زندگینامه آنا کارینا، هنرپیشه بزرگ و نامدار سینما
آنا کارینا، بازیگر شهیر سینمای فرانسه که به عنوان خواننده، رماننویس و کارگردان هم شناخته میشد، بیست و سوم آذر، در ۷۹ سالگی بر اثر سرطان در پاریس درگذشت.
کارینا که در نزدیک به شصت فیلم بازی کرد، بیش از همه برای هشت فیلمی که به کارگردانی ژان لوک گدار در آن ایفای نقش کرده شناخته میشود، کارگردانی که در دهه شصت میلادی با او ازدواج کرد و زندگیشان، روی پرده و در دنیای واقعی، به یکی از نمادهای فرهنگی آن دهه بدل شد.
کارینا در دورهای بسیار کوتاه، بین ۱۹۶۱ تا ۱۹۶۷، تصاویری به حافظۀ تاریخی سینما اضافه کرد که هنوز از طراوت و اهمیتشان ذرهای کاسته نشده است.
آنچه کارینا به سینما ارزانی داشت الزاماً طرح نویی از هنر بازیگری نبود؛ اهمیت او حتی در طبیعی بودن خیرهکنندهاش نبود؛ میراث او روی پرده سینما بیشتر در تصویر کردن گونهای تازه از زنانگی متبلور میشد که هم ظریف و شکننده بود و هم در عین حال مصمم و آمادۀ بازی.
آنا کارینا زنی است که از سرنوشت خود آگاه است. بیشتر از این که شاهد باشد، در خود میدان ایستاده است و میدانداری میکند. دوربین به او خیره میشود، اما او خودش را موظف نمیداند که برای دوربین دست به حرکتی بزند یا چیزی بگوید ورای آنچه که هست. اما همان چیزی بود جادویی داشت که کافی بود کارگردان به آن اجازه ثبت شدن بدهد.
آسودگی اغواگر کارینا را در صحنههای نسبتاً طولانی و معمولاً سادهای در فیلمهای گدار میشود دید که هیچ سوژۀ دیگری در قاب نیست، مگر خود کارینا.
در “گذران زندگی” (ژان لوک گدار، ۱۹۶۲)، در یک سکانس رقص، کارینا، به جای رقصیدن در مقهوم قراردادیاش، فقط با شکلی کمی آهنگین راه میرود. وقتی دوربین او را تعقیب میکند، حرکت دوربین به اضافه راه رفتن سبکبال کارینا میشود خود رقص، بدون بالا و پایین پریدن یا چرخ زدنهای غیرمنتظره.
سادگی سکانس، معمولی بودن آن و حتی ملالآور بودن محیطی که کارینا در آن حرکت میکند، به آن دنیای معمولی افسونی تازه میدهد. حرکت خرامان کارینا در یک میخانۀ بیمشتری هم خود رقص است، و هم خود آزاد بودن، رها بودن، و آماده بودن برای چیزها و دنیاهای تازه بدون افتادن به ورطۀ فانتزی.
بیننده، زیبایی این سکانس از “گذران زندگی” را وقتی درک میکند که نمونۀ دیگری از یک سکانس رقص با شرکت کارینا را در کار کارگردانی دیگر ببیند. مثلاً در فیلم “امشب یا هیچوقت” (میشل دویل، ۱۹۶۰)، آن سادگی اساسی از کارینا گرفته شده و کارگردان از او خواسته تا رقص را با لوندی یک موزیکال متروگلدوین مایر و اغراق ریتمیک یک رقاصۀ فلامنکو اجرا کند. نتیجه تأسفبار است.
جایی که رقص و در مجموع حضور فیزیکی آنا کارینا در “امشب یا هیچوقت” خودنمایی یک کارگردان و هیستریای تقلید است، حضور او در فیلم گدار نشان عشق به یک بازیگر میشود، وقتی که وظیفۀ دوربین محدود میشود به تعقیب و ستایش بازیگر.
در همان “گذران زندگی” کارینا به سینمایی میرود که در آن شاهکار سینمای صامت “مصائب ژاندارک” (۱۹۲۷) را نمایش میدهند. کارینا به موازات ژاندارک روی پرده که مورد تحقیر و شکنجه قرار گرفته اشک میریزد. اشکها چنان واقعیاند که ناگهان سه دهه میان فیلم گدار و اثر صامت و پنج قرن بین کارینا و ژاندارک محو میشوند. آنا کارینا همانقدر زنی امروزی است که قدیسی قرن پانزدهمی باشد. وقتی کارینا گریه میکند، صورتش چین و چروک نمیافتد یا چشمهایش کوچک نمیشوند؛ اشکها مثل چشمهای روی گونههایی که از سنگ مرمر تراشیده شده فرو میغلطند.
این صحنه همچنان یادآور میشود که کارینا چقدر به ستارگان صامت شباهت داشت (او حتی در یک سکانس صامت، یا ادای دینی به آن، در فیلم “کلئو پنج تا هفت”، ساختۀ آنیس واردا ظاهر شد) و چقدر مثل بقیه ستارگان صامت وابسته به چشمهایش بود. این چشمها هستند، و نه زبان، که از معصومیت و ظرافت روح پرده برمیدارند.
به علاوه “مصائب ژاندارک” را کارل تئودور درایر دانمارکی ساخته بود، کشوری که هم وطن اصلی کارینا بود و هم شکلدهندۀ شخصیتش.
نام واقعی کارینا، هانه کارین بایر بود؛ او در ۱۹۴۰ در دانمارک متولد شد و رشد کرد. کودکیاش در غیاب پدر و با افتادن زیر سرپرستی والدین مادریاش سالهایی چندان روشن یا دلپذیر نبودند. برای همین در هفده سالگی تصمیم به ترک خانواده و ترک دانمارک گرفت؛ خودش را به کنار جاده رساند و هزار و دویست کیلومتر بین کپنهاگ و شهر آروزهایش، پاریس، را از ماشینها و رانندگان سواری مجانی گرفت.
در پاریس در یک بار بخت به سراغش آمد: زنی از این دختر ریزنقش دانمارکی دعوت کرد تا در چند آگهی تبلیغاتی ظاهر شود.
ژان لوک گدار، کارگردان موج نوی فرانسه، یکی از همین آگهیها یا به طور دقیقتر یک تبلیغ شامپو از او را دید و به هانه کارین — که حالا به پیشنهاد کوکو شانل نامش را به آنا کارینا تغییر داده بود — پیشنهاد همکاری دارد.
کارینا وقتی فهمید نقشی که گدار در فیلم “از نفس افتاده” برایش در نظر گرفته شامل برهنه شدن در مقابل دوربین میشود از بازی در فیلم امتناع کرد. اما چند ماه بعد، گدار دوباره پیشنهادش را به کارینا را، اینبار برای بازی در “زن، زن است” (۱۹۶۱)، تکرار کرد.
کارینا دعوت گدار را پذیرفت. بعد از اتمام فیلم و نمایشاش در فستیوال فیلم برلین، او هم برنده بهترین بازیگر زن آن جشنواره شده و هم عشقی که حالا بین او گدار برای ماهها جریان داشت به ازدواج انجامیده بود.
تا پیش از طلاق این زوج در ۱۹۶۷، گدار کارینا را در این فیلمهای دیگری مثل “دسته جداگانه” (۱۹۶۴)، “پییرو خله” (۱۹۶۵)، “آلفاویل” (۱۹۶۵)، “ساخت آمریکا” (۱۹۶۶) و اپیزودی از فیلم “قدیمیترین حرفه” (۱۹۶۶) کارگردانی کرد.
یکی دیگر از مهمترین هشت کار مشترک این زوج “سرباز کوچک” (۱۹۶۳) بود که به خاطر مضمونش – جنگ الجزایر – توسط دولت شارل دوگل توقیف شد. این یکی از دو فیلم کارینا بود که به محاق توقیف رفت؛ فیلم دیگر، “راهبه” (ژاک ریوت، ۱۹۶۶)، مشهورترین نقش کارینا در اثر کارگردانی به جز ژان لوک گدار است.
بعد از جدایی از گدار، کارینا در نقشهای متعددی در فرانسه، بلژیک، ایتالیا، آلمان، بریتانیا و مجارستان ظاهر شد.
او در ۱۹۷۳ اولین فیلم خودش به نام “زندگی با یکدیگر” را کارگردانی کرد که بر مبنای اولین رمان او (از مجموع چهار رمان منتشر شده به قلم کارینا) بود. علاوه بر کارگردانی و نوشتن، او در کار موسیقی و آواز خواندن نیز بود و آخرین آلبوم موسیقیاش فقط یک سال پیش از مرگش، در سال ۲۰۱۸، منتشر شد.
با آن که کارنامۀ کارینا تا همین اواخر به شکلی مستمر ادامه داشت، دنیای او بدون ژان لوک گدار، دنیایی کمابیش سردرگم بود.
کارینا یک روز در دنیای آلبر کامو بود (“بیگانه”، لوکینو ویسکونتی، ۱۹۶۷) و یک روز در بارگاه هارونالرشید (در نقش شهرزاد در فیلمی به همین نام ساختۀ پیپر گاسپارد اویه، ۱۹۶۳). فیلمها و نقشهای کارینا با کارگردانان دیگر نگرفتند، شاید به این خاطر که کارگردانان دیگر – که شامل راینر ورنر فاسبیندر، تونی ریچادسُن و رائول روئِس میشود – به اندازه گدار متوجه این نبودند که کلید درآوردن آن جادوی کارینا در آزاد گذاشتن اوست و نه در کارگردانی کردنش.
منبع: بی بی سی