علم با شبهعلم چه تفاوتی دارد؟
“علم” و “شبه علم” اصطلاحاتی هستند که برای تمایز بین رویکردهای دقیق و مبتنی بر شواهد برای درک جهان و اقداماتی که ممکن است علمی به نظر برسند اما فاقد عناصر اساسی تحقیق علمی معتبر هستند استفاده می شود. در اینجا مقایسه این دو است:
دانش:
شواهد تجربی: علم بر شواهد تجربی به دست آمده از طریق مشاهده سیستماتیک، آزمایش و جمع آوری داده ها تکیه دارد. از این مشاهدات برای تدوین فرضیه ها و نظریه ها استفاده می شود.
فرضیه های قابل آزمایش: فرضیه های علمی باید قابل آزمون و ابطال باشند. این بدان معنی است که آنها می توانند تحت آزمایش یا مشاهداتی قرار بگیرند که به طور بالقوه می تواند اشتباه بودن آنها را ثابت کند.
بررسی همتایان: تحقیقات علمی توسط متخصصان این حوزه تحت بررسی دقیق همتایان قرار میگیرد. این امر کیفیت و اعتبار تحقیق را تضمین می کند.
سازگاری با دانش قبلی: یافته های علمی مبتنی بر دانش موجود است و باید با نظریه ها و اصول تثبیت شده سازگار باشد.
باز برای تجدید نظر: علم خود اصلاح می شود. اگر شواهد جدید با تئوری های تثبیت شده تناقض داشته باشد، جامعه علمی درک خود را برای تطبیق با داده های جدید بازبینی می کند.
رویکرد عینی: تحقیقات علمی با هدف عینی و بی طرفانه بودن، به حداقل رساندن باورها یا احساسات شخصی در تفسیر نتایج انجام می شود.
قدرت پیشبینی: نظریههای علمی اغلب دارای قدرت پیشبینی هستند و به دانشمندان اجازه میدهند تا پیشبینیهای دقیقی درباره رویدادها یا نتایج آینده داشته باشند.
شبه علم:
فقدان شواهد تجربی: شبه علم اغلب فاقد شواهد تجربی معتبر است و در عوض بر حکایات، شهادت ها یا ادعاهای تایید نشده تکیه می کند.
ادعاهای غیرقابل ابطال: ادعاهای شبه علمی اغلب از طریق آزمایش یا مشاهده جعل آنها دشوار یا غیرممکن است.
بررسی محدود همتایان: ایده های شبه علمی ممکن است فاقد بررسی دقیق و اعتبارسنجی از سوی جامعه علمی باشند.
نادیده گرفتن دانش تثبیت شده: شبه علم ممکن است نظریه های علمی تثبیت شده را بدون شواهد کافی برای انجام آن رد کند.
مقاومت در برابر تصحیح: باورهای شبه علمی در مواجهه با شواهد متناقض در برابر تجدید نظر مقاومت می کنند و اغلب برای حفظ ادعاهای خود به توضیحات بی اساس تکیه می کنند.
سوگیری ذهنی: اعمال شبه علمی ممکن است تحت تأثیر باورهای شخصی، احساسات یا عوامل فرهنگی قرار گیرند که منجر به تفسیرهای جانبدارانه شود.
فقدان قدرت پیش بینی: ادعاهای شبه علمی اغلب فاقد توانایی های پیش بینی ثابت هستند و نمی توانند پیش بینی های دقیق انجام دهند.
نمونه هایی از شبه علم عبارتند از طالع بینی، هومیوپاتی، اشکال مختلف پدیده های ماوراء الطبیعه که فاقد پشتوانه تجربی هستند.
هنگام در نظر گرفتن اعتبار یک ادعا، ارزیابی انتقادی ادعاها و ارزیابی وجود شواهد تجربی، تحقیقات همتا، و پایبندی به روش علمی مهم است. علم، به عنوان یک رویکرد سیستماتیک و مبتنی بر شواهد، منجر به پیشرفت های قابل توجهی در درک ما از جهان طبیعی شده است، در حالی که شبه علم اغلب می تواند منجر به سوء تفاهم ها و باورهای بدون پشتوانه شود.
در اواخر قرن هجدهم، یک دکتر آلمانی بهنام ساموئل هانمان شروع به انتشار مقالاتی دربارهی یک رویکرد درمانی جدید کرد که آن را هوموپاتی مینامید. تئوری هانمان دو فرضیهی محوری داشت. یکم: داروی درمان یک ناخوشی باید دوزی از همان چیزی باشد که آن ناخوشی را به وجود بیاورد. و دوم: داروهای رقیق نیرومندتر از داروهای غلیظ هستند. پس، مداوای هوموپاتیک بیخوابی ممکن است با تجویز محلولی بهشدت رقیق از کافئین صورت پذیرد. طی گذشت ۳۰۰ سال از این نظریه، پزشکان و بیماران بیشماری به هوموپاتی روی آوردند، و بیمارستانهایی ساخته شدند که تماماً روی درمانهای هوموپاتیک تمرکز کنند. ولی با وجود همهی موارد مذکور، پژوهشهای بسیاری نشان دادهاند که هوموپاتی هیچگونه تأثیر درمانی ندارد، و معالجات هوموپاتیک غالباً تفاوتی با کارکرد دارونماها ندارند. پس چرا هنوز درمانگران و نهادهای متعددی از این رویه پشتیبانی میکنند؟
پاسخ این است که هوموپاتی یک شبهعلم است- مجموعهای از نظریات، اسلوبها و فرضیات که علمی به نظر میرسند اما نیستند. کار آنجا بیخ پیدا میکند که کارورزانِ شبهعلم این سردرگمی را ترویج میکنند تا از مردم سوءاستفاده کنند. اما حتی زمانی که نیتشان خیر باشد نیز باز هم شبهعلم افراد را از دستیابی به کمکی که نیازمندش هستند بازمیدارد.
حالا چطور باید تفاوت علم با شبهعلم را تشخیص دهید؟ این سؤال به مشکل مرزبندی معروف است، و پاسخ سادهای نیز برایش وجود ندارد. بخشی از مشکل این است که تعریف علم به طرز شگفتآوری چالشبرانگیز است. گمان متداولی وجود دارد که تمام علوم، باید به هر طریقی که شده، بر حسب شواهد تجربی مورد سنجش قرار بگیرند. اما برخی از فعالیتهای علمی اساساً تئوریک هستند، و رشتههای مختلف با اهداف، روششناسی، و استانداردهای متفاوت دست به تجربهگرایی میزنند.
کارل پوپر، فیلسوف قرن بیستم، کوشید مشکل مرزبندی را با یک قانون ساده حل کند. طبق استدلال او، برای آنکه یک تئوری علمی باشد، باید ابطالپذیر باشد، یعنی بتوان نادرستیاش را اثبات کرد. به این منظور، یک تئوری باید پیشبینیهای مشخصی خلق کند- مثلاً، اگر تئوریتان این است که زمین دور خورشید میچرخد باید بتوانید مسیر سایر اجرام آسمانی در آسمان شب را نیز پیشبینی کنید. حالا میتوان نادرستیِ این تئوری را، بسته به اینکه پیشبینیتان چقدر با مشاهداتتان انطباق دارد، اثبات کرد. معیار ابطالپذیری پوپر شیوۀ خوبی برای تشخیص حوزههای شبهعلم، مثل ستارهشناسی، است، که دست به پیشبینیهایی بیشازحد گسترده میزند که با هر مشاهدهای منطبق است. اما، ابطالپذیری بهتنهایی مشکل مرزبندی را حل نمیکند. بسیاری از چیزهایی که امروزه علم تلقیشان میکنیم، زمانی به دلیل فقدانِ دانش یا تکنولوژی غیر قابل سنجش بودند.
خوشبختانه، عوامل دیگری هستند که میتوانیم برای تشخیص شبهعلم از آنها استفاده کنیم، که از آن جمله میتوان به واکنش آن حوزه نسبت به انتقاد اشاره کرد. دانشمندان همیشه باید این احتمال را بپذیرند که مشاهدات جدید میتوانند پنداشتهای پیشینِ آنها را تغییر دهند، و تئوریهایی که نادرستیشان کاملاً اثبات شده باید بهنفع تبیینهای جدید کنار بروند. در نقطهی مقابل، تئوریهای شبهعلم پیوسته جرحوتعدیل میشوند تا نتایج متناقض را توجیه کنند. چنین رفتاری نشانگر مقاومت در برابر چیزی است که هلن لانجینو آن را انتقاد تحولآفرین مینامد. حوزههای شبهعلم در پی مرتفعکردن سوگیریهای درونیشان یا مشارکت معنادار در بازبینی شفاف توسط داوران متخصص نیستند.
یکی دیگر از شاخصهای کلیدی علم انسجام سرتاسری آن است. علم متکی بر شبکهای از اطلاعات بهاشتراکگذاشتهشده است که پژوهشهای مستمر در میان رشتههای مختلف توسعهاش میدهند. اما شبهعلم این اندوختهی مشترک اطلاعاتی را غالباً نادیده میگیرد یا انکار میکند. برای مثال، خلقتگراها ادعا میکنند که حیوانات از اجداد مشترک تکامل نیافتند، و عمر زمین کمتر از ۲۰۰ هزار سال است. اما این ادعاها با حجم عظیم شواهد موجود در رشتههای گوناگون علمی از جمله زمینشناسی، باستانشناسی و زیستشناسی متناقض هستند.
اگرچه روش علمی قابلاعتمادترین ابزار ما برای تحلیل شواهد تجربی در جهان پیرامون ماست، اما مسلماً همهچیز را دربارهی شرایط بشر آشکار نمیکند. باورهای ایمانمحور نقش مهمی در زندگی ما و سنتهای فرهنگی ایفا میکنند. اما دلیل اهمیت بسیار زیادِ مرزبندی این است که مردم غالباً سیستمهای اعتقادی را علم جا میزنند تا بدین ترتیب دیگران را فریب دهند یا کشفیات علمی معتبر را زیر سؤال ببرند. و حتی در مواردی که این مسأله بیخطر به نظر میرسد نیز مشروعیتبخشی به شبهعلم میتواند مانع پیشرفت اصیل علمی شود. در دنیایی که تشخیص امر حقیقی از امر ساختگی هر روز دشوارتر از قبل میشود، چالاکنگهداشتن مهارتهای تفکر انتقادیتان بسیار حیاتی است.
پس، دفعهی بعدی که ادعای شگفتانگیز جدیدی به گوشتان خورد، از خودتان بپرسید: این ادعا سنجشپذیر است؟ آیا افراد پشت این تئوری، ادعاهایشان را مدام با یافتههای جدید بهروز میکنند؟ آیا با درک علمی گستردهترِ ما از جهان مطابقت دارد؟ چون علمیبهنظررسیدن و واقعاًعلمیبودن دو چیز کاملاً متفاوت هستند.
این نوشتهها را هم بخوانید