستی محرومین و دادن صدقه بپردازید؛ محله سن مارک که نجبا و بزرگزادگان شهرستان در آن سکونت دارند و کانون ملالت و کینه است و هرچه بیشتر از آن اجتناب کنید بهتر است؛ و شهر جدید، یعنی محلهای که هم اکنون نیز ساختن آن در اطراف فرمانداری ادامه دارد و تنها محله قابل زیست و آبرومند است… من مرتکب این حماقت شده بودم که در محله سن مارک منزل کرده بودم، زیرا فکر میکردم روابط و آشناییهای من چنین ایجاب میکند. آه! بله، من در آنجا فقط به بیوه زنهای متشحص نحیف مثل چوب خشک و مارکیهایی که در نهایت مسکنت به سر میبردند برخوردم. همه به یاد ایام گذشته اشک حسرت میریزند. هیچگونه مجمعی، کوچکترین محفل جشن و سروری برپا نمیشود؛ توطئهای است پنهانی علیه صلح و صفای سعادتمندانهای که در آن زندگی میکنیم…
قول شرف میدهم که چیزی نمانده بود حیثیتم را به مخاطره بیندازم. یکور مرا به باد مسخره گرفت. مسیو پکور دسوله فرماندار را میشناسید؟ …
آن وقت به آن طرف گردشگاه سوور نقل مکان کردم و آنجا در میدان آپارتمانی گرفتم. میدانید، در پلاسان توده مردم وجود ندارند، اشراف اصلاحپذیر نیستند؛ تنها کسانی که قابل تحملاند چند نودولتاند؛ اشخاص نازنین و مهربانی که برای متصدیان امور پول زیادی خرج میکنند. ما کارمندان دولت در اینجا دنیای کوچک بسیار سعادتمندی داریم. بین خودمان، به میل خودمان زندگی میکنیم و نگران اهالی اینجا نیستیم. درست مثل این که در کشوری تسخیر شده خیمه خود را برپا کرده باشیم.