فیلم «کپی برابر اصل» کیارستمی – نقد و تحلیل و بررسی – Certified Copy
نگاه جیمز براردینلی به فیلم «کپی برابر اصل»
ترجمه: حسام حاجیپور
فیلم در پنجاه دقیقه نخستاش شبیه یک درام ساده با زمینه رمانتیک به نظر میرسد. یک نویسندهٔ مطرح انگلیسی (با بازی ویلیام شیمل) و یک زن (ژولیت بینوش) که یکی از طرفداران اوست، دو شخصیت محوری فیلم هستند. آنها در بعدازظهری برای خرید عتیقهجات با یکدیگر همراه میشوند؛ تا اتوموبیل زن پیادهروی میکنند، با هم دربارهٔ فلسفه صحبت میکنند و در شهر کوچکی در توسکانی (منطقهای در مرکز ایتالیا) به گشتوگذار میپردازند. و محور گفتوگوهای آنها حول این موضوع میچرخد که در هنر، گاهی یک کپی میتواند به اندازهٔ اثر اصلی خوب و باارزش شود. مرد نویسنده برای تاکید گفتهاش، به مونالیزا اشاره میکند که به نظر او مونالیزا یک اثر اصل نیست و کپی یا تجسم لئوناردو داوینچی از صورت یک زن واقعی است. و زمانی که یک کپی از اصل زیباتر باشد، چه لزومی دارد که زیر سوال برود؟ اینها مواردی هستند که عباس کیارستمی به عنوان نویسنده و کارگردان، در نیمهٔ نخست فیلماش مطرح میکند. ولی آیا این بحثها به نتیجهٔ خوبی هم میرسد؟ شاید. این به برداشت و تحلیل شخصی شما از آنچه که در نیمه ابتدایی فیلم تماشا کردید بستگی دارد.
در یک کافی شاپ، جیمز و آن زن همدیگر را میبینند و زمانی که جیمز برای یک تماس تلفنی از کافی شاپ خارج میشود، زن با زن دیگری که صاحب آنجاست سر صحبت را باز میکند. زن صاحب کافیشاپ به اشتباه آن دو را زن و شوهر تلقی و جیمز را یک همسر فوقالعاده توصیف میکند. همین اشتباه، به زن اجازه میدهد تا مواردی از نقصهایی که میتواند به همسرش نسبت دهد را مشخص کند. زمانی که جیمز برمیگردد به او میگوید که صاحب کافیشاپ آنها را به اشتباه زن و شوهر دانسته و مرد هم تصمیم میگیرد که به این بازی ادامه دهد. بینندهای که از میانههای «کپی برابر اصل» شروع به تماشای فیلم میکند، قطعا چیزی جز داستانی ساده از زن و شوهری که ازدواجشان را بررسی میکنند، نخواهد دید. در حقیقت معمای اصلی فیلم، در شکل پیوند دادن دو نیمهٔ فیلم است که در عین حال، ضمن این که کار غیرممکنی نیست، خیلی هم ساده نیست. یک تحلیل این است که پنجاه دقیقه نخست، نقش بازی کردن دو شخصیت اصلی فیلم در شکل زن و شوهری است که به دنبال بخشیدن رنگ جدیدی به زندگی خود هستند. و برداشت دیگر این است که پنجاه دقیقهٔ دوم فیلم، موقعیتیست که دو شخصیت به بازی کردن نقش زن و شوهر میپردازند، این دو با هم بیگانهاند اما زن، مرد را در شکل جایگزینی از همسرش میپندارد و مرد هم این موضوع را میپذیرد. البته شاید عنوان فیلم، سرنخی در اختیار مخاطب قرار دهد؛ با اینکه ازدواج میان جیمز و زن واقعی نیست ولی آیا یک کپی از ازدواج واقعی اوست؟
البته ممکن است هیچکدام از این تحلیلها درست نباشد. چون کیارستمی به عمد این نکته را مبهم در نظر گرفته است که مخاطب را به فکر فرو ببرد. پس شاید بهترین راه برای تماشای «کپی برابر اصل»، پذیرفتن این گسستگی و تمرکز بر دیالوگها، تکنیک فیلمسازی و بازیهای خارقالعاده بازیگران است. مهارت کارگردان فوقالعادهست. پلات اصلی، مسافرت و گفتوگوی زن و مرد، یادآور فیلمهای «پیش از طلوع»، «پیش از غروب» ساخته ریچارد لینکلیتر است، اما از این نظر که «کپی برابر اصل» طبیعت وجودی را زیر سوال میبرد، میتوان آن را شبیه به «تلقین» ساخته کریستوفر نولان دانست.
ژولیت بینوش که یک ستارهٔ بینالمللی است همراه ویلیام شیمل که از چنین موقعیتی برخوردار نیست، بر روی بازی یکدیگر تاثیر مثبتی میگذارند. بازی بینوش به دلیل اینکه شخصیتی احساسی و پیچیده دارد، به خوبی به چشم میآید. شخصیت او از نقش یک هوادار شیفته آغاز میشود و در نهایت به مرحلهای میرسد که جیمز نمیتواند توقعاتاش را برآورده سازد و او را ناامید میکند. و سپس او را در نقش زنی میبینیم که همسرش او را تنها گذاشته و وقت خود را با سفر به نقاط مختلف دنیا، به جای خانوادهاش برای دیگران صرف میکند. با توجه به اینکه مرد در نیمهٔ دوم فیلم به جایگزینی برای همسر زن تبدیل میشود و نه همسر واقعی او، ولی مخاطب به زن اعتماد بیشتری دارد. در هر حال، بازی هر دو نفر عالیست و با اینکه فیلمنامه سعی در به هم ریختن دنیای آنها دارد اما همین باعث میشود که با دقت بیشتری فیلم را دنبال کنیم.
کیارستمی، کارگردان تحسین شدهٔ ایرانی که افکارش فراتر از مرزهای کشورش را دربرمیگیرد، با حوصله و بدون شتاب فیلمهایش را کارگردانی میکند. او به برداشتهای طولانی، متداوم و کلوزآپها علاقه زیادی دارد؛ مانند مواقعی که دوربین به جای فردی که در حال صحبت کردن است، بر روی شخص دیگری در صحنه فوکوس میکند یا استفاده از زوایای غیرمنتظره. رویکرد کیارستمی باعث به وجود آمدن یک فضای صمیمی بین فیلم با مخاطب میشود که همین، میتواند باعث انتقال هر چه دقیقتر احساس نارضایتی و اضطراب موجود در فیلم به مخاطب شود. با اینکه «کپی برابر اصل» سوالات بسیاری را مطرح میکند اما پاسخهای آسانی برای آنها ارائه نمیدهد. از نگاهی، این فیلم یک درام ساده با کاراکترهای ساده است اما معمای میانهٔ فیلم باعث میشود تا نتوان تحلیل آسانی از فیلم ارائه داد. نیمه نخست فیلم به اندازه کافی بلند و طولانی است تا شخصیتها را به ما معرفی کند ولی پس از این نقطه، ذهن مخاطب درگیر چیزی میشود که در حال رخ دادن است. در نهایت هم، درک فیلم مهمترین نکته در مورد «کپی برابر اصل» نیست، آنچه مهم است تلاشی است که برای درک فیلم انجام میگیرد.
آزما , اردیبهشت و خرداد 1394 – شماره 110