فیلم مظنونین همیشگی – معرفی، بررسی و نقد – The Usual Suspects (1995)
کارگردان: برایان سینگر
فیلمنامهنویس: کریستوفر مک کواری
سال تولید: 1995
جنایتکار حرفهای دین کیتون در کشتی لنگر انداخته در خلیج سن پدرو به شدت زخمی شده است. او با یک شخصیت مرموز روبرو میشود که او آن را “کیسر” مینامد، که او را با شلیک گلوله میکشد و کشتی را به آتش میکشد. روز بعد، پلیس 27 جسد و تنها دو بازمانده را پیدا کرد: آرکوش کواش (“اکوس کواچ”)، یک اوباش مجارستانی که با سوختگی شدید در بیمارستان بستری شد، و راجر “وربال” کینت، یک کلاهبردار. مامور گمرک ایالات متحده دیو کوجان برای بازجویی از وربال از شهر نیویورک به لس آنجلس پرواز میکند. این مردان در دفتر قرضی متعلق به گروهبان پلیس LAPD، جف رابین، تنها رها میشوند، در حالی که مامور اف بیآی، جک بائر، از کواش بستری در بیمارستان بازدید میکند. رویدادهایی که کیتون، وربال و همکارانشان را به کشتی هدایت کردند، سپس توسط وربال از طریق فلاش بک توصیف میشوند.
شش هفته قبل از آن در شهر نیویورک، کیتون و وربال در کنار جنایتکاران همکار مایکل مک مأنوس، فرد فنستر و تاد هاکنی دستگیر میشوند و در صف پلیس به عنوان مظنون به ربودن کامیونی قرار میگیرند که هیچ یک از آنها شرکت در آن را اعتراف نمیکنند. مک مأنوس با آزار و اذیت ناعادلانه آنها به آنها پیشنهاد دزدی میدهد تا از پلیس نیویورک انتقام بگیرند. کیتون که سعی میکند مستقیم پیش برود، در ابتدا قبول نمیکند، اما در نهایت موافقت میکند تا به سرقت یک قاچاقچی جواهرات کمک کند که توسط پلیس فاسد اسکورت میشود، میلیونها زمرد را جمعآوری میکند، و بیش از پنجاه پلیس را پس از افشای فعالیتهایشان به مطبوعات دستگیر میکند. آنها سپس به کالیفرنیا میروند تا جواهرات را از طریق مردی به نام ردفوت که آنها را با سرقت جواهرات دیگری مرتبط میکند، حصار بکشند، اما اوضاع بد میشود و در عوض مشخص میشود که محتویات آن چاینا وایت (هروئین مصنوعی) است. مردان متوجه میشوند که این کار توسط وکیلی به نام کوبایاشی ترتیب داده شده است که میگوید او ترتیب دستگیری آنها را در نیویورک داده است و کارفرمایش، ارباب جنایتکار مرموز ترک، کیسر سوزه، که هر یک از مردان ناخواسته از او دزدیدهاند، به آنها دستور داده است که یورش به کشتی حاوی فروشندگان مواد مخدر آرژانتینی و نابود کردن 91 میلیون دلار کوکائین فروخته شده در کشتی. پول نقدی که برای تعویض آورده میشود، پاداش آنها خواهد بود.
در جریان بازجویی کوجان، معلوم شد که هیچ کوکائینی در کشتی وجود نداشته و سوزه در کشتی دیده شده است. سپس وربال به کوجان افسانهای در مورد سوزه میگوید: او یک دونده مواد مخدر بود که خانوادهاش را زمانی که توسط اوباش مجارستانی گروگان گرفته بودند به قتل رساند، سپس اوباشها و خانوادههایشان را قبل از ناپدید شدن قتل عام کرد و از آن به بعد فقط به طور غیرمستقیم به تجارت پرداخت. از طریق افراد زیردستی که عمدتاً با کارفرمای واقعی خود ناآشنا هستند. بنابراین سوزه به یک افسانه شهری ترسناک تبدیل شد، “داستانی ترسناک که مجرمان شبانه برای بچههای خود تعریف میکنند. ”
وربال در پایان داستان خود نشان میدهد که فنستر در تلاش برای فرار کشته شده است. آنها سپس کوبایاشی را تهدید کردند و تنها زمانی که او عزیزانشان را تهدید کرد، این وظیفه را پذیرفتند. این افراد در طول شب به کشتی حمله کردند و چند گانگستر آرژانتینی و مجارستانی را کشتند و سپس متوجه شدند که کوکائین وجود ندارد. یک مهاجم نادیده، هاکنی، مک مأنوس، کیتون و یک زندانی را در یکی از کابینهای کشتی کشت. این شخصیت مرموز در حالی که وربال از مخفیگاهی در اسکله به آن نگاه میکرد، کشتی را آتش زد.
کوجان استنباط میکند که کیتون باید سوزه باشد، زیرا زندانی کشته شده در کشتی آرتورو مارکز بود، یک قاچاقچی که با ادعای اینکه میتواند سوزه را شناسایی کند، از پیگرد قانونی فرار کرد. مارکز توسط وکیل ادی فینران، دوست دختر کیتون، که اخیراً به قتل رسیده بود، وکالت داشت. کوژان ادعا میکند که آرژانتینیها مارکز را بردهاند تا او را به رقبای مجارستانی سوزه بفروشند. سپس کیتون از این حمله استفاده کرد تا بتواند شخصاً مارکز را بکشد و مرگ خود را جعل کند. وربال در نهایت اعتراف میکند که کیتون پشت همه چیز بوده است اما از شهادت در دادگاه امتناع میکند. وثیقه شفاهی واریز میشود و او آزاد میشود.
لحظاتی بعد، کوجان متوجه میشود که وربال ظاهراً کل داستان خود را با کنار هم قرار دادن جزئیات موارد تصادفی در دفتر شلوغ رابین ساخته است. در همان زمان، بائر کواش را روی تخت بیمارستانش به همراه یک هنرمند پلیس که در حال ایجاد یک طرح است، بازجویی میکند. در همین حال، وربال بیرون راه میرود، به تدریج لنگی خود را از دست میدهد و دست ظاهراً معلول خود را خم میکند. در حالی که کوجان به دنبال وربال میرود، یک فکس با کامپوزیت صورت هنرمند Söze به ایستگاه پلیس میرسد. این تصویر شبیه وربال است و نشان میدهد که او در تمام مدت Söze بوده است. Verbal/Söze وارد ماشینی میشود که «کوبیاشی» آن را هدایت میکند و لحظاتی قبل از رسیدن کوجان به صحنه خارج میشود.
دیالوگها:
وربال کینت (اسپیسی):
«به نظر مییاد که اهل ترکیه باشه، میگن پدرش آلمانی بوده. اینو هیچکس نمیدونه. هیچ کس اونو با افرادی که باهاش کار میکردن ندیده. منظورم اینه که هرکسی میتونست براش کاری انجام بده … یعنی هرکس میتونست در استخدان کایزر باشه و خودش ندونه … قدرتشم همین بود. بزرگترین نیرنگ شیطان این بود که این باور رو به وجود آورد که وجود نداره. داستانی در مورد شوزه شنیدم … چند نفر “مجار” میخواستن گروهی تشکیل بدن. اونا میدونستن رسیدن به قدرت، نیاز به اسلحه یا پول نداره فقط کافیه اراده داشته باشی و هر کاری که بخوای انجام بدی … بعد از مدتی اون گروه مجار به قدرت میرسه و تصمیم میگیره آقای «شوزه» رو از بین ببره. یک روز بعدازظهر میرن خونهاش، زن و بچهاش رو تو خونه پیدا میکنن … اون برمیگرده و میبینه که زن و بچهاش اسیر مجاران، اونا میدونستن اون قدرتمنده و نباید دستهکم بگیرنش پس باید جدی رفتار کنن. بهش میگن میخوان وارد قلمروش بشن و معاملاتش رو ازش بگیرن. «کایزر» به صورت تکتک افراد خانوادهاش نگاه میکنه و بعد به اون مردای بااراده نشون میده که اراده یعنی چی. به اونا میگه ترجیح میده که خانوادهاش بمیرن تا اینکه با خفت زندگی کنن … اما آخرین مجار رو زنده میذاره تا بره و برای همه تعریف کنه. زن و بچههاش رو به خاک میسپاره و میره سراغ مافیای مجار … بچههاشون، زناشون، پدر و مادراشون و حتا دوستاشون رو میکشه خونههایی که توش زندگی میکردن و مغازههایی که توش کار میکردن رو به آتیش میکشه و بعد هم غیبش میزنه … انگار آب میشه میره تو زمین. هیچکس اونو ندید. تبدیل میشه به افسانه … یک داستانِ ترسناک. جنایتکارها به بچههاشون میگن اگه حرف گوش ندی کایزر میاد سراغت. هیچکس هم وجود اونو باور نداره. (تصویری از سایهٔ کایزر شوزه میبینم) کیتون همیشه میگفت من خدا رو قبول دارم و ازش میترسم. منم خدا رو قبول دارم اما از تنها چیزی که میترسم «کایزر شوزه» است.
این نوشتهها را هم بخوانید