تاریخچه جالب بیماری فراموشی یا آمنزی

روانشناس فرانسوی تئودول-آرماند ریبات از جمله اولین دانشمندانی بود که به مطالعه فراموشی پرداخت. او قانون Ribot را پیشنهاد کرد که بیان می کند که یک گرادیان زمانی در فراموشی رتروگراد وجود دارد. این قانون از یک پیشرفت منطقی از دست دادن حافظه به دلیل بیماری پیروی می کند. ابتدا یک بیمار خاطرات اخیر، سپس خاطرات شخصی و در نهایت خاطرات فکری را از دست می دهد. او به طور ضمنی اشاره کرد که اولین خاطرات اخیر از بین رفته است.

مطالعات موردی نقش زیادی در کشف فراموشی و بخش‌هایی از مغز که تحت تأثیر قرار گرفته‌اند، ایفا کرده‌اند. این مطالعات بینش مهمی را در مورد چگونگی تأثیر فراموشی بر مغز به دست دادند. این مطالعات همچنین منابعی را در اختیار دانشمندان قرار داد تا دانش خود را در مورد فراموشی و بینش در مورد درمان یا پیشگیری بهبود بخشند. چندین مطالعه موردی بسیار مهم وجود دارد: Henry Molaison، R.B و G.D.

هنری مولایسون

هنری مولایسون که قبلا با نام H.M شناخته می شد، طرز فکر مردم را نسبت به حافظه تغییر داد. این مورد برای اولین بار در مقاله ای توسط ویلیام بیچر اسکوویل و برندا میلنر در سال 1957 گزارش شد. او بیماری صرع شدیدی داشت که به دلیل تصادف با دوچرخه در سن 9 سالگی نسبت داده می شد. پزشکان نمی‌توانستند تشنج‌های او را با دارو کنترل کنند، بنابراین جراح مغز و اعصاب اسکوویل رویکرد جدیدی شامل جراحی مغز را امتحان کرد. او با انجام لوبکتومی تمپورال لوب گیجگاهی داخلی خود را به صورت دو طرفه برداشت. صرع او بهبود یافت، اما مولایسون توانایی تشکیل خاطرات بلندمدت جدید (فراموشی انتروگراد) را از دست داد. او توانایی حافظه کوتاه مدت طبیعی را نشان داد. اگر فهرستی از کلمات به او داده می شد، در عرض یک دقیقه آنها را فراموش می کرد. در واقع، او فراموش می کرد که از ابتدا حتی یک لیست به او داده شده بود. با این حال، حافظه کاری و کوتاه مدت H.M دست نخورده به نظر می رسید. او طول رقم معمولی داشت و می‌توانست مکالمه‌ای داشته باشد که نیازی به یادآوری بخش‌های گذشته مکالمه نداشته باشد. زمانی که مولایسون دیگر به لیست ها فکر نکرد، نتوانست دوباره آنها را از حافظه بلندمدت به خاطر بیاورد. این به محققان شواهدی داد که حافظه کوتاه مدت و بلند مدت در واقع دو فرآیند متفاوت هستند. با وجود اینکه لیست ها را فراموش کرده بود، باز هم می توانست چیزهایی را از طریق حافظه ضمنی خود یاد بگیرد. روانشناسان از او می خواستند که چیزی را روی یک کاغذ بکشد، اما با استفاده از آینه به کاغذ نگاه کند. اگرچه او هرگز به یاد نمی آورد که آن کار را انجام داده باشد، اما پس از انجام مکرر آن کار بهبود می یابد. این به روانشناسان نشان داد که او به طور ناخودآگاه چیزها را یاد می گیرد و به یاد می آورد. در برخی از مطالعات مشخص شد که یادگیری ادراکی H.M دست نخورده است و سایر مهارت های شناختی او به درستی کار می کنند. همچنین مشخص شد که برخی از افراد مبتلا به فراموشی اطلاعات اعلامی می‌توانند در ابتدا آماده شوند.

مطالعات به طور مداوم در طول زندگی مولایسون برای کشف بیشتر در مورد فراموشی تکمیل شد. محققان یک مطالعه بعدی 14 ساله روی مولایسون انجام دادند. آنها او را به مدت دو هفته مورد مطالعه قرار دادند تا در مورد فراموشی او بیشتر بدانند. پس از 14 سال، مولایسون هنوز نمی‌توانست چیزهایی را که از زمان جراحی او رخ داده بود، به خاطر بیاورد. با این حال، او هنوز می توانست چیزهایی را که قبل از عمل اتفاق افتاده بود به خاطر بیاورد. محققان همچنین دریافتند که وقتی از مولایسون سؤال می‌شد می‌توانست به سؤالات مربوط به رویدادهای ملی یا بین‌المللی پاسخ دهد، اما نمی‌توانست خاطرات شخصی خود را به خاطر بیاورد. پس از مرگش، مولایسون مغز خود را به علم اهدا کرد، جایی که آنها توانستند مناطقی از مغز را که دارای ضایعاتی بود که باعث فراموشی او شده بود، به ویژه لوب گیجگاهی داخلی، کشف کنند. این مطالعه موردی بینش مهمی را در مورد مناطقی از مغز که در فراموشی قدامی تحت تأثیر قرار می‌گیرند و همچنین نحوه عملکرد فراموشی ارائه می‌دهد. مورد H.M به ما نشان داد که فرآیندهای حافظه در قسمت‌های مختلف مغز ادغام می‌شوند و حافظه کوتاه‌مدت و فعال معمولاً در موارد فراموشی مختل نمی‌شود.

کلایو ویرینگ

یکی دیگر از موارد معروف تاریخی فراموشی، کلایو ویرینگ بود. کلایو ویرینگ رهبر ارکستر و نوازنده ای بود که به ویروس هرپس سیمپلکس مبتلا شد. این ویروس نواحی هیپوکامپ مغز را تحت تأثیر قرار می دهد. به دلیل این آسیب، Wearing قادر به یادآوری اطلاعات برای چند لحظه نبود. حافظه غیراعلامی ویرینگ همچنان کار می کرد اما حافظه اعلانی وی مختل شده بود. از نظر او، هر بار که قادر به نگه داشتن اطلاعات نبود، احساس می کرد که برای اولین بار به هوش آمده است. این مورد همچنین می تواند به عنوان شاهدی برای وجود سیستم های حافظه مختلف برای حافظه اظهاری و غیراعلامی استفاده شود. این مورد شواهد بیشتری بر این بود که هیپوکامپ بخش مهمی از مغز در به خاطر سپردن وقایع گذشته است و خاطرات اظهاری و غیراعلامی فرآیندهای متفاوتی در بخش‌های مختلف مغز دارند.

بیمار R.B.

بیمار R.B تا سن 52 سالگی مردی با عملکرد طبیعی بود. در سن 50 سالگی، تشخیص آنژین برای او داده شد و در دو نوبت به دلیل مشکلات قلبی تحت عمل جراحی قرار گرفت. پس از یک دوره ایسکمیک (کاهش خون به مغز) که ناشی از عمل جراحی بای پس قلب بود، R.B از دست دادن حافظه قدامی را نشان داد، اما تقریباً هیچ از دست دادن حافظه رتروگراد، به استثنای چند سال قبل از جراحی، و هیچ نشانه ای از هیچ گونه اختلال شناختی دیگری ارائه نکرد. پس از مرگ او بود که محققان این شانس را پیدا کردند که مغز او را بررسی کنند، زمانی که متوجه شدند ضایعات او به بخش CA1 هیپوکامپ محدود شده است. این مطالعه موردی منجر به تحقیقات مهمی در مورد نقش هیپوکامپ و عملکرد حافظه شد.

بیمار G.D.

بیمار G.D یک مرد سفیدپوست متولد سال 1940 بود که در نیروی دریایی خدمت می کرد. او به نارسایی مزمن کلیه مبتلا شد و تا پایان عمر تحت درمان همودیالیز قرار گرفت. در سال 1983 برای پاراتیروئیدکتومی الکتیو به بیمارستان رفت. او همچنین به دلیل از دست دادن شدید خون در لوب چپ، لوبکتومی تیروئید چپ انجام داد. او در نتیجه عمل جراحی دچار مشکلات قلبی شد و بسیار آشفته شد. حتی پنج روز پس از مرخص شدن از بیمارستان، او نتوانست به خاطر بیاورد که چه اتفاقی برایش افتاده است. به غیر از اختلال حافظه، هیچ یک از فرآیندهای شناختی دیگر او تحت تأثیر قرار نگرفت. او نمی‌خواست در تحقیقات زیادی شرکت کند، اما با آزمایش‌های حافظه‌ای که با پزشکان انجام داد، آنها توانستند متوجه شوند که مشکلات حافظه او تا 9.5 سال بعد تا زمان مرگش وجود داشته است. پس از مرگ او، مغز او به علم اهدا شد، از او عکس گرفت و برای مطالعات بعدی نگهداری شد.


  این نوشته‌ها را هم بخوانید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
[wpcode id="260079"]