25 فیلم برتر روانشناختی تمام دوران: از هیچکاک تا فینچر
شاید بتوان گفت در وهله اول برای هیجان به سینما میرویم. میل به تجربه داستانهای جدید، قرار دادن خودمان به جای دیگران، زندگی کردن رویدادهای هیجانانگیزی که در غیر این صورت ممکن بود هرگز امکانپذیر نباشد. ما در آرزوی فرار هستیم.
اما این چیزی نیست که تریلرهای روانشناختی به آن توجه کنند. فیلمهای هیجانانگیز روانشناختی کمتر بر ماجراجویی و تهدید بیرونی تمرکز میکنند و بیشتر بر دنیای درونی قهرمانان و تبهکارانی تمرکز میکنند که درک آنها از واقعیت به طرز خطرناکی نزدیک به شکست است. آنها داستانهای پارانویا، توهم، فوبیا و سوء استفاده هستند. آنها از اضطرابهای مخاطب سوء استفاده میکنند و در عین حال کاتارسیس بسیار مورد نیاز را ارائه میکنند، ترسهای ما را آشکارا آشکار میکنند و نشان میدهند که میتوان آنها را غلبه کرد یا حداقل، اعتبار واقعی دارند.
با این حال، تعیین اینکه کدام فیلمها هیجانانگیز روانشناختی هستند و کدام فیلمها صرفاً هیجانانگیز هستند، میتواند دشوار باشد که در آن شخصیتها با انگیزه روانشناسی شخصی خودشان هستند. مانند بسیاری از ژانرهای داستاننویسی، معیارها میتوانند کمی مبهم باشند، و ما قرار نیست به آن معطل شویم. در عوض، ما فقط بر روی فیلمهایی تمرکز میکنیم که فکر میکنیم کاملاً، 100% هیجانانگیز، و مطلقاً، 100% ریشه در اضطراب روانی دارند.
اینها انتخابهای ما برای بهترین فیلمهای هیجانانگیز روانشناختی هستند که تا کنون ساخته شدهاند، تنها با یک نکته: از هر کارگردان فقط یک فیلم وجود دارد، زیرا برخی از فیلمسازان یک صنعت کلبهای از این ژانر میسازند، و مهم است که تعداد زیادی فیلم درخشان از دیدگاههای مختلف به اشتراک گذاشته شود. تا حد ممکن.
چراغ گاز (1944) – Gaslight
فیلم «نور گاز » ساخته جورج کوکور فقط یک تریلر روانشناختی نیست، بلکه به طور رسمی مترادف با دستکاری و وحشت است. به معنای واقعی کلمه، عنوان این فیلم برای توصیف نوعی آزار روانی وارد فرهنگ لغت عمومی شده است. اینگرید برگمن در نقش یک خواننده جوان اپرا بازی میکند که با عشق زندگی خود ملاقات میکند، یک نجیبزاده خوش تیپ مسن با بازی چارلز بویر. اما به محض اینکه آنها ازدواج میکنند و به خانه شهری لندن نقل مکان میکنند، این رابطه به یک کابوس تبدیل میشود. به نظر میرسد قهرمان ما در حال از دست دادن عقل خود است. یا اوست؟
گاز لایت بازسازی یک فیلم هیجانانگیز بریتانیایی محصول 1940 است که پس از خرید حق بازسازی توسطام جیام و تلاش برای از بین بردن نگاتیوهای اصلی، تقریباً در تاریخ گم شد. و اگرچه ممکن است پیچشهایی داشته باشد که امروزه به نظر میرسد تلگراف شده است، اکنون که همه ما میدانیم “گازلایتینگ” چیست، قلب تیره و خشمگین فیلم هنوز در جریان است. بازی برگمن برنده اسکار، به عنوان زنی که تا مرز استقامت ذهنی خود رانده شده است، آسیبپذیر و خام، به دام افتاده و پنجهانگیز، بهطور فریبندهای اصیل است، و شرارت پیچ در پیچ بویر همیشه مایه غاز خواهد بود.
پنجره عقب (1954) – Rear Window (1954)
هیچ کاتالوگی از فیلمهای هیجانانگیز بزرگ – روانشناختی یا غیر آن – بدون آلفرد هیچکاک کامل نخواهد بود، که فیلمهایش دگرگون شده و اغلب نمونهای از این ژانر هستند. Rope، Spellbound، Shadow of a Doubt و Vertigo همگی لایق ورود خود به اینجا هستند، اما اگر بخواهیم آثار هیچکاک را به یک کلاسیک جاودانه محدود کنیم، پنجره عقب سزاوار این افتخار است.
«پنجره عقب » جیمز استوارت را در نقش یک عکاس هیجانانگیز بازی میکند که اکنون در آپارتمانش گیر افتاده است و پس از شکستن پاهایش در یک تصادف ناشی از کار، کمی دیوانه شده است. بنابراین او خود را با جاسوسی از همسایگان خود سرگرم میکند که هر کدام شخصیتها و ضعفهای منحصر به فرد خود را دارند. این یک وسواس است که دوست دخترش را با بازی گریس کلی خشمگین میکند و ممکن است خیلی زیاده روی کند، زیرا او کاملاً مطمئن است که یکی از همسایگانش را دیده است که همسرش را به قتل رسانده است. شاید. یک جورهایی.
هیچکاک تمام این فیلم را از داخل آپارتمان استوارت فیلمبرداری میکند، دامنه حرکتی که ما از یک فیلم سینمایی انتظار داریم را محدود میکند، محیطی کلاستروفوبیک ایجاد میکند و همه را به فضول تبدیل میکند. تنها با مشاهده آنچه قهرمانمان میبیند، حتی فکر نمیکنیم تفسیر او از جنایت را زیر سؤال ببریم. بنابراین، هر زمان که هر یک از شخصیتهای دیگر اشاره میکنند که شواهد واقعی چقدر ضعیف است (و در واقع ناچیز است)، ما مجبور میشویم یا منطق را انکار کنیم و در ذهنیت پارانوئید قهرمانمان بیفتیم یا با تعجب اعتراف کنیم که ممکن است هوشمندانه فریب خورده باشیم.
Les Diaboliques (1955)
در فیلم هیجانانگیز و مبتکرانه هنری جورج کلوزوت، Les Diabolique، ورا کلوزوت در نقش همسر رنج کشیده یک شوهر بدسرپرست، با بازی پل مریس، بازی میکند. او به قدری منزوی است که تنها دوستش معشوقه شوهرش با بازی سیمون سینیورت است، زیرا او تنها کسی است که میداند او چه هیولایی است. چه موقعیت پیچیده و غیرمنتظرهای است که باید در آن قرار گرفت. این دقیقاً نوعی رابطه زودپز است که به نظر میرسد احتمالاً منجر به قتل میشود.
جذابیت Les Diaboliques فراتر از طرح پرپیچ و خم آن است (که مانند همه چیز پر پیچ و خم است). کلوزوت و سینیورت به عنوان دو زن مهلک نمادین هستند، یکی حساس و گناهآلود، دیگری غیرقابل تلاقی و یخی، در کنار هم در شرایط عجیبتری قرار گرفتهاند و به همه انتخابهای غیرقابل تصور خود فکر میکنند. Les Diaboliques شما را در برکهای از تعلیق و سوء ظن فرو میبرد و مجبورتان میکند در آن غرق شوید.
دانه بد (1956) – The Bad Seed
همه دوست دارند فکر کنند فرزندشان کامل است، حتی اگر گاهی اوقات کارهای بدی انجام دهند. اما رودا در دنیای حومهای به ظاهر ایدهآل The Bad Seed، یک دختر ۸ ساله با بازی پتی مک کورمک گاهی اوقات کمی شیطون نیست. او یک قاتل زنجیرهای است که میداند چگونه بزرگسالان را به گونهای فریب دهد که فکر کنند او یک فرشته کوچک ارزشمند است.
یک قاتل سریالی کودک در انتزاع به اندازه کافی ترسناک است، اما نمایش ترسناک واقعی The Bad Seed این است که نانسی کلی، نقش مادر رودا را تماشا میکند، مقاومت میکند و در نهایت به این درک تکاندهنده میرسد که دختر کوچکش یک قاتل پشیمان نشده است. مک کورمک و کلی هر دو برای نقشهای خود نامزد اسکار شدند، و همچنین آیلین هکارت در نقش مادر یکی از قربانیان، اما کلی این نمایش را میدزدد و تکههای عقلش را از بین میبرد و متوجه میشود که فرشته گرانبهای خودش واقعاً چقدر شیطان است. ، و درهم پیچیدهای از اعصاب خام زیر آن آشکار میشود.
چه اتفاقی برای بیبی جین افتاده است؟ (1962) – What Ever Happened to Baby Jane?
در فیلم عجیب و غریب و ترسناک چه اتفاقی برای بیبی جین افتاده است؟ رابرت آلدریچ، فیلمساز، آنچه را که به نظر میرسد انزجار عمیقی از صنعت سرگرمی است، به ویژه تلفات مادام العمری که برای هنرمندان جوان میگیرد، افشا میکند. این فیلم داستان “بچه” جین هادسون، یک ستاره کودک دهه 1920 را روایت میکند که در نهایت حرفهاش به خواهرش، بلانچ، که بازیگر برتر بود، تبدیل شد. یک تصادف غمانگیز باعث فلج شدن بلانچ شد و جین مقصر این فاجعه شد و با اکراه این نقش را بهعنوان سرپرست ناخواسته خواهرش پذیرفت.
دهها سال بعد، خانه هادسون لانه موشهای خشمگین است. بلانچ با بازی جوآن کرافورد در طبقه بالا به عنوان رحمت جین با بازی بت دیویس زندگی میکند. آزاری که بلانچ از آن رنج میبرد تکاندهنده است، و زوال روان جین نفرتانگیز است، اما هم کرافورد و هم دیویس کاملاً متعهد هستند که این زندگی عجیب و غریب متقابل ویرانگر را قابل قبول جلوه دهند. فیلم استدلال میکند که اینها پیامدهای بزرگتر زندگی کردن از زندگی هستند، و سرنوشت شومی که برای این خواهران رقم میخورد طوری است که انگار از سرفصلهای بهویژه پرخاشگرانه جدا شده است، داستانی که نمیتوانست و نباید باشد. نیست، اما کاملاً صادق است. اجراهای جذاب و ترس مهیج در انتظار شماست.
راهرو شوک (1963) – Shock Corridor
به عنوان یک فیلمساز، ساموئل فولر از پیش بردن مرزهای روایی لذت میبرد، و در تریلر روانشناختی کاملاً الکتریکی خود، « راهرو شوک »، عملاً از آنها عبور کرد. پیتر برک نقش جانی بارت، روزنامهنگاری را بازی میکند که وسواس زیادی به برنده شدن جایزه پولیتزر دارد، که برای گرفتن تیتر یک نقشه جسورانه را آغاز میکند. او مخفیانه به یک آسایشگاه روانی میرود، در میان زندانیان زندگی میکند و به قتلی حلنشده میپردازد.
این ایدهای است که روی کاغذ هوشمندانه به نظر میرسد، اما بارت را در موقعیتی دلخراش قرار میدهد. بدون پشتیبان، بدون معتمد، بدون هیچ فرصتی برای مهلت یا فرار، او در محیطی پر از سوء استفاده، پارانویا و توهم فرو میرود و بارها تحت طلسم همبندانش قرار میگیرد. اینکه آیا او قتل را حل میکند، به یک نگرانی ثانویه تبدیل میشود. او در یک نبرد بیپایان برای سلامت عقل خود گرفتار شده است. اجراهای برجسته، نوشتههای آزاردهنده، و تصاویر متهورانه، شوک کریدور را بیش از 60 سال بعد تکاندهنده نگه میدارد.
دافعه (1965) – Repulsion
سادگی تقریباً نخ نما Repulsion ممکن است دردسرساز باشد. کاترین دونو در نقش کارول، زن جوانی که با خواهرش هلن زندگی میکند، بازی میکند که توسط دوست پسر خواهرش، خواستگاران احتمالیاش و عناصر پست زندگیاش که تحت شرایط معمول، آزاردهندهای جزئی خواهند بود، دفع میشود. هنگامی که هلن به طور ناگهانی شهر را برای یک فرار عاشقانه ترک میکند، کارول به حال خود رها میشود و ناگهان خود را در اضطرابها، فوبیاها و به تدریج توهمات خود میبیند.
اکثریت Repulsion فقط کاترین دونو است که اعصاب خود را در یک آپارتمان خرد میکند، و با این حال این فقط باعث میشود که نزول او به سمت وحشت روانگردان جهانی به نظر برسد. عاری از تدبیر و حیلههای روایی، Repulsion ارتباطات ناخودآگاه کارول را برجسته میکند، و شبکهای از آسیبهای غیرقابل کنترل و تشخیصنشده را آشکار میکند که در نهایت فرصتی برای چروک شدن، عاری از حواسپرتیهای ظاهراً ناخوشایند دیگران فراهم شده است.
خواهران (1972) Sisters
برایان دی پالما بخش اعظم زندگی حرفهای خود را حول محورهای هیجانانگیز، روانشناختی و اغلب جنسی با عکسهای آکروباتیک خلق کرد. اما اگرچه لباسهای کشنده، وسواس، بادی دوتایی و بلند کردن قابیل همگی شوکهای ستارهای و طوفانی هستند، اما این اولین تلاش او در تعلیق هیچکاکی است که خودنمایی میکند. Sisters لذتی پیچیده، عجیب و غریب و غیرمنتظره است.
داستان خواهران چرخشهای تند زیادی را طی میکند، که با یک حکایت سرگرمکننده از فضول شروع میشود، به عشق و حسادت جوان تبدیل میشود، به قتل میرود، و سپس یک بار دیگر به فضولیسم بازمیگردد. از آنجا به بعد ما در قلمرو نانسی درو هستیم، به عنوان یک گزارشگر جوان خوش دست، با بازی جنیفر سالت، در حال تحقیق درباره قتلی هستیم که مطمئن است توسط یک هنرپیشه مشتاق، با بازی مارگوت کیدر سوپرمن، یا احتمالاً خواهر دوقلوی همسان او انجام شده است. یعنی تا اوج فیلم Grand Guignol اثر دی پالما، جایی که قوانین از پنجره بیرون میروند و راز هم همینطور، گویی فیلمساز نمیتوانست صبر کند تا به شما نشان دهد که چقدر تخیلش آزاردهنده و جذاب است.
بچه (1973) The Baby
یکی از عجیبترین فیلمهای هیجانانگیز روانشناختی که تا به حال دیدهاید، و به شیوهای عجیب یکی از بهترینها، فیلم کلاسیک فرقهای آزاردهنده تد پست، The Baby است. این داستان ناراحتکننده داستان یک مددکار اجتماعی به نام آن با بازی آنژانت کامر است که آخرین ماموریتش خانواده وادسورث است: یک مادر بدسرپرست، دو خواهر بدسرپرست و یک مرد بالغ به نام “بیبی” که در گهواره زندگی میکند. پوشک میپوشد، نمیتواند صحبت کند، و چکهای ناتوانی او خانواده را سرپا نگه میدارد.
وحشتهایی که بیبی به صورت روزانه تحمل میکند، ترسناک است، اما علاوه بر این، آن شروع به کشف این میکند که وضعیت بیبی ممکن است منحصراً نتیجه آزار وادسورث باشد، و او میتواند یک زندگی معمولی و خودکفا داشته باشد. تنها زمانی که آن تصمیم میگیرد بیبی را نجات دهد، متوجه میشویم که وادزورث برای حفظ سبک زندگیشان چقدر مایل هستند پیش بروند و آن چقدر برای محافظت از او مایل است. Baby عجیب، جسورانه و در نهایت ترسناک است و آنطور که انتظار دارید پیش نمیرود.
گفتگو (1974) – The Conversation
در اوایل دهه 1970، بین ساخت پدرخوانده و پدرخوانده قسمت دوم، فرانسیس فورد کاپولا یکی از بهترین تریلرهای روانشناختی ساخته شده را کارگردانی کرد. جین هکمن در نقش هری کال، کارشناس نظارتی که مکالمه بین دو عاشق جوان را ضبط میکند، و با وسواس فراوان صدا را بررسی میکند و دوباره بررسی میکند، به این فکر میکند که ممکن است نقشهای قتلآمیز را کشف کرده باشد.
فیلم کاپولا با الهام از فیلم Blow-Up مشابه مایکل آنتونیونی – در مورد عکاسی که مدام تصویری را تقویت میکند و فکر میکند که این یک شواهد در یک قتل است – پارانویای دولتی را به ترکیب اضافه میکند و وجود تنهایی مردی را برجسته میکند که میداند چقدر حریم خصوصی کمی دارد. در دنیای مدرن وجود دارد، به ویژه به این دلیل که او در تهاجم به آن بسیار خوب است. این یک قطعه شخصیتی عمیق است که یکی از ظریفترین اجراهای حرفهای هکمن را به نمایش میگذارد و یک هیجانانگیز هوشمندانه و غیرمنتظره در مورد اینکه چقدر میدانیم، مهم نیست چقدر میشنویم.
Manhunter (1986)
اولین اقتباس سینمایی از رمانهای هانیبال لکتر نوشته توماس هریس، بر اساس رمان اژدهای سرخ، بیش از بقیه به وحشت روانی میپردازد (حداقل تا زمانی که نمایش تلویزیونی از راه رسید). مایکلمان در فیلم Manhunter با بازی ویلئام پترسون در نقش ویل گراهام، یک پروفایل اف بیآی که آنقدر استعداد دارد که به ذهن یک قاتل بپیوندد که شخصیت خودش را از دست بدهد و در تاریکی غرق شود. ویل در ردپای «پری دندان»، یک مهاجم قاتل سریالی با یک MO منحصر به فرد است، و یک بار دیگر شروع به گم کردن خود در کارش میکند، به قیمت جان خودش.
هانیبال لکتر ظاهر میشود، با نام غیرقابل توضیحی “Hannibal Lecktor”، و برایان کاکس با حالتی خلع سلاحکننده ایفای نقش میکند، که برداشت او از شخصیت موذیانهتر و کمتر از سایر بازیگرانی است که نقش را بر عهده گرفتهاند. این به او این قدرت را میدهد تا سریعتر به ذهن ویل نفوذ کند، تا زمانی که مثل نوجوانان با تلفن صحبت کنند. در همین حال، در حالی کهمان دیوانگی را در قهرمان داستانش به نمایش میگذارد، در حال کشف انسانیت قاتل خود، فرانسیس دلارهاید، با بازی تام نونان بسیار ترسناک و غیرممکن تراژیک است. شیک و روشنگر و ترسناک و از برخی جهات شاید بهترین اقتباس از آثار هریس تا به امروز باشد.
ناپدری (1987) The Stepfather
جری بلیک به همسرش میگوید: «یک دقیقه صبر کن. “من اینجا کی هستم؟ ” واقعاً منظورش اینهتری اوکوئین نقش جری، یک قاتل زنجیرهای را بازی میکند که خود را به زندگی مادران مجرد تلقین میکند، با آنها ازدواج میکند و سعی میکند زندگی کامل حومه شهر آمریکا را داشته باشد. هنگامی که آنها نتوانستند به ارزشهای محافظهکارانهاش در دوران ریگان عمل کنند، او شروع به جذابیت مادر مجرد بعدی میکند، دو زندگی را به طور همزمان زندگی میکند و در نهایت خانوادهای را که به او توهین میکنند به قتل میرساند.
تریلر روانی نفیس و ترسناک جوزف روبن همه زوایای را پوشش میدهد: سوء ظن به شخصیت پدری جدید، ریاکاری خانواده هستهای، تدارکات منحرف از زندگی چندگانه به طور همزمان. و در مرکز همه چیز اوکوین قرار دارد که در نقش یکی از جذابترین هیولاهای سینما یک بازی تمام وقت ارائه میدهد، که به نظر میرسد واقعاً در جستجوی آنچه فرهنگ آمریکایی به او وعده داده است، و به نظر میرسد که کاملاً ناتوان از درک این موضوع است. دروغ گفت
زنگهای مرده (1988) – Dead Ringers
دیوید کراننبرگ بیشتر دوران حرفهای خود را صرف کاوش در وحشتهای بدن انسان و وسواسهای روانشناختی آزاردهنده ما نسبت به مواد آلی خودمان کرد. اندامهای مختلف ما، از جمله مغز، به طور ناگسستنی – به معنای واقعی کلمه و موضوعی – به هم مرتبط هستند و به راحتی توسط قهرمانان و شروران او بدشکل میشوند. و در حالی که او چندین فیلم کلاسیک در این راستا ساخته است، شاید این زنگهای مرده است که به عنوان تاج موفقیت او برجسته میشود
جرمی آیرونز در کنار جرمی آیرونز به عنوان یک متخصص زنان دوقلو همبازی میشود که در کار یکدیگر، زندگی یکدیگر و – بدون اینکه به آنها بگوید – همان زنان را به اشتراک میگذارند. الیوت با اعتماد به نفس و سلطهگر است، بورلی خجالتی و حساس است، و وقتی با یکی از بیماران خود، با بازی ژنویو بوژولد، رابطه عاشقانهای را آغاز میکنند، فشار بیش از حد قابل تحمل میشود. بورلی در افسردگی و توهم فرو میرود و بیماران خود را جهشهای عجیب و غریب تصور میکند و الیوت به زودی در کنار او فرو میرود و زندگی با برادرش را انتخاب میکند، حتی در آستانه جنون، صرف نظر از هزینه.
آیرونز دو اجرای ویرانگر را ارائه میدهد، با ویرایشی ظریف و بیعیب و نقص و با استفاده از تکنیکهای قدیمی، این توهم غیرقابل انکار را ایجاد میکند که به نوعی خود را شبیهسازی کرده است. Dead Ringers یک شگفتی فنی و یک تریلر روانشناختی بسیار عجیب و غریب است.
ناپدید شدن (1988) – The Vanishing
فیلم هیجانانگیز هلندی Spoorloos (معروف به The Vanishing ) ساخته جورج اسلویزر، داستان یک زوج جوان را در یک سفر جادهای روایت میکند. در وسط یک استراحت، ساسکیا ( یوهاناتر استیج ) خود را بهانه میگیرد تا مشروب بخورد. ساعاتی بعد او برنگشته است و رکس ( جین ورووتس ) نمیتواند او را پیدا کند. سالها بعد، راز هنوز حل نشده است، رکس همچنان وسواس زیادی برای حل معمای ناپدید شدن خود دارد و برای پاسخ هر کاری انجام میدهد.
درک وسواس رکس آسان است. کمتر مشخص است که رباینده ساسکیا، ریموند ( برنارد پیر دونادیو )، با او چه کرده است، چه رسد به اینکه چرا. ناپدید شدن بین گربه و موش به این سو و آن سو میچرخد، پاسخها را اذیت میکند و بدخواهیهای روزمره را آشکار میکند. این کاملاً مجذوبکننده است که تخیل غمانگیز و تمرینهای هولناک یک جنایت وحشتناک چقدر میتواند مهم باشد، و در پایان فیلم Sluizer، ما نیز میخواهیم راه حل این معمای موذیانه را بدانیم. و مانند رکس، ممکن است از اینکه پرسیدیم پشیمان شویم.
جورج اسلویزر در سال 1993 فیلم خود را در آمریکا با کیفر ساترلند و جف بریجز بازسازی کرد و این نمونهای از کتاب درسی است که چگونه هالیوود میتواند با تمرکز بر جلب رضایت جمعیت به جای لذت بردن از عذاب آنها، یک داستان درخشان را خراب کند. هر کاری انجام میدهید، به جای آن نسخه اصلی را ببینید!
نردبان یعقوب (1990) – Jacob’s Ladder
جیکوب سینگر یک کارمند پست با اخلاق ملایم است که پس از یک تور خونین در جنگ ویتنام از اختلال استرس پس از سانحه بهبود مییابد. خانوادهاش دیگر در کنار او نیستند، پسرش سالها پیش مرد، و او به سختی تکههای زندگیاش را با دوست دختر جدیدش کنار هم میگذارد… وقتی یک شاخک در مترو میبیند. و مردان مرموز با چهرههای تار. به نظر میرسد که همه شیاطین جهنم به دنبال جیکوب سینگر هستند، اما آیا این PTSD او را تحت تأثیر قرار میدهد یا چیزی بسیار بسیار شومتر؟
آدریان لاین کارگردانی است که بیشتر به خاطر سینمای شهوانی، فیلمهایی مانند جاذبه مهلک، بیوفا، 9 و نیم هفته و آب عمیق امسال شناخته شده است، اما در نردبان جیکوب، به نظر میرسد که او مشتاق کشف نقطه مقابل جاذبه است. دافعهای که جیکوب با بازی یک تیم رابینز بسیار آسیبپذیر، برای بینشهای حال و گذشته زشت خود دارد، در مناظر شهری کثیف اطرافش نفوذ میکند. آنها نمایانگر جهنمی هستند که خود او ساخته است و با تماشای داستان او ما با او در جهنم گرفتار میشویم. نردبان یعقوب تصویری سورئال و فریبنده از وحشت روانی است. جای تعجب نیست که تأثیر مستقیمی بر روی آن داشته استفرنچایز سایلنت هیل.
301, 302 (1995)
در فیلم هیجانانگیز 301،302 اثر پارک چول سو، ما با یک جفت همسایه آشنا میشویم. سونگ هی ( بنگ یون جین ) در آپارتمان 301 زندگی میکند و او یک آشپز مشتاق است. یون هی ( هوانگ شین هی ) در آپارتمان 302 زندگی میکند و نویسندهای است که فوبیای ناتوانکنندهای از غذا دارد. وقتی سونگ هی سعی میکند با پختن غذاهای لذیذ یون هی درست کند، زمانی که متوجه میشود همسایهاش آنها را نخورده دور انداخته است، تا حد وسواسی توهین میشود.
چرا، آه چرا، یون هی از غذا میترسد؟ Song-hee به هر وسیلهای که لازم باشد پاسخها را دریافت میکند و داستان آنها چرخشهای وحشیانه و غیرمنتظرهای به خود میگیرد. پاسخهایی که دریافت میکنیم، پاسخهایی نیستند که هرکسی احتمالاً بخواهد، و وقتی همسایهها به تدریج رابطهای منحصربهفرد ایجاد میکنند، متوجه میشویم که این دو نفر احتمالاً به خاطر سلامت عقل، به خاطر نجابت، هرگز نباید ملاقات میکردند. اما به خاطر مخاطب، این یک داستان غیرمعمول و کاملاً پرچین از ظلم و درد است.
درمان (1997) Cure
درمان کیوشی کوروساوا ممکن است هیپنوتیزمکنندهترین تریلر روانشناختی باشد که تا کنون ساخته شده است، و به معنای واقعی کلمه. Cure داستان کارآگاهی را روایت میکند که کوجی یاکوشو با آن بازی میکند و وظیفه دارد مجموعهای از قتلهای غیرممکن را حل کند. در هر مورد، یک نفر به قتل رسیده است، و قاتل در همان نزدیکی پیدا میشود، بدون اینکه به خاطر داشته باشد چه اتفاقی افتاده یا چرا. تنها ارتباط بین آنها یک دریفت مرموز به نام مامیا ( ماساتو هاگیوارا ) است که حتی نمیداند کیست یا کجاست.
آنچه او میداند و آنچه که مامیا و کوروساوا به خوبی از آن استفاده میکنند، تکنیکهای هیپنوتیزم است. مامیا همه را در مسیر خود به حالتی انعطافپذیر روانی سوق میدهد که در آن به اندازه کافی تحت تأثیر قرار میگیرند تا تقریباً هر کاری انجام دهند. کوروساوا اجازه میدهد تا این تکنیک برای مخاطب نیز اجرا شود و به Cure حس بینظیری از هیجان سینمایی میدهد. وحشت آن آرام است. بدیهای آن در زیر پوست و در اعماق وجود شماست. این یکی از بهترین فیلمها در نوع خود و یکی از قلههای ژانر ترسناک روانشناختی است.
آبی کامل (1997) Perfect Blue
کارنامه کارگردانی بسیار کوتاه ساتوشی کن، انیماتور ژاپنی، قبل از مرگش تنها شامل چهار فیلم بلند بود که همگی درخشان بودند، و همچنین مینی سریال باورنکردنی مبتکرانه مامور پارانویا. تریلر روانگردان و مبتکر Perfect Blue اولین بار او بود، و همچنان نقطه عطفی برای این ژانر است، که هوشمندانه ترسناک تکنو را پیشبینی میکند، خطرات فرهنگ مدرن سلبریتیها و خطرات از دست دادن خود را در کارشان باز میکند.
پرفکت بلو داستان یک نماد موسیقی نوجوان به نام میما کیریگو ( Junko Iwao) را روایت میکند که تصمیم میگیرد گروه بسیار محبوب خود را رها کند و حرفه بازیگری را دنبال کند. برای طرفداران او، که به او اجازه نمیدهند زندگی خود را تغییر دهد یا زندگی کند، این یک خیانت شخصی است. برای میما، این یک دام در ناامنی و بحران هویت است. او واقعاً کیست؟ آیا او همان کسی است که فکر میکند، کسی که دیگران میگویند او هست، یا کسی که در تلویزیون بازی میکند؟ و چگونه است که یک وبلاگ آنلاین وجود دارد که همه کارهای او را میداند، و حتی در حین انجام آن چه فکر میکند، اگر خودش آن را پست نمیکند؟
پرفکت بلو که پرانرژی، خلاق و تأثیرگذار و واقعاً ترسناک بود، در ژانر هیجانانگیز اثر گذاشت و کوآ را به یک فیلمساز فیلمساز تبدیل کرد، با کارگردانانی مانند دارن آرونوفسکی و کریستوفر نولان که هر دو مستقیماً از تصاویر متمایز و سبک داستانی او الهام گرفتند.
روانی آمریکایی (2000) – American Psycho
American Psycho در ظاهر یک داستان قاتل زنجیرهای است. کریستین بالدر نقش پاتریک بیتمن، یک یوپی خوشتیپ در دهه 1980 بازی میکند که در امور مالی کار میکند، به خوبی از بدن خود مراقبت میکند، و زندگی لوکسی پوچ دارد. او همچنین قاتل است، و در طول فیلم، همکاران، کارگران جنسی را به قتل میرساند، و حتی سعی میکند یک گربه را به دستگاه خودپرداز بدهد.
اما فیلم مری هارون یک حماسه صرف از خشونت و بیرحمی نیست. این یک کمدی تلخ و نافذ است که در آن وحشتهای مرتکب شده توسط بیتمن با پوچ بودن نفس شکننده او متعادل میشود. اینجا یک آدونیس عضلانی است، یک غول صنعت، که با ظاهر یک کارت ویزیت شیکتر از خودش، روانش را میتوان در هم شکست. وحشتهای American Psycho واضح و تهدیدکننده هستند، اما کابوس واقعی این احتمال است که حتی خشنترین و قدرتمندترین فانتزیهای بیتمن چیزی بیش از یک فانتزی ناپخته و ماچو نباشد. یا بدتر از آن، این است که جهان صراحتاً وجود دارد تا خیالپردازیهای نابالغ و ماچو را برآورده کند و بدترین و رقتانگیزترین برند مردانگی سمی را فعال کند.
هر طور که آن را بخوانید، American Psycho یک تریلر روانشناختی است و یک کیفرخواست تلخ از ذهنیتهایی است که به اصطلاح «رویای آمریکایی»، به ویژه مردانگی و موفقیت را تغذیه میکند.
یادگاری (2000) Memento
در دومین و موفق کریستوفر نولان، گای پیرس در نقش لئونارد شلبی، مردی مبتلا به فراموشی پیشرونده، که نمیتواند خاطرات جدیدی بسازد، بازی میکند. در نتیجه هر چند دقیقه یکبار باید جهتگیری خود را تغییر دهد و بپرسد کجاست و چه میکند. قرار دادن آن مرد در وسط یک معمای قتل، یک نقشه هوشمندانه است. ویرایش فیلم حول محور دیدگاه او – یعنی روایت داستان به ترتیب صحنه به صحنه به طوری که مخاطب دائماً خودش را نیز تغییر دهد – فوقالعاده است.
Memento نمیتواند مانند یک «فیلم حقهبازی» احساس نشود، زیرا مطمئناً همین است. ترفند داستانی منحصر به فرد بدون شک بخشی از جذابیت فیلم است. اما ممنتو روی کارها استراحت نمیکند و اجازه میدهد که حیله تمام کار را انجام دهد. این یک درام تراژیک از چرخهها و وارونهها، از خیانت و بیهودگی است. وضعیت روانی منحصربهفرد قهرمان فیلم را به سمتهای غیرمعمول سوق میدهد، اما اگر داستان به ترتیب زمانی روایت شود، فیلمنامهنویسی سادهای که نولان بیعیب و نقص ارائه میکند، ادامه خواهد داشت. شاید یادگاری هنوز هم بزرگترین شگفتی این فیلمساز باشد.
Mulholland Drive (2001)
دیوید لینچ داستانهایی در لبه عقل تعریف میکند که معمولاً به سمت دیگری متمایل میشود. گاهی اوقات فقط یک ارتباط ضعیف با واقعیت از هر نوعی وجود دارد، اما رشتههایی وجود دارد که تصاویر توهمآمیز و رویدادهای منطق رویایی فیلمساز را به اضطرابهای جهانی ما متصل میکند تا آنها را به جای صرفاً عجیب، قدرتمند جلوه دهد. Blue Velvet، Eraserhead، Lost Highway، و Twin Peaks: Fire Walk With Me همگی فیلمهایی هستند که برای علاقه مندان به ژانر هیجانانگیز روانشناختی باید ببینند، اما شاهکار او ممکن است Mulholland Drive باشد.
و صادقانه بگویم، این یک معجزه کوچک است که این فیلم اصلاً کار میکند، زیرا از یک خلبان تلویزیونی ناموفق تغییر کاربری داده شده است، که پایانی جدید و کاملاً متفاوت به آن داده شد تا به سرعت تمام موضوعات را به هم بپیچد. نائومی واتس در نقش یک مرد جوان و ایدهآلیست که به هالیوود نقل مکان میکند و به سرعت با یک فرد مبتلا به فراموشی مواجه میشود، با بازی لورا هرینگ، که ممکن است از دست قاتلان فراری باشد، بازی میکند. آنها با هم در دنیای پیچیده توطئههای استودیوهای پشت صحنه، دنیای رویایی زیرزمینی تئاتر مستقل و از همه تکاندهندهتر، افشاگری که آنها را نابود خواهد کرد، حرکت میکنند.
Mulholland Dr ive شاید موفقترین فیلم هیجانانگیز لینچ باشد، چه بهترین فیلم او باشد یا نه، زیرا پایان جدید همه چیز را بهطور رضایتبخشی به پایان میرساند، در حالی که هنوز به طور کامل توضیح نمیدهد که کابوس پشت غذاخوری واقعاً چه بوده است. هیجانهایی را که ما به دنبال آن هستیم، عمقی که میخواهیم، و رازهای غیرقابل توضیحی را فراهم میکند که نمیتوانیم بدون از بین بردن رمز و راز آن را حل کنیم.
Oldboy (2003)
تصور کنید: ربوده شدهاید، در متل قرار میگیرید که چیزی جز تلویزیون برای شرکت و پیراشکی برای صبحانه، ناهار و شام ندارد. شما هرگز اجازه ندارید بیرون بروید، هرگز کسی را ندارید که با او صحبت کنید، و هرگز نمیدانید که چرا زندانی شدهاید. و 15 سال بعد به طور غیرقابل توضیحی آزاد میشوید و به شما گفته میشود که باید معمای این که چرا مجازات شدهاید را حل کنید.
Oldboy پارک چان ووک یک مجموعه جهنمی است، به طور همزمان خاص و غرق در ناشناخته است. به عنوان قهرمان داستان، اوه دائه سو ( چوی مین سیک ) بر خط باریک بین قربانی غمانگیز و قهرمان پیشران سوار میشود و مجبور میشود به گذشته خود راه یابد تا مشخص کند که او احتمالاً چه اشتباه فاحشی را مرتکب شده است تا مستحق چنین سرنوشتی باشد. و هنگامی که فیلم در نهایت دست خود را نشان میدهد، مفهومی به قدری ساده و رادیکال ارائه میدهد که ذهن را به هم میریزد: اگر زندگی کسی را بدون اینکه هیچ ایدهای نداشته باشید آن را انجام دادهاید، چه میشود؟
Oldboy دارای اکشن پویا و نقشههای کاملاً شگفتانگیز است، و اوج آن برای سنین است. بازسازی، به کارگردانی اسپایک لی، مانند یک تقلید کم رنگ است، درست تا پایان نسبتاً شاد و هالیوودی. اصل یک کلاسیک است. بچسب بهش.
کش (2005) Caché
ژرژ و آن یک زوج فرانسوی غیرقابل توجه و طبقه بالا هستند که در کمال وحشت متوجه میشوند که تحت نظر هستند. هر روز یک ویدئو به درب خانه آنها میرسد که فیلمی از جلوی خانه آنها دارد. بدون تهدید، بدون پیام، فقط وسواس آشکار یک نفر برای مشاهده آنها.
کاری که ژرژ با بازی دانیل اوتویل و آن با بازی ژولیت بینوش تصمیم گرفتند با این اطلاعات انجام دهند، چیزهای زیادی در مورد آنها میگوید. فرض این است که آنها باید احساس گناه کنند، که گذشته به آنها بازگشته است، اما کدام گناه؟ بدون هیچ سرنخی، آنها تصمیم میگیرند به تنهایی گذشته را کاوش کنند، و چیزی که مییابند، زبالههای اسفبار زندگی پر از اشتباهات است، بیشباهت به هیچ چیز دیگری، جایی که کوچکترینی و خودخواهی عواقبی داشت که نمیتوانستند بفهمند.
کش مایکل هانکه گریزان و مرموز است، و تنها راه حلی که ارائه میدهد، در نهایت، آنقدر ظریف است که به راحتی میتوان آن را در اولین بار از دست داد. اما این یک پازل افسانهای و پارانوئیدی از یک فیلم است، معمایی که با هر کسی که توانایی احساس گناه و شرم را دارد صحبت میکند.
دختر رفته (2014) Gone Girl
« دختر رفته » اثر دیوید فینچر مانند یک رمان هواپیمای مبهم بازی میکند، اما پنهان شدن در زیر خط داستانی دلخراش و خشونتهای مرزی، یکی از تلخترین فیلمهای متحرک این فیلمساز است. بن افلک در نقش یک معلم، نیک، که با امی ازدواج کرده است، با بازی روزاموند پایک، که الهامبخش مجموعهای از کتابهای کودکان است، بازی میکند. این ازدواج خوشبختی نیست، بنابراین وقتی امی به طور ناگهانی تحت شرایط مشکوک ناپدید میشود، رسانهها به سرعت متوجه نیک میشوند و او را به مظنون اصلی تبدیل میکنند، و او را دقیقاً در دام شبکههای ظالمانهای میاندازند که امی را برای سالهای زیادی به دام انداخته بود.
جایی که Gone Girl از آنجا میرود، جنایتی برای فاش شدن وجود دارد، اما اجازه دهید بگوییم داستان چیزهای بیشتری وجود دارد، و فینچر و فیلمنامهنویس، گیلیان فلین، با اقتباس از رمان پرفروش خود، ایدههای بزرگتری فراتر از قتل و اسرار صرف دارند. Gone Girl ایده ازدواج، زندگی در جمع، تلقی شدن به عنوان یک شی یا یک نماد را منفجر میکند. روزاموند پایک در یک نقش چندوجهی فوقالعاده در سطح بعدی، در عین حال دلخراش، خندهدار و غمانگیز است، و افلک یکی از بهترین بازیهای خود را در نقش مردی که بیپایان دستکاری میشود، ارائه میکند.
جستجو (2018) – Searching
اولین ویژگی Aneesh Chaganty به طور کامل بر روی صفحه نمایش کامپیوتر و صفحه نمایش تلفنهای همراه اتفاق میافتد، ترفندی که Chaganty اختراع نکرده است اما ممکن است به خوبی کامل شده باشد. «جستجو » جان چو را در نقش پدری مجرد بازی میکند که دختر نوجوانش ناپدید میشود و باید تمام چتهای خصوصی، مخاطبین و حسابهای رسانههای اجتماعی او را بررسی کند تا ناپدید شدن او را بررسی کند.
این یک چیدمان هوشمندانه برای یک تریلر است که با ویرایش دقیق و داستانگویی بصری دقیق به بهترین شکل اجرا شده است. اما شاید مهمتر از همه، به دلیل موقعیت دوربینها، Searching تقریباً به طور کامل به چهره جان چو برای انتقال هسته احساسی روایت به ظاهر سادهاش متکی است. تماشای این مرد که ناامیدانه به دنبال دخترش میگردد و سپس به تدریج به این نتیجه میرسد که دخترش را مدتها پیش از دست داده است و از ابتدا او را نمیشناخت، تنها تأثیر میگذارد زیرا چو داستان را با هر نگاه و نگاه ظریف خود میفروشد. تحققها، و استیصال فزاینده او.