کتاب سفر ، نوشته جیمز نوربری – معرفی و خلاصه

پاندای بزرگ و اژدهای کوچک ابتدا مجموعهای از گفتوگوها و نقاشیهایی بود که نویسنده در فضای مجازی به اشتراک گذاشته بود و پس از آن جمعآوری شدند و در یک کتاب گرد آمدند. این کتاب داستان سفری را روایت میکند که دو همسفر خوب دارد و هرکدام از آن مسافرها، هم با محیط و هم با خودش در کشمکشی سازنده است. قهرمانها در این کتاب به سفری پرفرازونشیب میروند؛ لحظهای همهچیز بهتر میشود، سپس فاجعهای دیگر رخ میدهد، اندکی بعد نوری در انتهای غار پدیدار و بهسرعت خاموش میشود.
مناظر کتاب معمولاً حالت روحی اژدهای کوچک را منعکس میکند؛ جاهایی که او احساس ناخوشایندتری داشته باشد، جهان برهوتتر میشود. تفاوت تصاویر به این خاطر است که درک قهرمان کوچک داستان از جهان دائماً در تغییر است.
پاندای بزرگ گفت: «تغییر، حتی اگه ندونی نتیجهش چی میشه، بهتر از حرکت نکردنه.»
ترس مانع مردن نمیشه، ولی میتونه مانع زندگیکردن بشه.
«ذهن یه جورایی خیلی شبیه باغه؛ نیاز به مراقبت و توجه داره، زحمت داره. اگه به حال خودش رها بشه، خیلی زود پر از علف هرز میشه، و جایی که علف هرز زیاد باشه گُلها نمیتونن رشد کنن.»
اژدهای کوچک گفت: «انگار هرچی بیشتر مشتم رو باز میکنم، دنیا چیزهای بیشتری توش میذاره.»
«مشکلها نباید مانع ما بشن. روش طبیعت اینه که با مشکلها به ما میفهمونه باید یه مسیر دیگه رو امتحان کنیم.»
حتی سهمگینترین طوفان هم میگذرد…
اژدهای کوچک که خرچخرچ توت میخورد گفت: «اصلاً فکرش رو هم نمیکردم که بهخاطر آب و غذا این قدر شکر کنم.» پاندای بزرگ گفت: «جالبه که وقتی با دید تازه به چیزهای ساده نگاه میکنیم، میبینیم که میتونن بیشترین شادی رو به ارمغان بیارن.»
اژدهای کوچک گفت: «میدونی، فکر کنم این بهترین وسایل چایه که تا الان داشتم.» پاندای بزرگ پرسید: «چطور؟» «چون چیزیه که درحالحاضر دارمش.»
«نمیشه همین جوری اینجا بشینیم و امیدوار باشیم علفهای هرز خودشون از بین برن. باید دستبهکار بشیم. یه وقتهایی یه چیزهایی باید تغییر کنه و تغییر تلاش میخواد. ما باید بریم سفر، بریم اونطرف رودخونه.»
«تو ناراحتی، دوست کوچیک من. اشکالی نداره. برای همه پیش میآد. مهم اینه که متوجه شدی یه مشکلی هست.»
لذتبردن از میوههای دنیا هیچ اشکالی نداره؛ فقط باید حواسمون باشه که غرقشون نشیم.»
رعد آسمان را شکافت، باران شدیدی بارید و سرتاسر سایبان جنگل را فراگرفت.
پاندای بزرگ گفت: «ترسیدن طبیعیه، ولی خب گاهی درهرحال باید ادامه بدیم. ترس مانع مردن نمیشه، ولی میتونه مانع زندگیکردن بشه.»
اژدهای کوچک سری تکان داد. پرسید: «خب، تا معبد چقدر راهه؟ فکر کنم دیگه چیزی رو که لازمه یاد گرفتم، دیگه همیشه قدر زندگیم رو میدونم!» پاندای بزرگ پنجهٔ بزرگش را روی شانهٔ دوستش گذاشت. آخرین ستاره داشت در سپیدهدم ناپدید میشد. پاندای بزرگ گفت: «ما نمیتونیم برگردیم خونه. این یه دنیای جدیده، جایی که هیچوقت نبودیم و جایی که هیچوقت نمیتونیم ازش برگردیم.» اژدهای کوچک جیغی زد و گفت: «نه! امکان نداره. باید برگردیم خونه.
یه وقتهایی یه چیزهایی باید تغییر کنه و تغییر تلاش میخواد.
اژدهای کوچک گفت: «انگار هرچی بیشتر مشتم رو باز میکنم، دنیا چیزهای بیشتری توش میذاره.» «من متوجه شدم همیشه یه موقعیت نیست که باعث ناراحتی من میشه، بلکه دید من به اون موقعیته که باعث ناراحتیم میشه.
«تو هر روز بهم کمک میکنی؛ همین که خودت باشی کافیه.»
پاندای بزرگ گفت: «تو احساست رو با من در میون گذاشتی. در میون گذاشتنِ مسائل زندگی، چه خوب و چه بد، ما رو به هم نزدیکتر میکنه و باعث میشه بتونیم به هم کمک کنیم.»
«ذهن یه جورایی خیلی شبیه باغه؛ نیاز به مراقبت و توجه داره، زحمت داره. اگه به حال خودش رها بشه، خیلی زود پر از علف هرز میشه، و جایی که علف هرز زیاد باشه گُلها نمیتونن رشد کنن.»
«افکارمون میتونن ما رو از خودمون دور کنن. کوچولو که بودی، احتمالاً تمام حواست به کار جمعکردن چوب بوده. وقتی تمرکزت روی یه چیز باشه، معمولاً دیگه ذهنت اینور و اونور نمیره و این یه جور احساس سکون درونی به وجود میآره که باعث حس خوشی و آرامش میشه.»
«همهٔ ما درونمون خرد داریم دوست کوچیک من، اما خرد یه ندای خیلی آروم و ملایمه، بنابراین شاید برای شنیدنش باید خیلی خاموش باشی.»
اگه ایجاد تغییر آسون بود، احتمالاً اون موقع دیگه خیلی کار مهمی نبود.»
«هیچی تحت کنترل ما نیست، کوچولو… واقعاً نیست. فقط اعتماد دارم که زندگی ما رو به جایی که باید باشیم میرسونه.»
هرچی کمتر سعی کنم دنیا رو کنترل کنم، آزادترم تا پیشرفتنش رو با تمام شگفتیهای رامنشدنیش تماشا کنم.»
«مشکلها نباید مانع ما بشن. روش طبیعت اینه که با مشکلها به ما میفهمونه باید یه مسیر دیگه رو امتحان کنیم.»
«تغییر، حتی اگه ندونی نتیجهش چی میشه، بهتر از حرکت نکردنه.»
«ذهن یه جورایی خیلی شبیه باغه؛ نیاز به مراقبت و توجه داره، زحمت داره. اگه به حال خودش رها بشه، خیلی زود پر از علف هرز میشه، و جایی که علف هرز زیاد باشه گُلها نمیتونن رشد کنن.»
لذتبردن از میوههای دنیا هیچ اشکالی نداره؛ فقط باید حواسمون باشه که غرقشون نشیم.»
یه وقتهایی یه چیزهایی باید تغییر کنه و تغییر تلاش میخواد.