کتاب واژه نامه حزنهای ناشناخته، نوشته جان کونیگ | پیشنهاد و معرفی

کتاب واژه نامه حزنهای ناشناخته، مجموعهای از واژگان نو برای بیان عواطف است. رسالت این واژهنامه تاباندن نور آگاهی بر غرابت بنیادی انسان بودن است؛ تمامی دردها، افکار اهریمنی، احساسات و احوالات، خوشیها و امیالی که زمزمهشان در پس زمینه حیات روزمره به گوش میرسد:
کنوپسیا /kenopsia/: حال و هوای مکانی که اغلب غرق در جنب و جوش جمعیت است و اکنون متروک و بیصدا مانده.
دوو /des vu/: آگاهی از این که این لحظه به خاطره بدل خواهد شد.
نودوس تولنز /nodus tollens: این احساس که طرح زندگی شما دیگر معنایی برایتان ندارد.
انومان /énouement/: این احساس تلخ و شیرین که به آینده رسیدهاید و میبینید اوضاع چگونه پیش رفته، اما نمیتوانید چیزی به خود گذشتهتان بگویید.
اونیزم /onism/: عجز از گیرأفتادن در یک جسم واحد که در یک زمان واحد تنها در یک مکان حاضر است.
ساندر / sonder/: نیل به این ادراک که هر رهگذر شخصیت اصلی داستان خود است و شما در آن داستان تنها سیاهی لشکری در پس زمینهاید.
موجب آرامش خاطر است وقتی دریابید برای چیزی که در تمام عمر آن را احساس میکردید و نمیدانستید دیگران نیز تجربهاش کردهاند کلمهای وجود دارد. حتی شاید یادآوری این حقیقت که تنها نیستید و دیوانه هم نیستید بلکه تنها انسانی هستید که میکوشد راه خود را از میان شرایط غریب متعدد پیدا کند قدرت بخشی غریبی داشته باشد.
ایده نگارش این کتاب به همین ترتیب متولد شد؛ در آن جرقه آشنایی که هنگام آموختن کلمات خاص برای عواطف خاص در خود احساس میکنید، به خصوص در زبانهای بیگانه: هیگه /hygge/، ساوداجه ,saudade/، دوئنده / duende/، اوبونتو ,ubuntu/، شادن فروید schadenfreude/. برخی از این اصطلاحات ممکن است به نوعی ترجمه ناپذیر باشند، اما همچنان این قدرت را دارند که دست کم برای لحظاتی شناخت بهتری از ذهن خود پیدا کنید. این امر شما را به فکر وامیدارد که چه چیزهای دیگری نیز ممکن است اتفاق بیفتد؛ چه تکههای کوچک دیگری از معنا میتوانست از سکون و انفعال خود به در آید اگر کسی میآمد و نامی بر آن مینهاد. ا
غلب به ندرت میپرسیم که چرا یک زبان برای برخی مفاهیم واژهای تعریف کرده و برای برخی دیگر خیر. هیچ گمان نمیکنیم انتخاب زیادی در این مورد داشته باشیم، زیرا کلماتی که برای ساختن زندگی خود به کار میبریم اغلب یا در گهواره به ما عرضه شدهاند یا آنها را در زمین بازی پیدا کردهایم. آن کلمات به مثابه نوعی برنامهریزی روان شناختی عمل میکنند و این برنامهریزی به شکلگیری روابط، حافظه و حتی ادراک ما از واقعیت کمک میکند.
زبان اثراتی چنان بنیادین برادراک ما دارد که دیگر قادر به درک نواقص موجود در خود زبان نیستیم. مثلاً تشخیص این که دایره واژگان ما به شدت منسوخ شده و دیگر دنیایی را که در آن زندگی میکنیم توصیف نمیکند برایمان دشوار خواهد بود. تنها پوچی غریبی در مکالمات خود احساس میکنیم و هرگز از فهمیده شدن خود یقین نمییابیم.
البته که فهرست واژگان در طول زمان تکامل مییابد. کلمات جدیدی برحسب نیاز ابداع میشوند و یکی پس از دیگری از سنجشگاه مکالمات ما بیرون میآیند. اما این فرآیند گرایش خاصی دارد و تنها بر مفاهیمی نام مینهد که ساده، ملموس، عمومی و صحبت از آنها آسان باشد. احساسات این ویژگیها را ندارند. براین اساس، در زبان احساسات نقطه کور بزرگی وجود دارد؛ حفرههای وسیعی در واژگان هست که حتی از نبودنشان مطلع نیستیم. ما هزاران هزار کلمه برای توصیف انواع مختلف سهرهها و قایقها و زیرجامههای تاریخی داریم، اما برای به تصویر کشیدن ظرافتهای دلپذیر تجربه بشری چیزی جز واژگان اولیه و بدوی نداریم. کلمات هرگز نمیتوانند حق مطلب را بیکم و کاست ادا کنند، اما به هر نحو میبایست تلاش کرد.
این کتاب در باب حزن و اندوه نیست؛ دست کم نه به معنای امروزی کلمه. کلمه حزن /sadness/ در اصل معنای پربودن /fullness/ میداد. هر دو در زبان لاتین از ریشه ساتیس /satis آمده بودند؛ همان ریشهای که کلمات راضی /Sated/ و رضایت satisfaction/ نیز از آن گرفته شده است.
در گذشتهای نه چندان دور، اندوهگین بودن به این معنا بود که شما از تجربهای پرشور سرشار شدهاید. اندوهگین بودن تنها به معنای نقصی در کارکرد دستگاه شادی نبود، بلکه حالتی از آگاهی به شمار میرفت؛ حالت «تمرکز بر بینهایت» و تمام احساسات را، غم و شادی را، به یک باره به جان خریدن. این روزها که از اندوہ سخت سخن میگوییم، اغلب معنای «ناامیدی» را در ذهن داریم، که به معنای واقعی کلمه با عبارت «نداشتن امید» تعریف میشود. اما اندوه واقعی درواقع عکس این معنا را میرساند؛ فرازی پرشور که به یادتان میآورد زندگی تا چه حد زودگذر و اسرارآمیز و پایان آن تا چه میزان مبهم است. به همین سبب است که در سرتاسر کتاب ردپایی از حزن و اندوه خواهید یافت، اما شاید در پایان احساس شادی غریبی بر وجودتان چیره شود.
کتاب واژه نامه حزن های ناشناخته
نویسنده: جان کونیگ
مترجم: سوما زمانی
انتشارات میلکان
تعداد صفحات: ۲۲۴صفحه
The Dictionary of Obscure Sorrows
John Koenig
ومودلن VEMODALEN /vey-moh-dah-len
ترس از این که نوآوری دیگر ممکن نباشد شما منحصر به فردید و با میلیاردها انسان دیگر احاطه شدهاید که دقیقاً به قدر شما منحصر به فردند. هریک از ما با دیگری متفاوت است و از زاویه جدیدی به جهان مینگرد. بنابراین، چه معنایی دارد اگر زندگیهایی که با دستان خود مشغول شکل دهی به آنها هستیم همگی یکسان از آب در آیند؟ ما همه پراکنده شدهایم و به دنبال تکههایی از مرز میان جهان آشنا و جهان ناشناخته میگردیم؛ میکوشیم چیزی استثنایی، چیزی شخصی برای خود بیابیم. اما هنگامی که تمام عکسهای پراکنده خود را کنار هم قرار دهید، نتایج اغلب غریب و شگفتانگیز خواهند بود؛ همان نمای نزدیک از چشم، همان قطرات باران بر پنجره، همان سلفی در آینه بغل خودرو. عکس از نوک بال هواپیما، از پاهای برهنه به هم جفت شده که روی نیمکتی در ساحل دراز شدهاند، از طرح گل شیری پرپیچ و خم بر روی لاته. تصاویری از همان وعدههای غذایی همیشگی بارها و بارها ثبت میشود. همان نمای بناهای تکراری در دوردست که میان دو انگشت قرار گرفته و عکسی از آن برداشته میشود. همان آبشارها. غروبی پس از غروب دیگر. باید مایه آسودگی خاطر باشد که آن چنان با هم متفاوت نیستیم، که دیدگاههای ما چنین باقاعده در یک راستا قرار گرفتهاند. هرچه نباشد، به یادمان میآورد که همه در جهان واحدی زندگی میکنیم. با تمام اینها، شما در اندیشه فرو میروید. چه تعداد از عکسهایتان را میتوان به راحتی با هزاران عکس مشابه جایگزین کرد؟ آیا با این احوالات، در ثبت عکس دیگری از ماه یا تاج محل یا برج ایفل ارزشی میماند؟ آیا عکسها صرفاً نوعی یادگاری هستند تا اثبات کنند شما در جای خاصی حضور داشتهاید؟
درست مانند مبلمان پیش ساختهای که اتفاقاً خود شما آن را سرهم کردهاید. در تعریف دوباره لطیفههایی که همه پیشتر آنها را شنیدهایم، هیچ اشکالی وجود ندارد. اشکالی ندارد اگر همان فیلمها را دوباره بسازیم. اشکالی ندارد اگر همان عبارات همیشگی را چنان به هم بگوییم که گویی کسی هرگز آنها را بر زبان نیاورده است. حتی هنگامی که به قدیمیترین اثر هنری شناخته شده هستی نظر میاندازید، نشان دستی را خواهید دید که بر دیوار غاری ثبت شده؛ نه فقط یکی، بلکه صدها نشان بر روی هم آمدهاند که هیچ یک را نمیتوان از دیگری تمیز داد. من و شما و میلیاردها انسان دیگر نشان خود را در این جهانی که به ارث بردهایم بر جای میگذاریم؛ درست همچون میلیاردها انسانی که پیش از ما این جا بودهاند. اما اگر درنهایت خود را در وضعی بیابیم که چیزی برای گفتن نداشته باشیم، در وضعی که هیچ چیز بدیعی برای افزودن بر آنچه اکنون هست در دستانمان نباشد و فقط بیهوده در محدوده مرزهایی زیسته باشیم که دیگران مدتها قبل بر جا گذاشتهاند، مثل این خواهد بود که ما هرگز این جا نبودهایم. این اندیشه نیز اندیشه بدیعی نیست. زمانی شاعری گفته است: «نمایش توانمندانه راه خود را خواهد رفت و تو مصرعی به آن خواهی افزود. » چه چیز دیگری برای گفتن هست؟ وقتی اشارت خود را دریافت کنید، مصرع خود را خواهید سرود.
تیل the Til/thuh til
اسم. اندوختهای از تمام فرصتهای ممکن که هنوز در این مرحله از زندگی در دسترس شماست؛ تمام کشورهایی که هنوز برای سفر به آنها انرژی دارید، حرفههایی که هنوز برای دنبال کردن آنها شجاعت دارید، مهارتهایی که هنوز برای پروراندن آنها زمان دارید، روابطی که هنوز هم دلی برای خلقشان در خود سراغ دارید؛ به مانند سطل آبی که در سر خود حمل میکنید، که در آغاز همچون باری سنگین و طاقتفرسا درون سر سنگینی میکند، اما با گذشت سالها، آب آهسته و پیوسته ته میکشد و هر بار که قدمی برمیدارید، از کنارههای سطل بر زمین میریزد.
استروفی ASTROPHE /as-truh-fee
احساس گیرأفتادن در سیاره زمین نگاه نکردن به زمین در هنگام راه رفتن دشوار است. شما سطح نگاه خود را پایین میآورید، با چرخش جهان زیر پایتان همگام میشوید و تنها میکوشید در هر کجایی که قرار دارید در همان جا حیوحاضر باشید. اما گهگاه به یاد میآورید که سرتان را بلند کنید و به ستارهها بنگرید و در خیال جهان فرای سیاره زمین غوطه ور شوید. اما طولی نمیکشد که بار دیگر خود را زمین گیر مییابید؛ زمین گیر به معنای خانه نشین و گیرأفتاده بر سیاره زمین. هر چه بیشتر به آسمان بنگرید، بیشتر با احتمالات مشخص مواجه میشوید و حضورتان بر زمین بیشتر برایتان محرز میشود. شاید نامهای دیگری برای سیاره ما وجود داشته باشد که ما هرگز آنها را نشناسیم. شاید صورتهای فلکی دیگری وجود داشته باشند که خورشید ما را از زاویهای ببینند که ما هرگز نخواهیم دید. شاید تمدنهای پرشمار دیگری در ورای نقاب زمان نهان شده باشند، آن چنان دور از زمین که نورشان هرگز به ما نرسد. ما رؤیای دنیاهای دیگری را در ذهن میپرورانیم و نام خدایان کهن از یادرفته را بر آنها مینهیم. آنها نیز به اندازه همان خدایان دور و دست نیافتنی به نظر میرسند؛ بسیار دورتر از آن که با چشم غیرمسلح دیده شوند. بسیار دورتر از آن که حتی، با قویترین تلسکوپهایی که در دورترین کنارههای اتمسفر قرار دادهایم، دیده شوند. آنها فقط و فقط بر نقاط احتمالی در تصاویر ثبت شده وجود دارند و این امکان را مطرح میسازند که چیزی باید نور ستارهای را در فواصل زمانی معین مسدود کرده باشد. این احتمالات به نوعی برای سنجش و برونیابی تمامی دنیاها کافی است، گویی همه آماده شناسایی و موجودیت یافتن باشند، اما بسیاری از این کهکشانها و سیارات فراخورشیدی دورأفتاده تنها در تصاویر هنرمندان هستی خواهند داشت؛ آن هم با رگههایی از رنگ برای جان بخشیدن به آن جهان نادیدنی. حتى منظومه شمسی ما نیز در عین مهیب بودن خلوت و پراکنده است. در کتابهای درسی، طرح سیارات منظومه را به شکلی چاپ میکنیم که گویی بسیار به هم نزدیک و در کنار هم قرار گرفتهاند، زیرا اگر بخواهیم آنها را در مقیاس واقعی ترسیم کنیم، آن قدر کوچک و دور میشوند که حتی در اتاقی نیز جای نمیگیرند. حتی ماه ما نیز که به ظاهر سخت به زمین نزدیک است، درواقع به قدری از ما دور است که تمامی سیارات دیگر میتوانند در فضای خالی میان این دو جای گیرند. به علاوه، از بین میلیاردها انسان سیاره زمین، تنها دوازده نفر این فرصت را یافتهاند که از بند زمین رها شده و پا بر خاک غریبه بگذارند. شاید لباسهای فضایی ما دیگر هرگز نیازی به پوتینهای آجدار نداشته باشند. شاید روزی نه چندان دور از کاوش جهان پیرامون خسته شویم و برای همیشه به خانه بازگردیم. شاید به نگریستن به پاهایمان به هنگام راه رفتن عادت کنیم و گهگاه بایستیم و کاوشگری را به اعماق بینهایت جهان پرتاب کنیم؛ همچون پیامی که در بطری انداخته میشود. شاید اهمیت نداشته باشد اگر کسی آن پیام را پیدا نکند. اگر کسی آن بیرون نباشد که بداند ما زمانی این جا بر سیاره زمین زیستهایم. شاید فرستادن پیام باید همچون پرتاب سنگی بر سطح دریاچه باشد. مهم نیست سرنوشت پیام در نهایت به کجا ختم میشود. مهم فقط این است که ما این جا در ساحل گرد آمدهایم؛ ما میکوشیم شاد باشیم، زمان را سپری کنیم و ببینیم تا به کجا پیش خواهد رفت.