کتاب قلبی به این سپیدی – نوشته خابیر ماریاس – خلاصه و معرفی
کتاب قلبی به این سپیدی نوشته خابیر ماریاس است. این کتاب با ترجمه مهسا ملک مرزبان منتشر شده است. رمان قلبی به این سپیدی موفق به کسب جایزه ی ایمپک دوبلین شده و شاهکار خابیر ماریاس به حساب می آید، رمانی نفس گیر دربارهی رازهای خانوادگی است؛ اسراری که قدرت و تأثیر بی رحمانهای دارند و میتوانند خیلی چیزها را نابود کنند. این کتاب اثر موفقی است که به آثار فاکنر و پروست و جویس نزدیک است. نگاهی به دنیای مدرنی دارد که آرزوهای بشر را به بازی گرفته است.
وقتی در عمق تاریکی کبریت روشن میکنید به خاطر این نیست که بهتر ببینید، میخواهید متوجه شوید چهقدر دورتان تاریک است.
«هیچکس تابهحال به من نگفته بود غم چهقدر شبیه ترس است.»
«منظورت چیست؟ هر حرفی را میشود گفت. فقط شروعش مهم است، اولین کلمه را که بگویی باقیاش میآید.»
وقتهایی که کسی دستی بر شانهمان میگذارد تا مایهٔ تسلی و آرامشمان باشد. همان حالتی که زنوشوهرها و بیشتر زوجها میخوابند یا فکر میکنند میخوابند، بههم شببهخیر میگویند و هر دو به یک طرف میچرخند، یعنی یکی در تمام مدت شب پشتش به دیگری است و حس میکند کسی هست که هوایش را دارد، در نیمههای شب، وقتی زن یا مرد بر اثر کابوس یا بیخوابی یا تب یا احساس تنهایی و رهاشدگی از خواب میپرد، میچرخد و صورت کسی را میبیند که مراقبش است،
بیشتر آدمها به این قصد دست به تغییر میزنند که از جای خودشان در دنیا خلاص شوند و جای دیگری را غصب کنند، و فقط به همین دلیل خودشان را فراموش و آنچه را بودند مدفون میکنند، همهٔ ما گاه بهشدت از چیزی که هستیم و چیزی که بودیم خسته میشویم.
هر نجوایی که درک یا دریافت نشود، برای همیشه از دست رفته است. این همان نکتهای نامیمون وقایعی است که برای ما رخ میدهد و ثبتنشده یا حتا بدتر از آن ناشناخته، نادیده یا ناشنیده میماند و بعدتر دیگر راهی برای بازیابیاش وجود ندارد. روزی که باهم نگذراندیم هیچوقت باهم نخواهیم گذراند، مطلبی که کسی میخواهد تلفنی به ما بگوید و تماس میگیرد اما جوابش را نمیدهیم ناگفته باقی میماند،
«گوش کردن خطرناکترین چیزهاست، گوش کردن به معنی دانستن، فهمیدن، آگاهی از هر چیزی است که باید بدانی، گوشها درپوش ندارند که بتوانی در برابر حرف آن را ببندی، نمیتوانند از آنچه حس میکنند قرار است بشنوند پنهان شوند، همیشه خیلی دیر است. حالا میدانیم و این شاید قلبهای به این سپیدیمان را حسابی لکهدار کند یا اینکه قلبهایمان فقط رنگپریده، مخوف یا نفرتانگیز است؟
گاه دقیقاً همان کسانی که نکات خاصی را به ما هشدار میدهند باعث میشوند آن فکرها توی سرمان بیفتد، ما را به فکر کردن در مورد آن موضوع وا میدارند چون ما را از وجودش آگاه کردهاند و مجبورمان میکنند به چیزهایی فکر کنیم که در غیر از آن صورت هرگز به آن فکر نمیکردیم.
من که میدانم چرا فردا ازدواج میکنم، به خاطر همین زندگی روزمره، برای اینکه منطقی است و چون تابهحال این کار را نکردهام، مهمترین رویدادهای زندگی همیشه به دلایل منطقی یا میل به تجربه کردن آنها یا هر دو رخ میدهد، چون گریزناپذیرند.
و حقیقت این است، تنها چیزهایی که هرگز ترجمه نشد آنهایی است که هرگز گفته نشده یا به زبان نیامده است.
عجیب است اتفاقاتی که برای دیگران میافتد بدون اینکه ما دخالت مستقیمی در آن داشته باشیم اینقدر مهم بهنظر میرسد، بسیار مهمتر از اتفاقاتی که به دست خود رقم زدهایم.
گاه دقیقاً همان کسانی که نکات خاصی را به ما هشدار میدهند باعث میشوند آن فکرها توی سرمان بیفتد، ما را به فکر کردن در مورد آن موضوع وا میدارند چون ما را از وجودش آگاه کردهاند و مجبورمان میکنند به چیزهایی فکر کنیم که در غیر از آن صورت هرگز به آن فکر نمیکردیم.
«گوش کردن خطرناکترین چیزهاست، گوش کردن به معنی دانستن، فهمیدن، آگاهی از هر چیزی است که باید بدانی، گوشها درپوش ندارند که بتوانی در برابر حرف آن را ببندی، نمیتوانند از آنچه حس میکنند قرار است بشنوند پنهان شوند، همیشه خیلی دیر است. حالا میدانیم و این شاید قلبهای به این سپیدیمان را حسابی لکهدار کند یا اینکه قلبهایمان فقط رنگپریده، مخوف یا نفرتانگیز است؟
من که میدانم چرا فردا ازدواج میکنم، به خاطر همین زندگی روزمره، برای اینکه منطقی است و چون تابهحال این کار را نکردهام، مهمترین رویدادهای زندگی همیشه به دلایل منطقی یا میل به تجربه کردن آنها یا هر دو رخ میدهد، چون گریزناپذیرند.
چون آنچه را که شنیدی اگر نفهمیده یا هیچچیزش را متوجه نشده باشی فقط میتوانی کموبیش دقیق تکرارش کنی
همهٔ ما در یک نوسان جهانی معلقایم و قطعاً به همین شکل هم خواهیم ماند. کاری که همه دوست دارند انجام بدهند خواب است
ارتباط بین آدمها کلی اشکال و اجبار به همراه میآورد، همینطور توهین و تحقیر. هر کسی آن یکی را ملزم میکند، نه برای انجام کاری که نمیخواهد انجام دهد، بلکه بیشتر برای کاری که مطمئن است نمیخواهد انجام دهد
یکی از چیزهایی که ماریاس در پی گفتن آنهاست، این نکته است که فارغ از تعدد تجربههایمان و شدت و جدیتشان، در میان همان الگوهای فکری و واکنشی گیر کردهایم. آدم معمولاً وقتی رمانی از ماریاس را میبندد حس میکند تجربیات بشر ثابت و تغییرناپذیرند و انسانها هم بهندرت تغییر میکنند.
اما ماریاس میداند که فرآیندهای ذهنی ما اغلب تکراری است و میخواهد این ویژگی را با وسواس هر چه تمامتر ترجمه و تفسیر کند. به همین دلیل است که راوی قلبی به این سپیدی میگوید: چیزی که اتفاق میافتد عین همان چیزی است که اتفاق نمیافتد، چیزی که فراموش میکنیم یا میگذاریم از ذهنمان بگریزد همان است که میپذیریم و مغتنم میشماریم، چیزی که تجربه میکنیم همان چیزی است که هیچوقت امتحان نمیکنیم، و بااینحال همهٔ عمرمان را در حال انتخاب و انکار و گزینش هستیم، تا خطی ترسیم کنیم که این چیزهای مشابه را از هم جدا کرده و داستانمان را به ماجرایی منحصربهفرد و ماندگار و تعریفی بدل کنیم.
او هم مثل استرن به این نکته معتقد است که برخی از حوادث کوچک و گذرای زندگی ما مهمترین اتفاقاتاند و به قدری ذهن ما را اشغال میکنند که با طول زمان رخدادشان تناسبی ندارند
فکر میکنم فاکنر بود که گفت وقتی در عمق تاریکی کبریت روشن میکنید به خاطر این نیست که بهتر ببینید، میخواهید متوجه شوید چهقدر دورتان تاریک است. بهنظر من ادبیات دقیقاً همین کار را میکند. جوابی به سؤالها نمیدهد، حتا واضحترشان هم نمیکند، بلکه اغلب کورکورانه هجمهٔ تاریکیها را کشف میکند، و آنها را بهتر مینمایاند.
آنچه به آن واقعیت یا زندگی یا حتا زندگی واقعی میگوییم، بخشی از قیاس یا نمادگرایی میشود و دیگر واقعیت نیست و بازشناخت محض است. برخلاف باور عموم، ماه همیشه پشت ابر میماند، چون واقعیت محض آن واقعیتی است که بر همگان پوشیده است و ناگفته باقی میماند، به کلام یا تصویر ترجمه نمیشود و مخفی و مکتوم میماند، شاید به همین دلیل است که تا این حد همهچیز را مرتباً بازگو میکنیم تا اطمینان حاصل کنیم زمانی که چیزی را گفتهایم هیچ اتفاقی واقعاً رخ نداده است.
هیچچیزی بدون وقفه اتفاق نمیافتد، هیچچیزی تا ابد ادامه یا دوام ندارد یا برای همیشه به یاد نمیماند، چیزی که اتفاق افتاده با چیزی که اتفاق نیفتاده یکی است، چیزی را که حذف میکنیم یا میگذاریم از ذهنمان بگریزد با چیزی که میپذیریم و به دست میآوریم یکی است، آنچه تجربه میکنیم با آنچه هرگز نیازمودیم یکی است؛ تمام هوش و احساس و ذوقمان را برای تمایز بین چیزهایی به کار میگیریم که باهم یکی خواهد شد، اگر تابهحال نشده باشد، و به همین دلیل است که سرشار از ندامت و فرصتهای ازدسترفتهایم، از تأییدها و تأکیدها و فرصتهای بهدستآمده، اما واقعیت این است که هیچچیزی تأییدشده نیست و همهچیز همواره در حال از دست رفتن است. یا شاید اصلاً چیزی وجود نداشته باشد.»
مجبورند از هر آنچه فکر میکنند و هر آنچه برایشان اتفاق افتاده استفاده کنند تا سر آن یکی را گرم کنند؛ بنابراین، در پایان، هیچ اتفاق یا تفکری در زندگی فرد باقی نمیماند که بیان نشده یا به شیوهٔ زناشویی ترجمه نشده باشد. اتفاقاتی که برای دیگران افتاده و طرز تفکر آنها هم گفته میشود، همانها که درددلهای خصوصی محسوب میشود، و اصطلاح «حرفهای توی رختخواب» از آن میآید، هیچ رازی بین آدمهایی که کنار هم میخوابند وجود ندارد، تخت مثل جایگاه اعتراف در کلیساست.
گامهای تصادفی و نامعقولی که در یک شب برمیدارید با گذشت زمان یا در آیندهای نامعلوم شما را به موقعیتی اجتنابناپذیر میرساند و ما برای مواجهه با چنین موقعیتی گاه با هیجانی سرشار از ناباوری از خودمان میپرسیم «اگر به آن نوشگاه نرفته بودم چه میشد؟ اگر به آن میهمانی نمیرفتم چه میشد؟ اگر آن سهشنبه به تلفن جواب نمیدادم چه میشد؟ اگر آن کار را در آن دوشنبه نمیپذیرفتم چه میشد؟»
کلمات قابلترجمه و بیصاحبی که از صدا به صدا و از زبان به زبان و از قرنی به قرن عبور داده شدهاند، همواره به یک شکل، و احساسات مردم را بارها و بارها به انجام یک کار برانگیختهاند، چرا که همواره آدمها و زبانها و گوشهایی برای شنیدن این کلمات در دنیا وجود داشته است.
بنابراین تمام اطلاعات ارزشمندی که ما مترجمان و مفسران شاغل در سازمانهای بینالمللی ردوبدل میکنیم محرمانه هستند، در واقع بهکلی از شروع تا پایان، از فرق سر تا نُک پا محرمانه است، هیچ سرنخی از اینکه قرار است چه اتفاقی در دنیا بیفتد یا چه نقشهای برای آن کشیدهاند نداریم، حتا کوچکترین نشانهای.