بازاریابی یا فروش محصول، آمیزهای از فرصتطلبی و دانش و آگاهی از خواستهها و تمایلات پنهان مردم؟ مردی که در زمستان برف میفروخت!
یک روز زمستانی در سال 1983، دیوید هامونز گلولههای برفی در اندازه های مختلف را در خیابان های نیویورک فروخت.
همان طور که در عکس میبینید او گلولهها برفی را با نظم و ترتیب اندازه خوب روی زیراندازی انداخته بود و مشغول فروش آنها بود.
هامونز در اجرای این خلاقیت به وضوح توانایی خود را در برقراری ارتباط با مخاطبان خود نشان داده است.
برخی ممکن است کار او را کلاهبرداری یا صرفا یک کار موقتی بامزه بدانند. اما در دنیای تبلیغات و تجارت و بازاریابی فعالیتهای اینچنینی کم نیست.
خیلیها «حالش» را ندارند که چیز در دسترسی را شکار کنند. پس مثلا شرکتهای تحصیلی کمکآموزشی برایشان درسها را خلاصه و پاکیزه، بستهبندی میکنند و میفروشند.
برخیها باور از تمایلات مردم آگاهی مناسبی ندارند. مثلا نمیدانند که بسیاری از آدمهای اتوکشیده هم دلشان میخواهد یک گلوله برفی از روی زمین بردارند و به سمتی پرتاب کنند یا صرفا از خنکای و شکل آن در کف دست لذت ببرند. اینجاست که صاحب صنعت یا بازاریاب این تمایل را نرمالسازی میکند و محصولش را میفروشد.
بسیاری از مردم منابع اصلی را اصلا چک نمیکنند و اینجاست که منابع خبری متعهد یا نامتعهد برایشان خبر گرد میآوردند و به سبک خود «گرد» میکنند.
در هر صورت این عکس آدم را به نتیجهگیریهای زیادی میاندازد.