سالهایی که با تولستوی گذراندهام- نوشتهٔ دوشان ماکوویتسکی
لئون تولستوی را در اتاقش که سادگی اتاق راهبان را دارد در یاسنایا مشاهده میکنید. در کنار تولستوی دوشان. پ.ماکوویتسکی پزشک وی که از سال 1904تا زمان مرگ نویسنده بزرگ در 1910در مصاحبت وی بوده و گفتههای او را یادداشت کرده ایستاده است. دکتر ماکوویتسکی یگانه کسی بود که لئون تولستوی در سن 82سالگی قصد خویش را مبنی بر ترک املاک گرانقیمت خانوادگی به منظور مطابقت دادن نحوه زندگی خود با اعتقاداتش باوی در میان نهاد. شب دهم نوامبر 1910هنگامیکه لئون تولستوی یاسنایا پولیانا را ترک کرد دوشان ماکوویتسکی همراه وی بود. نویسنده سالخورده که بین راه بیمار شده بود در ایستگاه روستای کوچک آستاپوو از پای درافتاد و بیستم نوامبر در همانجا چشم از جهان فرو بست در حالیکه مصاحب رازدار و باوفایش تا آخر عمر در ملازمت وی بود.
سالهایی که با تولستوی گذراندهام
نوشتهٔ دوشان ماکوویتسکی
مجله پیام یونسکو – به مناسبت صد و پنجاهمین سالگرد تولدلئون تولستوی گزیدهیی از دفتر خاطرات روزانه پزشک وی را در صفحههای بعدی به خوانندگان عرضه میدارد.
دوشان ماکووتیسکی پزشک شخصی و دوست تولستوی که از تبار اسلواک است، مدت شش سال در «یاسنایایولیانا» مصاحب و همدم نویسنده بزرگ روسی بوده و طی این مدت همه سخنان و واکنشهای او را در برابر رخدادهای گوناگون، نظرهای او را درباره اخلاق، مذهب، فلسفه، هنر، ادبیات، تاریخ، علم و خاصه مسائل مهم اجتماعی و سیاسی آن زمان یادداشت کردهاست.
دفتر حجیم خاطرات ماکووتیسکی که شامل هفت هزار صفحه دست نوشته یا ماشین شده به زبانروسی و اسلوواکی استبوسیله مولف «ششسال زندگی باتولستوی» نامیده شده ولی بیشتر تحت عنوان «خاطرات یاسنایاپولیانا» شهرت دارد.
ارزشبی نظیراینکتاب ناشی از داوریها و نظرهای تولستوی است که غالبا: همانگونه که لنین بدان پی برده، به طور متناقض بیان شده است. کتاب «خاطرات یاسنایا- پولیانا» علاوه بر شرح وقایع همهروزها و حتی همه ساعات زندگی تولستویتصویریاز یک دوره را هم ترسیم کرده است: سالهای بحرانی که روسیه به علت درگیری با ژاپن، وقوع نخستین انقلاب، سرکوبی آن و به قدرت رسیدن نیروهای ارتجاعی، میگذراند همه از زاویه دید تولستوی در آن منعکس شدهاند.
این کتاب منبع اطلاعات گرانبهایی درباره زندگی و آثار یکی از پیچیدهترین و به لحاظ فکری دلیرترین شخصیت- های همزمانهاو نویسندهیی که بر تمامی ادبیاتزمان خود تالیر عمیقی به جای گذاشتهاست، محسوب میشود.
متن کامل دفتر خاطرات روزانه ماکوویتسکی با حواشی و تفسیراتی که در آینده نزدیک برای نخستین بار چاپ و منتشر خواهد شد. مسئولیت انجام این امر مهم به عهده «میراث ادبی» که شعبهیی از موسسه ادبیات جهانی گورکی وابسته به فرهنگستان علومشوروی است واگذار شده که با کمک موزه دولتی تولستوی در مسکو، دانشگاه شارل در پراگ و انستیتوی تاریخ ادبیات فرهنگستان علوم ایالت اسلوواکی در براتیسلاوا آن را به پایان خواهد رساند.
این مجسمه پر احساس نویسنده بزرگ که مراسم تجلیل یکصد و پنجاهمین سالگرد تولدش امسال برگزار می- شود، به دست آناگولوبکینا ẓAnna GouloubkinaẒ مجسمهساز روسی میکل آنپ آسا، به وجود آمدهاست این هنرمند قبلا در پاریس در کارگاه اوگوست رودن کار میکرده است. این مجسمه که اکنون در موزه ارمیتاژ لنیگراد قرار دارد، نیروی خلاقیت لئون تولستوی نویسنده داستانهای آناکارنین، رستاخیز، نیروی جهل، ترانههای کرتزر، بابا سرژی، مرگ ایوان ایلیچ و جنگ و صلح را که از شاهکارهای جاویدان ادبیات جهان محسوب میشود، با وضوح کامل نشان میدهد.
دو تصویر از دوران جوانی تولستوی طی دو مرحله مهم از دوران نویسندگی وی: نخستین عکس (از بالا) در 6581 در بیست و هشت سالگی وی هنگامی که او پس از لشکرکشیهای قفقاز و جنگ کریمهع به لنینگراد بازگشته بود، گرفته شده است. تولستوی که داوطلبانه به خدمت در ارتش درآمده بود و به عنوان افسر جزء در قسمت توپخانه کار میکرد از صحنههای وحشتانگیز و از همه گونه عملیات خشونتآمیز که در جبهه جنگ مشاهده کرده بود، خاطرات تلخ و تأثرانگیزی به همراه آورد که در دو اثر نخستین وی به نام قزاقها و ماجراهای سباستوپول توصیف شدهاند. تصویر پایین دوازده سال بعد در چهل سالگی تولستوی هنگامی برداشته شده است که او شاهکار خود «جنگ و صلح» را به پایان رسانده بود. این داستان عظیم که طی سالهای 3681 و 9681 براساس جنگها و لشکرکشیهای ناپلئون به روسیه در سال 5081 و بویژه در سال 2181 طرحریزی و نوشته شده است از دید حماسی تولستوی درباره زندگی روسی و اروپایی از خلال تحولات زندگی یک گروه خانوادگی که در اطراف آن متجاوز از ششصد شخصیت وجود دارد تصویری هیجانانگیز در برابر دیدگان خواننده رسم میکند.
1904
02 ژانویه
تولستوی: «در گذشته ادبیات مانند موسیقی مجلسی، مخصوص گروه محدودی از مردم ثروتمند و بیکار بود و با ذوق و سلیقه آنان سازگاری داشت. ولی اینک در دسترس کارکنان و کارگران قرار دارد و بنابراین باید برپایهیی مبتنی باشد که بتواند به نیازمندیهای توده مردم وسیعی پاسخ دهد. یک چنین ادبیاتی هنوز وجود ندارد.
4 فوریه
تولستوی: «جدی میگویم. به کشورهای اسلاونشین بروید…ایتالیا، ریویرا، همه اینها شناخته شدهاند و حال آنکه در اینجا جاهای شناخته نشده، ملتی که عوض نشده و مردم جالبی وجود دارند. اگر به جای تتو بودم همانجا میرفتم. من از ماکوویتسکی به خاطر کار- هایی که برای ما انجام میدهد و مخصوصا به خاطر آنچه در مورد مردم اسلاو به ما میآموزد سپاسگزارم. در روسیه به جز افرادی چند و «دوستداران اسلاوها 1» که به این مسئله دلبستگی خاصی دارند بقیه مردم راجع به نژاد اسلاو آگاهی چندان زیادی ندارند و گاه اتفاق میافتد که بپرسند تعداد آنان چقدر است، چگونه مردمی هستند و چگونه زندگی میکنند.»
52 آوریل
تولستوی: «ما دنبالهرو اروپاییان بودیم. چرا آنان دنبالهرو ما نباشند؟ چرا بدانان راهی را که باید بپیمایند نشان ندهیم؟»
72 آوریل
تولستوی: «این اقبال نصیب من شده که از همان دوران کودکیم ملت روس را دوست بدارم و به وی تعظیم کنم. ملت روس اکنون به لحاظ فکری پیشرفت میکند. اگرچه پیشرفت وی به کندی انجام میگیرد. ملت بسیار میداند و بر ما لازم است که از آن چیز بیاموزیم.»
8 مه
تولستوی: «آزادی به دست آلکساندر دوم صورت نگرفت بلکه رادیچف، نوویکوف و دکابریستها 2 بودند که به این کار امروز مسئله واگذاری اراضی به دهقانان به جایی رسیده که آزادی آنان در زمان دکابریستها در آن مرحله بود.»
71 مه
تولستوی: گوته میگوید: «من بهتر از آنچه حرف بزنم فکر میکنم بهتر از آنچه بنویسم حرف میزنم و بهتر از آنچه برای دیگران بنویسم برای خودم مینویسم» و ما در مورد من عکس این گفته صدق میکند. زیرا وقتی من مطلبی مینویسم که باید چاپ شود آن را با توجه به نقطه نظر همه خوانندگان روشنتر، کاملتر و دقیقتر مینویسم تا زمانی که برای خودم مینویسم یا حرف میزنم.»
22 مه
به این سئوال که آیا جنگ روس و ژاپن روی فرهنگ تاثیر خواهد گذاشت یا نه، تولستوی چنین جواب میدهد«بله! اثر عظیمی خواهد گذاشت اما اثر ضد فرهنگی، فرهنگ اروپایی، همانگونه که ژاپنیها نشان دادهاند بسیار زود جذب و مستحیل میشود. ملتهایی که با فرهنگ اروپایی پرورش یافتهاند، دیوانهاند. آنان سعی میکنند که هر روز مستعمرات تازهیی بوجود آورند تا محصولات خود را در بازارهای تازه به فروش برسانند. میکوشند که روز (1)-جریان فکری در قرن نوزدهم میلادی که مخالف با طرفداران غرب و نفوذ فرهنگ اروپایی در کشور روسیه بود.
(2)-دکابریستها یا دسابریستها: گروه زیرزمینی که بیست و ششم دسامبر سال 5281 در آغاز سلطنت تزار نیکلای اول مردم را بر ضد حکومت استبدادی امپراطوری برانگیختند. پنج نفر از سران این گروه به دار آویخته شدند و صد و بیست نفر دیگر به سیبری تبعید گشتند.
بروز بر میزان ابزار جنگی خود بیفزایند. برخی از این ملتها کشتیهای جنگی خود را بازرههایی به ضخامت یک متر و برخی دیگر با زرههایی به ضخامت یک مترونیم، دو متر و حتی دو مترونیم می- پوشانند. بعضی از آنها مردان و پاره دیگر حتی زنان را مسلح میکنند. آنها همه هوش و نیروی خود را برای فراهم آوردن وسائل ویرانگر بکار میگیرند. آیا این دیوانگی نیست؟ فرهنگ واقعی برابری و برادی است.»
72 مه
تولستوی: «چنین به نظر میرسد که ملت روس به فساد آلوده شده است. ولی من این ملت را گرامی میدارم. آن ملت، مذهب، فلسفه و هنرهای خاصی برای خود دارد.
به این پرسش ولادیمیر گریگوویویچ که آیا ملت روس به آنچه او برایش نوشته و ممکن است جزئی از ما یملک آن بشمار آید کاملا پی میبرد یا نه، تولستوی چنین پاسخ میدهد: «نه. ملت فقط قصههایی را درک میکند که من از او به عاریه میگیرم و سپس به وی باز میگردانم. آنچه قشر روشنفکر جامعه روس به ملت میدهد چیزی نیست که مورد نیاز ملت باشد. دیکنس بهترین آنچه را که خود ملت انگلیس دارد برای وی فراهم میآورد. در غرب طبقه روشنفکر ملت را مورد تمسخر و شیوه سخن گفتن آن را مورد تحقیر قرار میدهد ولی ما در تماس با ملت سخن گفتن میآموزیم. طبیعت و سرشت ملت به وسیله زبانی که بدان سخن میگوید جلوهگر میشود. من از میان ملت برخاستهام و در هر حال دوست دارم بدان ایمان و اعتقاد داشته باشم و میکوشم تا برای ملت و در جهت تمایلاتش مطلب بنویسم.»
6091
11 ژانویه
تولستوی با صدایی گرفته و تقریبا در حال گریه و به دشواری چنین بیان میکند: منی که از دسترنج دیگری زندگی میکنم چگونه ممکن است یک انسان عادی بشمار آیم. طرز زیستن را دهقانان به من آموختهاند. اخلاق و فضیلت فقط در کار و سادگی زندگی وجود دارد. از زمانی که به این نکته پی بردهام، در اندیشههای من دگرگونی کاملی رخ داده است.»
82 ژانویه
تولستوی در مورد دلبستگی شدید قوم کوچک اسلاو به زبان مادری خود و اهمیت بسیار که برای آن قائل است، چنین اظهار میدارد: ما روسها از آنرو که کسی به ما ستم روا نمیدارد در شرائط بیش از آن مساعدی قرار گرفتهایم که گمان کنیم ناگزیر هستیم تا به اینگونه مسائل بیندیشیم. برای ملتیی که تحت انقیاد ملت دیگری قرار ندارد قضاوت در مورد این مسائل کار بسیار آسانی است.»
11 فوریه
درباره موسیقی گفتگو بعمل میآید. تولستوی عقیده دارد موسیقی منبع اطمینان و امید است. ولی باید در قلمرو خود حفظ گردد و موردی ندارد که آن را بانمایش و شعر درهم آمیخت. موسیقی والاترین، اسرارآمیزترین و وصفناپذیرترین هنر محسوب می- شود.»
31 فوریه
تولستوی: «سدهای بسیار زیادی وجود دارند که مانع میشوند که انسان بتواند عاقلانه زندگی کند. از آن جمله میتوان نخست اختلافات نژادی، دوم گوناگونی رژیمهای سیاسی و سوم تنوع مذاهب را نام برد.»
82 مارس
تولستوی: «در وضع حاضر من در کتابهای تاریخی آنچه را که به دهقانان مربوط است جستجو میکنم. و چون تاریخ نوشته شده و مدون است ازاینرو تقریبا هرآنچه به ما میآموزد، بیفایده است. من همه آثار تاریخی را مطالعه میکنم به این امید که بتوانم در آنها دست کم اطلاعات جالب ناچیزی که مربوط به دهقانان باشد بیابم. امروزه ما به این نکته پیبردهایم که ملت از زحمتکشانی تشکیل شدهاست که غذای ما را تامین میکنند.
لئون تولستوی در یکی از کتابهای خود به نام «اعتراف» چنین نوشته است: «من از زندگی با طبقه خودم دست برمیدارم». آرزوی شرکت در زندگی ملت که او خود را وابسته آن میدانست در بیشتر مدت زندگی وی دائما ذهن او را به خود مشغول داشته بود. او تقریبا هر روز زیر یک درخت نارون در یاسنایا پولیانا با دهقانان اطراف که برای گفتگو درباره کارهایشان و نظر خواهی نزد وی میآمدند دیدار میکرد. زیرا او همچنانکه خودش میگفت «مدافع صد میلیون دهقان» شده بود. تصصویر یکی از این ملاقاتها را در بالا مشاهده میکنید.
تصویری از خانواده تولستوی که برای صرف چای گردهم آمدهاند. در این تصویر که در 1892 گرفته شدهاست تولستوی به عنوان رئیس خانواده همراه همسر و هفت نفر از سیزده فرزندش مشاهده میشود. خانوادهه تولستوی از نجبای بسیار کهنسال و از تبار ایوان تولستوی نامی که در قرن شانزدهم در دوره سلطنت ایوان مخوف حاکم یکی از ایالات بود به شمار میرفتند. ملک خانوادگی یاسنایاپولیانا در نزدیکی تولا و با فاصله اندکی متجاوز از دویست کیلومتر در جنوب مسکو قرار دارد و نویسنده بزرگ روسی بیشتر کتابهای خود را در همانجا نوشتهاست.
در گذشته تاریخ از ملت هیچ سخنی نمیگفت بلکه تنها ازتزارها، نجبا، جنگجویان و بازرگانان صحبت میکرد.
1 مه
تولستوی به من چنین گفت: «من به دوما (مجلس) و به اینکه کارها به کجا خواهد انجامید فکر کردهام.احتمال دارد که حکومت رومانوفها ساقط و جمهوری اعلام گردد. پانزده روز پیش کارگر جوانی از اهالی تولا درباره جلسهیی که در جنگل تشکیل شده بود با من صحبت میکرد. یک مجلس دولتی کافی نیست. آنها خواستار حکومت سوسیالیستی هستند.»
7 مه
تولستوی: «بخش دوم کتاب «فاوست» شامل مطالب پیچیده و مبهمی است. من که در سنی هستم که گوته آن را نوشته است چیزی از آن سر در نمیآورم. من با بالا رفتن سن و سال بیشتر به ارزش فصاحت و سادگی کلام پی میبرم و از نوشتن مطالب غامض و مبهم دوری میکنم.»
81 مه
تولستوی: نظام کهن از میان میرود و همراه آن بیحالی و شکیبایی ملت روس رخت بر میبندد.»
12 مه
در حدود ساعت یازده و نیم تولستوی یک فنجان آب لیمو خورد و شادمان از شنیدن ترانهها و تماشای رقصهای عامیانهیی که افراد خانوادهاش اجرا کرده بودند به اتاق خود رفت. هربار که او یک آهنگ تازه رقص میشنید از اتاقش بیرون میآمد و شادمانه با صدایش خوانندگان را همراهی میکرد. روزی گفت که اگر نویسنده نمیبود دوست داشت رقاص باشد.
31 اوت
به دنبال گفتگویی که او امروز بامداد با دو تن انقلابی «پابرهنه» داشت چنین بیان کرد: «آنچه جوانان میگویند بیهودهتر از آنچه در روزنامهها میخوانند نیست. این گفتوشنود برایم سودمند بود. من امروز پیبردم که دولت باید به همه خواستهای انقلابیون تن
ر 8091 که لئون تولستوی به هشتادمین سال زندگی خود قدم گذاشته بود به ابتکار انجمن سوادآموزی مسکو در روستای نزدیک به املاک وی کتابخانهیی برای روستاییان تأسیس گشت. نویسنده بزرگ کتابها را برای کتابخانه خودش مطالعه و انتخحاب کرده بود، و روز افتتاح همراه تنی چند از نزدیکان خود بسیار سرخوش و با گامهای استوار مردان روستایی به را افتاد سپس در میان گروهی از کتابخوانان پیر و جوان ممراسمی را که به منظور تجلیل از دانش و اندیشه تشکیل شده بود، اداره کرد .
ر دهد. باید یک مجلس جدید «دوما» را تشکیل داد. این کاربدتر از وضع کنونی نخواهد بود. فعلا دولت نقش قیمی را ایفا میکند که بخواهد ملتی را که یکپارچه دستخوش شور انقلابی است، مهار سازد. به زودی یک دولت تازهیی از صفوف انقلابیون برخواهد خاست. دولت کنونی نمیتواند خود را رهایی دهد (هیچکس نمی- داند که انقلاب به کجا خواهد کشید) مگر اینکه به تصفیه خود بپردازد و دامان خود را از گناهان پاک سازد.»
12 سپتامبر
تولستوی: «انقلاب با ایجاد تسهیلاتی در زمینه پخش کتاب و دانش کار بس مهمی انجام داده است.»
71 اکتبر
تولستوی راجع به هرتزن 1 چنین بیان میکند: «هرتزن نویسندهیی است که مدتهای طولانی برای جامعه روس ناشناخته بود ولی اکنون به ارزش وی پیبردهاند. در او همچنانکه در هر انسان صادق و روشنفکری که مبلغ افکار مترقیانه است تحولی مشاهده میشود.
او با اعتقاد با اینکه در غرب سازمان جامعه به بهترین شکل خود وجود دارد عازم آنجا گردید. او وقوع انقلابات را در آنجا به چشم خود دید و از شیوه زندگی غربی مایوس شد. و با همه عشق و شور خود به ملت روس روی آورد و به آن امید بست. درست یا نادرست او چنین امیدی را در دل میپروراند. سیاستمداران روس میتوانند از وی عبرت بگیرند تا به اشتباه، شیفته الگوهای غرب نگردند.»
تولستوی در دنباله سخنان خود چنین میگوید: «توقع دارند که از انقلاب روسیه همان نتایجی بدست آید که انقلاب فرانسه ببار (1)-آلکساندر هرتزن (2181-0781) منقد و نویسنده پیرو سوسیالیزم تخیلی. او بارها توقیف و به خارج از روسیه روانه شد و سرانجام به انگلستان تبعید گردید آثار وی بر اندیشه آزادیخواهی در روسیه اثر عمیقی به جای گذاشت.
آورد ولی نباید فراموش کرد که این نتایج هرگز بدرد نخواهد خورد. کاری که باید در روسیه انجام گیرد دگرگونیهای ژرف داخلی و بیداری شبه مذهبی وجدانهاست. شاید پس از وقوع این گونه اعمال وحشتانگیز مردم حواس خود را بازیابند و درک کنند که نمیتوان بدینسان زندگی نمود و حال آنکه با برنامه حزب مشروطه-دموکرات هرگز نمیتوان اندیشید که این نوع زندگی ممکن نیست ادامه یابد. لازم است که همه اینها به یک چیز تازهیی مننهی گردد.»
7091
91 ژانویه
تولستوی: «مشکل کار هنرمند و هنر تصویر واقعیت به تمامی و با همه جنبههای نیک و بد ان است.»
41 فوریه
تولستوی: «سخن گفتن در ملاءعام مناسب نیست مگر هنگامی که سکوت جایز نباشد.»
72 فوریه
تولستوی: «یک زن با ارزش بر بهترین مرد ترجیح دارد، یک زن بد از منفورترین مرد بدتر است.»
4 مارس
تولستوی: «ژاپنیان از انگلیسیان و امریکاییان پیشی جستهاند. ظرف چند سال آنان همه جنبههای ظاهری تمدن غربی را به خود اختصاص دادهاند و حتی در برخی زمینهها از آن هم پارا فراتر نهادهاند. و این نشان میدهد که جذب تمدن غرب چقدر آسان است.»
12 مارس
تولستوی: «داستایوسکی ظرافت و نکته سنجی تورگنیف را نداشت. او آدم جدی بود، بسیار زیسته و بسیار اندیشیده بود و قادر بود در برابر وسوسه تملقگویی به مردم ایستادگی کند.»
9 آوریل
تولستوی میگوید وقتی از مردم میشنود که میگویند کار وی سودمند و ثمربخش است شادمان میشود و حال آنکه نباید شادی به وی دست دهد. او چنین می افزاید: «موسی نتوانست وارد خاک کنعان گردد. و این چیزی است که غالبا اتفاق میافتد.»
51 آوریل
تولستوی این نکته را خاطر نشان میسازد که هر اندیشهیی نقطه اوجی برای خود دارد، لحظهیی که در آن اندیشه قاطعتر و نیرومندتر از همیشه است، که پس از گذشتن از آن دیگر درخشندگی خود را از دست میدهد. او میگوید وقتی اندیشه به نقطه اوج خود رسید باید آن را یادداشت کرد. خود او هم همین. کار را میکند. دفتر یادداشت وی شب و روز در دسترس اوست. روزها آن را توی جیبش و شبها روی میز کنار تختخوابش قرار میدهد. برخی از شبها پنج بار شمع را روشن میکند تا اندیشههایی را که بر مغز وی راه مییابند در آن یادداشت کند.»
52 آوریل
تولستوی: «روزی از یک حکیم چینی پرسیدند آیا کلامی وجود دارد که بتواند انسان را سعادتمند نسازد. او در پاسخ گفت: بلی!«آنچه را که برخود روا نمیداری بردیگران روا مدار.»
62 آوریل
امشب «ژ»«س»، آهنگی از موتسارت و سپس آهنگی از شوبرت و سرانجام آهنگ کروتزر بتهوون را با سادگی و به آرامی و بسیار خوب نواختند. آنان برخلاف آنچه روی صحنه در حالت هیجان می- نوازند، با سادگی تمام و بهتر از روی صحنه آنها را اجرا کردند. تولستوی با شور و شوق گوش فرا میداد و لبخند میزد.دوبار دست زد از آهنگ موتسارت و بویژه از آهنگ کروتزر بیشتر خوشش آمده بود. سپس به ما گفت که هرگز تاکنون نشنیده است کسی به این خوبی آهنگ بنوازد. و در دنباله سخنان خود افزود که بخش اول آهنگ کروتزر از بتهوون است که آهنگ بسیار باشکوهی است و لحن پرشور و غم انگیزی دارد و بخش دوم به شیوه موتسارت، خوش آهنگ و ساده است سرانجام اظهار داشت که او تنها هومرو کتاب «هزار و یکشب» را که حتی جزئیات آنها دارای ارزش هنری هستند و نیز برخی از قصههای عامیانه روسی را میشناسد و آنها را مورد ستایش قرار میدهد.»
82 آوریل
تولستوی درخواست کردهاست که آن قسمت از کتاب بینوایان ویکتورهوگو که در آن ژان والژان با کشیش دیدار میکند در مدرسه خوانده شود. او میگوید:
-من خودم نمیتوانم آن را بخوانم. بسیار متأثر میشوم. این صحنه چنان قلب مرا میفشارد که قادر به مطالعه آن نیستم.»
71 مه
تولستوی: «من هشتاد سال دارم ولی شاگردان دبستان یا سنایاپولیانا به من یاد میدهند که چگونه ساده و کوتاه بنویسم.»
22 مه
تولستوی: «به عقیده من مسیح واپیکتت هر دو از نوع انسانی واحدی هستند.»
01 ژوئن
تولستوی به تأکید اظهار داشت که پیری بهتر از جوانی است و گفت که او هشتاد سال دارد و تازه زندگی آرام خود را آغاز کرده و هر سال نیز وضع وی صورت بهتری به خود میگیرد. وقتی انسان جوان است بر آشفته میشود. محکوم میکند. غبطه میخورد و دچار شور و هیجان میگردد. با بالا رفتن سن همه اینها از میان میرود. او شمعی را که روی میز روشن بود به من نشان داد و گفت این شمع بیاراده اطراف خود را روشن میسازد. انسان هم وقتی بهتر میشود بیاراده به دوروبر خود روشنایی میافکند. کار جهان اینست که تأثیری که انسان روی دیگران میگذارد متناسب با رنج و زحمتی باشد که خود وی متحمل میگردد. وقتی از او سئوال شد که آیا واقعا شب نسبت به روز برای کار شعری مناسبتر است یا نه. جواب داد: نه، فعالیت شعری شدیدترین فعالیت فکری است.»
42 ژوئن
ضمن صرف چای در ایوان درباره داستایوسکی سخن بمیان آمد. تولستوی عقیده «تن» را مبنی بر اینکه داستایوسکی مهمترین نویسنده دنیاست خاطرنشان میسازد. خود تولستوی متاسف است از اینکه داستایوسکی همیشه باشتاب کار کرده و به تصحیح و تنتقیح نوشتههایش نپرداخته است. او میگوید که در داستانهای داستایوسکی همه چیز در فصل اول که بهتر از فصلهای دیگر است، بیان شدهاست و بقیه قسمتها جز مطالب چرند و بی معنی چیزی دیگری در بر ندارد. «س» متذکر میشود که این مطلب در مورد همه داستانهای وی صدق نمیکند. از آن جمله «برادران کارامازوف» را مثال میزند که وی آن را بهترین اثر داستایوسکی میشمارد.
تولستوی عقیده او را رد میکند و میگوید که «برادران کارمازوف» یکی از بیارزشترین داستانهای داستایوسکی است و اضافه می- کند که در داستان «جنایات و مکافات» که به نظر وی بهترین داستان داستایوسکی است فصل اول بهتر از فصول دیگر است و سپس در دنباله سخنان خود اظهار میدارد که وی داستایوسکی را از آن رو که راه را به روی نویسندگان «منحط» گشوده مورد انتقاد قرار داده است و در پایان میگوید که داستایوسکی نویسنده پرشوری بود و شور سودایی را توصیف میکرد ولی نویسندگان «منحط» که از وی تقلید نمودند، صداقت و صمیمیت او را نداشتند»
52 ژوئن
تولستوی از مدرسه صحبت میکند که در آن دیروز برای شاگردان مطالب فلسفی دشواری را خوانده است، مطالبی از این قبیل: برگ نه تنها از شاخه بلکه از درخت هم جدا میشود و یا آدم عصبانی نه تنها کسی را که مورد خشم وی قرار دارد بلکه همه مردم را از خود بیزار میسازد.
62 ژوئن
امروز صبح در ساعت ده بچههای کارگران که دانشآموزان مدارس تولا واقع در آن سوی رودخانه هستند از جاده کوزلووکا وارد شدند. با معلمانشان رویهمرفته 058 نفر بودند. ما انتظار ورود 053 نفر از آنان را داشتیم. تولستوی با آنها رفت تا در رودخانه ورونکا به آب تنی بپردازد. او با آنان بازی و ورزش کرد و کشتی گرفت.»
72 ژوئن
تولستوی از پدر بزرگ خود ایسلنیو حرف می زند. با چه صداقتی او درباره بستگان خود سخن میگوید! در میان افراد خانواده تولستوی هیچگونه اسراری وجود ندارد. هیچ چیز از خدمتگزاران و آشنایان پنهان نمیماند. آنان سعی نمیکنند که تصور یا خطای خود را توجیه کنند بلکه چنان با واقعیت درباره آنها حرف میزنند که گویی صحبت از خطای دیگران است.
تولستوی نه تنها برای بزرگسالان بلکه برای کودکان نیز که همیشه مجذوب سخنان وی به عنوان یک قصه گوی بزرگ بوددند دوست بسیار خوبی بشبمار میرفت. حالت شیفتگی در قیافه این دو نوه ویکه تولستوی در حال نقل کردن یکی از قصههای عامیانه کهن بدانهاست، گواه این مدعی است. او تنها به نقل داستان اکتفا نمیکرد. چون از دوران جوانی در تعلیم و تربیت کودکان تخصص داشت ازاینرو به سال 9581 در یاسنایا- پولیانا مدرسهیی برای کودکان 7 تا 31 ساله (اعم از کودکان خانواده خود و یا دهقانان) تأسیس کرده بود که خودش در آنجا به تدریس میپرداخت. در دهه 0781 دو کتاب یکی موسوم به «کتاب الفباء» و دیگری به نام «مجموعه مطالب خواندنی» حاوی قصههای گوناگون و نیز مطالب و مقالات جالب و سادهیی درباره علوم فیزیک و طبیعی منتشر ساخت.
در فاصله سالهای 9881 و 1981 کمبود تولیدات کشاورزی سبب شد که برای یک مدت طولانی در روسیه قحطی بوجود آید. تولستوی در یکی از نامههای خود چنین مینویسد: «پریروز از یکی از روستاها دیدن کردم که در آن نه خانواده فقط یک گاو دارند. امروز به یک روستای دیگر رفتم و دیدم که همه ساکنان آن از صدقه زندگی میکنند.» تولستوی به زودی سفرهخانههایی برای اطعام فقرا به وجود آورد و مبالغ قابل توجهی برای کمک به مردم تهیدست اختصاص داد و طی دو سال 000141 روبل که معادل چندین ده میلیون فرانک فعلی است جمعآوری کرد و بدین وسیله توانست روزانه برای 0009 نفر در چهار بخش آذوقه فراهم سازد. در این تصویر تولستوی در حالیکه همکارانش گرد او را گرفتهاند، مشغول بررسی صورت اسامی اشخاصی است که باید مورد کمک قرار گیرند.
لئون تولستوی همانند قزاقهای دوره جوانیاش در هشتاد سالگی از نیروی فوق العادهیی برخودار بود و ساعتهای زیادی از اوقات زندگی خویش را روی اسب میگذراند. با اسب خود «دلیر» که بسیار دوستش داشت همه روزه مزرعهها و جنگلها را در مینوردید.
72 اوت
ضمن صرف چای از دو اتومبیل آن منطقه که به مردمی که تعطیلاتشان را در نواحی ییلاقی زاسک و کوزلووکا میگذرانند. تعلق دارند و سبب رمیدن اسبها میشوند سخن بمیان میآید. تولستوی چنین اظهار میدارد: «تمدن با آن شتابی که اکنون پیش میرود، البته پیشرفت مادی و نه پیشرفت معنوی، هیچ یمن خوبی ندارد. اگر سعادت بشر مورد توجه قرار میگرفت هیچ اتومبیلی وجود نمیداشت. پرورش دادن و رام کردن یک کره اسب و آن را به صورت یک اسب درآوردن البته رضای خاطر بسیار زیادی را سبب میشود. ولی وقتی فرهنگ به نوبه خود پیشرفت کند، شیوه زندگی ما، اتومبیلها، اسبها و همه چیز، دگرگون میگردد. فعلا مهم اینست که پیشرفت معنوی به سطح پیشرفت مادی برسد. در این صورت همه شرائط مادی زندگی عوض میشود. چگونه؟ محال است بتوان آن را پیشبینی کرد.
2 سپتامبر
تولستوی در مورد نامهیی که دیروز از دهقانی دریافت داشتهاست صحبت نمود و گفت این دهقان هم مانند بسیاری از دهقانان دیگر بدانسان که امروز در خانه ولادیمبر گریگوریویچ نشان داد، میداند که بیچارگی ملت روز بروز شدت مییابد. او در دنباله سخنان خود چنین گفت: و چگونه ممکن است غیر از این باشد. «ارمیلین» یکی از دهقانان یاسنا یاپولیانا چهار پسر بزرگ داشت که با چهار دختر زیبا ازدواج کرده بودند. او دارای پنج سورتمه سه اسبه بود. سپس پسران میراث پدر را میان خود تقسیم کردند و فرزندان آنان هم به نوبه خود به تقسیم ارثیه و املاک پدری دست زدند و کمکم مرزعهها کوچکتر شدند به طوری که دیگر در هر خانهیی جز یک کارگر وجود ندارد. اکنون مبانی سنتی زندگی خانوادگی متزلزل شده بیآنکه مبانی تازهیی بوجود آیند. سیسال پیش کی ممکن بود فکر کند که ما از ژاپن شکست بخوریم و یک دهقان بتواند نامهیی بنویسید که غلط دستوری نداشته باشد و در آن، البته بیآنکه بخواهد فضل و دانش خود را نشان دهد، از مارکس نام ببرد و با چنین توانایی منظور خود را بیان کند.»
7 سپتامبر
تولستوی: «در تصحیح و تنقیح یک متن باید حدی وجود داشته باشد که اگر از آن تجاوز شود متن ضایع میگردد. امکان بیان هر اندیشهیی محدود است. ابتدا اندیشه نو و جالب است، سپس هر قدر آن را بیشتر دستکاری کنند به همان اندازه تازگی و جالب بودن خود را از دست میدهد و از حالت تازگی اولیه خود عاری می- گردد و در واقع تباه میشود.
21 سپتامبر
تولستوی میگوید که باید در زمان حال دوست داشت و عشق ورزید ولی مردم زمان حال را به خاطر آینده فراموش میکنند.
81 سپتامبر
تولستوی: «میل به تحت تاثیر قرار دادن یکی از خصلتهای زشت انسانی است، هنرمند واقعی آنچه را که خوب به نظرش میرسد مینویسد بیآنکه پروای اینرا داشته باشد که نوشتهاش چه تاثیری بوجود میآورد. این نوعی وسوسه است. باید از این اندیشه که چگونه میتوان روی مردم اثر گذاشت مانند طاعون فرار کرد.»
52 سپتامبر
تولستوی میپرسد که نکته عمده در هنر چیست؟ صداقت است یا واقعیت؟ و خودش به این سئوال چنین پاسخ میدهد: نکته مهم در هنر تشخیص و رعایت حد است.
8 اکتبر
تولستوی میگوید که او انقلابیون را از همه گونه مردم محافظه کار و مردمی که معتقدند میتوان مانند گذشته زندگی کرد بالاتر میداند. اندیشههای کهنه را باید به دور ریخت. ملتها مانند افراد رشد میکنند. گذشته هرگز باز نمیگردد.
02 دسامبر
تولستوی: «در کتابی که من تحت عنوان «مجموعه خواندنی» برای کودکان نوشتهام متنهایی درباره محبت نسبت به حیوانات گنجاندهام. کودکان طبیعتا حیوانات را دوست دارند ولی قادر هم هستند که به آنها آزار برسانند بیآنکه از رنج آنها آگاهی داشته باشند. پس برانگیختن حس رافت آنان نسبت به حیوانات کاری است بس مهم.
8091
5 ژانویه
او. آ خشمگین است از اینکه تولستوی برای دانته ارزش چندانی قائل نیست. تولستوی در مقابل خشم وی چنین میگوید: «اندیشه هیچیک از هنرمندانم و نویسندگان مانند رافائل، بتهوون، شکسپیر، دانته و گوته با اندیشهیی که من ااز هنر در ذهن خود دارم مطابقت ندارند و با این همه (از اقرار به این نکته شرم دارم) هنر آنان برای من گرامی و به من نزدیک است.»
52 آوریل
تولستوی: «همه دهقانان از بیعدالتی در تقسیم اراضی حرف می- زنند. در میان ملت دگرگونی عظیم و عمیقی بوقوع پیوسته است. من احساس میکنم در میان آنان نارضائی عمومی وجود دارد.»
71 مه
در مورد انقلابیون تولستوی اظهار میکند که آنان دچار کبر و نخوت هستند. مثلا وقتی حرف میزنند چنین میگویند: «حزب من به کارها سامان خواهد داد……». فقط یک چیز مسلم در مورد آنان وجود دارد که نمیتوان آن را انکار نمود و آن اینکه از زشتی و تبهکاری قلبا بیزارند.
5 ژوئن
سراسر دیروز به مطالعه کتاب «ویو کاناندا» سپری شد. تولستوی میگوید که در این کتاب فقط یک فصل وجود دارد که با مهارت بسیار زیاد نوشته شده و در آن عدم مقاومت در برابر زشتی و تبهکاری کاملا توجیه گردیده است.» او همچنین میگوید که مشغول مطالعه زندگینامه پوشکین و برخی از اشعار اوست. و به سخن خود چنین میافزاید: چه تصادف ناگواری که دو انسان برخودار از استعداد شگرف یعنی پوشکین و لرمونتوف، که سالها باید تا پدر پیر فلک همچو شخصیتهایی بوجود آورد هر دو در دوئل کشته شده باشند.» و سپس اظهار میدارد که او نثر پوشکین را ترجیح میدهد.
92 ژوئن
تولستوی: «اگر چیزی هنوز به نظر من وحشتانگیز میآید اندیشه به دنیا آمدن در یک قصر است و نه در یک خانه محقر. زندگی عبارت از آزادسازی جوهر معنوی است که در ضمیر همه انسانها از جمله جانی محکوم به اعمال شاقه وجود دارد و همه کوششهای ما باید در این جهت انجام گیرد و نباید آنها را در جستجوی دنیاهای خیالی و یا در این اندیشه که روح ما به چه سرنوشتی دچار خواهد شد به هدر داد. این مطلب در همه جا واقعیت دارد.»
1 ژوئیه
تولستوی نظر خود را به طور قاطع ابراز نمیدارد ولی این عقیده را که ممکن است در آینده زبان واحدی برای همه انسانها بوجود آید هرگز رد نمیکند. از سخنان وی چنین برمیآید که با این کار گام بزرگی در جهت تفاهم میان ملتها برداشته خواهدشد.
9091
41 ژوئن
تولستوی چنین اظهار میدارد: «آزادی اندیشه….. ولی اندیشهیی که آزاد نباشد هرگز وجود ندارد همانگونه که شعلهیی نیست که نسوزاند.»
72 ژوئن
تولستوی: «من در مقالهیی به قلم پرو گاوین این جمله را خواندم: وقتی که تندباد انقلاب از آسمان روسیه گذر کرد……گذر کرد. آشکار است که نظام دیرین پایههای آنچنان استواری دارد که همانگونه که پس از انقلاب فرانسه دیده شد مدتهای دراز پایدار باقی میماند. درست است که تندباد انقلاب تنها به طور سطحی با کشور روسیه تماس داشته است. ولی مهم به نظر من اینست که این تند باد در روح صد میلیون مردم روسیهاثر بگذارد و آنان را از خواب غفلت بیدار کند. دهقانان در نامههایی که برای من می- نویسند دائما میپرسند آیا چیزی وجود دارد که بتوان بدان امید بست؟ آنان در انتظار وقوع حادثهیی هستند.»
8 اوت
تولستوی: «چیز عجیبی است: انسان با افزایش سن دلبستگی به زمان گذشته و آینده را از دست میدهد و در زمان حال زندگی میکند.»
12 اوت
تولستوی میگوید: «اگر انسانها را من میآفریدم آنان را پیر می- آفریدم تا کمکم به صورت کودک در بیایند. در کودکان خصال بسیار پسندیدهیی از قبیل سادگی، بیریایی و صداقت، بویژه صداقت وجود دارد.
52 اکتبر
توولستوی: «از برناردشاو بسیار خوشم میآید او آدم باهوش و بینظیر و یکی از بهترین نویسندگان معاصر است.»
0191
41 ژانویه
تولستوی: «من به نویسندگان میاندیشم: سه نفر از آنان را می- شناسم که مسائل اخلاقی بر ایشان بسیار اهمیت. آنان عبارتند از پوشکین، گوگول و داستا یوسکی، پوشکین در جوانی از دنیا رفت ولی او از دیدگاه جدی به این مسائل مینگریست. لرمونتوف هم در جوانی مرد و او نگرانی مسائل اخلاقی بود.»
22 آوریل
تولستوی اعلام میکند که قصد دارد برای سینما مطلب بنویسد.
92 ژوئیه
تولستوی: «نا استواری تعلیمات مسیحیت در رفتار اروپاییان در مستعمرات مشهودتر از همه جای دیگر است.»
62 اوت
تولستوی: «هیچ چیز بهتر از رابینسون کروزوئه وجود ندارد تا به کودکان یاد داده شود که اشیایی که بکار میبرند با چه دشواری بدست میآیند. این یک داستان بسیار خوبی است.»
32 سپتامبر
گردش سواره با تولستوی. چه سراشیبیها و چه سربالاییها را او چهار نعل با اسب طی میکند. چقدر از سوی پلهای نیمه شکسته و یا از حاشیه درهها که جاهای بسیار خطرناکی هستند او عبور میکند. در یک جنگل پوشیده از انبوه درختان جوان راهی برای خود می- گشاید و برای عبور از زیر شاخههای کوتاه خم میشود. مرکبش گاهی رم میکند و پس از آن چقدر خوب چهار نعل و یورتمه میتازد! من آدم سنگین وزنی نیستم، اسب سواری را دوست دارم زیاد ورزش کردهام و سنم هم از 34 سال تجاوز نمیکند. باوجوداین تقلید از اعمال دلاورانه این پیرمرد 28 ساله برایم کار دشواری است. نمیتوانم دوشادوش او اسب سواری کنم. او از من فاصله میگیرد و اسب من چیزی نمیماند که هم گردن خود و هم گردن مرا بشکند. تولستوی واقعا اسب سوار خوبی است.
6 اکتبر
تولستوی: «کار به ما روزی میبخشد، رنج میدهد و چیز میآموزد.»
11 اکتبر
خانم تولستوی برای من نقل کرد که وقتی ایوان کوچولو در 5981 در گذشت تولستوی خود را روی نیمکتی انداخت و چنین گفت: «سرنوشت را گریزی نیست. من او را تنها فرزندی میدانستم که قادر بود کار مرا در روی زمین دنبال کند…»
52 اکتبر
تولستوی از زیادی تعداد کتابهایی که منتشر میشود، سخن می- گوید و اظهار میدارد که محاسبه کردهاند اگر زاد و ولد کودکان با آهنگ فعلی همچنان ادامه یابد و از تعداد تلفات آنان کاسته شود انسانها پس از مدتی باید در روی کره زمین دوشادوش هم بایستند. و نیز کتابها در صورتیکه به میزان فعلی همچنان انتشار یابند در آینده نزدیک توده انباشتهیی را تشکیل خواهند داد که تا آسمان بالا خواهد رفت. بنابراین انتخاب کردن بهترین آنها اهمیت بسیار زیادی دارد.
(به تصویر صفحه مراجعه شود) تولستوی بیستم نوامبر 0191 در گذشت. در این تصویر (تصویر بالا) دهقانان را که دوستان وی بودند مشاهده میکنید که تابوت او را روی دوش خود گرفته و با جماعت انبوهی که پشت سر آنان راه میروند آن را به سوی یاسنایا پولیانا حمل میکنند. آرامگاه بسیار ساده تولستوی در جنگل انبوه استاری زاکاز کنار درهیی (تصویر پایین) در پناه درختان تناوری که دوستان دیگر وی بودند قرار دارد. او در دوران کودکیش با برادران خود به جستجوی «چوب سبز» که برطبق افسانهیی رایج گمان میبرد روی آن رمز مهربانی و سعادت انسان حک شده به همین جنگل میرفت.