بعد از ظهر با سرپیکوی خشمگین
فرانک مجیدی: جهان سینما در سال جاری پس از «الیزابت تیلور»، یکی دیگر از بزرگانش را هم از دست داد. «سیدنی لومت» بیشک یکی از صاحبسبکترین کارگردانان تاریخ سینما بود که در روز 9 آوریل، بر اثر لنفوم در سن 86 سالگی در گذشت.
«سیدنی لومت» در 25 جون سال 1924 متولد شد. والدین او در تئاتر کار میکردند و این موضوع راه را برای حضور لومت در دنیای بازیگری از خردسالی هموار کرد. 5 ساله بود که روی سن تئاتری رفت که پدرش در آن کار میکرد و 11 ساله بود که برادوی را هم تجربه کرد. در سال 1939، لومت برای خدمت سربازی در جنگ جهانی دوم فراخوانده شد و بیش از سه سال برای ارتش آمریکا خدمت کرد. پس از بازگشت از جبههی جنگ، لومت کارگردانی تئاتر را برگزید و سپس وارد تلویزیون شد. او تا مدتها سناریو مینوشت یا دستیار کارگردان بود تا آنکه با سریال «عکاس جنایت» (Crime Photographer) در سال 1951 کارگردانی حرفهای را در تلویزیون تجربه کرد. او تا سال 1956، یازده سریال را برای تلویزیون CBS ساخت.
سال 1957، وارد دنیای سینما شد و در همان بدو ورود، معروفترین فیلمش را ساخت، یعنی «12 مرد خشمگین». در این فیلم «هنری فاندا» در نقش عضو هیئتمنصفهی دادگاهی است که باید بر گناهکاری یا بیگناهی یک جوان رأی دهند. با آنکه فیلم در فضایی بسته ساختهشده، اما دانش لومت در زمینهی تئاتر، نه تنها از آن فیلمی خستهکننده نمیسازد، که علاوه بر جذابیت داستان، بیننده را به دیدن بازیهایی خوب دعوت میکند. کل روند فیلمبرداری 3 هفته بهطول انجامید و هزینهی ساختش 350000 دلار بود. فاندا که دوست نداشت بازیش را در فیلمهایش تماشا کند، در نمایش اولیهی فیلم سالن را ترک کرد اما به لومت گفت: «سیدنی، فوقالعاده شده!» فیلم فروش بالایی نداشت و فاندا مبلغی برای بازیاش در فیلم نگرفت، اما همواره اعتقاد داشت این یکی از بهترین فیلمهایش است. اولین فیلم لومت، رتبهی 7 را در بین 250 فیلم برتر تاریخ سینما به انتخاب IMDB کسب کردهاست. این فیلم لومت را نامزد دریافت جایزهی اسکار بهترین کارگردانی نمود و بعلاوه در دو رشتهی دیگر هم نامزد بود، اما رقابت را به «پل رودخانهی کوای» باخت.
لومت دوست داشت با بازیگرانی کار کند که بازیگری متد را آموختهاند. همین امر باعث شد در سال 1973، دستپروردهی «لی استراسبرگ» را برای بازی برگزیند. «آل پاچینو» در «سرپیکو» نقش اصلی را پذیرفت. این فیلم از روی داستان واقعی «فرانک سرپیکو» ساختهشد. مأمور پلیسی که مثل هیپیها لباس میپوشد و به ارزشها و آرمانهای خود برای پلیس شدن پایبند است و ناگهان در ادارهی پلیس نیویورک، خود را در برابر پلیسها و رؤسایی فاسد مییابد. این فیلم، علاوه بر اینکه یکی از کاراکترهای بهیاد ماندنی پاچینو را نمایش داد، مسیر فیلمسازی لومت را هم روشن نمود. لومت نشان داد که ساخت درام را بهخوبی میشناسد، نبرد عدالت و فساد را میتواند در حد کمال نشان دهد و بیننده را در تمام مدت فیلم همراه خود نگاه دارد.
پاچینو برای پیدا کردن نقش، برای مدتی سرپیکو را به خانهی خود دعوت کرد. یکبار از او پرسید: «چرا اینکار را کردی؟» و سرپیکو پاسخ داد: «خب، آل، واقعاً نمیدانم… چون، چون اگر من این کار را نمیکردم حالا هنگام شنیدن یک قطعهی موسیقی چطور آدمی بودم؟!»
سیدنی لومت در سال 1975، یکی دیگر از شاهکارهای خود را ساخت. باز هم «آل پاچینو» را جلوی دوربین برد و اینبار برای «بعد از ظهر سگی». داستان او باز هم ملهم از اتفاقی واقعی بود. دزدی به نام «سانی وُرتزیک» برای عمل جراحی معشوق خود دست بهدزدی میزند و درام دیگری در محیط بستهی بانک رخ میدهد. لومت پس از 18 سال باز نامزد دریافت اسکار بهترین کارگردانی شد و آنرا بهدست نیاورد. بازی آل پاچینو در نقش سانی، در ردهی چهارم از 100 بازی برتر تاریخ سینما قرار دارد. هرچند آل پاچینو باز یک کاراکتر بهیاد ماندنی را خلق کرد، اما برای شخص او دورهی بدی بود. چند ماه قبل، پاچینو گفت آنروزها در نوشیدن افراط میکرده و یک بار حتی میخواسته بازی در این فیلم را نیمهکاره رها کند، اما با اصرار لومت و تهیهکنندهی فیلم منصرف شدهاست. فیلمبرداری «بعد از ظهر سگی» 4 هفته طول کشید.
در سال 1976، بار دیگر لومت یکی از بهترین کارهای خود، «شبکه»، را با بازی «فِی داناوی»، «پیتر فینچ» و «رابرت دوال» ساخت. باز هم داستان او دربارهی فساد و سوء استفاده بود و اینبار در یک شبکهی تلویزیونی. فیلم موفق بود و بهخوبی دیده شد و در 10 رشته نامزد اسکار شد، از جمله در رشتهی بهترین کارگردانی. هرچند بار دیگر لومت به اسکار نرسید، اما در فیلمش 4 جایزهی اصلی را بهدست آورد: «پیتر فینچ» جایزهی بهترین بازیگر مرد، «فی داناوی» جایزهی بهترین بازیگر زن، «بئاتریس استرِیت» جایزهی بهترین بازیگر نقش مکمل زن و «پدی چِیِفسکی» جایزهی بهترین فیلمنامه را دریافت کردند. البته فینچ مدتی پیش از برگزاری مراسم اسکار آن دوره فوت کرد و بدینترتیب، در کنار «هیث لجر»، تنها بازیگرانی هستند که پس از مرگشان اسکار گرفتهاند.
«شاهزادهی شهر» داستان دیگری از روی ماجرای حقیقی بود که در سال 1981 لومت روی آن کار کرد، باز هم دربارهی پلیس نیویرک و اینبار، داستان «رابرت لوچی» که نامش به «دنیل سیِلو» در فیلمنامه تغییر کرد. قرار بود این فیلم را «برایان دیپالما» بسازد و ابتدا نقش به «آل پاچینو» پیشنهاد شد. پاچینو نقش را بخاطر شباهت بین سیلو و سرپیکو نپذیرفت. لومت به دو شرط کار روی این فیلم را پذیرفت: اول آنکه نقش اصلی را یک هنرپیشهی بی نام و نشان بازی کند و دوم، زمان فیلمش 3 ساعت باشد. نقش به «تریت ویلیامز» رسید، اما زمان فیلم پس از تدوین 2 ساعت و 47 دقیقه شد. لومت باز هم نامزد اسکار بهترین کارگردانی شد و باز هم آن را بهدست نیاورد.
«حکم» چهارمین نامزدی لومت در اسکار را بههمراه آورد. اینبار لومت با «پل نیومن» کار میکرد. فیلمنامه را «دیوید ممت» نوشتهبود و لومت دو پایان متفاوت را ضبط کرد. اینبار هم دست لومت از جایزه دور ماند.
در سال 2005، کمیتهی اسکار جایزهی افتخاری خود را به لومت 80 ساله اهدا کرد و او 2 سال بعد آخرین فیلم خود را با بازی «فیلیپ سیمور هافمن» و «اتان هاوک» ساخت. عنوان «پیش از آنکه شیطان بداند، مردهای» برگرفته از مَثَلی ایرلندی بود: «شاید غذا و لباس داشتهباشی، بالشی نرم زیر سرت باشد و 40 سال در بهشت زندگی کنی، اما پیش از آنکه شیطان بداند مردهای!» داستان فیلم، دربارهی دو برادر است که تصمیم میگیرند به جواهر فروشی والدینشان دستبرد زنند، اما یک فاجعه پیش میآورند. این اولین و آخرین فیلم لومت بود که بهشیوهی دیجیتال فیلمبرداری شد.
سینما بدون شک یکی از تأثیرگذارترین نامهای خود را از دست داد. لومت، چنانکه «راجر ایبرت» مینویسد مردی دوستداشتنی بود که به تمامی، سینما را به بینندگان خود عرضه میکرد و شاید اگر روابط بهتری داشت، اسکارهای بیشتری هم در کارنامهاش بود. لومت علاوه بر آنکه به بازیگران خبره اعتقاد داشت، به هنر بودن سینما هم معتقد بود. تکلّفی در حرکات دوربینش نبود و درگیر کردن بیننده و داستانگویی را مقدم میدانست.
او با وسواسی بیمانند، مدتها پیش از فیلمبرداری جلسات تمرین را با بازیگران برگزار میکرد و اعتقاد داشت تمرین زیاد در محیط فیلمبرداری، نه تنها کار را تصنعی نمیکند، که ارائهی بازی بازیگرانش را طبیعیتر مینماید. پس از کلید زدن، حداقل برداشتها را میگرفت تا کار، آرتیستی نشود. با همین شیوهها، لومت یکی از برترین درامسازهای نسل خود شد.
او نیویورک را دوست داشت و داستانهایش، کاملاً نیویورکی بودند. مثل «وودی آلن» و «مارتین اسکورسیزی» به کارگردان نیویورکی بودنش افتخار میکرد. میگفت: «دوست دارم در دنیای وودی آلن زندگی کنم. تنوع این شهر، همسایگی قومیتهای مختلف، هنر و جنایتش، پیراستگی و فسادش، زیبایی و زشتیاش، همهی چیزهایی که برای او الهامبخش است.» لومت نیویورک را مملو از واقعیت و هالیوود را سرزمینی خیالی میدانست.
او در توضیح چگونگی دنیای کارگردانی گفت: «یکبار کسی از من پرسید فیلمسازی چطور است؟ پاسخ دادم مثل ساخت موزاییک! هر تنظیم مانند یک کاشی کوچک است. رنگش میکنی، مرتبش میکنی، تا حد ممکن جلایش میدهی. این کارها را ششصد یا هفتصد و حتی هزار بار انجام میدهی. بعد تکهها را کنار هم میگذاری و باید امیدوار باشی این همان چیزی است که میخواستی بسازیش!»
وودی آلن باور داشت او فیلمساز ناب نیویورکی است و اسکورسیزی دربارهاش گفت: «نسخهی شهر ما وابسته و تحت تأثیر آثار کلاسیکی چون سرپیکو، بعد از ظهر سگی و بالاخص شاهزادهی شهر است.»
عناوین نامبرده شده در این پست، تنها روایتگر گوشهای از 72 کار سیدنی لومت در مقام کارگردان در دنیای تلویزیون و سینما بود. 14 فیلم ساخت او در مراسمهای اسکار ادوار مختلف حضور داشتند و در مجموع 46 رشته نامزد شدند که 6 تای آنها به فیلمهایش اعطا شد.
شاید بهترین توصیف برای چگونگی فضای فیلمهای او را «جوآن راف» انجام داده. راف، لومت را کارگردانی مستقل میدانست که در فیلمهایش «مردانی شجاع سیستم را به چالش میکشند. فیلمهایش دربارهی فردی تنها در برابر سیستمی یزرگ است.
همچنین در «گاربو سخن میگوید»، «آن بنکرافت»، نماد کاراکترهایی است که لومت مجذوب آنهاست. کسانی که برای حقوقشان در برابر ستم میجنگند.» دنیای سینما هرگز آل پاچینو را فراموش نمیکند که با موها و ریش بلند و لباسهای رنگارنگ، نیویورک را بهدنبال خلافکارانی که دوستان همکارانش بودند، زیر پا میگذاشت، آن صحنهای که پاچینو با جثهی کوچکش، خلافکاری که با همکارانش خودمانی شوخی میکرد و به او میخندید با خشونت در سلول میاندازد و آنجا که در بیمارستان، پشت کارت پستالهای همکارانش میخواند که برایش آرزوی مرگ کردهاند، مکالمهی تلفنی سانی با معشوقش و فریادهای «آتیکا! آتیکا» و سخنرانی شورانگیز «هنری فاندا» برای همکارانش در هیئتمنصفه. سینمای لومت، نمایش عدالتی بود که اغلب شکست میخورد اما حقانیتش درخشان میماند، او به سیستمهاس فاسد جامعه نیش میزد و جنگ خوبی و بدی را در حد اعلای خود با قهرمانانی زمینی و بهیاد ماندنی روایت میکرد.
بهواسطهی افرادی مثل لومت است که سینما، ارزشمند و روایتگر باقی مانده. دنیای هنر هفتم، برای لومت دلتنگ میشود و همواره از داشتن فرزندی چون او به خود میبالد.
منابع: ویکیپدیا
آیامدیبی
گاردین
وبسایت راجر ایبرت
خیلی زیبا بود خانم مجیدی.
احتمالاً هفته دیگه باید منتظر چاپ مطلب با نامی متفاوت و کمی دستکاری در یک مجله هفتگی باشیم (شوخی)
سلام
فقط دوتا از فیلمهاشو دیدم
بعدازظهر سگی و سرپیکو و از هردو لذت بردم
خدا رحمتش کنه
یکی دیگه از نوابغ سینما از دست رفت.12 مرد خشمگین واقعا بی نظیر بود.سرپیکو و بعد از ظهر سگی که فیلم های مورد علاقه ی من هستند به دلیل حضور آل پاچینو هم بی نظیر بودن. واقعا متاسفم ازین اتفاق.
راستی عنوان این پست جالب بود 🙂 از تلفیق 3 فیلم شاهکار لومت
سلام آقای مجیدی امروز اومدم از مطالب خوبتون استفاده کنم حک شده بودید میشه بگید چرا؟نگران شده بودم که یک سات خوبو از دست دادم