فیلم پای چپ من – خلاصه و معرفی و نقد – My Left Foot (1989)
سال تولید : ۱۹۸۹
کشور تولیدکننده : ایرلند
محصول : نوئل پیرسن
کارگردان : جیم شریدان
فیلمنامهنویس : شین کاناتن و شریدان، برمبنای کتابی نوشته کریستی براون
فیلمبردار : جک کانروی
آهنگساز(موسیقی متن) : المر برنستاین.
هنرپیشگان : دانیل دی لوئیس، برندا فریکر، ری مکآنالی، روت مکیب، فیونا شا، آلیس ولان، هیو اوکانر و سیربل کوزاک.
نوع فیلم : رنگی، ۱۱۰ دقیقه.
«کریستی براون» (اوکانز) در دوران کودی به دلیل فلج مغزی به شدت عقبافتاده است و پزشکان به مادرش (فریکر) میگویند که اگر زنده بماند، چیزی در حد زندگی نباتی خواهد داشت، ولی «خانم براون» نمیپذیرد و کودک را به کانون گرم خانواده بزرگشان راه میدهد. با تشویقهای او و ایمانش به توانائیهای بالقوه فرزندانش، سرانجام «کریستی» (دیلوئیس) نشان میدهد که با وجود جسم علیلش، انسانی خونگرم و شوخطبع است، هوش فوقالعادهای هم دارد و میتواند به کمک پای چپش – تنها عضوی که در کنترلش است – آثار هنری قابل تحسین و اشعار و رمانهای پُرفروش خلق کند…
پای چپ من یک داستان واقعی غیرعادی درباره یک انسان غیرعادی است. معمولاً نشان دادن انسانهای معلول در سینما، برای ایجاد وحشت یا جلب ترحم تماشاگر است. و نکته فوقالعاده فیلم این است که شخصیت «کریستی» مثل هر انسان دیگری، پیچیده و پُراز تناقض است، و فیلم بیشتر روی توانائیهای او تأکید دارد تا ناتوانیهایش. شخصیت «کریستی براون» با بازی درخشان دی لوئیس جان میگیرد و تصویری که او از شخصیت «کریستی» به نمایش میگذارد، از مهارت و تمرکز این بازیگر، و علاقهاش، به این نقش مشکل سرچشمه میگیرد. پای چپ من برای شریدان هم نقطه شروع امیدوار کنندهای به شمار میآید، چرا که در نخستین تجربه کارگردانیاش، فیلمی متقاعد و تأثیرگذار میسازد.
خلاصه از ویکی پدیا
در سال 1932، کریستی براون در یک خانواده 15 نفره به دنیا آمد. پزشکان متوجه شدند که او فلج مغزی شدید دارد. کریستی قادر به راه رفتن یا صحبت کردن نیست. او مورد محبت و حمایت خانواده به ویژه مادرش است. یک روز، مادر کریستی هنگام زایمان از پلهها پایین میرود و کریستی تنها کسی بود که آن را در خانه دید. او توانست به برخی از همسایگان هشدار دهد و آنها را برای کمک احضار کند. پدر کریستی که هرگز باور نمیکرد کریستی چیزی باشد، پس از مشاهده اینکه او از پای چپش، تنها عضوی از بدن که میتواند کاملاً کنترل میکند، برای نوشتن کلمه «مادر» روی زمین با تکهای گچ استفاده کند، شروع به افتخار میکند.
در نتیجه، کریستی به دنبال سرگرمی در نقاشی است. جوانهای محله او را در فعالیتهای خود، مانند فوتبال خیابانی، مشارکت میدهند، اما وقتی عکسی میکشد و به دختری که دوستش دارد میدهد، آن را پس میدهد. بعداً، پدرش شغل خود را از دست میدهد و خانواده با سختیهای بسیار سختی روبرو میشوند، بنابراین کریستی نقشهای میاندیشد تا به برادرانش کمک کند تا زغال سنگ بدزدند تا مادرشان ناراحت شود. مادر کریستی که به تدریج در یک حلبی در شومینه مقداری پس انداز جمع میکرد، سرانجام آنقدر پس انداز کرد تا برای او ویلچر بخرد.
کریستی سپس به آیلین کول معرفی میشود که او را به مدرسه بیماران فلج مغزی میبرد و یکی از دوستانش را متقاعد میکند تا نمایشگاهی از آثار او برگزار کند. کریستی عاشق کول میشود، اما وقتی در طول شام متوجه میشود که او نامزد کرده است، به خودکشی فکر میکند. مادرش به او کمک میکند تا یک استودیوی خصوصی برای خودش بسازد، اما کمی بعد پدرش بر اثر سکته میمیرد و کریستی در جریان نزاع و درگیری ایجاد میکند. در این مرحله، کریستی شروع به نوشتن زندگی نامه خود به نام «پای چپ من» میکند. کول برمی گردد و دوستی خود را از سر میگیرند. بعداً، کریستی در یک رویداد خیریه شرکت میکند و در آنجا با پرستار خود، پرستاری به نام مری کار ملاقات میکند. او شروع به خواندن زندگینامه او میکند. او از مریم میخواهد که با او بیرون برود و سپس با خوشحالی مراسم را ترک میکنند.
این نوشتهها را هم بخوانید