زندگی و آثار یوجین اونیل (1953-1888) درامنویسی آمریکایی

همایون علی آبادی
یوجین گلادستون اونیل یکی از بزرگترین نمایشنامهنویسان آمریکائی است که آثار او را میتوان به عنوان معیاری برای سنجش آثار دیگر تئاتر آمریکا بشمار آورد اونیل در طی فعالیتهای هنریش حدود 72 نمایشنامه نوشته است.
«یوجین اونیل طی 12 سال فعالیت هنری خود تئاتر آمریکا را از یک کانون دروغین براساس شعبدهبازی به جهانی باشکوه از هراس و عظمت مبدل ساخت. او زندگی را نه به جمع و جوری و آراستگی اتاق کار یک ادیب بلکه به هراسانگیزی و شگرفی و گاهی به وحشتناکی طوفان و زلزله و آتشسوزی ویرانگر دیده و شناخته است».
همراه با این سخنان بود که «سنکلر لوئیس» در نطق خود به مناسبت دریافت جایزهٔ نوبل خطاب به آکادمی سوئد از همکار آمریکائی خود درامنویسی که 6 سال بعد، خود به عنوان دومین آمریکائی به اخذ این جایزه گرانقدر ادبی نائل آمد، ستایش و تمجید کرد.
«لوئیس» در نطق خود، نسبت به هنرمند بزرگ تئاتر آمریکا شرط انصاف را به جا آورد زیرا اونیل که به میدانی تهی پا گذارده بود یک تنه به جان بخشیدن به هنر تئاتر در آمریک نایل آمده بود. با این وجود او را نباید فقط پیشوائی دانست که تنها صحنههای تئاتر محلی و ایالتی را گسترش و غنا بخشیده است، بلکه باید درنظر داشت که برخی از نمایشنامههای او با تراژدیهای بزرگترین معاصران اروپائیش برابری میکند. و از اینرو، میتوان او را زادهٔ تئاتر دانست.
اونیل، بزرگترین نمایشنامهنویس آمریکا در 16 اکتبر 1888 در شهر نیویورک متولد شد. پدرش-جمیز اونیل-هنرپیشه و عضو یک- گروه بازیگران سیار بود که بعد از سالهای 1880 به مدت 16 سال نقش «ادموند دانته» را در «کنت مونت کریستو» بازی میکرد و در بسیاری از این سفرها جیز اونیل، فرزندش-یوجین-را نیز به همراه داشت.
یوجین هفت سال نخستین زندگیش را به همراه پدر و مادر به مسافرت پرداخت و از این سفرها تجارب بسیار آموخت.
اونیل در این سفرها، انگشتانش را به رنگ و روغن گریم میآلود و با زندگی پشت صحنه انس میگرفت. بعد از این دوره، مدت 5 سال یعنی حدود سالهای 1900-1895 را در مدرسه کاتولیکی «مونت سنت ونیس» گذراند و سپس به مدارس مختلفی نظیر آن فرستاده شد، ولی به سبب روحیه عاصی و سرکشی که در اثر مقررات خشک و خشن این موسسات در او به وجود آمده بود، وی برای اولیاء مدارس به صورت معمائی جلوه میکرد و به همین جهت بود که هرچند گاه یکبار به مدرسه دیگری فرستاده میشد. پس از اتمام دوره مقدماتی حدود سالهای 1906- 1902 تحصیلات خود را در آکادمی «بتس» در استانفورد گذراند و در پائیز 1906 به دانشگاه «پرنیستون» وارد شد. ولی از همان ابتدا احساس میکرد که مدت تحصیل در آنجا طولانی نخواهد بود، چون از مقررات و قوانین خاص آن متنفر بود. 2 سال بعد در شمار جویندگان طلا راهی هندوراس شد.
در 1909 برای اولین بار با «کاتلین جنکینز» ازدواج نمود، اونیل در هندوراس، به جای کسب طلا بیمار شد. وی مدتی در باراندازها کار میکرد سپس دریانوردی پیشه کرد و در این کار مهارت زیادی یافت. در مراجعت به آمریکا، به سمت معاونت گروهی که وی در آن گروه به مسافرتهای هنری میپرداخت گماشته شد. ولی روح ناآرام و سرکش اونیل، هرگز آرام و قراری نداشت، به همین جهت زمانی بعد به سوی بوئنوس آیرس رهسپار شد. سرگرمی او را در سفر، خواندن آثار رئالیستی «جک لندن» و «جوزف کنراد» دربارهٔ ماجراهای دریائی تشکیل میداد. سپس مدتی در یک کشتی مخصوص حمل حیوانات به کار مشغول گردید ولی طولی نکشید که به فقر و فاقه و تنگدستی گرفتار آمد و با یک کشتی باری به انگلستان رفت. امّا بندر لیورپول نیز نتوانست روح سرکش او را آرام کند، پس به نیویورک بازگشته در محلهای کثیف و در خانه مردی به نام «جیمی کشیش» منزل کرد. اسم صاحب همین دکه بود که بعدها با تغییر نام به «جونی کشیش» به صورت صحنهٔ اولین پرده در نمایشنامه «آناکریستی»-که به اخذ جایزه پولیتزر نائل آمد-به کار گرفته شد. زندگی او در این دوره در پرسهزدن میان سواحل و ملوانان و جاشوها خلاصه میشد. آنچه که در این روزها خاطر مغشوش و آشفته اونیل را به خود مشغول نمیداشت جایزه و حتی نمایشنامه بود. زیرا در آن موقع به کلی تنگدست بود و با جوان دیگری مثل خودش مشترکا زندگی میکرد و این اشتراک مسکن تا موقعی که هم اتاقش با پرتاب خود از پنجره به زندگی خویش پایان داد همچنان ادامه داشت.
در سال 1912 از همسرش جدا گردید و برای امرارمعاش در روزنامه «نیولندن تلگراف» به عنوان خبرنگار شروع به کار کرد. در تمام این احوال، در برخورد با سختیها و مرارتهای انسان در عمق اجتماع با چهره واقعی زندگی آشنا شد و قهرمانانش را از میان مردم جدا کرده و در خانهٔ ذهن نگاهداشت. در همان سال به دنبال معاینات معلوم گردید که به مرض سل مبتلا است و از این روی در 24 دسامبر 1912 به مدت 6 ماه در آسایشگاه مسلولین بستری گردید. این آسایشگاه «گی لورفارم»-واقع در «والینگفورد»-از شهرهای ایالت «کونکتی کت»-نام داشت. در اواخر بهار 1913 از آسایشگاه مرخص گردید. عارضه بیماری اونیل بسیار جزئی و بیاهمیت بود ولی موجد تحولی عظیم در زندگی او گردید زیرا در مدت اقامت در آسایشگاه، بیکاری مداوم او را واداشته بود که به بررسی تجربیات زندگی پرمرارت خود بپردازد و تجربههای تلخ سالهای متمادی زندگی خود را که یکی پس از دیگری به روی هم تلنبار شده بود تجزیه و تحلیل کند. ثمرهٔ این خویشتن کاوی اونیل، بعدها حائز اهمیتی شگرف هم برای بشر و هم برای تئاتر آمریکا بود. اونیل در آسایشگاه تصمیم گرفته بود درامنویس شود، از این روی ساعتهای متمادی از وقت خود را به مطالعه میگذراند بدانسان که به صورت یک خواننده حریص نمایشنامه درآمده بود. بعدها خودش در این باره اظهار داشت «هرچه به دستم میرسید از یونانی گرفته تا آثار مربوط به دورهٔ الیزابت و تقریبا همه نوشتههای کلاسیک و البته همه آثار مدرن را مطالعه میکردم.»
سفرهای دریائی برای اونیل در حکم تجربهای عرفانی بود و از میان انبوه نمایشنامههایش بهترین آنها نمایشنامههائی مثل «مهتاب کارائیب» و «سفر دورودراز به وطن» است که چاشنی آن، زبان خشن ملوانان و بوی تند دریا است.
در سال 1913، اولین نمایشنامههای اونیل به نام «تارعنکبوت» و «یک همسر در زندگی» منتشر شد. در پائیز سال 1914 در کلاس «پروفسور جرج پیر بیکر» در هاروارد نامنویسی کرد و از این کلاس تجارب بسیار آموخت. اونیل بعدها درباره ارزش و سودمندی این کلاس گفت: «اندرزهائی که دربارهٔ نکات فنی نمایش و همچنین تجزیه و تحلیل هنر درامنویسی از او گرفتیم برای ما در جهت آموزش اصولی هنرمان دارای ارزش غیرقابل تصوّری بود».
در حقیقت مهمتر از این اندرزها و نیز مهمتر از نمایشنامههائی که اونیل در این کلاس به رشته تحریر درآورد، تشویق و دلگرمیهای «پروفسور بیکر» بود که در او روح امیدواری دمید.
اونیل سالها بعد با به خاطر آوردن کلاس درس «پروفسور بیکر» گفت: «حیاتیترین چیز برای ما که به مثابه هنرمندان و خلاقان اجتماعی آینده بودیم ایمان داشتن به کارمان و دنبال کردن این ایمان بود و او پیوسته روح امیدواری را در ما زنده نگه میداشت». و در آن زمان آدم حرمان زده و مایوسی چون اونیل بیش از هر کس دیگر به این امید نیازمند بود.
از این پس نمایشنامههای بسیاری نگاشت که معروفترین آنها «در راه کاردیف»، تشنگی، اخطار، مه، در منطقه جنگی، سفر دورودراز به وطن و طناب است.
وقتی در 1914 نخستین کتابش بنام «تشنگی» را که مجموعه چند نمایشنامه بود به هزینه پدرش منتشر ساخت، گرایش شدید و صادقانهاش را به روایتگری تلخیها و غمها نمایان ساخت. اونیل در تابستان 1916 به «پرووینستاون» رفت و در آنجا با اعضاء گروهی که بعدها به «هنر پیشگان پرووینستاون» معروف گردیدند آشنا شد. این گروه یک سال قبل از آن در پرووینستاون، نمایشی را برصحنه آورده بود و اینک بار دیگر به فرا گرفتن تجربیات عملی در هنر تئاتر مشغول بود. «ژرژ کرام کوک»، الهامبخش این گروه بهشمار میرفت. وی علاقهٔ شدیدی داشت که نمایشنامههائی زنهتر و حیاتیتر از آنچه که در تئاترهای بازاری آنجا وجود داشت بر صحنه بیاورد. اونیل نیز، در کلبهٔ محقر خود چمدانی پر از نمایشنامه آماده داشت که مورد مطالعه گروه پرشور هنرپیشگان «پرووینستاون» قرار گرفت و از آن میان دو نمایشنامه جهت اجرای فوری برگزیده شد:
نمایشنامهٔ «در راه کاردیف» به عنوان نخستین نمایشنامه اونیل در «تئاتر بارانداز» که کلبهٔ ماهیگیری محقری در اسکله «پرووینستاون» بود و فقط گنجایش 90 نفر تماشاگر را داشت بر صحنه آمد. شب اجرای این نمایشنامه که اونیل خود شخصا نقش «معاون کاپیتان» را در آن ایفا میکرد، درست مثل شب مشروح در صحنه نمایشنامه، شبی سرد و مهآلود بود. یکی از هنرپیشگان این نمایشنامه بعدها با یادآوری خاطره آن شب گفت:
«آن شب دریا مدّ کرده بود و آب اطراف ما را گرفته بود و از سوراخهای کف کلبه آب نشت میکرد». برای نمایشنامههای اولیهٔ اونیل با آن شرح و توصیفهای زندگی پرحرارت «جاشو» ان چه صحنهای از صحنهٔ تئاتر قدیمی بارانداز و چه تماشاگرانی از این تماشاگران محنت کشیده دریا مناسبتر و دلسوزتر میتوانست باشد؟
گروه هنرپیشگان پرووینستاون نمایشنامهٔ «تشنگی» را نیز به عنوان برنامه فصل خود اجرا کردند و اونیل بار دیگر جزء بازیکنان نمایشنامه خود به روی صحنه ظاهر گشت در پائیز سال 1916 هنگامیکه این گروه نمایشی با عنوان رسمی «هنرمندان پرووینستاون» به نیویورک بازگشتند اونیل نیز با تعدادی از نمایشنامههای خود به آنها پیوست و هم به وسیله همین گروه هنری بود که همه نمایشنامههای تک پردهای و بیشتر نمایشنامههای بعدی او با شکوه فراوان به روی صحنه آورده شد. نمایشنامههای تک پردهای اونیل که بیشترشان حاصل خاطرات دردآلود و سفرهای دریائی او هستند در زمرهٔ تلخترین و خشنترین کارهای او بهشمار میروند. «در راه کاردیف» که بعد از تشنگی (1914)، اخطار (1914) و مه (1916) نوشته شد و بسیاری از آنها بر صحنه آمد، در حقیقت نخستین اثری بود که مقام اونیل را به عنوان یک نمایشنامهنویس واقعی در محافل هنری تسجیل کرد. از آن پس، این نمایشنامه بارها با نمیاشنامههای: «در منطقه جنگی»(1917) و «سفر دورودراز به وطن»(1917) و گاهی نیز همراه با «مهتاب جزایر کارائیب»(1918) یک جا به روی صحنه آورده شد. این مجموعه از کارهای او که همراه با تکپردهایهای: «روغن نهنگ»(1917)«آنجا که علامتگذاری شده» و «طناب»(1918) که در سال 1940 به کارگردانی جانفورد به صورت فیلمی بنام «سفر دورودراز به وطن» درآمد در شمار بهترین آثار مربوط به تجربههای دریائی اونیل است که نشان دهندهٔ زندگی رقتبار و جانگداز ملوانان است. شیوههای بیانی که در نوشتن این نمایشنامهها به کار رفته آنچنان ساده است و اصالت تکلم ناویان به طرزی در آن حفظ شده که خواننده برای تفهیم و تفّهم آن با دشواریهائی رویاروی میگردد.»
سالها بعد یکی از افراد گروه هنرپیشگان «پرو وینستاون» اظهار داشت که: «اونیل تئاتر و همچنین ما را تقریبا به همانگونه که خود میخواست مورد استفاده قرار میداد. تاکنون هیچ درامنویس دیگری از یک چنین آزادی و اختیار دامنهداری در زمینه نمایش و تماشاگر برخوردار نبوده است».
در 1918 برای دومین بار با «آگنس بولتن» ازدواج نمود و یکسال بعد دومین پسرش که از همسر دوم او بود بنام «شین» متولد شد. حالا دیگر دروان درد و رنج و بیخانمانی پرمرارتش به سرآمده بود. در 1920 اولین نمایشنامه طولانی او به نام «در ماوراء افق» در نیویورک به نمایش درآمد. گویند پدرش-آن خدمتگزار قدیمی عالم تئاتر-که در این هنگام به استعداد خارقالعاده اونیل پیبرده بود شبی با دیدن یکی از صحنههای این نمایش اشک از دیدگان جاری ساخت و همچنین گویند که در پایان نمایش، آن بازیگر کارکشتهٔ تئاتر کهن رومانتیک از این نویسندهٔ تئاتر محنتبار مدرن پرسیده بود که: «آیا قصد دارد تماشاگران به محض رسیدن به خانه خودکشی کنند؟»
در نوامبر سال 1920، اونیل به سبب آفرینش نمایشنامه «در ماوراء افق» جایزه پولیتزر را از آن خویش ساخت و در همین ماه بود که نمایشنامه دیگرش به نام «امپراطور جونز» به نمایش گذاشته شد. داستان این نمایشنامه را اونیل از یک بازیگر سیرک شنیده بود و خود کارآکتر مضحمل و خرد شدهٔ آن را به مزد نیرومند و هراسزدهای تغییر داده بود. در این نمایشنامه اونیل یکی از طرحهای فراوانی را که پیوسته در نظر داشت به خدمت تئاتر بگمارد به کار برد طبلی از آنگونه که در جنگلها-محل وقوع رویدادهای نمایش-به کار میرود، در خارج صحنه با ضربی یکنواخت به صدا در میآید. همراه با پیشرفت نمایش، ضربان طبل نیز افزایش مییابد و این ضربها که از یک حالت عادی شبیه به ضربان نبض آدمی آغاز گردیده است به تدریج تندتر و وسیعتر میشود تا جائی که در لحظات اوج شور و التهاب نمایش، ضربان قلب تماشاگران با ریتم شوریده و جنونآسای آن یکسان میشود.
با نمایشنامهٔ «آناکریستی» در سال 1921 دومین جایزهٔ پولیتزر به اونیل تعلق گرفت. در این زمان اونیل موفقیتهائی در «برادوی» کسب کرده و به عنوان یک نمایشنامهنویس موفق و در عین صحنهای از اجرای نمایشنامه «در راه کاردیف» حال بدبین معرفی شده بود و در حقیقت نمایشنامههایش نموداری از دلهای خشمگین، خوابهای تعبیر نشده، عشقهای پیچیده و امیدهای پوچ بودند. یک سال بعد مادرش «آلن کوئینلن» زندگی را بدرود گفت و نیز در همین سال نمایشنامه «میمون پشمالو» توسط گروه بازیگران «پرو وینستاون» در 9 مارس به نمایش گذاشته شد. در این اثر، موجوداتی عروسکی و ماشینی در یک «خن» قفس مانند کشتی، وضع انسان را در یک دنیای فوق مکانیزم به نحو استادانهای نشان میدهند.
در 23 ژانویه سال 1926 نمایشنامهٔ «خدای بزرگ براوان» توسط تئاتر گرینویچ به نمایش گذاشته شد و در سال 1928 نمایشنامههای «مارکومیلان»-یا مارکومیلیونر-، «مکث عجیب» و «لازاروس خندید» به نمایش درآمد که نمایشنامه «مکث عجیب» برای سومین بار، پولیتزر را نصیب او ساخت این، نمایشنامهای است طولانی و 9 پردهای که در آن پرسوناژها افکارشان را با صدای بلند بیان میدارند و سایرین چنین وانمود میکنند که صدای آنها را نمیشنوند که این در واقع به کار گرفتن همان تکنیک کلاسیک «مونولوگ» یا «سوله لوکوئی»-تک گوئی درونی و حدیث نفس- است.
طولانیترین درام اونیل یک نمایشنامه سه پردهای است به نام «الکترا سوگوار میشود» که در سال 1931 نوشته شده است. در این نمایشنامه سرنوشت به آن مفهوم که مراد «اشیل» بود موضوع اصلی داستان است اما در قالب زندگی عادی و روزمرهٔ آمریکائی، از جمله عوامل و مسائلی که در زندگی اونیل تاثیر گذاشتهاند، یکی نیز یونان و اساطیر یونانی است. آمیختهای از اساطیر یونان و فلسفه فروید در بسیاری از آثارش پیداست. «الکترا سوگوار میشود» محصول دورهٔ سه سالهٔ غیبت اونیل از وطن بود که در فرانسه نوشته شد و پس از بازگشت، در سال 1931 در آمریکا به چاپ رسید. این نمایشنامه در حقیقت مجموعه 3 نمایشنامه (تریلوژی) است که بنابر اشارهٔ نویسنده «یک اثر مدرن روانشناسی با استفاده از یک طرح افسانهای کهن تراژدیهای یونان» است صحنهٔ این نمایشنامه را «نیوانگلند» در زمان جنگ داخلی تشکیل میدهد و قسمتهای سه گانهٔ آن به افسانهٔ «آگاممنون» مربوط است. «الکترا سوگوار میشود» برجستهترین و سنگینترین نمایشنامه اونیل است که به حق با منبع عظیم خود یعنی افسانههای تراژیک یونان قدیم برابری مینماید. این اثر، نمایشنامهٔ عظیم و سترگی است که در تاریخ درام، همچنان زنده و جاودانه خواهد ماند.
نمایشنامهٔ کمدی «آه! بیابان» که در سال 1933 به نمایش گذاشته شد از دیگر نمایشنامههای اونیل که تراژدی مایهٔ اصلی آنها است مستثنی است. این نمایشنامه، کمدی سبکی است که در مدت یکماه نوشته شد. «آه! بیابان» نمایشنامهای است که اجرای آن در صحنه نیز به اندازهٔ متن آن مهم و خسته کننده است.
در ژانویه سال 1934 بعد از آنکه نمایشنامه «روزهای بیپایان» بر صحنه آمد، اونیل برای مدتی دراز تئاتر را ترک گفت و سکوت اختیار کرد. در سال 1936 با نمایشنامه «مرد یخی میآید» به دلیل یک دورهٔ طولانی فعالیت ادبی و نیز به خاطر بیان مشکلات، غمها، شادیها و خلاصه تمام عوامل خرد کنندهٔ زندگی برندهٔ نوبل در ادبیات گردید. و اونیل، دومین نویسندهٔ آمریکائی است که به اخذ این جایزهٔ بزرگ نائل صحنهای از اجرای نمایشنامه «لازاروس خندید» میآید.
نگارش نمایشنامهٔ بسیار معروف او «سیر روز در شب» به سال 1940 شروع شد. این نمایشنامه برای نخستین بار در سال 1955 و 2 سال بعد از مرگ اونیل در تئاتر رویال دراماتیک در استکهلم بر صحنه آمد و برنده چهارمین پولیتزر گردید. در 1941 نمایشنامهٔ «هاگی» را نوشت. در نوامبر سال 1953 در بوستون دفتر زندگی یوجین اونیل در سن 65 سالگی بسته شد: مردی بزرگ که توانست راهی تازه در تئاتر به خصوص در تئاتر آمریکا بازنماید و به این ترتیب دوران فعالیت تئاتری خانوادهٔ اونیل که به مدت 86 سال تئاتر آمریکا را تحت نفوذ و سلطه و سیطرهٔ خویش قرار داده بودند پایان یافت. خانوادهای که رسالت داشت با عرضهٔ استعدادهای خاص ایرلندی به دنیای جدید، تئاتر آمریکا را دگرگون سازد. اونیل از سال 1940 تا پایان عمرش با تماشاگران، کارگردانان و منتقدین آمریکائی میانه خوبی نداشت و از آنها یک نوع بیزاری و دلزدگی عجیب پیدا کرده بود. وی عقیده داشت که تماشاگران و کارگردانان و منتقدین آمریکائی-هیچکدام-قادر به درک و فهم آثار او نیستند. اما در عوض در این مدت با اعضاء تئاتر در اماتیک استکهلم که بعضی از نمایشنامههای او را با موفقیت شایان توجهی به روی صحنه آورده بودند دوستی گرم و صمیمانهای برقرار کرد.
اونیل قبل از مرگ خود، نسخهٔ خطی نمایشنامهٔ «سیر روز در شب» را به دانشگاه «ییل» اهدا کرد و به زنش گفت از دادن اجازهٔ جهت به روی صحنه آوردن آن در آمریکا خودداری کند. چندی بعد تئاتر دراماتیک استکهلم اجازهٔ اجرای نمایش را از زن اونیل تقاضا نمود و او نیز با رضایت کامل با آن موافقت کرد و در نتیجه نمایشنامهٔ 4 ساعت و نیمهٔ «سیر روز در شب» برای نخستین بار در ماه فوریه سال 1954 با موفقیت کمنظیری در استکهلم برصحنه آمد و سپسبرخلاف وصیت اونیل در آمریکا نیز با موفقیت شایان بر صحنه آمد. (فردریک مارچ هنر پیشه بزرگ نقش اول این نمایش را به عهده داشت).
بدون توجه به موقعیتی که آثار اونیل پس از مرگ وی کسب کرده است و یا از این پس خواهد کرد، نام اونیل در تاریخ تئاتر با افتخار فراوان ثبت خواهد بود. او هنرمندی بود که هنر تئاتر آمریکا را از هیچ «…به جهانی از شکوه و هراس و عظمت مبدل ساخت» و با این کار به خلق آثاری دست یازید که تا آن زمان که صحنهٔ تئاتری وجود داشته باشد همواره زنده و جاودانه خواهد ماند.
از نظر فلسفه و مفهوم و شیوه نگارشآثار اونیل را میتوان به این ترتیب طبقهبندی نمود:
1-نمایشنامههای دریائی
2-نمایشنامههای خانوادگی
3-نمایشنامههای نژادی
نمایشنامههای دریائی
نخستین نمایشنامه طولانی اونیل که جزء کارهای دریائی او است: «در راه کاردیف» است که حوادث آن در زیرزمین یک کشتی باری و در محل خوابگاه ملوانان اتفاق میافتد. نمایشنامههای دریائی اونیل همچون: «سفر دور ودراز به وطن»«آناکریستی» و «در منطقه جنگی» و چندین نمایشنامه دیگر، نمایانگر زندگی رقتبار و لحظات تلخ حیات ملوانان و مردان دریا است که از جمله آثار خشن و بسیار تلخ او بهشمار میآیند.
در اینگونه نمایشنامهها، اونیل نسبت به حوادث و رویدادهای زندگی در دریا و برای دریا موضعی خاص دارد: در تمام این آثار نوعی دربهدری مطرح است و استدلال آن، تکرار یک سرنوشت دردناک و انزواگرایانه است. در نماشنامه «در راه کاردیف» از آرزوی مردان دریا برای بازگشت به خشکی و زندگی در مزرعه سخن میگوید. «دریسکول» و «یانگ»-دو تن از کارآکترهای «در راه کاردیف»-در نظر دارند که دیگر از سفر دریائی چشم بپوشند و با پولهائی که ذخیره کردهاند بقیه عمر را به زندگی در خشکی ادامه دهند. ولی این آرزو با مرگ «یانگ» از بین میرود و «دریسکول» به ناچار راه دریا را انتخاب میکند. و یا در نمایشنامه «سفر دورودراز به وطن» از زبان «اولسون» که یک ملوان کشتی است میشنویم که خیال دارد با پولهائی که حقوق 2 سال کار است به دیارش باز گردد، و دیگر هرگز راهی دریا نشود ولی در پایان میبینیم که با داروی خوابآور بیهوش شده و توسط دلال کشتی و مردان تنومند به یک کشتی باری که راهی سفر دور دنیاست فروخته میشود.
از حوادث مشترکی که در همه نمایشنامههای دریائی اونیل به چشم میخورد: غرق کشتی و یا کشتی شکستگی است در «در راه کاردیف» از غرق کشتی «دوور» صحبت میکند و «دریسکول» چنین میگوید:
«من و یانگ توی یک قایق بودیم و هفت روز تموم بدون یک قطره آب و یا یک لقمه نان پارو زدیم…تا اینکه بالاخره یک روز که تنها یانگ حالش سرجا بود و قایق را میراند ما را نجات دادند».
و یا در «آناکریستی»«مت برگ» را میبینیم که پس از یک جدال طولانی با دریا توانسته است خود را نجات دهد و به کرجی «کریس کریستوفرسن» برساند. تمام آثار اونیل براسا داستانها و حکایاتی است که در مدت زندگیش از زبان مردم شنیده و یا به چشم خود ناظر آن بوده است و این مایهٔ نمایشی او، در تمام آثارش به انحاء گوناگون خود را نمایان میسازد. اونیل مضمون نمایشنامهٔ «در ماوراء افق» را بر پایهٔ داستانی که از یک ملوان سوئدی در یکی از سفرهایش شنیده است قرار داده و در آن از آرزوی مردی برای فرار از دریا و زندگی در خشکی سخن میگوید ولی این آرزوئی خام بیش نیست زیرا دوباره به امواج کفآلود دریا باز میگردد.
زبان اینگونه نمایشها، ساده و عامیانه و اصالت کلام ناویان، به طرزی خاص در آن نمایان شده است اصطلاحات، ضربالمثلها و تکیه کلامهای خاص مردان دریا در این نمایشنامهها دیده میشود که جدا از زبان مرسوم انگلیسی است.
نمایشنامههای خانوادگی
در این سری نمایشها، اونیل معمولا مشکلات و درگیریهای خانوادگی را مطرح میکند.
تم اکثر اینگونه نمایشنامهها براساس روابط خانوادگی و ماجراهای خصوصی زندگی او یا خانوادهاش، بنا شده است.
نمایشنامهٔ «بوریا»-یا «کاه»-و «سیر روز در شب» از این دسته نمایشنامهها و مایهٔ اصلی آنها زندگی خصوصی خود او بوده است. اونیل در نوشتههای خانوادگیش همیشه سایهای از پدر و مادرش را با خود کشانیده است: آن دو صمیمانه به یکدیگر عشق میورزند ولی با این حال شکاف عمیقی بین آنها دیده میشود که به صورت شخصیت هولناک و مرموزی در همهٔ آثار خانوادگی او به چشم میخورد. در بدری را که در نمایشنامه «سیر روز در شب» مطرح میکند، در حقیقت در بدری و سرگردانی خود او در زندگی است. او هیچوقت زندگی ثابت و مستقر در محل معینی را نداشته است و این مسئله را عینا در اثر خود منتقل ساخته است. همه افراد خانواده تنها هستند، دوستی یا آشنائی ندارند و در این میان «مری»(مادر) سمبل گوشهگیری و تنهائی است زیرا مردها بالاخره راهی برای گریز پیدا میکنند، در حالیکه «مری» در آن شهر کوچک و مهآلود، جز افراد خانواده کسی را نمیشناسد و در غایت افسردگی میگوید:
«من تنها هستم…همیشه تنها بودهام.»
نمایشنامههای نژادی
اونیل در این سری نمایشها، روابط بین سیاه و سفید و نیز مسئله تبعیض نژادی را در آمریکا مطرح میکند. آنچه را که در چنین نمایشنامههائی نشان میدهد مشکلات و دشواریهای زندگی مردمان سیاه در آمریکا است، با توجه به اینکه اینان جزئی از مردم این سرزمین هستند و باید همانگونه که سفیدپوستان زندگی میکنند و از نعمات زندگی برخوردارند، از لذات زندگی بهرهمند گردند.
مسئلهٔ دیگری که در اینگونه نمایشها بیان میشود صفا و سادگی این مردمان است. نمایشنامههای: «تشنگی» و «کودک خوابآلود» از این دسته نمایشها هستند. تشنگی 3 پرسوناژ دارد: ملوان دو رگه، نجیبزاده و یک رقاصه. در اینجا اونیل شخصیت ممتاز یک نجیبزاده را در مقابل شخصیت پست و خرد شدهٔ یک ملوان سیاهپوست نشان میدهد. این سه نفر بر روی امواج متلاطم دریا سر گردانند و در آرزوی رسیدن به خشکی و فرار از مرگ هستند. تاکیدی را که اونیل در این نمایشنامه دارد، عکسالعمل هر یک از این سه نفر در مقابل مسئلهٔ مرگ است: مرد نجیبزاده در تکاپوی حفظ زندگی پرسعادت خویش است در حالیکه ملوان سیاه در اندوه زندگی فنا شده خود غمگین در گوشهای از نشسته و متفکر است ولی وجودش عاری از هرگونه کینه و دشمنی نسبت به مرد نجیبزاده و یا زن رقاصه است. این سه در مقابل مسئلهٔ «تشنگی» قرار دارند: مرد نجیبزاده و زن رقاصه به تصور اینکه در قمقهٔ مرد سیاهپوست آب وجود دارد هر یک از طریق عشوه و طنازی و یا زور میکوشند که او را اغوا کنند و در پایان با نزاعی که بر سر همین مسئله در میگیرد همگی هلاک میشوند. این نمایشنامه در سال 1916 به وسیله گروه بازیگران «پرو وینستاون» به روی صحنه آمد و خود اونیل نقش ملوان سیاهپوست را به عهده داشت و نقش رقاصه را خانم «لوئیز بریانت»-یکی از اعضاء گروه-ایفا میکرد.
اونیل در «کودک خوابآلود» سرگذشت گانگستر سیاهپوستی را مطرح میسازد که مرد سفیدپوستی را کشته است و پلیس در تعقیب او است، آنچه را که این نمایشنامه مطرح میکند صفا و صمیمیت و سادگی بین این مردم و مسئله قدیمی تبعیض نژادی و روابط بین این دو گروه مردم در آمریکا است.
با توجه به مراحل مختلف زندگی اونیل و تاثیر عوامل مختلف در هستن و زیستن او میتوان به این نتیجه رسید که در دورههای مختلف زندگیش، به مکاتبی چند تمایل داشته است. آنچه در نمایشنامههای اونیل نمایان است تاثیر مکاتبی مثل: رئالیسم، ناتورالیسم، سمبولیسم و اکسپرنیسم است.
1-رئالیسم
رئالیسم (واقعگرائی) نخستین مکتبی است که اونیل به آن گرایش داشته است و فضای سری نمایشنامههای دریائی او را تشکیل میدهند. انگیزهٔ گرایش او را به این مکتب به طور مختصر میتوان اینگونه بیان کرد:
پس از آنکه اونیل برای اولین بار خانهٔ پدری را در «نیولندن» ترک کرد، در دهکدهٔ گرینویچ اقامت گزید. این دهکده مرکز تجمع جوانان نوجو و روشنفکر بود. جوانان سنت شکن و ماجراجو و خواستار دگرگونی عمیق در هنر و ادبیات. در چنین محیطی بود که روح سرکش و ناآرام اونیل آرامش یافت. آشنائی با این گروه جوانان و تماس مستقیم و بیواسطهٔ با رویدادها و ناملایمات زندگی، انگیزه نمایان ساختن واقعیات را در او بیدار ساخت.
عوامل دیگر گرایش او مطالعهٔ آثار رئالیستی «جک لندن» طی یکی از مسافرتهای دریائیش بود. «هدف حقیقی رئالیسم، تشخیص تاثیر محیط و اجتماع در واقعیتهای زندگی و نیز بیان عوامل آنها و بالاخره تحلیل و شناساندن دقیق تیپهائی است که در اجتماعی معین به وجود آمدهاند. نویسندهٔ رئالیست، لزومی نمیبیند که قهرمان داستان خود را از میان افراد غیرعادی و یا مشخص انتخاب کند بلکه او قهرمانان خود را از میان مردم و از هر محیطی که بخواهد انتخاب میکند و این فرد در عین حال نمایندهٔ گروهی از همنوعان خویش و بالطبع وابسته به اجتماعی است که در آن زندگی میکند». اونیل قهرمانان خود را از میان تودهٔ مردم انتخاب میکند: مردمانی عادی و معمولی. قهرمانان او، هیچ چیز فوقالعادهای نیستند ولی هر یک به تنهائی نمایندهٔ گروهی از مردم هستند. اونیل در کارهای رئالیستی خود، زندگی ساده یک ملوان را تشریح میکند. قهرمانان او با ناملایمات زندگی جدال میکنند. ولی همیشه ضعف و زبونی در مقابل نیروی طبیعت نمایان است و با این حال آنان هیچگاه از کوشش و جهد برای بهتر ساختن و ادامهٔ زندگی بازنمیایستند.
2-ناتورالیسم
مکتب دیگر که به تدریج اونیل به آن گرایش یافت ناتورالیسم بود. عامل گرایش به این مکتب را میتوان تاثیر اگوست استریندبرگ- درامنویس نامی سوئدی-و هنر یک ایبسن- نمایشنامهنویس پرآوازهء نروژی-در او دانست. نمایشنامهٔ «سیر روز در شب» که به پیروی از این مکتب نوشته شده، نمایانگر عوامل ناتوارالیستی در کارهای اونیل است.
«به طور کلی میتوان گفت در مکتب ناتورالیسم رفتار اشخاص تابع ارادهء آنها نیست بلکه پیروان این مکتب به جبر علمی معتقدند. آنان معتقدند حوادثی که در دنیا رخ میدهد ناشی از بعضی عوامل جبری است که بدون ارادهٔ بشری صورت میگیرد. قهرمان ناتورالیسم از خود ارادهای ندارد و به طور کلی فرد یا اجتماع دارای هیچگونه سجایای اخلاقی نیست و اگر هم باشد زائیدهٔ ارادهٔ او نیست بلکه در اثر قوانین علمی و طبیعی است. در مکتب ناتورالیسم سه مسئله اهمیت دارد و آن: جبر و زور، تجربه و وارثت است».
آنچه که در «سیر روز در شب» میبینیم مؤید این نکته است. قهرمانان این نمایشنامه همگی درگیرند ولی از خود ارادهای ندارند. پسر خانواده-ادموند-مسلول است و مادرش- مری-نگران، زیرا که پدر خود او نیز مسلول بوده است. این پسر نیز خود را مسئول بیماری مادرش میداند و احساس گناه میکند. زیرا به خاطر او بوده که مادرش معتاد به مرفین شده است. در همهٔ این حالتها نوعی جبر به چشم میخورد. چیزی که در اراده آنان نیست و راهی جز قبول آنچه روی داده برای آنها وجود ندارد.
3-سمبولیسم
«پیامآور این سبک شارل بودلر-شاعر فرانسوی-است. در نظر بودلر دنیا جنگلی است مالامال از علائم و اشارات. حقیقت از چشم مردم عادی پنهان است و فقط شاعر با قدرت ادراکی که دارد به وسیله تفسیر و تعبیر این علائم را میتواند احساس کند. در این سبک برای بیان مقاصد گوناگون از سمبل (نماد) های مختلف استفاده میشود». اونیل نیز در کارهای خود از سمبلها برای بیان ایدهها و حس خود استفاده نموده است. در نمایشنامه «خدای بزرگ براون» ماسک [صورتک] و مونولوگ [تک گوئی] بیش از فلسفهای که نویسنده ارائه میدهد مورد توجه است و در واقع این نمایشنامه آزمایشی است که اونیل جهت گام نهادن به شیوهای تازه انجام داده است. تا با این سبک افکار تراژیک عصر خود را بیان دارد. به کار بردن «صورتک» در این نمایشنامه برای نشان دادن واقعیتهای درونی اشخاص است در این نمایشنامه که به سال 1926 تحت تاثیر فلسفه «فروید» و«کارل گوستاو یونگ» روانکاوان معروف به نگارش درآمد اونیل صورتک را به خاطرنشان دادن شخصیتهای خبیث و دوگانه انسان در اندازه و قیاسی وسیع به کار گرفته است.
4-اکسپرسیونیسم
«در این مکتب هنرمند میکوشد عواطف و احساسات درونی خود را به جائی مرئی انتقال دهد. به عبارت دیگر اکسپرسیونیسم بیان ابزار و حالات درونی و ذهنی هنرمند است».
«مکث عجیب» از جمله نمایشنامههائی است که اونیل با پیروی از اکسپرسیونیسم نگاشته و در آن از یک در و نمایهٔ رومانتیک دربارهٔ یک شخصیت استثنائی که زندانی توهّمات خویش در درون حوادث زندگی است بحث میکند. این نمایشنامه در موقع اجرا مورد استقبال زیاد واقع شد و جایزه پولیتزر را نصیب اونیل ساخت. با پیدایش اکسپرسیونیسم در هنر، هنرمندان معتقد بودند: «تصاویر زائیده از ادراک عینی جای خود را به تصاویر و نقشهای عاطفی و ذهنی میدهد». «آدولف آپیا» و «ادوارد گوردون گریک»-که هر دو از نامآورترین طراحّان صحنهٔ به شمار میآیند-با پیروی از اکسپرسیونیسم در روی صحنهٔ تئاتر، با استفاده از رنگ، نور و صدا فضای تئاتری مورد نظر را به وجود میآوردند. در نمایشنامههای «امپراطور جونز» و «میمون پشمالو» از شیوهٔ اکسپرسیونیسم استفاده شده است.
یوجین اونیل تحت تاثیر اگوست استریندبرگ
با توجه به کیفیت کار اونیل میتوان نتیجه گرفت که اگر اونیل در زندگی هنریش سرمشقی داشته است همانا اگوست استریندبرگ درامنویس معروف سوئدی بوده است. اونیل در کارهایش شدیدا تحت تاثیر استریندبرگ بوده است. به طوریکه در این مورد گفتهاند:
«برای شناخت استریندبرگ، نخست باید اونیل و ایبسن را شناخت زیرا این دو در کارهای ناتورالیستی خود بسیار تحت تاثیر او بودهاند». اونیل به تقلید از استریندبرگ یک سری نمایشنامههائی نوشته است که دقیقا در روال «شرح حالنویسی» و به عبارت دیگر آثار «اوتوبیو گرافیکال» است. اونیل در روی صحنه حقایقی از زندگی شخصی خود را در قالب افسانهها و با جزئی تغییرات در تعویض حالتها نمایان میسازد. تقلید و پیروی از استریندبرگ ناشی از احساس همدردی و سهیم بودن در نگرانیهای زندگی او است. آنچه را که استریندبرگ در آثار «بیوگرافیکالی»(شرح حالنویسی) خود بیان میکند. صرفا تلخ و طعنهامیز و مملو از کینه و دشمنی نیست بلکه او قادر است همچون یک نویسنده ماهر در بسیاری از قسمتها با اشاره و کنایه آنچه را که او را به محنت و بلا دچار ساخته عفو نماید. ولی کارهای اونیل در این مورد درست شبیه کارهای استریندبرگ نیست:
اونیل به دنیای شخصی و درونی خود بیشتر از ظواهر دشمنانه و مملو از زشتی دنیا و اجتماع علاقمند است و این، آن چیزی است که زندگی مردان مختلف را از یکدیگر مجزا میسازد. این نکته کوچک را اونیل به خوبی از ورای افکار آزار دهنده خود نشان میدهد. اونیل خود به راستی به پیروی از استریندبرگ اذعان دارد و او را استاد مسلم خود میداند. خود او گفته است:
«ما بیش از حد متحمل ابتذال و ظواهر شدهایم. استریندبرگ مسلما پیش از آنکه بسیاری از ما به دنیا آمده باشیم، تلاش و تقلای ما را شناخته و از آن رنج میبرد. او با گسترش شیوهٔ عصر خود و نیز پیام گوئی از شیوههای آینده در محتوا و قالب این امر را نشان داده است».
اونیل به تقلید از استریندبرگ، همواره از سمبل در آثار خود استفاده نموده است او کوشیده است کارآکترهایش همچون کارآکترهای استریندبرگ در دنیای عینی و ذهنی جولان کنند. او زندگی را در کشمکشها و گرفتاریهای آن یافته است و مانند استریندبرگ پس از جدائی از همسرش شروع به نوشتن نمایشنامههای خانوادگی کرد و در آن بیشتر به مسائل شخصی پرداخت. هنگامیکه در سال 1924 نمایشنامهٔ «رقص مرگ»-یاسونات اشباح-اثر استریندبرگ توسط گروه «پرو وینستاون» در آمریکا به روی صحنه آمد، در برنامهٔ این نمایش مقاله کوتاهی به قلم یوجین اونیل تحت عنوان «استریندبرگ و آثار دراماتیک او» نوشته شده بود که با این کلمات آغاز میشد:
«ما امیدواریم که تئاتر مدرن بتواند نشاط و غرور تازهای در ما ایجاد سازد تا ما احساسات عالیهٔ بشر را در تماشاخانه به معرض آزمایش درآوریم بهترین نشانهٔ حسن نیت ما این است که کار خود را با کمال افتخار با نمایشنامهای به قلم استریندبرگ آغاز کنیم. چون استریندبرگ در تئاتر مدرن بزرگترین رهبر و پیشروترین پیشوای افکار و سبکهای نو است. استریندبرگ بین تجددطلبان از همه متجددتر است وی بزرگترین مفسر مبارزههای روحی و معنوی که درام امروز و در حقیقت ماجرای زندگی ما به آن بسته است میباشد». از مقدمه نمایشنامهٔ «پدر» اثر استریندبرگ ترجمهٔ: دکتر مهدی فروغ.
در مورد احساسات اونیل نسبت به استریندبرگ و قبول پیشوائی بیچونوچرای او در مورد تئاتر مدرن از طرف اونیل، همین کافی است که بگوئیم یکی از علل مخالفت اونیل با برنامههای آموزشی دانشگاه(پرو وینستاون» تنها به این دلیل بود که در اینجا توجه کمتری به استریندبرگ و آثار او به عمل میآمد و به دلیل همین مساله بود که اونیل پس از ورود به «پرو وئیستاون» دریافت که آن محیط نمیتواند جائی باشد که وی به خاطر ورود بدان زحمت گذراندن دوره متوسطه را به خود داده است. دو اثر بر اونیل تاثیری عمیق بخشیدهاند: ابله اثر داستایوسکی و مهمتر از آن «سونات اشباح» اثر اگوست استریندبرگ. «سونات اشباح» یا «رقص مرگ» داستان ظلم ویرانگر و خشونتباری است که اعضای یک خانواده که با پیوندی از عشق و نفرت به هم پیوستهاند به یکدیگر روا میدارند. و با درنظر داشتن وضع تراژیک زندگی خانوادگی خود اونیل میتوان تصور کرد که چنین نمایشی در روح حساس اونیل چه طغیانی به پا کرد.
وی سالها بعد در نطق خود هنگام دریافت جایزه نوبل در سال 1936 از دین خود به استریندبرگ-بزرگترین نمایشنامهنویس عصر حاضر-صحبت کرده و افزود: «نوشتههای استریندبرگ در آغاز بهتر از هر چیز دیگر تئاتر جدید را به من شناساند و به من الهام بخشید که خود نیز برای چنین تئاتری بنویسم».
شیفتگی به دریا
ریشه شیفتگی اونیل به دریا که در بسیاری از نمایشنامههایش بیانی عارفانه و صریح یافته است به علاقهٔ شدید وی به آثار «جوزف کنراد» و «جک لندن» مربوط میشود. اما دوران کوتاه دریانوردیش-که اتفاقا مورد تائید پدرش نیز بود بیشتر تقلیدی کورکورانه از قهرمانان داستانهای جک لندن و در حقیقت نوعی فرار از مسائلی بود که روحش را عذاب میداد. اونیل در بوئنس آیرس برای گذراندن زندگی به کارهای متعددی دست زد و بالاخره یکبار دیگر عازم سفر دریائی شد. این بار سفر در یک کشتی مخصوص حمل گلههای گاو و گوسفند که از بوئنسآیرس به «دوربان»-از آفریقای جنوبی-میرفت مشغول به کار شد. اما هیچگاه به آفریقا پا نگذاشت و به آمریکای جنوبی برگشت و در آنجا زندگی انسان کشتی شکستهای را شروع کرد. در ساحل دریا پرسه میزد و با جاشوهای آواره و سرگردان طرح دوسی میریخت و سرگذشت تلخ و دردناک آنها را گوش میداد. زندگی اونیل در این ایام-که بعدها تاثیر عمیقی بر بسیاری از نوشتههایش داشت-هرگز کوشش سطحی هنرمند برای کسب تجربه جهت نگارش نبود. (هرچند که اولین کتابش-چنانکه پیشتر آمد-شامل نمایشنامه «شتنگی» و تک پردهایهایش که در سال 1914 انتشار یافت شامل تجربههائی بود که مستقیما به زندگی دریا مربوط میشد). نشانه تاثیر عمیق دریا بر افکار و تخیلات اونیل را میتوان در این حقیقت جستجو کرد که وقایع 13 نمایشنامه از 40 نمایشنامه چاپ شدهاش تماما و یا قسمتی بر عرشه کشتی اتفاق میافتد و تقریبا در 6 نمایشنامه دیگر از همین مجموعه، دریا عامل مهمی بهشمار میرود.
تاثیر اونیل در تئاتر آمریکا
با ظهور اونیل، تئاتر آمریکا به صحنهٔ بینالمللی قدم نهاد. منتقدان بنام چون: آلاردیس نیکول، جان گاسنر و آلن داونر که تاریخ تئاتر را پیریزی کردهاند در بحث خود در معرفی درامنویسان پیشرو در آمریکا روشی بسیار محتاطانه برگزیدهاند. به عقیدهٔ گاسنر: «یوجین اونیل اولین نمایشنامهنویس آمریکائی بود که میتوان آثارش را با معیارهای بینالمللی سنجید». برای اولین بار در تاریخ درام، همه معتقد بودند که واقعهای مهم در آمریکا در شرف تکوین است. و چنین بود که اونیل-که آیندهای درخشان در پیش داشت-توانست با فراغبال و دستی باز به خلق و نگارش آثار خویش بپردازد.
اونیل هنوز خود را به عنوان پیشتاز رئالیسم تثبیت نکرده بود که به اکسپرسیونیسم روی آورد. نمونهاش نمایشنامهٔ «چشمه» است و شاید عجیب نباشد که او را متهم به گزینش راهی میانبر و کوتاه برای رسیدن به ملودرامهای سالهای گذشته تئاتر آمریکا کردند. در اینجا لازم است یادآور شویم که ریشه کارهای اونیل را باید در ملودرامهای او دانست، حال آنکه مدل آگاهانهای که او برگزید همگی از تئاتر اروپا ناشی میشد. از نقطهٔ نظر بیان صحنهای، مدلهائی که اونیل برمیگزید از اهمیت بیشتری برخوردار هستند تا فلسفه او که متاثر از افکار «نیچه» است.
امروز پس از نگارش چندین مجلد کتاب دربارهٔ زندگی اونیل دیگر سخنان «جردان میلر» را در مورد وی در سال 1962 نمیتوان به سادگی پذیرفت. او معتقد است: «اونیل نویسنده غیرقابل فهمی است که از صحنهٔ ادبی آمریکا، شهرت جهانی یافته است».
در زمان اونیل نورپردازی در صحنه به سرعت تکامل مییافت و چشماندازهای جدیدی توسط افرادی پیشرو چون آپیا و گریک بر تئاتر باز میشد. «ماکس راینهارت» که به او «جادوگر بزرگ» لقب داده بودند تحسین همگان را با هنر صحنهآرائی خود برانگیخته بود. «ریچارد واگنر» با نمایش «خواب و رویا» خود از سایرین عقب نمانده بود. تئاتر آمریکا این نهضتهای جدید را یکی پس از دیگری تجربه کرد. رئالیسم و ناتورالیسم هنوز شناخت کامل نرسیده بودند که ایدههای ضد رئالیستی از ماوراء بحار به داخل نفوذ کرد. به طوری که تماشاگران غیر حرفهای و بیتجربه آمریکائی خیال کردند که استریندبرگ و ایبسن هر دو از معاصران اونیل هستند و درامنویسان اکسپرسیونیست اروپائی نیز، همدورههای آنان. سپس به تدریج ملودرامهای رمانتیک و رئالیسم ظاهری جای خود را به رئالیسم اجتماعی و شاخههای اکسپرسیونیستی آن داد و در چنین موقعیتی اونیل طبعا بیش از آنچه که بود مبتکر به نظر میرسید. به رغم این موضوع، اونیل با صراحت و فروتنی به دین خود نسبت به استریندبرگ اعتراف میکرد.
تئاتر آمریکا قبل از اونیل و تحولاتی که اونیل در تئاتر آمریکا به وجود آورد
تئاتر در آمریکا برخلاف سایر فعالیتهای هنری و به علل گوناگون تاریخی، خیلی دیرتر از رشتههای دیگر در مقایسه با فرهنگ و تئاتر کشورهای اروپائی در مسیر ترقی و تعالی افتاد. تا شروع جنگ جهانی اول، تئاتر نمیتوانست به عنوان یک واقعیت حقیقی و هنری در آمریکا مورد توجه قرار گیرد و تئاتر در این کشور بیشتر نوعی تفنن و سرگرمی بهشمار میرفت. در این دروه طراح، کارگران و بازیگر کم و درامنویس به مراتب کمتر بود. در سرتاسر سالهای قبل و بعد از جنگ جهانی اول در آمریکا، نوعی تحولات اجتماعی به وجود آمد که با یک نوع شکفتگی فرهنگی و هنری غیر منتظره همراه بود. در این دوره نوابغی چون: گریفیث و چارلی چاپلین به ظهور رسیدند و مجلات از فعالیتهای: جیمز جویس، از راپاندوتی. اس.الیوت مژده دادند و گروه هنری «پرو وینستان» و «گیلر تئاتر» در زمینه تئاتر شروع به فعالیت نمودند. هنگامیکه اونیل به سال 1913 با نمایشنامه«در راه کاردیف» هدف خود را مشخص میسازد، دستیابی به این هدف را بسیار مشکل مییابد. زیرا تا آن موقع در فرهنگ آمریکا، هیچ سابقه با ارزشی مربوط به شکل دراماتیک وجود ندارد و از این روی اونیل مجبور است تجاربی را که از تئاتر و درام اروپائی دارد در جامعه و تئاتر آمریکا به کاربندد در حالیکه از نظر محتوا عمیقا به سنتهای آمریکائی وفادار است.
میتوان گفت که اونیل نخستین آمریکائی است که توانسته است تئاتر را از قید محدودیت گفتار مودبانه دوره و یکتوریا آزاد سازد. اونیل به طور دائم شیوههای نوینی را برای تکامل و افزایش تاثیر صحنهها به کار میبست و در آثار خود نور، موزیک، افکت و صداهای خارج از صحنه را مورد آزمایش قرار میداد و کارگردانان و طراحان تئاتر را به خاطر به کاربستن هرچه بیشتر ذوق و استعدادشان الهام میبخشید و تشویق میکرد. او به جای دکورهای مجلل و تزئینات سنگین و پرزرق و برق خوابگاه ملوانان و عرشه کشتیهای تجاری را به کار میگرفت و به جای طرحهای پیچیده و حوادث پرهیجان و صحنههای بزن بکوب پهلوانی، مرگ عادی و سادهٔ یک ملوان را به روی نیمکت خوابگاه کشتی نشان میداد. به طور کلی وجود اونیل در تئاتر آمریکا، تئاتر این کشور را به 2 بخش متمایز تقسیم میکند که نخستین دوره را «عصر رمانتیک» و دورهٔ دوم را که با ظهور اونیل آغاز میشود «عصر رئالیسم» لقب دادهاند. ظهور اونیل در تئاتر آمریکا، حقیقت و واقعیت را که تا آن روز در تئاتر این کشور ناشناخته مانده بود به ارمغان میآورد.
داستان نمایشنامه «الکترا سوگوار میشود» که اقتباسی است از آثار یونان باستان قبلا به وسیلهٔ: هومر،؟؟؟ و اشیل «ووینیدار» به رشته تحریر کشیده شده است و اونیل با نوشتن آن میخواهد تئاتر آمریکا را با تئاتر اروپا پیوند دهد. ما در این نمایشنامه در مقابل خانواده بزرگ آمریکائی قرار میگیریم به گونهای که روابط پرسوناژها عشق و محبت را با خشونت و نفرت توام میسازد و بالاخره مبارزه در پشت یک بازی وحشتناک روانی ادامه مییابد.
اونیل شیوه سادهنویسی را تا آخرین نمایشنامه خود خفظ کرده است به طوریکه در این مورد به یکی از دوستانش میگوید:
نوشتن نمایشنامه”الکترا”سوگوار میشود به زبان ادبی سنگین احتیاج داشت. میدانی که من فاقد آن هستم و به شهادت تمام نوشتههای امروزی برای آدمهای بیثبات و ناسازگار عصر ما، تکلّم زبان ادبی سنگین غیر مقدور است و بهترین کاری که میشود کرداین است که از درک عواطف و احساس قهرمانها به جای حرکات و اشارات و زمزمههای دراماتیک متاثر گردید).
تفسیری کلی از آثار اونیل
پیوستن اونیل در سال 1916 به گروه تئاتری «پرو وینستاون» و اجرای نمایشنامه «در راه کاردیف» فصل جدیدی در زندگی هنری اونیل گشود. او اکنون ترکیب جالبی از نویسنده و هنر پیشه را مشاهده میکرد. البته اگر به این گروه هم نپیوسته بود باز به نوشتن ادامه میداد ولی کار او با این گروه وی را در فضائی دوستانه و پر استقلال قرار داد چندانکه میتوانست به تجربیات خود در زمینهٔ تئاتر دست بزند و این چیزی است که شاید تئاتر غربی هرگز قادر به انجام آن نمیبود. شاید بتوان سهم اونیل را در این گروه از سهمی که آنان در کار اونیل داشتند بیشتر دانست. بههرحال نتیجه همکاری آنها با اونیل را میتوان نقطهٔ عطفی در تئاتر آمریکا محسوب کرد. نمایشنامههای تکپردهای اونیل که در سال 1914 به چاپ رسیدند مثل: تشنگی، تارعنکبوت، مه، اعلام خطر و شهامت همه مضامین فکری آن زمان اونیل یعنی عقاید فرمولی او را در برداشتند و در این آثار اونیل هنوز راه اصلی خویش را نیافته است. موقعیت صحنهٔ نمایشنامه «تشنگی» قایق دریای جنوب است و لحظه بسیار هیجانانگیز آن زمانی است که «رقاصه» از فرط خستگی و سختی دیوانه میشود. «اعلام خطر» از بهترین نمایشنامههای این گروه است که در آن از کشمکش درونی یک تلفنچی بین وجدان کاری خویش و وظیفهاش به عنوان سرپرست یک خانواده گفتگو میکند.
«در راه کاردیف» اولین اثر اونیل است که به اجرا درمیآید. در این اثر اونیل به خلق 2 کارآکتر دست میزند: اولی «یانگ» دریا نوردی آمریکائی است که در اثر جراحاتی که در یک سقوط به او وارد شده در شرف مرگ است. و دیگری «دریسکول» که یک ایرلندی و دوست نزدیک او است-شرح بیشتر درباره این نمایشنامه در سطور آتی خواهد آمد-. پس از خلق این 2 قهرمان، اونیل دوباره آنها را در نمایشنامه بعدیش که در سالهای 1917 و 1918 اجرا شدند به کار میبرد مثل: «سفر دورودراز به وطن» که تراژدی ملاحی بنام «اولسون» است.
در نمایش «ماه دریای کارائیب» نیز شاهد تصویر روشنی از چهره خشن و سخت زندگی در یکی از بنادر «وست ایندیز» در یک کشتی انگلیسی هستیم. که تصویری است از سرمستی و عیاشی لجام گسیخته دریانوردان. «اسمیتی» که ملاحی انگلیسی و قهرمان نمایش است از دیدن صحنههائی مشمئز شده و میکوشد خاطراتی را که موسیقی دور دست در او زنده کرده فراموش کند.
از میان نمایشنامههای او: ماه دریای کارائیب، سفر دورودراز به وطن، در منطقه جنگی و در راه کاردیف را میتوان بهترین آثار اونیل خواند. این 4 نمایشنامه همگی یکی پس از دیگری در تئاتر «پرو وینستاون» اجرا شدند. و به وضوح پیدا بود که اونیل در شخصیتپردازی این نمایشنامهها به تدریج راه کمال را پیموده است. کارآکترهائی چون: دریسکول، اسمیتی و اولسون را با پرداخت دقیق اونیل هرگز نمیتوان فراموش کرد. «قبل از صبحانه» که تاثیر استریندبرگ در آن به خوبی مشهود است به خودکشی انسانی میپردازد که از شکایتهای زنش به تنگ آمده. نمایشنامه «طناب» هم به تاثیری مشابه میپردازد ولی به خاطر طنز نمایشی خود از بیهودگیها و پستیهای بشری میتوان اثر بالنسبه موفقش نامید.
اکنون دیگر زمان آن فرا رسیده بود که اونیل نوشتن تک پردهای را کنار گذاشته به خلق آثار حرفهای بپردازد. روز دوم فوریه 1920 در تئاتر «موروسکو» را میتوان نقطهٔ عطفی در کار تئاتری اونیل دانست زیرا با نمایش «ماوراء افق» توانست توجه کسانی را که در تئاتر در جستجوی هنرمندی متکبر بودند به خود جلب کند. عشق 2 برادر به یک دختر داستانی است کهنه. اما منظور اونیل از نمایشنامه «ماوراء افق» پرداختن به سوژهای چنین ساده نبود. در این نمایشنامه اونیل حرفی تازه دارد: به عقیده او بزرگترین موهبتی که انسان دارد تصورات خیال گونهٔ او است که انگیزهای به زندگی انسان میبخشد. در این اثر بوجین اونیل در 1946 اونیل به یکی از معیارهای تراژدی یونان نزدیک میشود که آن هم عبارت است از تزکیه احساسات و عواطف از طریق برانگیختن آنها در تماشاگر؛ با نمایش دردورنجی که قهرمان نمایشنامه را فرا چنگ خود آورده است. [یا به تعبیر ارسطوئی آن: کاتارسیس]
اونیل با انتخاب چنین راهی از طریق خلق قهرمانی با خصوصیات روحی نزدیک به انسانهای واقعی، به یکی دیگر از ویژگیهای تراژدی یونان نزدیک میشود. اونیل با نوشتن «ماوراء افق» که از سه پرده تشکیل شده توانست تغییری کوچک در روش سنتی نمایش بدهد. اما به طور کلی فرم نمایش به نظر او تابعی از فکر اصلی و انگیزهٔ عمل قهرمانان بود. به علت سوء تعبیر کارگردان، صحنه آخر این نمایش در هنگام اجرا قطع شده و در اولین صحنه پردهٔ آخر نیز، جرح و تعدیلی مختصر صورت گرفته که مفهوم نمایش را تا حد زیادی مبهم کرده است در سال 1926 دریافتند که تا چه حد صحنه آخر نمایش میتواند نقش به سزائی در رساندن مفهوم کلی آن داشته باشد. به رغم کلیه این دشواریها، «ماوراء افق» توانست جایزه پولیتزر را به خود اختصاص دهد و پس از پایان اجرای اولش در شیکاگوبه صورت نمایش محبوب تئاترهای کوچک درآید. این نمایشنامه با اینکه در ابتدای کارهای جدی اونیل قرار دارد، اما برای همیشه یکی از بهترین آثار اونیل شمرده میشود. «ماورای افق» بیانگر عشق اونیل به ماجراجوئی است که نتیجه این کشمکش سفرهائی به آفریقا و آمریکای جنوبی وقتی که «رابرت مایو» یکی از قهرمانان این اثر میگوید:
«تصور کن که این صدای زیبای سرزمینهای ناشناخته است که مرا به سوی خود میخواند»، گوئی روح خود اونیل است که در «مایو» تجلی کرده.
«کریس کریستوفرسن» اثر بعدی او است که در سال 1920 به اجرا درآمد ولی به موفقیت نرسید، اونیل بعدا آن را به نام «آناکریستی» دوباره نوشت. او در این زمان نمایشنامه کاه- یابوریا-را تمام کرده بود: این اثر نشانهای از تجربیات اونیل در آسایشگاه مسلولین و نیز کار در روزنامه است. او در این نمایشنامه به تصویر خودخواهی پدر ظالم و مستبد «آیلین کارمودی» و بیشهامتی عاشق او به نام «استفان مورای» میپردازد. آیلین که به سل مبتلا شده به آسایشگاه مسلولین فرستاده میشود و کار اونیل در اینجا شرح شروع تدریجی عشق او به «استفان» و عدم پاسخ استفان به عشق او است.
کسانیکه اجرای کوتاه مدت این نمایشنامه را در دهکده «گرینویچ» دیدهاند هرگز صحنهای را که در آن آیلین به عشق خود به استفان اعتراف کرده ولی در مییابد که او چیزی جز دوستی ساده به او نخواهد داد فراموش نخواهند کرد. قویتر از این صحنهای است که 4 ماه بعد در آسایشگاه اتفاق میافتد: آیلین با اطلاع از آنکه او را به قسمت بیماران علاجناپذیر میبرند اهمیتی به وضع خود نمیدهد. در یک طرف صحنه، تخت او قرار دارد و دری کوچک آن را از سالن اصلی جدا میکند. پرستار از استفان که برای دیدن آیلین آمده مصّانه میخواهد که برای تسلی او و به منظور اینکه روزهای پایان زندگیش را از شادی پر کند به او دروغ بگوید و به دوست داشتنش تظاهر کند. در اینجا اونیل موقعیتی بسیار عالی و ویژه را در اختیار کارگردانان این نمایش یعنی: «اتو کوگر» و «گیل مور» قرار میدهد که آنها نیز این فرصت را مغتنم شمردهاند و به شیوهای دیگر مورد استفاده قرار میدهند. به تدریج که استفان به دروغ گفتن میپردازد نوری از امید و با رقهای از عشق در چشمان آیلین درخشیدن میگیرد. ولی درست در همین زمان آگاهی او به واقعیت تلخ بیماریش از اوج شادی به پائینش میکشد. استفان به دروغهای خود ادامه داده میگوید که قصد دارد او را با خود ببرد. و سپس هنگامیکه ترکش میکند و در سلول کوچکش را به روی او میبندد و از پرستار میخواهد که به القائات امیدبخش خود به آیلین ادامه دهد، واقعیت تراژدی را که ظاهری آرامبخش به خود گرفته و انتظار لحظه پایان را میکشد تصویر میکند.
در «امپراطور جونز» که در سال 1920 توسط گروه «پرو وینستاون» به اجرا درآمد اونیل به پیشرفت بیشتری در هنر خود میرسد. او در این اثر هیچ کوششی برای ترتیب نمایش به صورت پرده نکرده و توجه اصلیش مبذول به پروراندن معنی و تم اصلی در 8 صحنه بود. ضمنا به سنت قدیم تئاتر یعنی نپذیرفتن «مونولوگ» (تک گوئی) توجهی نکرده و نمایشی که قسمت عمدهاش برگفتههای یک کارآکتر-به تنهائی است-خلق کرده است. قهرمان اصلی آن فردی عادی نیست: سیاهپوستی است که به خاطر ارتکاب قتل مجبور به ترک آمریکا شده، به یکی از جزایر دوردست مسافرت کرده و با «امپراطور جونز» که با نیروی اراده و زیرکی خاص توانسته بر ساکنان بومی آن جزیره حکومت کند، آشنا شده است.
«امپراطور جونز»، نمایشی است از ترس انسانی، عامل ترس نقشی به سزا در ترکیب صحنهها به صورت تصویری از روح آدمی که علیه اعمال بر خود سر برافراشته دارد. روحی در جدال با گذشتهٔ زشت خود، سرنوشت پدران و جهل قرون گذشته.
«آرتور کوئین» نویسنده کتاب «تئاتر در آمریکا» نمایشنامهٔ «لازاروس خندید» را شاعرانهترین و خیالیترین اثر اونیل میانگارد. این نمایش که اوج سمبولیک آثارر دیگر وی چون «خدای بزرگ براون» است کوششی موفق و شجاعانه است «لازاروس» در اینجا نمادی از عشق و شادی است که بر مرگ غلبه میکند و رسالتش که در حساسترین قسمت نمایشنامه بیان میشود عبارت از این است که مرگ وجود ندارد. «خنده» که یکی از ویژگیهای مشخصه انسانی و ممیز او از حیوان است عبور از دروازه مرگ به سرزمین نیکان را بر «لازاروس» امکانپذیر ساخته و سپس در بیانی عارفانه، لازاروس با نیروی عشق بر سختیها غلبه میکند. او که به چشمان حضرت مسیح (ع) خیره شده است و از لبخند وی به اسرار بیارزشی پیبرده روح مسیح (ع) را با خود به دنیائی میبرد که آماده پذیرش آن نیست و بالاخره در موثرترین قسمت نمایش، «لازاروس» در مییابد که چگونه آدمی ممکن است با خودخواهیها و ترس خود از اوج نیکی به ژرفای پستی سقوط کند.
شخصیت اونیل به عنوان درامنویس مدرن با اینکه سالها از نگارش و اجراهای اولیه آثارش میگذرد هنوز هم به علت جهانبینی خاص او و نگرش کنجکاوانهاش به اعماق روح آدمی مورد بحث محافل هنری و تئاتری دنیا است. موادی را که برای نمایشنامههایش در نظر میگیرد از پستترین محلههای نیویورک گرفته تا تاریخ گذشته ملل دیگر همه و همه دارای طبیعتی نزدیک و رمانتیک هستند ولی نحوهٔ استفاده و کاربرد وی از این مواد اصولا گرایشی واقع گرایانه (رئالیستی) دارد که از نمایشنامه «ماوراء افق» شروع میشود.
فلسفه اونیل
اونیل در آثار خود ضمن یک سلسله فریادهای تکان دهنده آنچه را که از تلاش مأیوسانه بشر بر ضد محیط تنهائی، بر ضد سرخوردگی و بالاخره بر ضد نادانی به یاد داشته بیان نموده و برای نمایاندن تلاشی که انسان به خاطر شناخت هدف و آرزوهای خویش میکند از میان طبقات مختلف اجتماع کارآکترهائی خلق کرده و بدین وسیله رنج و عذابی را که خویشتن حس میکرده از زبان قهرمانان مخلوق خود بیان مینماید فلسفه شگفتانگیز و یأسآمیز اونیل از غفلت در شناخت ظاهر فریبنده و یا از شکست تراژیک او در مقابله با واقعیت ناگزیر ناشی میشود. با وجود اینکه تمام نمایشنامههای اونیل دارای صحنهها و کارآکترهای آمریکائی هستند در همین حال از جنبهٔ جهانی درامهای بزرگ نیز برخور دارند. حتی مواقعی که او کاسب و تاجر را مورد حمله قرار میدهد همچنانکه آنها را با هجوی سنگین در 2 نمایشنامه «مارکومیلان»-یا مارکومیلیونر-و «خدای بزرگ براون» مورد حمله قرار داده است.
مهمترین حملاتی که بر آثار اونیل شده است توسط منقدین ادبی بوده است که به وزن شکستهوار نثر او و به پیرویش از «روانکاوی» فروید ایراد گرفتهاند. «اونیل در آثارش قهرمانانی خلق کرده است که به هیچ جا نمیرسند و میکوشند عریانی خود را با توهم و با رویای امتیاز تحصیلات دانشگاهی و یا با زندگی شادمانه خانوادگی و فرار به سوی دریای جنوب بپوشانند و از این روی است که به او «پیامبر شکست» لقب دادهاند» در اغلب آثار اونیل و به خصوص در نمایشنامههای نخستین وی که به نمایشنامههای «دریائی» معروفند برخورد با کوههای یخ شناور، بیسیم، عرشه کشتیهای تجاری، حمله امواج سهمگین و بیدادگری طوفان و نیز آرامش و بیدغدغگی از پی آفتاب آینده و روشنائی ستارگان، در همه اینها یک امر جبری وجود دارد: امری خارج از حیطهٔ ایمان، خارج از وساوس، هرگونهٔ ملجاء و امید، خود سپردگی و تسلیم به فعل و عمل و پیشامدها و تصادفات.
نگاهی به چند نمایشنامه اونیل:
*سیر روز در شب
این اثر، نمایشنامهای تراژیک به مفهوم معاصر و امروزین آن است. «خانواده» از نهادهائی است که در عصر حاضر، مدام در معرض تهاجم و تلاطم بوده است: رویدادهای اجتماعی و اخلاقی این قرن، کاریترین ضربهها را به این عامل جاودانه و همیشهٔ پیدائی و پویائی و پایائی انسان وارد کرده است. اونیل در این اثر، یکبار دیگر با بافت و پرداختی دقیق و موجز و پر از ظرایف و اشارات تئاتری، تراژدی خانوادهای رو به انقراض، فروپاشیده و درهم شکسته را رقم زده است.
خانوادهٔ «تایرون» ها مانند تراژدیهای کلاسیک یونان، دستخوش سرنوشتی محتوم و ناگزیر نیستند. اگرچه اونیل به مسئله «توراث» هم نیم نگاهی دارد، اما این انسان است که خود سرنوشتساز هستی، تاریخ و آیندهاش است.
«تایرون» ها به سبب تطور و دگرگونی مفاهیمی همچون عواطف و علائق بشر در زمانهٔ حاضر، گرفتار و اسیر در پنجههای گمگشتگی و زوال و ضعف و فترت حس و عاطفهاند. «سیر روز در شب» شرح ملال و درد خانوادهای بیخویش و خود باخته و متلاشی شده است. خانوادهای که هر یک از اجزاء و عناصرش، به گونهای در درازنای غمگنانه حرمان و تعب غوطه میخورد.
این اثر، غمنامهٔ مصائب خانواده در عصر مسائلی چون: رنگ باختن ارزشهای اجتماعی و اعتباری، پناه آوردن و اعتیاد به مخّدر به مفهوم تشّفی دروغین و ویرانگر نسل بشر و سرانجام انزوا و عزلت است.
«جیمز تایرون»-پدر خانواده-یک بازیگر قدیمی تئاتر است. زنش-مری-به سبب حرمان دردمندانهای که به گاه تولد پسر کوچکترش-«ادموند»-بر او هائل و حادث گشته به توصیهٔ یک پزشک و برای کاستن درد از مخدر بهره گرفته و این، چنان در تاروپود هستن و زیستن «مری تایرون» ریشه دوانده که او معتاد شده و برای ترک این ماده مهلک مدتی را در آسایشگاه به سر آورده است.
آغازگر نمایشنامه بازگشت مری از آسایشگاه و طبعا قوام دوباره خانوادهٔ تایرونها است. اما این شکل ظاهری اثر است. «جیمز تایرون»-پسر بزرگ خانواده-در هزار توی شرب خمر، جوانی را باخته و حالیا به سوادی بر گرفتن سکهای از پدر-که خسّت و لئامتش بر خانواده اثری عمیق داشته-در گوشهای دنج، با خوشیهای صوری و عفن روزگار میگذراند. «ادموند»-رنجور و بیمار گونه-به مرض موروثی خانوداده «سل» دچار شده و مادر نیز، به رغم درمان از چنگال مهیب و براندازندهٔ اعتیاد رهائی نیافته است.
«سیر روز در شب» منظومهای است از شکست و حزن و حرمان. سرآخر «مری تایرون» که دیگر، شوی و فرزندش از ابتلای دوباره او آگاه گشتهاند، سودائی و سرسپرده جنون میشود و در برهوت دیوانگی، یله و رها میگردد. این نمایشنامه 2 جنبه دارد: یکی اینکه تصویری است از زندگی یوجین اونیل، زندگی چهار انسان شکست خوردهٔ گرفتار و مضمحل و نومید. دو دیگر اینکه در این اثر ابعاد شگفتانگیز قدرت صلابت و سیادت قلم اونیل در انعکاس چهرهٔ تلخ و غمبار زندگی بیش از هر اثر دیگرش جلوه میکند.
3 اثر دریائی از اونیل: در منطقه جنگی، در راه کاردیف و سفر دورودراز به وطن
این 3 نمایشنامهٔ تک پردهای که در ترجمهٔ فارسی هر سه در یک مجلد با عنوان «سفر دور و دراز به وطن» آمدهاند، شرح حدوث و وقوع رویدادهائی از زندگی «جاشو» ها، ملوانها و سلوک در دریا و بر آب تاب خوردنها و تمّوج و ترّنم «دریائی» ها است. این 3 نمایشنامه آثاری هشدار دهند، تلخ و هول آورند. روایت و محاکات دریا و دریادلاناند. این 3 اثر، پرسوناژهائی یکسان و هم نام دارند. مکان وقوع در هر سه تک پردهای کشتی «گلن سیرن» است و کشاکشهائی که بین جاشوهای این کشتی انگلیسی روی میدهد.
«در منطقه جنگی»
این، نمایشنامهای غمانگیز دربارهٔ زندگی و روابط ساده و بیشبهه و شائبه جاشوئی است بنام «اسمیتی». ملوانان «گلن سیرن» که در تبوتاب حملهٔ نابهنگام زیردریائیها در بحبوحهٔ جنگ جهانی به سر میبرند به «اسمیتی» سوءظن پیدا کرده و بدگمان شدهاند و در این نکته اندیشنا کند که مبادا او جاسوس آلمانها باشد. چرا که در زیر تختش یک قوطی پنهان کرده و این بر رفتار مرموز اسمیتی افزوده است:
«دریسکول-اسم خودش را هم «اسمیت» گذاشته. من تمام حقوق ماه آیندهام را شرط میبندم که اسم اصلیش «اشمیخته».
ملوانان دست از ایذاء و آزار اسمیتی بر نمیدارند و در فرجام و انجام تردید و تشکیکها تصمیم میگیرند که در قوطی را بگشانید. و این در حالی است که دوستانش او را «جاسوس» و خائن مینامند و سبب حضورش در «گلن سیرن» را «عملیات کثیف جاسوسی» میانگارند:
«اسمیتی-دریسکول در صندوق را باز نکن. اگر بازش کردی به خدا قسم که اگر سرم بالای دار هم برود میکشمت».
در قوطی را میگشانید چیزی جز یک نامه در آن نمییابند. نامهای که مضمون و محتوایش سیری است بر خاطرات و یادبودهای ایام گذشته یک ملوان تنها، عزلت گزین و در انزوا نشسته: گلایهای صادقانه و از سر مهر و علقه از دوستی بنام «سیری».
ملوان دیگری نامه را میخواند:
«اسمیتی که با چشمان بسته و هیجان تمام سر پا ایستاده و گوئی در طی قرائت نامه شکنجه و عذابی را متحّمل میشده است صدائی گریه مانند از گلو بیرون میدهد و صورتش را به طرف دیوار بر میگرداند:-همهاش یک مشت چاخانهای عاشقانه و اینکه کار آوازهخوانها به کجا کشیده و حرفهائی است که معلم هندیش راجع به آوازش گفته. وقتی قرائت نامه به پایان میرسد سکوتی عمیق که تنها با نالههای خفه اسمیتی «شکسته میشود سراسر خوابگاه را میگیرد».
این تعب نامهٔ زندگی «جاشو» ها است با تمامت خالی خیال و تهی بودنش.
«در راه کاردیف»
این نمایشنامه نیز در همان کشتی انگلیسی «گلن سیرن» میگذرد و 11 پرسوناژ دارد. یکی از ملوانان به نام «یانگ» بیمار است و کشتی در گرگ و میش بر آب در نوسان و تلاطم است. همه در اندیشهٔ رسیدن به سواحل «کاردیف» هستند:
«اگر این مه بخواهد همین جور بماند تا یک هفته دیگر، شاید هم بیشتر به کاردیف نمیرسیم».
ملوانان، هر یک میکوشند تا تنگنای سرگشتگی، بیهودگی و اسارت در سرپنجهٔ مقتدارنه امواج کفآلود دریا را با نقل قصهای و غصهای بکاهند. «دریسکول»، این رفیق پنج سالهٔ «یانگ» که از ناخوشی او سخت دلتنگ و آزرده است از روزگار دوستی با یانگ سخن میگوید. همو که اینک با مرگامرگی در مصاف و ستیز است و علت ناخوشی فعلیش هم بر اثر ضربهای است که به دلیل غرق کشتی خورده است:
«دریسکول-درست مثل یک چنین شبی بود که کشتی «دوور» غرق شد. یک چنین موقعی بود و ما همه توی خوابگاه دورهم نشسته بودیم. یانگ هم، جفت من بود که ناغافل صدای شکستن چیزی شنیده شد و آن وقت کشتی آنقدر یکوری شد که همه مان روی هم کپّه شدیم. دیگر بعدش چه شد درست یادم نیست. فقط اینکه با یک جان کندنی قبل از غرق شدن، قایقها را از جایشان درآوردیم. من و یانگ توی یک قایق بودیم و هفت روز تمام بدون یک قطره آب یا یک لقمه نان پارو زدیم. همین جا بود که یانگ نگذاشت من خودم را که از تشنگی کلافه شده بودم توی دریا بیندازم تا اینکه بالاخره یک روز موقعی که یانگ حالش سرجا بود و قایق را میراند ما را نجات دادند».
کاپیتان کشتی برای درمان بیماری یانگ به کتابهای موجود در کشتی مراجعه میکند اما بیهوده است. در این بین «یانگ» که عمری را در دریا و خزش و خیزشهای آن سپری کرده، نومیدانه و دل برکنده از زندگی میگوید:
«زندگی یک جاشو ارزش گریه ندارد».
و در این گرماگرم ناخوشی و تبوتاب، با حزن و ملال سفر به «کاردیف» را نفی و نهی میکند:
«ما نبایست اصلا به این سفر آمده یوجین اونیل در سال 1924 باشیم…تا یک هفته دیگر هم به کاردیف نمیرسیم من زیر آب دریا دفن میشوم. به نظر من کاردیف هم مثل جاهای دیگر است، چیزی که هست اینکه همیشه دلم میخواست در خشکی دفن بشوم».
یانگ که در حالت احتضار به سر میبرد آخرین وصایایش را هم میکند: ساعت و حقوقش را بین دریسکول و جاشوهای دیگر تقسیم میکند و پس از مروری برخاطرات و خطرات ایام گذشته روی در نقاب خاک میکشد، بدون آنکه هرگز «کاردیف» را دیده باشد.
سفر دورودراز به وطن
این، اثر دیگری از «تریلوژی تراژیک» زندگی جاشوهای کشتی «گلن سیرن» است. این نمایشنامه 2 صحنه دارد که صحنهٔ آغازینش در خوابگاه ملوانان و صحنهٔ بعدیش در «باریکی از کافههای محقر سواحل لندن» میگذرد. در صحنه اول ما شاهد معارفه با «نیک»-دلال کشتی-هستیم. کسی که بیکاران را با زور و نیرنگ به دام میاندازد و در کشتیها به کار میگمارد. در این صحنه، نیک با صاحب کافه دربارهٔ حقوق و مواجب و «جیبهای پرپول ملوانان گلن سیرن» سخن میگوید و اینکه از آنها «قول مردانه» گرفته که به بار بیایند. یک درصدد است تا با تمهید و ترفند طعمهاش را از بین جاشوهای «گلن سیرن» انتخاب کند و به کشتی «آمیندرا» ببرد.
در صحنه دوم ما شاهد باده گساریها و گفتگوهای مستانهٔ جاشوها هستیم. نیک و جو- صاحب کافه-«اولسون» سوئدی را از میان جاشوهای گلن سیرن برای کار در کشتی «آمیندار» انتخاب میکنند همو که با سادگی و صداقت از برادر و مادرش که «بیشتر از 10 سال است که آنها را ندیده» سخن میگوید. نیک- این دلال رو به صفت و مکار-با کید و نیرنگ «اولسون» را در حالیکه از فرط زیادهروی در میگساری بیهوش شده از کافه بیرون میبرد و به «دریسکول»-دوستش-که در پی او میآید میگوید که وی از آنجا بیرون رفته است. و اینگونه است که با گوشه و زاویهای دیگر از زندگی مصیبتبار و غمزدهٔ ملوانان آشنا میشویم. این سه اثر، در شمار زیباترین و پر کششترین «دریائی» های یوجین اونیل هستند.
روغن نهنگ
این، یکی دیگر از نمایشنامههای دریائی اونیل است، با همان شور و بیتابیها و کشاکشهای زیبا. وقایع این تک پردهای در کشتی بخاری شکار نهنگ روی میدهد این کشتی مدت یک سال است که در میان انبوه تودههای یخ محاصره شده است. کینی- کاپیتان کشتی-که مردی است سرسخت و لجوج، همسرش «آنی» را به همراه خود برای شکار نهنگ آورده است. وضع کشتی بحرانی است: از یک سو قرارداد دو ساله با جاشوها بسته است و در همین حال مواد و اندوختهٔ کشتی روی به اتمام است و جاشوها اخطار کردهاند که در صورت باز نگشتن به «وطن» شورش خواهند کرد و از سوی دیگر، آنی-همسر کاپیتان کینی-که از این همه تنهائی و عزلت و عسرت به تنگ آمده در مرز جنون قرار گرفته است.
در گفتگوئی بین بن-پادو-و پیشخدمت، آگاهیهای افزونتری دربارهٔ وضع و موقع کشتی مییابیم:
«پیشخدمت-یخ! یخ! یخ! نزدیک یکسال است که چشمهایمان جز یخ به هیچ چیز نیفتاده آن وقت او خیال برگشتن به وطنمان را ندارد، وطن، مشکل است دوباره من رنگ خشکی را ببینم. او فقط زلزده به طرف شمال، دیگر چشمش هیچ جا را نمیبیند. اصلا خوش ندارد به آب صاف نگاه کند، همهٔ فکر و ذکرش شده روغن نهنگ». کاپیتان کینی با همکاری دستیارش-اسلوکام-شورش ملوانان را سرکوب میکند. اما زنش-آنی-جدا در معرض جنون قرار گرفته و کاپیتان حاضر نیست که «فقط با چهارصد بشکه روغن از سفر دریا برگردد». وی به زنش میگوید:
«میخواهی آنهای دیگر به من پوزخند بزنند مردم بندر مرا «هو» کنند و بگویند «دیوید کینی» که ادعا میکند بهترین ناخدای کشتی شکار نهنگ است فقط با 400 بشکه روغن برگشته…من با هر بدبختی و زحمتی که شده انبار کشتی را پر از روغن میکنم و تا این کار را نکنم بر نمیگردم».
آنی که از آن همه «وحشیگری و دادوبیداد» به تنگ آمده، در گفتگوئی مهرآمیز و سرشار از گلایه، سرانجام «کینی» را در بازگشت به خانه مجاب میکند. اما درست در لحظهای که کاپیتان خواهش زنش را میپذیرد «اسلوکام» خبر میدهد:
« قربان، کوه یخ سر راهمان شکست برداشته، از وسط یخها یک راه به طرف شمال باز شده. پشت یخها هم تا چشم کار میکند آب صاف موج میزند». «کینی» دوباره به همان موضع سرسختانه و خللناپذیر گذشته باز میگردد و انگار که حرف «آنی» در او تاثیری نداشته، دوباره هوای شکار نهنگ میکند:
«آنی شنیدی؟ انبار کشتی را پر روغن میکنیم» اما دیگر دیر شده و آنی به وادی جنون گام نهاده است.
نگرش بر نمایشنامه «آناکریستی»
الف تاریخچه:
در هشتم مارس 1920 در آتلانتیک سیتی نمایشی تحت عنوان «کریس کریستو فرسن» به اجرا درآمد که دومین نمایشنامه طولانی اونیل به حساب میآید. آناکریستی قبل از اینکه به این نام درآید، دو عنوان دیگر داشته است: یکی «کریس کریستو فرسن» که بعدا به صورت کتاب درآمد و دیگری که به عنوان «شیطان پیر» منتشر گردیده است. بالاخره این نمایش با پایانی تازه و تا حدودی امیدوار کننده به نام «آناکریستی» به چاپ رسید. در چاپ مجدد بسیاری از عوامل کتاب تغییر کرد. عواملی که در چاپ بعدی تغییر شکل یافت تاریکی متنها، تعمق در مفاهیم فلسفی و نیز کاوش در نوع به کار بردن تاکیدها بود. اونیل به رغم همهٔ خطاها و دردسرهائی که در چاپ این نمایشنامه به وجود آمد آن را دوست میداشت ولی با این حال به نظر میرسد به علت این تغییرات اونیل هرگز اشتیاقی به تمام کردن آن نداشته است. نمایشنامه «آناکریستی» برای اولین بار در تئاتر «برادوی» به نمایش گذاشته شد و مورد استقبال فراوان قرار گرفت. از میان تمام علل، سه مسئله وجود دارد که چرا اونیل هرگز با این نمایش از در سازش در نیامد:
اولین علت را میتوان خاطره تلخ از نمایش ذکر کرد و اینکه نمایشنامه «کریس» چندین بار تغییر نام داد. عامل دوم نقص «کریس کریستو فرسن» و سوم حس جاهطلبی او بود ولی باید گفت شاید احساس هوشیارانه وی و نیز اصلاح اعتبارش در تئاتر آمریکا او را راهنما بود. انتقادها و بدگمانی و چیزهای دروغین با نمای ظاهری امید، از ورای نمایش او به شکل سهل و آشکار نمایان بود. اولین پرده این نمایشنامه یکی از استادانهترین کارهای نمایشی اونیل است. او از تجارب گذشته خود کمک گرفته است «پایان خوش» این نمایش را عدهای نابهجا خواندهاند و اونیل نیز طی نامهای به سردبیر نیویورک تایمز به تجزیه و تحلیل و دفاع از آن پرداخته است. «آناکریستی» یک سال بعد از اجرای نمایشنامه «امپراطور جونز» به روی صحنه آمد و به همان اندازه محبوبیت یافت. این نمایشنامه با علاقه مورد بحث قرار گرفت و 117 بار نمایش داده شد و برای دومین بار جایزه پولیتزر را نصیب مصّنف خود ساخت. یکبار از آن فیلم صامت و در سال 1929 نیز فیلم ناطق ساخته شد که در آن «گرتاگاربو» نقش آناکریستی را بازی میکرد و 33 سال بعد هیئتی از منتقدان سینمائی در نمایشگاه جهانی «سیاتل» آن را به عنوان یکی از بهترین چهار فیلمی شناختند که آمریکا به معرض نمایش گذارده است. این توجه سینمائی دلیل بر محبوبیت نمایشنامه است زیرا یکی از رومانتیکترین آثار اولیه اونیل است.
ب-سیری در متن
این نمایشنامهٔ 4 پردهای، در شمار به یاد ماندنیترین دریائیهای اونیل بهشمار میرود. به رغم فضای سنگین و پر از کشاکش، آناکریستی از نادرترین آثاری است که با«پایان خوش به انجام و فرجام میرسد.
«کریس کریستوفرسن» یک «سر جاشوی» قدیمی و پیر سوئدی، اینک در باراندازی در نیویورک در یک کرجی کار میکند. «آنا»- دخترش-به او اطلاع میدهد که برای دیدار پدر خواهد آمد. «کریس» در نامههایش به «آنا» به دروغ شغل خود را «سرایدار» نوشته و آنا هم که روزگار را در کنج دخمهها و بیغولهها میگذراند، خود را «معلم سرخانه» معرفی کرده است. پس از سالها دوری، این دو یکدیگر را باز مییابند. کریس به گونهای خاص از دریا و سرنوشت، سرنوشتی که این آبی موّاج برای انسان رقم میزند، وحشتزده و هراسناک است. حال آنکه «آنا» دریا را خوش میدارد و از جزرومدّ و مه و شط و شب دریا لذتی عمیق میبرد:
«انگار، سالیان درازی است که اینجا تومه زندگی کردم. نمیدانم مقصودم را چطور به تو بگویم. انگار بعد از یک سفر طولانی به وطنم برگشتم. این جور به نظرم میرسد که من مدتها همین جا روی کشتی تو همین مه زندگی کردهام.حس میکنم که انگار یک گمشدهای را که سالها دنبالش میگشتم پیدا کردهام».
در شبی مهآلود که دریا در اعماق ظلمات قیرگونش، چیزی مگر نفیر و نفخهٔ امواج را برنمیتابد، «کریس کریستو فرسن» به کمک دیگر کارگران کشتی،4 جاشوی کشتی شکسته را از دریا میگیرند. یکی از اینان یک ایرلندی است به نام «مت برگ». این «جاشو» که در عین ظاهر سترگ و خشنش، دلی به رقت شعر دارد، سخت به «آناکریستی» دل میبازد. این دلدادگی و شوریدگی آنچنان است که به زندگی «جاشو» زنگ دیگری میبخشد. از سوی دیگر، «کریس»-پدر آنا-به این عشق که سرانجام به جدائی او از دخترش منجر خواهد شد رشک میبرد. در یک رویاروئی بین مت برگ و کریس، مت از میزان عشق وافر و بیحدش به آنا میگوید و اینکه قصد ازدواج و بستن میثاق جاودانه را با یکدیگر دارند. «کریس» از این سخن برآشفته میگردد و مت برگ را با چاقو به مرگ تهدید میکند. آنا به این همه پایان میبخشد و در طی گفتاری بلند، هر دو را از وهن و گمان به در میآورد: آری، آنا زنی است با گذشتهای ملوّث و ملکوک.
هر دو مرد-مت برگ و کریس-سرخورده و گیج چونانکه ضربهای کاری خورده باشند در برابر چهره عریان و صریح واقعیت، رخ میبازند و به میخانهها پناه میآورند. پس از 2 روز مستی مدام و مستمر، هر دو به کرجی «سیمون و نیتروپ»-جائی که آنا در آنجا به سر میبرد-باز میگردند و این بار این هر دو که تصادفا قصد سفر و کار مشترک در یک کشتی را دارند، با یکدیگر از در دوستی در میآیند و در صحنهای لطیف و شاعرانه، با مهرآمیزترین کلامها از «آنا» دلجوئی میکنند و در مقابل نیز آنا قسم میخورد که در کنار متبرگ، زندگی تازه و پرحلاوت و طراوتی را آغاز کند.
فهرست منابع:
1-«سفر دورودراز به وطن»[شامل سه نمایشنامه: در منطقه جنگی، در راه کاردیف و سفر دورودراز به وطن] از: یوجین اونیل، ترجمهٔ صفدر تقیزاده، محمد علی صفریان، چاپ اول 1336، نیل.
2-«سیر روز در شب» اثر: یوجین اونیل. ترجمهٔ: محمود کیانوش. چاپ دوم،1357، انتشارات اشرفی.
3-«آناکریستی، اثر: یوجین اونیل ترجمهٔ: صفدر تقی زاده، محمد علی صفریان، چاپ اول 1343، نشر اندیشه.
4-«روغن نهنگ» یک تک پردهای از: یوجین اونیل و «تئاتر آمریکا» یک گفتار از «آرتورمیلر» ترجمهٔ: محمد حفاظی، احمد جزایری. چاپ اول 1355، نشر ابن سینا.
5-تاریخ ادبیات آمریکا، تألیف: ویلیس ویگر، ترجمهٔ: دکتر حسن جوادی، چاپ اول 1355، امیر کبیر.
6-سیری در ادبیات غرب، نوشتهٔ: جی.بی.پریستلی، ترجمهٔ ابراهیم یونسی چاپ اول 1352، جیبی.
7-«دربارهٔ ادبیات»-یازده مقاله. [مقالهٔ«خانواده در نمایشنامههای جدید. نوشتهٔ آتورمیلر] ترجمهٔ: احمد میرعلائی، چاپ دوم،1356 زمان. ص 139-117[و نیز چاپ اول همین مقاله: فرهنگ و زندگی (شمارههای 13-14) ویژه تئاتر و سینما. ص 73-64]
8-فرهنگ و زندگی (شمارههای 13-14) ویژهٔ تئاتر و سینما: «تئاتر چیست»(گفتگوئی میان یک کارگردان تئاتر و یک تماشاگر) نوشتهٔ ادوارد گوردون گریک (1966-1872) کارگردان طراح صحنه و نظریهپرداز انگلیسی. ترجمهٔ: گلی ترقی (ص 89-74).