کتابهایی در مورد رابرت اوپنهایمر – اگر بعد از دیدن فیلم اوپنهایمر همچنان حیران داستان فیلم و اسامی خاص آن هستید!

1- کتاب اوپنهایمر – دنیای ویران
Oppenheimer: A World Destroyed
انتشارات: کتابسرای همراز
نویسنده: دیوید بویل
2- کتاب قضیه رابرت اوپنهایمر
In the Matter of J. Robert Oppenheimer
انتشارات: خوارزمی
نویسنده: هاینار کیپهارت
ترجمه: نجف دریابندی
(متاسفانه تجدید چاپ نمیشود)
3- کتاب آشنایی با اوپنهایمر – مشاهیر علم
Oppenheimer & the bomb
نویسنده: پل استراترن
مترجم: جواد ثابت نژاد
ناشر: نشر و تحقیقات ذکر
4- کتاب ساخت بمب اتمی
نویسنده: ویکتوریا شی رو
مترجم: فرید جواهرکلام
ناشر: گروه انتشاراتی ققنوس
5- کتاب چگونه یک بمب اتم بسازیم؟
نویسنده: آندرو توماس
مترجم: صمد غلامی
ناشر: نشر رمز
و کتابهای زیر به زبان انگلیسی:
1- “پرومته آمریکایی: پیروزی و تراژدی جی رابرت اوپنهایمر” نوشته کای برد و مارتین جی شروین (2005):
American Prometheus: The Triumph and Tragedy of J. Robert Oppenheimer
این بیوگرافی برنده جایزه پولیتزر یکی از جامعترین گزارشهای زندگی اوپنهایمر به حساب میآید. برد و شروین به دوران کودکی، تحصیلات و نقش او در ساخت بمب اتمی اوپنهایمر میپردازند. این کتاب تصویر ظریفی از شخصیت، درخشش فکری اوپنهایمر و درگیریهایی که او به عنوان یک دانشمند در طول دورهای پرفراز و نشیب در تاریخ با آن روبرو بود، ارائه میکند.
2- “جی رابرت اوپنهایمر: و قرن آمریکایی” نوشته دیوید سی کسیدی (2004):
J. Robert Oppenheimer: And the American Century
بیوگرافی کسیدی کاوش مفصلی از مشارکتهای علمی اوپنهایمر و تأثیر کار او بر روند تاریخ آمریکا ارائه میدهد. این کتاب بینشی از زندگی شخصی و حرفهای اوپنهایمر را ارائه میدهد و بر نقش او به عنوان یک شخصیت کلیدی در شکل دادن به چشم انداز علمی قرن بیستم تأکید میکند.
3- “اپنهایمر: پرتره یک معما” اثر جرمی برنشتاین (2004):
“Oppenheimer: Portrait of an Enigma
جرمی برنشتاین که خود یک فیزیکدان است، در این بیوگرافی دیدگاه منحصر به فردی از اوپنهایمر ارائه میدهد. این کتاب به بررسی ابعاد علمی و سیاسی زندگی اوپنهایمر میپردازد و روابط او با همکاران، دولت و پیامدهای اخلاقی کار او در مورد بمب اتمی را بررسی میکند. پیشینه برنشتاین به عنوان یک فیزیکدان، عمق فنی به روایت میافزاید.
4- “رابرت اوپنهایمر: زندگی در مرکز” توسط ری مونک (2012):
Robert Oppenheimer: A Life Inside the Center
زندگینامه ری مونک رویکردی روانشناختی برای درک زندگی اوپنهایمر دارد و درگیریها و تضادهای درونی درون خود مرد را بررسی میکند. مونک تحلیل ظریفی از شخصیت اوپنهایمر ارائه میکند و پیچیدگیهایی را بررسی میکند که او را به دانشمندی درخشان و چهرهای بحثبرانگیز در تاریخ آمریکا تبدیل کرده است.
5- “ویرانی جی رابرت اوپنهایمر: و تولد مسابقه تسلیحاتی مدرن” نوشته پریسیلا جی مک میلان (2005):
The Ruin of J. Robert Oppenheimer: And the Birth of the Modern Arms Race
بیوگرافی مک میلان بر دوران پس از جنگ و سقوط اوپنهایمر در دوران مک کارتی تمرکز دارد. این کتاب به فضای سیاسی آن زمان، مخالفت اوپنهایمر با ساخت بمب هیدروژنی و پس از آن لغو مجوز امنیتی او میپردازد. این کتاب تأثیر مخرب سیاست جنگ سرد را بر یکی از دانشمندان برجسته آمریکا روشن میکند.
6- “نگهبانان پاندورا: نه مرد و بمب اتمی” نوشته برایان وندمارک (2003):
Pandora’s Keepers: Nine Men and the Atomic Bomb
البته این کتاب صرفاً بر اوپنهایمر متمرکز نیست و چشمانداز وسیعتری در مورد چهرههای کلیدی درگیر در ایجاد بمب اتمی ارائه میکند. نقش اوپنهایمر در چارچوب تلاشهای مشترک دانشمندانی که روی پروژه منهتن کار میکنند بررسی میشود. وندمارک به بررسی معضلات اخلاقی و اخلاقی که این دانشمندان با پیامدهای کار خود دست و پنجه نرم میکردند، میپردازد.
بریدهای از کتاب کتاب آشنایی با اوپنهایمر – مشاهیر علم
اوپنهایمر امروزه بیشتر به پدر بمب اتم معروف است. او سرآمد بزرگترین تشکل دانشمندانی بود که برای تولید نخستین بمب اتمی در آزمایشگاههای زیرزمینی در لوسآلاموس در کوهستانهای دوردست نیومکزیکو گرد هم آمدند. اوپنهایمر دانشمندی شناخته شده است که تعقیب مخالفان کمونیست مرگ زودرسی را برای او رقم زد. چیزی که معمولاً نادیده انگاشته میشود این است که او در مکانیک کوانتوم در آن اوایل مشارکت جدی داشت و یکی از نخستین مدلهای تئوری سیاهچالهها را منتشر کرد.
اوپنهایمر معلمی پرجذبه بود که نسلی از فیزیکدانان آمریکایی را ترغیب میکرد و بعدها زمانی که غولهایی مانند انیشتین، فون نیومن و گودل در حال استراحت بودند، به مدت تقریبا ۲۰ سال مدیر مؤسسهٔ مطالعات پیشرفته در پرینستون بود.
برخی حرفهها مخصوص برخی اشخاص است. اوپنهایمر در زندگی خصوصی کمی عجیب بود. او وقتی دید که نخستین بمب اتمی مانند قارچی برخاست و بیابان سحرگاه را روشن کرد، وردهایی از بگود ویتا را زمزمه کرد. این وردها پژوهشگران، ژنرالها و کارکنان هوشمند حاضر در آنجا را فراری داد. اوپنهایمر شخصی تحصیلکرده اما خونسرد بود. او میتوانست دوستانش را ترغیب کند. بسیاری از نخبهها و افراد بلندپرواز او را تحسین میکردند. خصوصیات او مادامی که در آزمایشگاه محبوس و مشغول کار بود، محل اعتنا نبود. دانش فی نفسه کمکی به رشد شخصیت نمیکند اما دانش اقتضاء میکند تا استادان بیش از افراد بستر آشفتهٔ جامعه شکیبایی داشته باشند. وقتی اوپنهایمر در واشنگتن آدم سرشناسی شد، به سرعت دشمنان سیاسی پیدا کرد. تکبر، او را به طرف سقوط کشاند. دوستان او را اپی میخواندند. او تا آخر عمرش تنها زیست. او به این که پدر بمب اتمی است افتخار میکرد، اما در مورد پتانسیل وحشتناک آن تردیدی نداشت.
زندگی و بمب
رابرت اوپنهایمر در بیست و دوم آوریل سال ۱۹۰۴ میلادی در شهر نیویورک به دنیا آمد. پدرش ژولیوس، مهاجری یهودی و آلمانی بود که با تجارت پارچه زندگی خانواده را به خوبی اداره میکرد. خانوادهٔ اوپنهایمر در خانهای مجلل در کنارهٔ رودخانهای زیبا زندگی میکردند. آنها به خاطر دستیابی به یک زندگی مرفه در آمریکا مذهب و فرهنگ ارتدکس را کنار گذاردند. مادر رابرت، الا نقاش با قریحهای بود که در پاریس درس خوانده بود. الا به طور شگفتانگیزی زیبا بود اما دست راستش شکل درستی نداشت و همیشه آن را با دستکشی از پوست بز میپوشاند. دوست خانوادگی آنها الا را یک خانم خیلی ظریف توصیف کرده است. او خیلی حساس بود و پیوسته در کنار میز غذاخوری و سایر مواقع با ظرافت و لطافت زیادی همه چیز را اداره میکرد، اما همیشه غمگین بود. پدر را فردی بسیار عاطفی توصیف میکنند که نگران پذیرفته شدن از سوی دیگران بود. خانوادهٔ اوپنهایمر غمگین بودند و نوعی حالت مالیخولیا در این خانواده وجود داشت.
رابرت جوان باید ترکیبی قوی از این پیچیدگیها را به ارث برده باشد. او به گفتهٔ خودش به شکل غیرعادی و نفرتآوری بزرگ شد. رابرت در هشت سال اول زندگیاش تنها فرزند خانواده بود تا این که در سال ۱۹۱۲ میلادی برادرش فرانک به دنیا آمد. رابرت در مجموعهٔ فرهنگی اخلاقی نیویورک تحصیل کرد. همگان گمان میکردند که این مدرسه از استانداردهای بالای آموزشی برخوردار است. این مجموعه در جامعهٔ خوشنام ارنست در دورهٔ پیش از جنگ جهانی اول فعالیت میکرد. رابرت در مدرسه نشان داد که دانشآموزی دقیق و منزوی است. او خیلی زود برتری اجتماعی و علمی خود را نشان داد. رابرت پسری قدبلند با بدنی لاغر و باریک بود و به بازی با بچهها علاقهای نداشت. او نمیتوانست شکست را تحمل کند اما بزدل و ترسو هم نبود و از برخی مهارتهای فیزیکی برخوردار بود. او در روزهای تعطیل در جزیرهٔ بزرگ به تکنوازی مشغول میشد و وقتی فریاد میزد، معمولاً جرئت او بیشباهت به حماقت نبود. شبها مطالب مختلفی از کانیشناسی گرفته تا افلاطون را مطالعه میکرد. او اشعار تی.اس.الیوت را دوست داشت.
اوپنهایمر در سن ۱۸ سالگی طی سفری به اروپا مبتلا به بیماری اسهال خونی شد. یک سال طول کشید تا حالش بهتر شود و به این علت تمرد نوجوانی او کمی با تأخیر ظاهر شد. مادرش میگوید که او بینظم شده بود و معمولاً زحمات مرا از بین میبرد. نوجوان ناسپاس و معلول، خودش را در اتاقی محبوس میکرد و کتاب میخواند.
سرانجام، جوان مغرور و اندیشمند را به مزرعهای تفریحی در نیومکزیکو فرستادند تا بهبود یابد. در آنجا دوباره زنده شد. او مانند قایق تفریحی بود که موجهای کفآلود سبب آسیب به آن شده بود. روزها در عمق درهها و روی کوهها اسکی میکرد و شب زیر ستارهها چادر میزد.
رابرت اوپنهایمر در سال ۱۹۲۲ میلادی برای تحصیل در رشتهٔ شیمی به دانشگاه هاروارد رفت. به نظر میرسید که او کاملاً تنهاست و شاید نتواند خود را با محیط دانشگاه هماهنگ کند. او هنوز کاملاً مطمئن نبود که در زندگی میخواهد چه کند اما در دروس شیمی، فیزیک، فلسفهٔ شرق، معماری، زبانهای لاتین و یونانی قدیم سرآمد بود. او در فاصلهٔ میان کلاسها به تقلید از مادرش نقاشی میکرد، حتی شعرنو مینوشت که در مجلهٔ ادبی دانشکده چاپ میشد. همهٔ این کارها وقت میخواست اما مرد جوان برنامهای برای زندگی اجتماعی نداشت. اوپنهایمر دریافت که انرژی قابل توجهی برای فعالیتهای ورزشی و علمی دارد. او هر روز تا ساعت ۸ صبح در آزمایشگاه بود و بقیهٔ روز را با شرکت در کلاسهای درس و کار روی موضوعات مختلف در کتابخانه میگذراند و شب هم به مطالعه ادامه میداد. او خیلی عجولانه برای خوردن غذا دست از کار میکشید. غذای او ساندویچ تستشده با کرهٔ بادامزمینی و تکهٔ بزرگی از سس شکلاتی بود و به این ترتیب شکم خود را کاملاً سیر میکرد.
اوپنهایمر در سال سوم دانشگاه پی برد که به دانش فیزیک علاقه دارد. علت آن هم به یک فیزیکدان به نام پرسی بریجمن مربوط میشد. او معلمی استثنایی بود که نخستین الماس مصنوعی را تحت فشار تولید کرد و برندهٔ جایزهٔ نوبل شد اما سرانجام خودکشی کرد. صرفنظر از خلق و خوی بریجمن، درک او از فلسفهٔ علم بود که علاقهٔ اوپنهایمر را برانگیخت.
بر طبق گفتهٔ بریجمن: ما معنی تصور را نمیفهمیم مگر آن که عملیاتی را ترتیب دهیم که این تصور را در موقعیتهای مادی به کار بریم. چنین اندیشهای به طور همه جانبه با فلسفهٔ ویتگنشتاین و مثبتگرایی منطقی همخوانی داشت (معنی هر کلمه در صحت آن نهفته است). این فلسفه با تداوم پیشرفتهای سریع کوانتوم موافق است که پیشفرضهای فیزیک کلاسیک را نابود کرد. به این ترتیب مردی آمده بود که اندیشهٔ او با هر دو جنبهٔ زندگی اوپنهایمر آمیخته بود. هر دو جنبهٔ مزبور از نظر عقلی لازم و حاضر بود. جالب است که به سنت شکنی لرد باریک اندام فونتلروی کنارهٔ رودخانه بخندیم. با استثنائات زیادی که وجود دارد، هر بخش مشارکت خود را در کل دارد. بریجمن سؤالات فلسفی و معانی ضمنی آنها را برای کاربرد دانش مطرح کرد و اوپنهایمر هرگز آنها را فراموش نکرد. اوپنهایمر عاشق دانش فیزیک بود که او را خیلی نگران کرده بود.
اوپنهایمر در سال ۱۹۲۵ میلادی دورهٔ چهار سالهٔ تحصیلی را در سه سال تمام کرد و از دانشگاه هاروارد فارغالتحصیل شد. در آن روزها این دانش بزرگ در اروپا جریان داشت. اوپنهایمر با کشتی به انگلستان رفت و در آزمایشگاه کاوندیش در دانشگاه کمبریج ثبت نام کرد. این آزمایشگاه را یک نیوزیلندی جسور به نام ارنست رادرفورد اداره میکرد. درست پانزده سال قبل از آن، رادرفورد با اثبات وجود هستهٔ اتم و پایهگذاری فیزیک هستهای جهان دانش را به لرزه درآورده بود. آن زمان او گروهٔ از محققان استثنایی را گرد هم آورد تا در فهم جهانیان از ساختمان اتم تحول بزرگی ایجاد کنند.
اوپنهایمر ۲۱ ساله استاد شده بود، اما شایستگیهایش رادرفورد را تحت تأثیر قرار نمیدهد. اوپنهایمر در نهایت، تحت تأثیر ج.ج.تامسون ۷۰ ساله قرار میگیرد که ذرات ریز اتم الکتریسیتهٔ منفی به نام الکترون را کشف کرده بود. اوپنهایمر در آزمایشگاهی شروع به کار میکند که فیلمهای نازکی از بریلیوم را آماده میکند (با الکترونها بمباران میشوند تا ویژگیهای ریز اتمی خود را نشان دهند). اوپنهایمر تحقیر شده بود. چون این کار نه تنها کاری پیش پا افتاده بود، بلکه دریافت که آن را درست نمیتواند انجام دهد. عیب و نقصهای تحقیقات، بیثباتیهای عمیقتری را در شخصیت منزوی او ایجاد کرد. اوپنهایمر نوشت، تحمل کار کردن در آزمایشگاه سخت است و من به قدری اینجا احساس بدی دارم که گمان نمیکنم چیزی بیاموزم. این سخنان آرام مثل همیشه گویای بحرانی عاطفی و عمیق است. اوپنهایمر پیش از آن هرگز در هیچ جا شکست نخورده بود. تنهایی، دلتنگی و شکست او را به طرف برتانی فراری داد. در آنجا بادهای زمستانی میوزید و امواج اقیانوس اطلس بر پایین صخرهها میخورد. او بر بالای پرتگاهها رفت تا خود را بکشد اما سرانجام تصمیم گرفت به کمبریج برگردد و با روانپزشک مشورت کند.
روانپزشکها بیماری اوپنهایمر را نوعی بیماری غیرقابل درمان تشخیص دادند. آنها چون بیماری روحی او را نمیشناختند، واژهای عمومی برای آن به کار میبردند (امروزه واژهٔ شیزوفرنی را بهکار میبرند). نظر آنها این بود که اوپنهایمر باید استراحت کند. اوپنهایمر هم به کرسیکا رفت و وقتی برگشت، در وضعیت روحی او بهبود چشمگیری دیده میشد. اوپنهایمر همیشه تحت نفوذ همهجانبهٔ مادرش بود، اما او هم در خلق و خوی خشک فرزندش به او شبیه بود و تکبر او را با خود داشت. اوپنهایمر به لحاظ شخصیتی هنوز جوانی ۲۲ ساله و نابالغ بود.
او رابطهٔ خوبی با روانپزشک و چند تن از همفکرانش داشت، و به مقولاتی که آنها را مهم تلقی میکرد نزدیک و در آنها حل میشد. رادرفورد، تامسون و بریجمن از او بزرگتر بودند و فقط در آن زمان بود که اوپنهایمر با افکار علمی استثنایی عمرش روبهرو شد.,,,