مارلین دیتریش – زندگینامه و دستاوردهای سینمایی

جهان سینما به ویژه در هالیوود ستارگان زیادی عرضه کرده است: بتوارگانی که هنرمندانی خوب، متوسط یا بد بودند که به کمک پرده بزرگ سینما ابعادی فوقانسانی یافتند و بر ذهن و قلب میلیونها نفر چیره شدند. تنها یک هنرپیشه بود که برای بتواره شدن به ابعاد سینمایی نیاز نداشت؛ شخصیت و زندگی او به تنهایی درامی چنان نیرومند و سهمگین بود که بر هر تصویر و تصوری غلبه میکرد.
در برابر سرگذشت کمابیش یکنواخت و تا حدی ملالانگیز دهها و صدها “ستاره” زن و مرد، که به برکت مشاطهگران رسانههای جمعی، رنگ و جلایی میگیرند، در زندگی مارلین دیتریش نکات ناگفته و رازهای نامکشوف فراوانی هست که پژوهشگران را هنوز به کندوکاو و جروبحث وا میدارد.
این “نماد زنانگی” که در دسامبر ۱۹۰۱ با نام ماریاماگدالنا فون لوش در برلین زاده شده بود، روز ششم مه ۱۹۹۲در پاریس درگذشت. به این مناسبت همین روزها دهها کتاب و مقاله منتشر شده که هنوز نکاتی تازه درباره زندگی و هنر او فاش میکنند و چه بسا سیمای آشنای او را به چالش میکشند.
مارلین دیتریش از نخستین ستارگانی بود که “قدرت زنانگی” در عرصه بازیگری شناخت و آن را در قالبهای گوناگون از “معشوقه بیوفا” تا “زن مکار” به نمایش گذاشت. در فیلمهای اواخر دهه ۱۹۳۰ در آلمان و سپس در اولین فیلمهای هالیوودیاش با “پارامونت” زنی نیرومند است که با آگاهی بر “ضعف” مردان، آنها را در برابر “جاذبه جنسی” به زانو در میآورد.
این زن مغرور با تکیه بر قدرت زنانگی، دنیای خشک و خشن مردان را به هیچ میگیرد، بیرحمانه به قلمرو مردانگی میتازد، آن را از کار میاندازد، یا از آن بدتر قدرت و سلطه خود را به جای آن مینشاند. در زندگی شخصی نیز، با رفتاری جسورانه که چه بسا به “بیبندوباری” تعبیر میشد، بیاعتنا به غوغای رسانهها و هیاهوی زهدفروشان، به قلمرویی وارد شد که از دیرباز مختص مردان بوده است.
غیر از سه “عشق حقیقی” با قهرمانانی نامدار و بیبدیل، دیتریش “ماجراهای عشقی” زیادی داشت. آن سه عشق “ابدی” عبارت بودند از: اریش ماریا رمارک، نویسنده پرآوازه رمان “در غرب خبری نیست”، ژان گابن، هنرپیشه معروف فرانسوی و ارنست همینگوی، نویسنده نامی امریکایی.
در این “زنانگی جسورانه”، زیبایی اغواگرانه یا سلطهجویانه نقشی برجسته دارد که مارلین دیتریش آن را با توجه و مراقبت فراوان، به کمال رساند. افزون بر دهها فوتوفن “آرایشی” کافی است به “بندوبساط” یا “اکسسوار” این زیبایی توجه کنیم، که تنها بخشی از آن در “موزه سینما و تلویزیون برلین” نگهداری میشود: کلکسیونی حاوی بیش از ۳۰۰۰ تکه لباس شخصی و صحنهای، ۴۰۰ کلاه، ۱۳۰ کیف و چمدان، صدها تکه زیورآلات و جواهر… از او بیش از ۱۶۵۰۰ عکس و ۴۵ هزار برگ نامه باقی مانده است. بسیاری از این نامهها جنبه “بسیار محرمانه” دارند و مارلن دیتریش وصیت کرده که تا ۲۵ سال پس از مرگ دخترش، که تا امروز در قید حیات است، نباید خوانده شوند.
برای پاسداری از همین “زیبایی” او بهایی سنگین میپردازد: از اوایل دهه ۱۹۷۰، به معنای واقعی کلمه خود را در آپارتمانی مجلل در پاریس، خیابان مونتنی، زندانی میکند. نه عکاس و خبرنگاری را به خود راه میدهد و نه حتی دوستی به خلوت او راه مییابد. در یکی از نادرترین گفتگوها با بازیگر هموطنش ماکسیمیلیان شل، چهره را نشان نمیدهد و با غیظ میگوید: “کسی حق ندارد صورت پیرم را ببیند، آن همه عکسی که از جوانیام گرفتهاید برایتان بس است”.
در همان گفتگو و در فرصتهایی دیگر از فمینیسم بد میگوید و آن را “شلوغبازی” میخواند. واکنشی که در نگاه اول غیرعادی به نظر میرسد: او با هنجارشکنیهایش میتوانست یکی از پیشروان فمینیسم در قرن بیستم باشد. در زندگی شخصی، روی پرده و در آوازهایش پیام رهایی زن را به بلندترین آوا سر داده است.
در اوایل دهه ۱۹۳۰ که “زن خوب فرمانبر پارسا” با عفت و ناموس شناخته میشد، در “ونوس بلوند” و “شیطان یک زن است” بیش از هر هنرمند دیگری به شکلگیری شمایل “زن طغیانگر” یاری رساند. در روزگاری که پوشیدن کت و شلوار برای زنان تابو به شمار میرفت، در فیلم “مراکش” اسموکینگ پوشید، کلاه سیلندر بر سر نهاد و لب بر لبان زنی گذاشت. میتوان مطمئن بود که نقش او در این هنجارشکنی هرگز از کارگردان فیلم، یوزف فون اشترنبرگ، کمتر نبوده است.
اما فراسوی این بیاعتنایی و تا حدی “لجبازی” با فمینیسم، در زندگی حرفهای یا کارنامه سینمایی، هنرمندی است که با چنگ و دندان با نهادها و هنجارهایی میجنگد که حیثیت و حقوق او را به عنوان زنی هنرمند تهدید میکنند. شاید خود را “تافتهای جدابافته” میدانست که خود را از مبارزه جمعی بینیاز میدید؛ شاید با آگاهی از هول و خشونت دنیای مردان، به همبستگی زنانه بدگمان بود و ترجیح میداد در مبارزهای یکتنه با ساختارها و بنیادهای زنستیزانه درگیر شود.
مارلین دیتریش تا پیش از “فرشته آبی” (۱۹۲۹) در چند فیلم ظاهر شده بود، اما با این فیلم بود که به محبوبترین هنرپیشه سینمای آلمان، که در اروپا بهترین بود، مبدل شد. در این فیلم نقش اصلی با امیل یانینگز بود، استاد محترمی که خواننده و رقاصهای بیباک به نام “لولا لولا” زندگی او را سیاه میکند.
اما “تولد ستاره” با یکی از مهیبترین رویدادهای تاریخ جهان همزمان شد: قدرتگیری ناسیونال سوسیالیسم در آلمان. “ستاره” که به دنبال موفقیت فیلم به هالیوود رفته و به چشم خود شکوه و جلال سینمای بینالمللی را دیده بود، نه دیگر با زرق و برق سینمای آلمان فریفته میشد و نه به آن همه خشونت و جنایتی که پشت آن زرق و برق پنهان شده بود.
یوزف گوبلز، وزیر تبلیغات متعصب و سرسخت رژیم نازی مصمم بود که از سینمای آلمان در برابر رقیب نیرومندی که در هالیوود سر بلند کرده بود، دفاع کند. یکی از راهها جلوگیری از “فرار ستارگان” بود. او با هزار ترفند هنرپیشههای زیادی را به زیر یوغ کشیده و در دستگاه تبلیغاتی رایش سوم به کار گرفته بود، یکی از مهمترین آنها سارا لئاندر، هنرپیشه توانای سوئدی، بود که با سروصدا تبلیغ میشد سینمای آلمان را انتخاب کرده است؛ اما وزیر “ستاره” را میخواست.
در سالهای پیش از جنگ دهها پیغام و پسغام میان وزیر و ستاره ردوبدل شد. وزیر اصرار میکرد و با فریبندهترین وعده و وعیدها به پروپای ستاره میپیچید؛ ستاره که در پاریس بود، برایش “ناز” میکرد. این بازی “موش و گربه” در ۱۹۳۷ به مرحله خطرناکی رسید: اعتبار گذرنامه مارلین دیتریش تمام شده بود، اما سفارت آلمان آن را تمدید نمیکرد. ستاره شاید بزرگترین نقش زندگیاش را همین جا ایفا کرد: به وزیر پیغام داد که اگر واقعا خواهان بازگشت او به وطن است، اول باید گذرنامه او را تمدید کند. این نیرنگ کاری بود: مارلین به سفارت رفت و گذرنامه خود را تمدید کرد.
ارتش رایش سوم چندی بعد به فرانسه لشکرکشی کرد و در پاریس رژه رفت، اما پیش از رسیدن آلمان ها، ستاره، با همان گذرنامه، به آمریکا رفته بود. او در ۱۹۳۹ در آستانه جنگ تابعیت امریکایی را پذیرفت و در کارزار ضدنازی نقشی مهم به عهده گرفت.
دیتریش از هواداران پرشور ورود آمریکا به جنگ بود که صدها اکسیون سیاسی به راه انداخت و سرانجام به خدمت ارتش آمریکا در آمد. اونیفورم به تن کرد، با یگانهای ارتشی به اروپا آمد، با سلاحی که در اختیار داشت، یعنی نمایش و آواز، در جبهههای گوناگون حضور یافت. به پاس همین خدمات بود که پس از جنگ از دست رئیس جمهور، ترومن، “مدال آزادی” را دریافت کرد.
دیتریش در مراحل پایانی جنگ اصرار داشت همراه اولین سربازانی باشد که به خاک میهنش وارد میشوند. این آرزوی خطرناک نیز برآورده شد: زیر پرچم آمریکا از مرز غرب گذشت و از منطقه آخن وارد قلمرو میهن شد و از پا افتادن رایش را به چشم دید.
او بعدها از این ورود فاتحانه خاطراتی خوش نقل کرد؛ برعکس چند سال بعد که وقتی از فرودگاه برلین بیرون آمد، جمعیت پرخاشجو و ناسزاگو با شعاری خصمانه از او استقبال کردند: “خائن به خانهات برگرد!”
مارلین دیتریش از فرمان هموطنانی که او را از خود رانده بودند اطاعت کرد و دیگر پا به آلمان نگذاشت. برای انزوای اندوهبار دو دهه پایانی زندگیاش پاریس را انتخاب کرد. تنها جسد بیجانش بود که به وصیت او به برلین منتقل شد تا در خاک میهن پدری در کنار کالبد مادرش، که در ۱۹۴۵ مرده بود، آرام گیرد.
مارلین دیتریش از چهرههای درخشان سینمای جهان در دهههای سی و چهل قرن گذشته میلادی است. او زاده برلین بود و بعدها تابعیت آمریکا را پذیرفت. ۲۷ دسامبر ۲۰۲۱ مصادف است با ۱۲۰ سالگی این ستاره بزرگ.
آغاز راه
مارلین دیتریش از همان اول ستاره نبود و راهی دراز و دشوار را پشت سر گذاشت تا به یکی از بازیگران شاخص عالم سینما بدل شود. او در آغاز دهه ۲۰ میلادی در برلین مجالس خانوادگی را با رقص و آوازش گرم میکرد و در نمایشهای موزیکال نیز فعالیت داشت، تا اینکه با نقشآفرینی در فیلم معروف “فرشته آبی” به شهرت رسید.
“فرشته آبی”
درخشش مارلین دیتریش در فیلم “فرشته آبی”، ساخته یوزف فون اشترنبرگ و به ویژه موفقیت این اثر به اندازهای بود که او طی تنها چند هفته به یکی از ستارگان بزرگ سینما بدل شد و توجه هالیوود را به خود جلب کرد. مارلین دیتریش تنها چند روز پس از اکران افتتاحیه “فرشته آبی” در برلین راهی آمریکا شد تا قراردی کلان برای بازیگری در هفت فیلم هالیوودی امضا کند. تصویر: مارلین دیتریش در نمایی از “فرشته آبی”.
همکاری با اشترنبرگ
یوزف فون اشترنبرگ که تباری اتریشی – مجار داشت، “کاشف” مارلین دیتریش محسوب میشود. اشترنبرگ پس از موفقیت “فرشته آبی” با همکاری و نقشآفرینی دیتریش آثار دیگری ساخت و از او ستارهای فراموشنشدنی آفرید.
فراز و نشیب
البته تمامی فیلمهای مشترک دیتریش و اشترنبرگ از لحاظ گیشه موفق نبودند. این فیلمها اگر چه امروز از شاهکارهای تاریخ سینما محسوب میشوند، اما در آن زمان همیشه با استقبال روبرو نشدند. عدم موفقیت تجاری تأثیری بر محبوبیت روزافزون این ستاره نداشت. تصویر نمایی از فیلم “ملکه اسکارلت”.
ستارهای دلفریب
مارلین دیتریش از همان دوران آغاز فعالیت در برلین میدانست که از چه لباس و آرایشی برای جذابیت و دلفریبی استفاده کند. پوشیدن کتوشلوارهای مردانه و گذاشتن کلاه از جمله ویژگیهای او بود که در هالیوود هم مورد استقبال قرار گرفت، اگر چه برخی محافل محافظهکار سینمایی به او با دیده ظن و تردید مینگریستند.
تغییر نقش
دیتریش در دهه ۱۹۳۰ در جریان فعالیت در هالیوود فراز و نشیبهایی زیادی داشت و چند بار نیز طعم ناکامی را چشید. او در اواخر دهه سی میلادی توانست بار دیگر دل دوستداران سینما را به دست آورد. این بار نه به عنوان زنی دلفریب، بلکه به عنوان یک خانم خوشقلب و سربهراه. نمایی از فیلم کمدی “هفت گناهکار” که در سال ۱۹۴۰ اکران شد.
ستارهای “آلمانی” در هالیوود
مارلین دیتریش در حین جنگ جهانی دوم در فیلمهای متعددی نقشافرینی کرد و بخشی ثابت از محافل و مهمانیهای هالیوود بود.
دیدار با سربازان
دیتریش که با روی کار آمدن رژیم نازی در آلمان از وطنش فاصله گرفته بود، در سال ۱۹۳۹ تابعیت آمریکا را پذیرفت و در پشت جبهه نیز برای تقویت روحیه نیروهای آمریکایی در جنگ جهانی دوم فعالیت داشت.
همکاری با لانگ، وایلدر و هیچکاک
مارلین دیتریش پس از جنگ جهانی دوم هر سال در یک فیلم نقشآفرینی میکرد و از جمله با کارگردانان به نامی چون فریتس لانگ، آلفرد هیچکاک و بیلی وایلدر همکاری داشت. او همچنین پای ثابت مهمانی و جشنهایی بود که اکثر چهرههای سینما در آن حضور داشتند.
درخشش در آخرین سالها
مارلین دیتریش در اواخر دهه پنجاه میلادی به فعالیت حرفهای خود پایان داد، اما در سال ۱۹۵۷ توانست با دیگر تواناییهای خود را با نقشآفرینی در فیلم “شاهد تحت تعقیب” به کارگردانی بیلی وایلدر به نمایش بگذارد؛ فیلمی که در سال ۱۹۵۸ در شش رشته نامزد دریافت جایزه اسکار شد.
مارلین دیتریش دوست داشت مانند گرتا گاربو در ذهن دوستداران سینما جاودانی شود. او در دهه شصت میلادی دو بار و در دهه هفتاد میلادی تنها یک بار جلوی دوربین ظاهر شد. دیتریش در سال ۲۰۱۰ افتخاری دیگر کسب کرد: یک ستاره یادبود در بولوار ستارگان در برلین.
مارلین دیتریش در سال ۱۹۹۲ در آپارتمانش در پاریس چشم از جهان فرو بست. او در آخرین سالهای زندگی ارتباطات بسیاری کمی با دوستان و آشنایان داشت. مراسم خاکسپاری او با حضور شمار زیادی از مردم برگزار شد و این ستاره بزرگ سینما برای همیشه به زادگاهش بازگشت.