آموزشِ آنلاین چگونه میتواند جامعه علمی را برای همیشه تغییر دهد
تایلر دِویت
آموزشِ عالی در ساختار و مسیرِ سفت و سخت و سنتیاش باقی مانده و در معرض خطرِ عقب ماندگی به نفعِ دسترسی گسترده، انعطافپذیریِ بیشتر و یادگیری مناسب است. آموزگار تایلر دِویت توضیح میدهد که چطور نوآوریها در محتوای دیجیتال و واقعیت مجازی، آیندهی آموزش را هدایت میکنند، با تاکید بر این که چرا جامعه علمی باید با این واقعیت جدید روبهرو شود و روشی را برای آموزش برگزیند که با نیاز دانشجویان منطبق است و به ضررشان کار نمیکند.
روز فارغالتحصیلی در کالجی کوچک است که پدرم آنجا درس میداد. تراوشِ رنگ و ذوق است. وقتی که کوچک بودم، پدرم مرا بر روی شانههایش مینشاند و من از نمایش رژه شگفتزده میشدم. من عاشق رداهای آکادمیکِ جادوگر مانندی بودم که همهی اساتید میپوشیدند. پدرم توضیح میداد که چگونه میتوانید مدرکی که یک نفر دارد و دانشگاهی که رفته است را از روی رنگ و طرح ردا و کلاهشان تشخیص دهید. مثل یک دیپلم است، مدرکی که میتوانید آن را بپوشید. نمیتوانستم برای ردای خودم صبر کنم.
پدرم دههها بیوشیمی یاد میداد و یکی از آن اساتید دوستداشتنی بود. فارغالتحصیلی برای او شوری از آغوشهای متشکر و دستدادنها و معرفیِ مشتاقانه به والدین بود. شغلهای بیشماری از علوم و پزشکی از کلاس زیستِ مقدماتیِ او شروع شد، و مشخص بود که او تغییری ایجاد کرده است.
فکر کنم من عشق به درس دادن را از پدرم به ارث بردهام، و برنامه داشتم که استاد شوم، دقیقا مثل خودش. به دانشگاه تحصیلات تکمیلی برای گرفتن دکترا رفتم تا میکروبیولوژی و میکروشیمی بخوانم. ولی در این مسیر، راه من و پدرم کمکم جدا شد.
طیِ روزهای طولانی در آزمایشگاه، من بیطاقت میشدم. من میخواستم درس بدهم. نمیخواستم صبر کنم که فارغالتحصیل شوم و یک پسادکترا بگیرم، و سالها در بازار کارِ بیرحم دنبال کار بگردم. پس به اینترنت روی آوردم، که داشت مرزهای ورودی را از میان میبرد و مرزبانانِ سنتی را در بسیاری رشتهها کنار میگذاشت. از میزِ آشپزخانهام، شروع کردم به ضبط ویدیوی آموزشی، با آموزشِ پایههای شیمی از طریقِ نمودارهای ساده و دستکشیده. ویدیوها را روی یوتیوب گذاشتم … و مردم واقعا شروع به تماشای آنها کردند. اول تعدادی افراد، و بعد بیشتر، و بعد بیشتر. ایمیلهای تشکر، سرازیر شدند. من هنوز استاد نبودم، دکترایم را حتی تمام نکرده بودم، ولی داشتم به دانشآموزان در سراسر دنیا کمک میکردم تا کلاسهای شیمیشان را بگذرانند.
حس این را داشتم که اتفاق بزرگی در شرف وقوع است. ولی پدرم هیچیک از اینها را گوش نمیداد. وقتی توضیح دادم که دارم به رها کردن مسیرِ سنتیِ استاد شدن فکر میکنم تا دنیای جدید آموزش آنلاین را کاوش کنم، از خشم منفجر شد. «اوه تایلر، تو باید احمق باشی که فکر کنی کسی به کار احمقانهی یوتیوبِ تو اهمیتی میدهد.» من با کنایه جواب دادم. گفتم: «هر روز ویدیوهای من ۱۰ برابر تعداد کل دانشجوهایی که در کل عمر کاریات داشتی آموزش میدهند.» واقعا ناراحتش میکرد، اگر چیزی که سعی داشتم توضیح بدهم را تصور میکرد.
ولی شاید او میترسید تا به این فکر کند که دنیایش که در سنت غرق است در آستانهی تغییر است. قبلا اینچنین بود که دانشجویان یک استاد داشتند همانی که در کلاسِ درس در مقابلشان میایستاد. ولی رفته رفته اگر آن استاد خوبی برایشان نبود، دانشجویان میتوانستند به صورت آنلاین دنبال ویدیوی اساتیدی بگردند تا کمک به یادگیریشان کنند. مثل یک بازار آنلاین بود که دانشجویان میتوانستند استادشان را خودشان انتخاب کنند. و مجانی بود. بعضی از این تولیدکنندگان ویدیو اساتید دانشگاه بودند، ولی بعضی اساتید فوقالعادهای بودند که حتی مدرک دانشگاهی نداشتند. دانشآموزان اساتیدی را که به یادگیریشان کمک میکردند، برمیگزیدند و اساتید محبوب در صدر جدول قرار میگرفتند.
من میخواستم پدرم را به این دنیای جدید بیاورم. پیشنهاد کردم که سری ویدیوهایی برای مقدمهی زیستشناسی بسازیم. سخنرانیهایش که طی دههها شکل گرفته بود و کامل شده بود، مطالب ترسناکی مثل چرخهی کربس و وراثت را به شکل زیبا و واضحی توضیح میداد. میتوانست به میلیونها دانشجو در یک روز کمک کند. به شوخی میگفتم: «چرا دیگر دانشکدهها باید استاد زیست مقدماتی بخواهند؟» ولی به طور جدی سوالی بود که دربارهاش زیاد فکر میکردم. چه میشود اگر تعدادی استادِ بااستعداد مثلِ پدرِ من را شناسایی کنید و به آنها منابع نامحدود بدهید، ویراستاران مطلب انیماتورها و تیمهای تولید، و آنها بتوانند هر روز، تمام روزشان را صرف تولید مطالب آموزشی زیبا و بینظیر کنند. به نظر میرسید که این بتواند حوزهای را تغییر دهد که اساتید بسیاری در سراسر جهان درحال آموزشِ مطالب مشابهی بودند، به طور خاص، دروس مقدماتی. ولی هر استاد به ندرت وقت و منابعش را داشت که تمام انرژیاش را بگذارد. حس میشد که محتوای بینظیرِ آموزشی چیزیست که میتواند در مقیاس بالا عرضه شود، مطلبی کلیدی که پشتوانهی بسیاری از انقلابهای جدید در تکنولوژیست.
به پدرم گفتم، «میتوانی استادِ بیولوژیِ دنیا باشی.» «اوه، تو باید احمق باشی که فکر کنی من میخواهم ستارهی یوتیوب شوم.» آه. من خشمگین بودم.
و کمی بعد از آن، او خیلی ناگهانی فوت کرد… درست قبل از این که من از اِمآیتی فارغالتحصیل شوم. زندگیم را دگرگون کرد. ولی جنبه مثبتی در آن بود که قدری ارزشمند حس میشد. او برایم مقداری پول گذاشته بود که به من اجازه میداد از مسیر آکادمیک بیرون بیایم و تلاشی برای کارِ خودم کنم.
خودم را در کار غرق کردم، شب و روز ویدیو تولید میکردم. و شروع به تعاملِ بیشتر با بازدیدکنندگانم کردم. و فهمیدم که تقریبا همهشان افرادی بودند که در ساختار سفت و سختِ قدیمیِ آکادمیک چیز خوبی به آنها ارائه نشده بود. دانشجویان بیشماری گفتند که همه یادگیریشان با ویدیوهایی مثل ویدیوهای من است. آنها فقط سه یا چهار بار در طول ترم سر کلاس میروند، فقط برای این که امتحان دهند. دیگران میخواستند در سنین میانی تغییر شغل دهند، و نیاز داشتند درسها را خرد خرد بردارند. آنها نیمی از این مطلب تحصیلی و یک چهارم آن را نیاز داشتند. پدر تنهایی برایم نوشت و گفت که چطور تلاش میکند که به دانشکدهی پرستاری برود تا به دختران جوانش نشان دهد که میتواند کسی باشد. او یک کلمه از حرفهای استادش را نمیفهمد، ولی ویدیوهای من به یکی از درسهای اساسیاش کمک کردند. نظراتی مانند او معمولا با یک حرف شوم دنبال میشوند… «خب، چرا من دارم به دانشگاه پول میدهم ولی به تو نه؟»
من تعجب میکنم که این افراد بدون باور به تاثیرش باید سر کلاس بروند وقتی تمام مطلب را خودشان یاد میگیرند. چرا نمیتوانند با روشهای دیگر واحدهایشان را بگذرانند؟ چرا هیچکس توجهی نمیکند که این افراد به چه چیزی نیاز دارند؟ من نمیتوانم با کانالِ یوتیوبم مدرک ارائه کنم، ولی هروقت راهی برای دانشجویان باشد که واحدی را بگذرانند بدون این که مهم باشد از کجا مطلب را یاد گرفتهاند، در کلاس یا به تنهایی، بازار آنلاینِ آموزش و روشهای مختلف یادگیری منفجر میشود. رقابت شدیدی بر سر این که چه کسی بهتر آموزش میدهد درمیگیرد.
درعین حال، همینطور که من دیوانهوار ویدیو آپلود میکنم، تعداد بازدیدهایم سر به فلک میکشد. پیشنهادهای کاری سرازیر میشوند. افراد رندوم من را در خیابان میشناسند، یک «هی…» عجیب «تو در یوتیوب ویدیو درست میکنی؟» و به دنبالش بغلکردنها و دستدادنها و سلفیها و حتی گاهی اوقات گریهها. در همین زمان، کار من از کلاسهای درس به آزمایشگاه میرود. من به شرکتی پیوستم که برروی آموزش متمرکز است برای داروسازی و شرکتهای علوم زیستی. مدیر کل، جسور و عجیب است، و میخواهد مرزها را با یاددادنِ روشهای پیشرفتهی آزمایشگاهی به طور کامل در واقعیت مجازی جا به جا کند.
در خارج از دنیای آکادمیک همهچیز به سرعت پیش میرود، و چالشها متفاوت است. قبلاً هدف برای من نمرهی امتحان نهایی بود. الان سلامت بیمار است، درمان نجاتدهندهی زندگی.
برای تیمی که به آن پیوستم فرصت کمیابی برای عمیق فکر کردن به آموزشهای آزمایشگاهی بود. در دوران لیسانس، من به ندرت میدانستم که دارم در آزمایشگاه چه میکنم. تعدادی قطره از این و تعدادی قطره از آن، و ناگهان قرمز میشد. لولههای آزمایشگاهی میشکستند، یک دستیارِ آشفته در صدد کمک کردن به ۳۰ دانشجو به طور همزمان بود. ولی واقعیت مجازی میتواند پاینده باشد، یک مربیِ اختصاصیِ هوشیار. دانشجو میتواند یک حرکت را بارها و بارها تمرین کند، تا جایی که کاملا بفهمد که دارد چه کار میکند و چرا دارد انجامش میدهد. و دانشجویان به استاد و یا دستیار آموزشی نیاز ندارند — نرمافزار کارِ آموزش را انجام میدهد. یک هِدستِ ویآر بگذارید، و دیگر نیاز ندارید که یک آزمایشگاهِ چندمیلیون دلاری داشته باشید که میکروبیولوژی آموزش دهید.
و روشن است که دانشگاه تنها بازیکنی نیست که میتواند آموزشِ با کیفیت بالا ارائه دهد حتی در موضوعات پیشرفته. دورههای برنامهنویسی نظرات بسیاری را به خود جلب کردهاند و با دادن گواهینامه امکان میدهند که افراد وارد مشاغل برنامهنویسی شوند. ولی با واقعیت مجازی میتوانید تصور کنید که شرکتها گواهینامهی بیوتک ارائه دهند و مهارتهای آزمایشگاهی آموزش دهند که نیاز است تا بتوانند کار ساختِ پیشرفتهی سلول و ژن درمانی را انجام دهند.
وقتی به تمام این نیروها در کنار هم نگاه کنید، واضح است که تغییر واقعی در آموزش عالی خواهد بود. وقتی من آن بالا روی شانههای پدرم بودم، آن رداهای رنگی در فارغالتحصیلی نشاندهندهی مدارک عالی بودند، که از کلاسهای درس و زمان تحقیقات در دانشگاههای خاصی بدست آمده بودند. شاید ردای فرضیِ آکادمیک آینده بیشتر یک کلاه چهل تکه باشد؟ یک کلاس مباحثه به صورت حضوری در امآیتی، یک مدرک محتوای مقدماتی که با کمکِ ویدیوهای یوتیوب پاس شده. یک درسِ آزمایشگاهیِ واقعیت مجازی از شرکتی خارج از جامعه دانشگاهی. فارغالتحصیلی بعید است که یک واقعهی تک و تعریف شده باشد. و دانشآموزان به جای مؤسسهها قدرت تصمیمگیری دربارهی این که چه نوع مدرکی نیاز دارند را خواهند داشت و این که کِی و چطور پیشنیازها را فرا گیرند.
تاثیرِ کووید، احتمالا این روند را سرعت خواهد بخشید. حتی معتبرترین دانشگاهها اکنون برای کلاسهایی که آنلاین گذرانده شده، مدرک میدهند. برگرداندن آن غول به چراغ جادو کار سختی خواهد بود. و امیدوارانه روحِ این تغییرات، دانشکدهها و دانشگاهها را مجبور خواهد کرد که کارهایی که به طور خاص میتوانند انجام دهند را دوبرابر کنند. شاید آن برگرداندن دانشجویان به تحقیقات باشد، یا فراهم کردن زمان ارزشمند رو در رو با اساتید، که زمینهساز مباحثه و مربیگری باشد. امآیتی همیشه در خطِ مقدمِ نوآوری بوده، و یک فرصت منحصر به فردی در اینجا فراهم است که بتواند جامعه علمی را در این آیندهی جدید رهبری کند.
ولی ببنید، من میدانم که این تغییر چقدر سخت خواهد بود. پدرِ من، که استاد بینظیری بود، نمیتوانست آن را ببیند یا نمیخواست آن را ببیند. شما باید احمق باشید که فکر کنید که هر چیزی تغییر خواهد کرد. ولی در عین حال، او برای یادگیری بیش از هر چیزی ارزش قائل بود، مانند بسیاری اساتیدِ عالیِ دیگر. او میگفت که تمرکز آموزش باید روی یادگیری باشد نه تدریس. این مسیرهای جدید آموزش و صدور گواهینامه میانبُرهای بدیهی نیستند. آنها به دانشجویان کمک میکنند که همان مهارتهای مقدماتی را مؤثرتر و مفیدتر یادبگیرند.
میدانید… به اولین باری فکر میکنم که محصول واقعیت مجازیای که کمک به ساخت آن کرده بودم را امتحان کردم. تیمی از بسیاری افرادِ بینظیر و بااستعداد ماهها روی آن کار کرده بودند. هدست ویآر را روی سرم گذاشتم، و من آنجا بودم، یک نیمکت آزمایشگاه روبهرویم بود. تمرکز روی مبانیِ روشِ میکروبیولوژی بود. احتمالا یکی از اولین چیزهایی بود که پدرم وقتی در دانشگاه بود، یادگرفته بود، و یکی از اولین چیزهایی بود که من یادگرفته بودم. برای لحظهای تصور کردم، که او چه فکر میکرد اگر میتوانست این را ببیند. امیدوارانه تصور کردم، که اطراف را با هِدسِت نگاه میکند، یک ظرف کشت میکروب برمیدارد، لوازم فلزی را با چراغ بنزنی استریل میکند تا جایی که نارنجیِ روشن شوند، و شاید یکی از حرفهای همیشگیاش را بگوید، «وای… این واقعا زیباست. تو باید احمق باشی اگر نفهمی… که این آیندهی آموزش است.»