جوردانو برونو : شهید علم – زندگینامه فیلسوف قرن شانزدهم ایتالیا
سودابه فضایلی
شصت سال آخر قرن شانزدهم (از ۱۵۴۰ تا ۱۵۹۹) دورهٔ انقلاب فکری در اروپا بهخصوص در ایتالیا بود. رنسانس ایتالیا، نقطهٔ کانونی فرهنگ غرب، نسبت به رویدادهای مذهبی، سیاسی و نظامی، آن دورهٔ اروپا، بیشترین حساسیت را نشان میداد. نتیجتاً، اصلاحات، و ضد اصلاحات، تفتیش عقاید، و جنگ میان اسپانیا و فرانسه برای تفوق بر ایتالیا با پیروزی حکومت یکهسالارانهٔ اسپانیا به اوج خود رسیده بود، و به شدت فضای روشنفکرانهٔ ایتالیای متلاطم را درهم ریخته بود. این ریشخند تاریخ است که در زمانی که آزادی روشنفکران و مذهبیون در پایینترین سطح افول خود بود، در ایتالیا شهیرترین متفکران بهوجود آمدند: جرونیموکاردانو (۱۵۷۶-۱۵۰۱)، برناردینوتلسیو (۱۵۸۸-۱۵۰۹)، گالیلئو گالیلئی (۱۶۴۲-۱۵۶۴)، توماسو کامپانلا (۱۶۳۹-۱۵۶۸)، و جوردانو برونو. بهجرأت میتوان گفت که در میان آنها جوردانو برونو، فیلسوف، شاعر و نمایشنامهنویس، زندیقترین بهشمار میآمد و بهخاطر آزادی فکر بهدست عمال کلیسا شهید شد.
«جوردانو برونو»، در ۱۵۴۸ در نولا، شهری نزدیک ناپل به دنیا آمد. در طول قرنها نولا مرکز جامعهای فرهنگی، با فرهنگی وسیع و شکوفا بود؛ هرچند که فرهنگ آن در زمان حیات برونو، به دلیل حملات دشمن، فوران آتشفشان و طاعون، به یک دهم مقیاس قبلی خود رسیده بود.
در ۱۵۶۲ برونو برای تحصیل به ناپل فرستاده شد، شهری که از ۱۵۴۷ توسط نیروهای سرکوبگر تفتیش عقاید اسپانیا گرفتار اغتشاش بود. برونو در ناپل فلسفه و ادبیات خواند این مرد جوان جستجوگر و بهشدت حساس خود را در محیط متفکرانی یافت که از جدل میان انسانگرایان مسیحیِ شارح ارسطو و تفسیرهای ابنرشدی ارسطو، و سایر ارسطوئیان و نوافلاطونیان رنگ گرفته بود. ما نمیدانیم این طلبهٔ جوان تا چه حد در این بحث و جدلها درگیر شده بود، اما شکی نیست که بیزاری شدید او نسبت به فلسفهٔ ارسطو، و به انسانگرایانی که تأکیدشان را بر زبانشناسی تاریخی (فیلولوژی) گذاشته بودند، از این دوران ریشه گرفته است. با اینهمه میدانیم که در زمانی که به صومعهٔ سان دومنیکو مگیوره در ۱۵۶۵ پیوست، این بحث و جدل ستیهنده بهشدت ایمان این مرد جوان را نسبت به نظریهٔ تثلیث مسیحی سست کرده بود.
تصمیم برونو برای ورود به صومعه، بهرغم تردیدهای مذهبیاش بزرگترین اشتباه خط مشی فکری و شغلیاش بود زیرا همواره تأثیری منفی بر سرنوشت او گذاشته بود. شاید دلیل او برای مبادرت به این کار و ورود به صومعه تحسین وافرش نسبت به توماس اکویناس (کشیش دومنیکن، متأله و فیلسوف ایتالیایی ۱۲۷۴-۱۲۲۵) بود، و یا شاید به دومنیکنها پیوست زیرا فرقهٔ نیرومند آنها فرصت تحصیلی گستردهای در اختیار فرزندان خانوادههای فقیر میگذاشت.
برونو وقتی در سان دومنیکو بود، به وفور کتابهای فلسفی، فقهی و ادبی را مطالعه کرد، و بهشدت جذب آثار بهیاد ماندنی رامون لول Ramon Lull(فیلسوف و عارف مسیحی و ریاضیدان و شهید کاتالونیایی، ۱۳۱۵-۱۲۳۲) شد. در آن هنگام طبیعت عصیانگر برونو شروع به آزادهگویی کرد. در فرصتی نظر خود را دربارهٔ قدیسان آشکار کرد، و در فرصت دیگر یک نوگرویده را ترغیب کرد کتابی موسوم به «شرح زندگی پدران مقدس» (Vita dei Santi Padri) را بخواند این کتاب شرح زندگی قدیسان ایتالیایی، فرانسوی، و آلمانی بود، و احتمالاً نوشتهٔ جاکوبوس دُوراجینه بود. سرانجام به دلیل بروزات عصیانزدهاش از طرف اولیاء صومعه به برونو اخطار شد.
در ۱۵۷۶ وقتی توسط تفتیش عقاید ناپل متهم به ارتداد شد، به رم گریخت. در رم از طریق انجمن راهبان رومی اطلاع یافت که صد و سی اتهام ارتداد علیه او مطرح شده، از جمله اینکه او چندین کتاب از دسیدریوس اراسموس (اهل رتردام، ۱۵۳۶-۱۴۶۴) را مطالعه کرده است (این کتابها را در اتاقش در ناپل قبل از فرار به رم جا گذاشته بود). او که با اتهامات تازهای مواجه شده بود از رم گریخت.
پس از آن اقامت کوتاهی در جنوا، تورین، ساونا و نولی داشت. در ۱۵۷۷ به ونیز رفت، و در آنجا اولین کتابش نشانهٔ زمان (De segni de tempi) را منتشر کرد که اکنون گم شده است. او که نتوانسته بود کاری در شهر پیدا کند بعد از چند هفته به پادوا رفت. در آنجا با چندتن از دومنیکنها ملاقات کرد که او را قانع کردند کسوت فرقهٔ خود را دوباره بپوشد. سرانجام برونو به میلان رفت و در آنجا برای اولینبار در مورد سر فیلیپ سیدنی شنید، مردی که نقش مهمی در زندگی برونو در مدت اقامتش در انگلستان ایفا کرد.
در جنوا، برونو با پروتستانهای ایتالیا که اغلب به آنجا تبعید شده بودند، آشنا شد و به آنها فهماند که مایل نیست به مذهب کالون (ژان، ۱۵۶۴-۱۵۰۹) بپیوندد، فقط میل دارد بدون دردسر زندگی و کار کند.
حقیقتجویی و دوری او از هرنوع قشریگری و فروعات مذهبی، و همچنین نوشتن مقالهای در ردّ یکی از معلمان فلسفهٔ ارسطویی و گرفتن بیش از بیست غلط از سخنرانی او، موجب شد که اولیاء مذهبی جنوا دستور دستگیری او را بدهند، و او را مجبور به از میان
بردن مقاله و عذرخواهی از آن معلم (آنتوان دو لافه) کردند و برونو تلخکام از جنوا رفت و در ادامهٔ زندگی ضد پیروان کالون بود.
برونو از ۱۵۷۹ تا ۱۵۸۱ را در تولوز به سر برد و دکترای خود را در الهیات از دانشگاه گرفت. مخالفت او با ارسطوییان و جنگ مذهبی مغلوبه در این شهر و قدرتگیری پروتستانها، برونو را به پناه گرفتن در پاریس واداشت.
نبوغ برونو بلافاصله پس از ورودش به پاریس در ۱۵۸۱ شناخته شد. او مجموعهای از سی رساله در شرح سی صفت الهی که توماس اکویناس مطرح کرده بود، نوشت.
وقتی اخباری در باب قدرتهای فکری برونو به هانری سوم رسید، او برونو را به مجلسی فراخواند تا معلوم کنند که آیا محفوظات و دانش او نتیجهٔ موهبتی طبیعی است یا برآمده از جادو. برونو شاه فرانسوی را متقاعد ساخت که محفوظات او فقط نتیجهٔ مطالعه و پشتکار است. شاه که عمیقاً تحت تأثیر توضیحات این فیلسوف قرار گرفته بود، به او امتیاز سخنرانی در پاریس را داد. در صفحات پایانی کتاب «بیرون راندن هیولای غالب» چاپ ۱۵۸۴ او شاه هانری را «شاه مسیحی، مقدس، مذهبی و پاک» نامید.
دورهٔ آرامی را در پاریس گذراند و دو کتاب ملهم از نظریات رامون لول در مورد فن یادسپاری ars memoriae وسایهٔ ایدهها (de umbris (idearum را به شاه تقدیم کرد (هردو در یک جلد در ۱۵۸۲ در پاریس چاپ شد). دو کتاب دیگر در همین موضوع فن یادسپاری ملهم از لول نوشت که چاپ شد.
این دورهٔ سعادتبار برونو متأسفانه با جنگ خونین مذهبی کاتولیکها و پروتستانها در پاریس بهپایان رسید. دیدگاه برونو که نه با کاتولیکها و نه با پروتستانها سازگار نبود، او را متوجه کرد که اینک زندگیاش در خطر است، و تصمیم گرفت پاریس را ترک کند.
با توصیه نامهای از هانری سوم به سفیر فرانسه در لندن به آنجا رفت، در حالیکه برعکس سفیر انگلستان در فرانسه نامهای به منشی ملکه الیزابت اول نوشت که نباید به نظریات مذهبی برونو اعتماد کرد. برونو ابتدا به اکسفورد رفت ودر دانشگاه به تدریس فلسفهٔ ارسطو پرداخت، اما تدریس این موضوع بهدلیل بیپولی بود. ذهنیت و شخصیت برونو در ردّ عقاید ارسطو در نامهٔ او به معاون دانشگاه، استادان و دکترهای کلیسا در اکسفورد، همراه با رسالهاش «در شرح سی چهره» triginta sigillorum explicato آشکار میشود. برونو نامه را با توصیه به اینکه نامه سرّی بماند شروع میکند و سپس ترجیح شدید خود را نسبت به فلسفهٔ فیثاغورث، پارامنیدس، اناکساگوراس برملا میکند، و اضافه میکند که به تعلیمات این بهترین فیلسوفان پیشنهادات جدیدی خواهد افزود. برونو در این نامه اظهار میدارد که بهدلیل تعلیمات و آگاهیاش و بیش از همه بهخاطر میل به فاش کردن کذب و تصنع فلسفهٔ مبتذل ارسطوئیان وادار شده است واقعیت نظرات خود را بهرغم مخالفت فیلسوفان ورّاج به اثبات برساند. او با صراحت اظهار امیدواری کرده بود که «هر احمقی اینور و آنور مجاز نباشد علیه نظریات اوپرت و پلا بگوید، و ادعا کرده بود که اگر آکسفورد نظریات او را بپذیرد، او اثبات خواهد کرد چهگونه معلمی است، و بهسهولت میتواند قدرتهای خود را به منصهٔ عمل درآورد.»
ابتدا نظریات رادیکال برونو در باب ماوراءالطبیعه و کیهانشناسی در اکسفورد با سردی مواجه شد، اما بهزودی اخلاق تند، بیپردهگی و صراحت لهجه و بیدرایتیاش در ارائهٔ مسایل موجب شکاف و نفاق او با دانشگاه شد. در ۱۵۸۳ بعد از اینکه برونو به بعضی از نظریات ارسطو بهشدت حمله کرد، درگیر رویارویی خشن و فحاشی چندتن از فقها و محققان دینی آکسفورد شد، و بعد از این واقعه از دانشگاه اخراج گردید.
همهٔ این وقایع باعث نوشتن کتاب «بیرون راندن هیولای غالب» شد. از آن پس شکستن بت ارسطو توسط برونو موجب جنگی بیمحابا علیه متشرعان و فروعات دینی، علیه اصلاحات دینی (بهخصوص مذهب کالون)، و سرانجام علیه اصحاب مسیحیت شد.
برونو پس از تجربهٔ ناموفقش در آکسفورد به لندن رفت و به عنوان معلم سرخانه و مصاحب سفیر فرانسه در انگلستان، کاستلنو castelnau بیست و هفت ماهی در منزل او بهسر برد که خوشترین ایام عمر این فیلسوف سرگردان بهشمار میرود.
برونو توسط کاستلنو با ملکه الیزابت ملاقات کرد. ملکه به فرهنگ ایتالیایی علاقهٔ وافر داشت، و برونو در دیدارهایش متوجه شد که ملکه از نظر قضاوت، عقل، مشاوره و حکمرانی هیچ چیز کمتر از مردان ندارد. او همچنین با سِر فیلیپ سیدنی ملاقات کرد که در پادوا الهیات و فقه خوانده بود و چون اکثر روشنفکران دورهٔ الیزابت عاشق فرهنگ ایتالیا بود ظاهراً این شاعر انگلیسی هزینهٔ چاپ دو کتاب برونو: «بیرون راندن هیولای غالب» و «گفتوگوهای خشم قهرمانانه» Degli eroici furori را تأمین کرد.
در دسامبر ۱۵۸۵ برونو گیوم کوتن را ملاقات کرد، کتابدار صومعهٔ سنویکتور پاریس؛ و بهبرکت یادداشتهای روزانهٔ این کشیش بود که اطلاعاتی در مورد شخصیت برونو و طرز فکر او بهدست ما رسیده است. از اخلاقیات برونو، و اینکه در آن تاریخ هنوز پدرش در نولا حیات داشت و اینکه کتاب arbor philosophorum را در دست چاپ دارد؛ و اینکه مشغول مطالعه و تحقیق بر لوکرتیوس (فیلسوف و شاعر رومی، ۵۵-۹۹ ق.م) است. در صفحات بعد یاداشتهای کوتن میآید که برونو به دو دلیل مجبور به ترک ایتالیا و بازگشت به پاریس شده بود: یکی اینکه بهدروغ او را متهم به قتل کشیشی کرده بودند، دیگر اینکه او از دست عاملان تفتیش عقاید گریخته بود. در ضمن در صحبت با کوتن گفته بود که او از رافضیون انگلستان و فرانسه بیزار است زیرا طرز تلقی آنان را از کار نیک و اتکاءشان را به ایمان و توجیه دین نمیپسندد. در ضمن کوتن از علاقهٔ برونو به ریاضیات و نجوم خبر داده بود.
در ادامهٔ یادداشتهای کوتن آمده بود که در ماه مه ۱۵۸۶ برونو گروهی از خطیبان سلطنتی را به دانشگاه دعوت کرد تا اشتباهات فلسفی ارسطو را متذکر شود و پس از پایان سخنرانی خود از آنان خواست تا اگر نکتهای در دفاع از این فیلسوف یونانی دارند، بیان کنند. هیچیک از حضار در بحث شرکت نکرد و تنها وکیل جوانی بهنام رودولفوس کالریوس بلند شد و با طعنه گفت که هیچکس مطالب برونو را قابل نمیدانسته تا در مقام جواب برآید. حضار پس از این سخنرانی بیش از پیش دشمن برونو شدند و او از ترس حملهٔ بدنی محل را ترک گفت. چندتن از دانشجویان او را تعقیب کردند و سرانجام از او قول گرفتند که روز بعد برای ادامهٔ بحث حاضر شود و جواب کالریوس را بدهد. روز بعد برونو یکی از شاگردان خود را برای جواب فرستاد اما او چندان موفق نبود، از برونو خواستند که از عقاید خود شخصاً دفاع کند. جلسه با جنجال به پایان رسید و خود برونو اذعان کرد که شکست خورده. پس از این دورهٔ غم بار دیگر در یادداشتهای روزانهٔ کوتن ارجاعی به برونو نیست.
در تابستان ۱۵۸۶ خطر بروز جنگ داخلی در پایتخت فرانسه بالا گرفت، و برونو برای بار دوم مجبور به ترک پاریس شد. او در آلمان پناه جست، جاییکه کاتولیکها، کالونیستها و لوتریها را ملاقات کرد، با لوتریها صمیمانهتر روبرو شد و از آن زمان رویارویی او با آلمانیها چنانکه در «بیرون راندن هیولای غالب» میبینیم تغییری اساسی کرد، معهذا همچنان اقامت او در آلمان از ضد و نقیض خالی نیست. مدت کوتاهی در دانشگاه ماربورگ تدریس کرد و چون تقاضای او برای سخنرانی رد شد از تدریس چشم پوشید. سپس به ویتنبرگ رفت و در آنجا اجازهٔ تدریس و سخنرانی یافت. این دورهٔ خوش در زندگی برونو به او امکان داد تا از آزادی فکر که اینهمه برای یک معلم و شاگردانش ضرورت دارد، لذت ببرد.
شاگردان و همکاران برونو در ویتنبرگ گرچه اغلب با نظرات او مخالف بودند اما برخلاف دانشگاه تولوز و آکسفورد، مؤدبانه و محققانه با او برخورد میکردند.
در ۱۵۸۸ لوتریهایِ دانشگاهِ ویتنبرگ توسط پیروان کالون سرکوب شدند، و پیروان کالون نظریات کوپرنیکوس را در باب عالم، کفرآمیز خواندند و برونو که از مدافعان کوپرنیکوس بود دریافت که ویتنبرگ دیگر جایی امن برای او نیست و تصمیم به ترک آلمان گرفت و به پراگ رفت و پس از چند ماهی به تدریس در دانشگاه لوتری هلمشتت پرداخت و تا بهار ۱۵۹۰ که مناقشهای میان پیروان کالون و لوتریهای دانشگاه درگرفت، در آنجا ماند و بعد به فرانکفورت رفت و در آنجا سه کتاب لاتین خود: «عالم کبیر، عالم، عالم صغیر» De immense,De monde,De minimo را به چاپ رساند. که به زعم منتقدان ثمرهٔ تأملات او بود و یک کتاب مقدس فلسفی لحاظ میشد.
برونو پس از چاپ این همه کتاب فلسفی که مفاد رافضی آن توجه گروه کوچک اما مؤثری از روشنفکران را جلب کرده بود بهعنوان یک مخالفخوان در فرانکفورت معروف شد. بلافاصله مخالفت شدید اولیاء دینی شهر نسبت به او بالا گرفت.
در ۱۵۹۲ یک اشرافزادهٔ جوان و متمکن ونیزی به نام جووانی موسنیو G.Mocenigo که کتابهای برونو را خوانده بود، با اشتیاق تمام از او خواست که بهعنوان مربی او به ونیز بیاید و برونو دعوت او را پذیرفت.
بهسختی میتوان فهمید چرا برونو تصمیم بهبازگشت به ایتالیا گرفت در حالی که از تفتیش عقاید ناپل و رم هردو گریخته بود، شاید نویسندهٔ «بیرون راندن هیولای غالب» گمان میبرد که ایدههای فلسفی، رافضی و مذهبی او، ممکن است نه با پذیرش کامل، اما حداقل با اندکی انعطاف در جمهوری ونیز مواجه شود؛ و شاید میل به دیدن وطن محبوبش پس از چهارده سال، موجب شد تا خطر را دستکم بگیرد.
در اوایل ۱۵۹۲ برونو در منزل موسنیو رحل اقامت افکند و شروع به تدریس فنون یادسپاری و ابداعات هنری و فکری به او کرد، اما میزبان آنقدر به او لطف بیشائبهای نشان می داد که برونو در مقابل محبتهای ظاهری او خلع سلاح شد و بسیاری از نظرات رافضی هستیشناختی و شناختشناسی خود را نزد او آشکار کرد. چندی نگذشت که این مرد جوان ونیزی ظنّ برد که مردی با عقاید رافضی را در منزلش پناه داده است، و برونو را متهم کرد به اینکه فنون یادسپاری و ابداع هنری و هندسه را درست به او نمیآموزد و او را تهدید کرد که برونو را پیش جامعهٔ راهبان لُو خواهد داد، و سرانجام موسنیو این کار را کرد، و برونو در ۲۲ مه ۱۵۹۲ به دست مأموران تفتیش عقاید افتاد و پس از تفهیم اتهام توسط تفتیش عقاید ونیز و رم در ۱۶ فوریه ۱۶۰۰ در آتش سوزانده شد.
تنها کمدی او «مشعلدار» il candelaio در ۱۵۸۲ در پاریس چاپ شد که یکی از جالبترین و بدیعترین کمدیهای رنسانس بهشمار آمده، و توحش قشریگری و بیاخلاقی و خرافهپرستی، آن دوران را به ریشخند گرفته، که بهعقیدهٔ منتقدان، این کمدی تأثیری بهسزا بر مولیر و شکسپیر داشته است.
برونو تمام آثار فلسفی خود را در مدت اقامتش در لندن به چاپ رساند. تمامی این آثار به صورت گفتوگو نوشته شده که این شیوهٔ نوشتاری را فیلسوفان و اخلاقگرایان ایتالیایی قرن شانزدهم ترجیح میدادند.
کتاب «بیرون راندن هیولای غالب»، کتاب اصلی مورد اتهام در دادگاه تفتیش عقاید رم بود که توسط مأموران تفتیش عقاید بررسی شده بود، و نکاتی چون تعمق و تأملات اخلاقی و شناختشناسی بیپروای آن، فلسفهٔ او در مورد طبیعت، مذهب، و تاریخ بهشدت مورد حمله قرار گرفته بود. بهزعم آنان کتاب «بیرون راندن هیولای غالب» دربرگیرندهٔ کافرانهترین تفکر این فیلسوف بود.
تا ۱۷۱۲ یعنی حدود یک قرن پس از سوزاندن برونو «بیرون راندن هیولای غالب» دیگر کاملاً فراموش شده بود، اما در ماه مه آن سال آگهی حراج نسخهای از کتاب جلب توجه کرد و کتاب به مبلغ بسیار بالایی (۳۰ پاوند) به فروش رسید و موجی از هیجان میان محققان و مجموعه داران ایجاد کرد. سال بعد ترجمهٔ انگلیسی کتاب پیدا شد.
این کتاب تمثیلی- اخلاقی دربرگیرندهٔ مشاهدات عمیق و آراء برونو در باب تاریخ، فلسفه، نجوم، و مسایل اجتماعی و سیاسی روز است. مضاف بر آن این کتاب یک شاهکار ادبی است. کتاب از ده قسمت تشکیل شده است، پیشگفتار و سه گفتوگو (دیالوگ)، که هریک به سهبخش تقسیم شدهاند. قطعاتی در باب نجوم و اخترشناسی، کنایات و اشاراتی از افراد و مکانها و اشیاء، جابهجا مسیر تفکر او را قطع میکنند، و تخیل شاعرانهاش، گاه با طنزی لطیف و گاه با زهرخندی تلخ و گاه با استفاده از شطحیات عرفانی همراه می شود.. «بیرون راندن هیولای غالب» علیه خرافات در مذهب، علم، فلسفه و تصنع در ادبیات شمشیر میکشد. افزوده بر این کتاب بهخاطر استفاده از شطحیات عرفانی قطعات بسیار مشکلی را برمیسازد که نیاز به تأویل و تفسیر دارد. هرچند رویهم ابداعات زبانی و طراوت بیانی آن منبع شعف و تهذیب اخلاق بوده است.
برونو هجونویس یونانی لوسیاس را ستایش میکرد و در این کتاب شیوهٔ او را در دیالوگنویسی بهکار گرفته است و نه شیوهٔ افلاطون را، که در دورهٔ رنسانس میان نویسندهگان باب بود. یعنی برونو هم مانند لوسیاس، به یک موضوع خاص و مرکزی نمیچسبد. او گاه هنگام بیان تفکرات خود گریز میزند و به نظریهٔ پیروان کالون حمله می کند، سپس به پروتستانها از بابت مصادرهٔ اموال کاتولیکها اعتراض می کند سپس قطعات کوتاهی از نظرات تنجیم خود را در متن می گنجاند.
برونو باور داشت که شعر منبع الهام بسیاری از حقایق فلسفی و مذهبی است. از این رو سولینو، یکی از شخصیتهای اصلی «بیرون راندن هیولا…» می گوید: «در واقع شاعران و فیلسوفان خدایان را توصیف و معرفی کردهاند.» کتاب به بسیاری از شاعران از جمله ویرگلیوس (ویرژیل)، اوویدئوس، لوکرتیوس، سنکا، دانته، پترارک آریستو، و غیره ارجاع میکند.
سه شخصیت اصلی کتاب «بیرون راندن هیولای غالب» عبارتند از: مرکوریوس، صوفیا و سولینو. مرکوریوس نمایان گر عقل (sense) است، صوفیا نماد عقل زمینی است، و دیالوگ میان آنها تأملی است بر خدای خدایان، یوپیتر (W)، موموس (momus) و دیگر خدایان از دوازده خدای نخستین اولمپ. صوفیا به نوبهٔ خود به سولینو که مردی در جستجوی عقل است، آنچه از مرکوریوس آموخته، یاد میدهد.
محور اصلی داستان پیرامون یوپیتر میچرخد که به بسیاری اشکال دگردیسه شده و تغییر شکل داده، نمادهای گوناگون یوپیتر را، روح و انسان ملاقات میکنند و در نوسانات کیهان یکدیگر را مییابند.
از آنجا که هر موجودی به وسیلهٔ هوش رهبری میشود، یوپیتر که در این کتاب نمایانگر هریک از ماست، یک جهان اصغر است.
بحرانی که یوپیتر این پدر سالخوردهٔ خدایان با آن مواجه است نمادی است از بحران زندگی انسان در رنسانس، که عمیقاً با دین جدید، و ایدههای فلسفی و علمی مغشوش شده است.، انشعاب دینی، تفتیش عقاید، جنگهای داخلی مذهبی، و هجوم مخالفان، ایجاد ناامنی فردی میکنند، و آدمی را متقاعد میسازند که تنها ثروت و قدرت میتواند موجب امنیت شود. گرچه استفاده از قدرت و ثروت یوپیتر را بهسوی فرسودهگی اخلاقی و جسمانی میبرد. فرتوتی یوپیتر که بدن زودشکن، مغز کاهنده، از دست رفتن دندانها، موی خاکستری، بینایی رو بهافول، تنفس نامنظم، حرکات آهسته، و دستان لرزان گواه آن هستند، نماد افول اقتدار، قوت و زیبایی انسان هستند.
مضمون اصلی «بیرون راندن هیولای غالب» هجویهای از جهان است که با آنچه برونو آن را «ریاضیدانان احمق» خوانده شکل گرفته است. جهانی در ارتباط با جهل، خرافه و تعصب، که هیولای غالب را در آغوش گرفته است، و به قول برونو «عقل انسان را در همهٔ اعصار و فرهنگها تحریف کرده است». و سرانجام میرسد به اینکه تا وقتی انسان با مذهب عقل هدایت نشود، که مبتنی است بر درک قوانین جهانی طبیعت، کاملاً از شر این هیولای غالب درون خود خالی نخواهد شد.
در ۱۸۸۵ کمیتهای متشکل از ویکتور هوگو، ارنست رنان، هنریک ایبسن و چندتن دیگر تشکیل شد و بهرغم مخالفت برخی کشیشان مرتجع تصمیم گرفته شد که مجسمهٔ جوردانو برونو در محل سوزانده شدن او افراشته شود؛ این مجسمه به همت شهرداری رم ساخته و در ۱۸۸۹ از آن پردهبرداری شد.
برخی از آزاداندیشان او را نیز چون گالیله به عنوان شهید علم اعلام کردند، اما کلیسا هرگز این عنوان را تأیید نکرد. هرچند سرانجام در چهارصدمین سالگرد برونو، در سال ۲۰۰۰ کاردینال انجلو سودانو، سخنگوی واتیکان مرگ برونو را یک موقعیت غمافزا نام نهاد، با این وجود افزود که عمال تفتیش عقاید هرچه از دستشان ساخته بود انجام دادند تا جان برونو را نجات دهند.
در ۱۹۷۳ فیلمی به کارگردانی جولیانو مونتالدو از زندگی و مرگ جوردانو برونو ساخته شد.
در ۱۳۸۴ ترجمهٔ فارسی کتاب «پاپ و مرد مرتد»، نوشتهٔ مایکل وایت، ترجمهٔ فروغ پوریاوری، نشر روشنگران و مطالعات زنان، چاپ شد.
این نوشتهها را هم بخوانید