زندگی و محاکمه گالیله
نگاهی بـه گـالیله
گالیلئو گالیلئی (Galileo Galilei) در فوریه سال 1564 م در شهر پیزا درایتالیا متولد شد. وی در سال 1581 م به دانشگاه پیزا وارد شد و به اصرار پدرش به رشته پزشکی روی آورد. ولی در دانشگاه استعداد ریاضی او شکوفا شد.
ریاضیات، نقش بسیار زیادی در زندگی او داشـت. گـالیله در رد سخنان ارسطو- دانشمند و عالم یونانی- با استادان خود وارد بحث شد و چون این بحثها خوشایند اساتید و دانشگاه نبود، کم کم در محافل دانشگاهی از او به عنوان کسی یادشدکه مخالف دانشمند بزرگ عـلم اسـت وبدگوییهایی علیه او آغاز شد. چون گالیله اهل تظاهر و پرده پوشی نبود وضعیتش بیش از بیش سختتر شد. گالیله در شهر فلورانس آثار ارشمیدوس را مطالعه و با تدریس خصوصی ریاضی امرار معاش کـرد.
بـازگشت بـه پیزا
گالیله در 24 سالگی با گـیدو بـالدو دل مـونته (Guido Baldo Del Monte) ریاضی دان معروف آشنا شد و براساس تقاضای او تحقیقی در زمینه مرکز ثقل اشیای جامد کرد که متاسفانه با سانسور شدید کلیسا مواجه شـد و راهـ بـه جایی نبرد. اما همین امر سبب شدکه گـیدو او را بـه فردیناندو (Ferdinando) معرفی کند. گالیله در سال 1589 م در سمت استاد ریاضیات دانشگاه پیزا به آنجا بازگشت (رنان،1366: 472).
بعد از مدتی که از اقامت گـالیه در دانـشگاه گـذشت بار دیگر خواسته یا ناخواسته با گفتههای ارسطو به مـخالفت پرداخت. او این بار از قانون حرکت ارسطو در مورد اجسام انتقاد کرد. نظر ارسطو در باره حرکت اجسام یکی از ویژگیهای مـهم و خـاص او از عـالم یا کیهانشناسیا و بود. او معتقد بود که اجسام سنگین به خط مـستقیم بـه سوی مرکز عالم که زمین است، سقوط میکنند و اجسام سبک از زمین دور میشوند. البته باز به صـورت خـط مـستقیم، هوا بالا میرود اما نه به سبکی آتش. آب پایین میآید امـا نـه بـه سنگینی خاک. این چهارعنصر، دنیای زیر ماه را تشکیل میدهند و اجرامی که نه سبکند و نـه سـنگین غـیر عنصریاند. ارسطو همچنین در مورد اجرامی که آسمانیاند معتقد بود که آنها با حـرکت خـاص خودشان که حرکتی دورانی (مستدیر) است به دور مرکز عالم که زمین است در گـردشاند. گـالیه بـر خلاف ارسطو، حرکت اجسام را به دو دسته تقسیم کرد: حرکت شدید و حرکت کند.
گالیله نـخستین کـسی بود که آزمایشهای فکری (Thought Experiments) را انجام داد. او در برخی موارد نمیتوانست آزمایش تجربی انجام دهد، امـا خـود را مـحدود به تجربه نمیکرد، بلکه اگر نمیتوانست این کار را انجام دهد در ذهن خود فضای آن آزمایش را تـصور مـیکرد؛ همان گونه که در مورد خلاء این کار را انجام داد. او نمیتوانست فضایی را به دسـت آورد کـه خـالی از هوا باشد، لذادر ذهن خود این کار را انجام داد (باربور،1362: 31).
گالیله معتقد بود چیزی که مهم اسـت، تـفاوت جـسم با محیط است. او دیگران را از صحبت در مورد وزن اجسام بر حذر داشت. او مـعتقد بـود که تا روشن شدن این پرسش که منظور از وزن چیست، آیا وزن در هواست یا در آب؟ نباید درباره آن صـحبت کـرد. زمانی که صحبت از خلاء میشد او متذکر شد که آراء ارسطو در باره خلاء کـاملاً بـی ارزش است. زیرا، او گمان میکرد که منظور از خـلاء ایـن اسـت که جسم آناً سقوط کند و چون ایـن امـر ناممکن است، پس خلاء نمیتواند وجود داشته باشد (ارسطو، 1379: 221).
گالیله به آسانی توانست ثـابت کـند، ارسطو هیچ توضیحی برای اجـسامی کـه در هوا سـقوط مـیکنند ولی در آب شـناور هستند نداشت، پس نتیجهای که به دسـت مـیآمد این بود که هیچ نسبتی میان غلظت هوا وآب وجود ندارد. ازنظر گـالیله جـسم به اسرعت معینیکه تابع وزن حقیقی آن است سـقوط میکند. زیرا، مقاومتی ازآن کـم نـمیشود. ارسطو در مورد سقوط اجسام نـاهمگن درخـلاء ایرادی ندیده بود، ولی گالیله بهصراحت گفت که سرعت سقوط آنها به وزن مخصوص آنـها بـستگی دارد. از نظر ارسطو، تیری که بـه هـوا پرتـاب میشود، نوک آن هـوا را مـیشکافد و به جلومیرود، اما از نـظر گـالیله، تیر نیروی انتقالی خود را در فضا ازپرتاب کننده میگیرد. او همزمان با تدریس در دانشگاه پادوا، تدریس خـصوصی خـود را نیز آغاز کرد و کارگاه کوچکی را در مـنزل خـود درست کـرد و در آن بـه مـطالعه تئوریهای خود در باب مـسائلی که ذهنش را مشغول میکرد، پرداخت (رنان،1366:473).
تدریس گالیله درپیزا چندان دوام پیدا نکرد؛ ریرا بـسیاری از ارسـطو مسلکان تاب حرفها و سخنان اورا نداشتند، بـهعلاوه آزمـایشهایی کـه در مـورد اجـسام انجام داد، خشم آنـها را چـند برابرکرد. لذا درسال 1592 م گالیله کرسی ریاضی دانشگاه پادوا را -که آزاد بود- درخواست کرد و پس ازانتصاب رسمی ازجانب سنای ونیز در بـیست وهـشتم سـپتامبر، آنرا به دست آورد.
آشنایی گالیله و کپلر
در هـمین سـالها بـود کـه گـالیله نـوعی پرگار نظامی و هندسی را ساخت. چهارم اوت سال 1597 برای گالیله سال بسیارخوبی بود؛ هرچند بعدها گالیله اتفاقات آن سال را فراموش کرد اما برای یک نفر تا پایان عمر این سـال و اتفاقات آن جاوید ماند. کپلر (Kepler) هیچ گاه آن سال را فراموش نکرد، او در آن سال کتابی باعنوان رازکیهان (Mysterium Cosmographicum) نوشت و سه نسخه از آن را به دوستی داد تا برای کسانی که آشنای به نجوم هستند به ایتالیا بـبرد. گـالیله یکی از آن افرادی بود که کتاب کپلر رابه دست آورد و ازخواندن آن به شور و شعف درآمد، زیرا نویسنده کتاب، بسیاری ازعقایدی را که گالیله سالها به آنها معتقد بود بیان کرده بود (کـوستلر،1351: 422).
گـالیله سالهای متمادی بود که به نظریه کوپرنیک در مورد نظریه خورشید مرکزی معتقد بود و درباره آن مطالعههای فراوانی انجام داده بود و در آن زمان که کـتاب کـپلر به دستش رسید دیگر سـخت بـه نظریه خورشید مرکزی اعتقاد پیداکرد بود. گالیله به درخواست کپلر برای برقرار کردن یک رابطهای دوستانه پاسخ مثبت داد.
کپلر در پاسخ به نامه گالیله در سـیزدهم اکـتبر 1597، برای او نوشت که بـسیار، از ایـن مسئله خوشحال است که از آن سوی مرزها کسی به نظریه او پی برده است و به گالیله توصیه کرد که برای اثبات این عقیده دلایلی را فراهم آورد. او به گالیله پیشنهاد کرد که اختلاف منظرهای سـتارهها را بـه دست آورد تا مشکل نظریه کوپرنیکی مرتفع شود، اما نمیدانست که با همین توصیه رشته این ارتباط را خواهد گسست!(همان،428).
گالیله پس از خواندن نامه کپلر به آن پاسخی نداد و نامه را به فراموشی سـپرد. کـپلر سبب نـاراحتی گالیله را متوجه نشد اما بسیار راغب بود که ارتباط او با گالیله بار دیگر برقرار شود. گالیله نـخستین اعلام قطعی طرفداریاش از نظریه کوپرنیک را طی سخنرانیاش که در پیزا انجام داد بـه هـمگان اعـلام کرد (دورانت،1348: 640).
هدیه آسمانی، تلسکوپ
همزمان با این ایام بود که خبری عجیب در شهر ونیز پیچید. خـبر ایـن بود که در هلند وسیلهای ساخته شده بودکه اجسام را چند برابر نشان میداد و بـا آن مـسافتهای دور بـهتر مشاهده میشد. این دستگاه، دو عدسی داشت؛ یکی محدب و دیگری مقعر که در انتهای لولهای تعبیه شـده بود و برای مشاهده اجسام و اشیای دور، کاربرد بسیاری داشت. گالیله نمیدانست که کدام یـک از آن شیشهها محدب و کدام یـک از آنـها مقعر است، اما او خود شروع به ساختن تلسکوپ کرد و تمام تلاش خود را صرف این کار کرد تا توانست به وسیله آن به سوی آسمان نگاه کند و ادعاهای خود را اثبات کند.
او حدود شـش ماه، تمام اهتمام خود را صرف تکمیل دستگاه کرد و سرانجام دوربین خود را ساخت که اجسام نزدیک را تا هزار برابر و اجسام دور را سی و دو برابر نشان میداد. این یکی از ابداعات ارزنده گالیله بود که هـم در عـرصه علمی و هم در عرصه نظامی ارزش بسیار داشت. درست است که گالیله طرح ابتدایی آن را ابداع نکرد اما تکمیل کردن آن کاری بسیار دشوار بود که گالیله از عهده آن بسیارخوب برآمد. او توانست با ایـن دسـتگاه به آسمان نگاه کند و رصدهایی را انجام داد که بعدها زندگی او را متحول کرد.
درسال 1609 م که گالیله در حال ساختن و اصلاح تلسکوپهایش بود، کپلر کتاب نجوم جدید (Astronomica Nova) خود را منتشر کرد که در آن اختر شـناسی مـورد اصلاح و بازبینی مجددی قرار گرفته بود (هلزی،1384:171). کپلر نشان داد که با ریاضیات چگونه میتوان اشکالات نظریه کوپرنیک را مرتفع کرد. (باربور، 1362:28). کپلر قهرمان روش دقیق ریاضی در نجوم بود. این امر در اکـتشاف سـه قـانون بزرگ حرکت سیارات که از اقـدامات چـشمگیر او بـود به خوبی آشکار است. (دیباس،1378:141). کپلر در تاریخ ستاره شناسی میانجیگر کوپرنیک و نیوتون بود. او با تعیین مدارهای بیضوی به جای مدارهای مـدور و بـا قـرار دادن خورشید در یکی از کانونهای بیضوی، ازکوپرنیک فراتر رفت. او بـا کـارهای خود بسیاری از اشکالاتی را که به راهه بر این نظریه وارد ساخته بود مرتفع کرد. کپلر ضمن حفظ ایمان و هیجان خود، جـهان را بـه مـنزله دستگاه قانونی و دنیای منطقی میانگاشت که در آن قانونهایی بر زمین و سـتارگان حاکم است. از گفتههای او است: ((آرزو دارم خدایی را که در جهان خارج و درون خود مییابم بتوانم مشاهده کنم.»(دورانت،1348: 637).
کپلر بـر آنـ بـود که به نظم ریاضی در جهان راه نخواهیم یافت مگر به کمک عـناصرمعنوی و دیـنی موجود در آیین نوافلاطونی گری. او سخن افلاطون را با تحسین ذکر کرد که خداوند همیشه مشغول هندسه پردازی اسـت و جـهان را بـر نظمهای عددی بنا کرده است. به همین دلیل ذهن بشر را چنان آفـرید کـه فـقط از طریق کمیات به معرفت نائل میآید (برت،:1369 61).
اما گالیله هرگز ارزش دستاوردهای علمی و فـکری بـزرگ کـپلر را درک نکرد. کپلر نجوم سیارهای را که خورشید مرکز آن بود از نظر هندسی حتی از تحلیلهای بطلمیوس یـا کـوپرنیک نیکوتر ارائه داد.
کپلرسعی کرد تا علت حرکتهای فلکی را روشن کند، در حالی که گالیله فـکر مـیکرد هـنوز زود است علم، مکانیک آسمانی را پدید آورد. کپلر ارزش بسیاری برای رصدهایی قائل بود که تیکوبراهه (Tyco Brahe) مـنظما ًآنـها را انجام داده بود. به راهه با رصدهایش توانسته بود به شناخت و بینشی در خور توجه از حـرکات سـیارات دسـت پیدا کند (اسمیت،1377:115). بعید نیست که گالیله از کارهایی که کپلر در خصوص منظومه کوپرنیک انجام داد خـشنود بـود؛ مخصوصاً به این دلیل که یک ویژگی کارهای گالیله رصدهای دقیق او بـود، بـا ایـن حال گالیله از تیکو به راهه که ابزارساز و رصدگری بی نظیربود هیچ یاد نکرد و گاهی او را تحقیر هـم کـرد.
آسـمان از نگاه گالیله
گالیله بعد از ساختن تلسکوپ خود به رصد کردن ستارگان مـشغول شـد و در این رصدها به موضوعی برخورد کرد که در ابتدا برای خود وی نیز باور نکردنی بود. گالیله در رصـدهای خـود با شش مسئله مهم مواجه شد:
1. گالیله ماه را مشاهده کرد و دید کـه بـر خلاف تصور رایج -که ماه را دارای سطحی صـاف و صـیقلی مـیانگاشتند -رویه ماه با رویه زمین فرقی نـداشت؛ او مـاه را مشاهده کرد و دید سطح آن پوشیده از کوهها، درهها، پرتگاهها است (رنان،1366:474).
2. گالیله تلسکوپ خـود را بـه سوی کهکشان راه شیری چرخاند. قـبل از گـالیله راه شیری صـرفاً تـوده ابـری قابل رویت در شب بود. آن چه گـالیله مـشاهده کرد این بود که راه شیری مملو از هزاران ستاره شمارش ناپذیرو ستارگانی بـود کـه تا آن زمان ناشناخته بودند. اندیشه فـلک ثوابت که در آسمانها بـرای شـکوه خداوند و جلال انسانها تعبیه شـده بـود دیگر معتبر نبود. اجرام آسمانی کامل، دیگر چندان اعتباری نداشت.
3. گالیله مشاهده کـرد کـه خورشید دارای کلفهایی است؛ همان چـیزهایی کـه مـا امروزه به آن لکـههای خـورشیدی میگوییم. گالیله از این رصـد خـود نتیجه گرفت که خورشید دارای حرکت وضعی خاصی است، زیرا این لکهها ناپدید میشوند و دوبـاره ظـاهرمی گردند. او بار دیگر این نظریه ارسـطو را کـه اجرام آسـمانی کـامل هـستند و هیچ نقصی در آنها نـیست ابطال کرد (هلزی،1384:172؛ دامپی یر،1371: 157).
4. گالیله اعتراضهایی راکه به نظریه کوپرنیک وارد شده بود تاحدی بـا رصـدهای خود دفع کرد. اولین اعتراضی کـه گـالیله بـه آن پاسـخ داد اشـکالی بود که تـیکو به راهه برکوپرنیک وارد کرده بود و آن این بود که اگرنظریه خورشید مرکزی درست باشد، ستارگان باید دارای ابعاد غولآسایی بـاشند. در ایـن صـورت قطربعضی از آنها باید چند برابرزمین باشد؛ زیـرا اخـتلاف مـنظری در آنـها مـشاهده نـمیشد و در سراسر مدار سالیانه زمین، این گونه درخشاناند. اگر قرار باشد، ستارگان به این بزرگی باشند، ظاهراً نباید تغییر موضع بدهند.
مشاهده تلسکوپی گالیله، این امکان را بـه افراد میداد تاهاله اطراف ستاره را از خود آن جدا کنند. دوم این که دیدن ستارگان نا دیدنی و جدید این مطلب را، برگالیله و اطرافیان او آشکار کرد که ستارگان باید در فواصل دوری از زمین باشند، و در نتیجه بعضی از آنـها را نـمیتوانیم با چشم غیرمسلح مشاهده کنیم (کاپالدی،1377:141).
5. گالیله در مشاهدات خود از مشتری دریافت که سیارگانی به دور آن در گردشاند. اهمیت مشاهدات در این بود که در زمان گالیله تمایزمیان سیارگانی که به دور خورشید در گـردش بـودند و قمرهایی که به دور سیارههای دیگر در گردش بودند، کاری دشوار بود. اگر مشتری میتوانست برای خود اقماری داشته باشد، پس سیاره ماه هم که بـه گـرد زمین در گردش بود هیچ امـر مـنحصر به فردی به حساب نمیآمد.
6. گالیله حلقههای زحل را کشف کرد، اما به دلیل ابتدایی بودن تلسکوپش پنداشت اینها نیز قمرهایی به دور زحلاند. گـالیله بـه چیزی پی برد که بـه بـاور او، حجت قطعی و نهایی نظام کوپرنیکی بود. او کشف کرد که زهره –درست مانند ماه _دارای اهلهای است. این واقعیت به طور قطع اثبات کردکه زهره به دور خورشید در گردش است و اهله آن معلول زاویـه شـعاعهای خورشید است که بر روی زهره سایه افکنده است (دیباس،1378:144).
این رویداد فقط با نظریه کوپرنیک قابل تحلیل بود و با نظام بطلمیوسی _که در آن زهره به دورزمین درحال گردش بود_قابل تـحلیل نـبود.
البته نـباید فراموش کرد که نظر دیگری نیز در این هنگام وجود داشت که با آن میشد گردش زهره به دور خـورشید را توجیه کرد و زمین، هم چنان در مرکز عالم هستی قرار داشت، ایـن نـظریه، تـیکو به راهه بود و این همان نظری بود که کلیسا در مواجهه با گالیله مطرح کرد (کاپالدی،1377:144).
جهان از نگاه دانـشمندان عـصر گالیله
اشاره کردن به این بحث که نگرش دانشمندان به نظام هستی در زمـان گـالیله چـگونه بوده است، امری ضروری است. فیلسوفان و دانشمندان دوران باستان، ارسطو و مریدانش از یک سو و ائودوکسوس و بطلمیوس ازسـوی دیگر، نظام توصیفی کاملی ازجهان هستی ارائه داده بودند، که پس از مباحثات پرشوری، باجرح و تـعدیل مختصری، درکلیسا قبول عـام افـتاد.
این نظام بادیدگاه عقل سلیم و مشاهدات عادی کاملاً هماهنگ بود و به طور کلی تا انقلاب علمی قرن 17 م در ذهن مردم و اکثر دانشمندان جا افتاده بود. در این نظام جهان به دو بخش بزرگ تـقسیم شد؛ نخستین جهان، که مرکزیتر، هم بود، منطقه تحت القمر (sub-iunar) کره زمین و نواحی اطراف آن را در بر گرفت. این منطقه معروض کون وفساد است و چهارعنصراصلی (آب، خاک، آتش، هوا) درآنجا دائماً بـا یـکدیگر برخورد میکنند و برهم تأثیر میگذارند وهرکدام از آنها دارای مکانی خاص هستند که همواره به سوی آن کشیده میشوند.
بر وفق این نظرگاه، دو نوع حرکت وجود دارد؛ حرکت طبیعی هر جسم که به سـوی جـایگاه ویژهاش سوق داده میشود و حرکت قسری که با محرک معینی به جسم در جهت خلاف حرکت طبیعیاش وارد میآید. البته از قرن چهاردهم –هفدهم میلادی اندیشمندان بسیاری بودند که سعی کـردند تـا این مساله دینامیک را مورد بررسی تازهای قرار دهند، اما به رغم تلاشها تا قرن هفدهم این نظریه رایج بود.
بخش دوم ازجهان فوق القمر (super-iunar) گنبد عظیمی بودکه کره زمین درمـرکز آن قـرار داشـت و رویه خارجی آن را سپهر ثوابت تـشکیل مـیداد. درون هـمین گردون یا سپهر بود که سماوات وماه و خورشید حرکت میکردند. حرکات ستارگان بسیار پیچیده بود و با نظام بغرنجی مرکب از دایرهها، مـدارها و فـلکها تـوضیح داده میشد.
چون به ستارگان هیچ گونه نیروی دیـنامیکی وارد نـمیشد، اجسام فنا ناپذیری بودند که با نظام فساد پذیر دنیای زیر ماه کاملاً مغایر بودند. در سال 1543 م، در برابراین نظام زمـین مـرکزی (Geocentric System)، کـوپرنیک در کتاب دوران افلاک آسمانی ((De Revolutionbus Orbium Colestium طرح کلی نظام خورشید مرکزی را ارائه کرد کـه بسیار رضایت بخش تر بود. انتشار این اثر در زمان گالیله چندان غوغایی به پا نکرد. البته در همان زمان جـوردانو بـرونو (Giordano Bruno) فـرضیه دنیایی بسته و متناهی را ابطال کرد و از وجود دنیاهایی نامتناهی خبر داد که عـظیم و شـمارش ناپذیر بودند.
یگانه حامی گالیله
ارتباط گسسته شده گالیله و کپلر، با نامهای که گالیله برای کـپلردر هـشتم آوریـل نوشت، دوباره از سر گرفته شد. گالیله با آن نامه نسخهای از کتاب خود را بـرای کـپلر فـرستاد و از او خواست که نظر خود را درباره آن بازگو کند. کپلر در مدت یازده روزرسالهای با عنوان یپام آوران سـتارگان (Sidereus Nuncios) نـوشت. ایـن رساله به صورت نامهای سرگشاده خطاب به گالیله بود که ماه بعد در پراک بـه چـاپ رسید و اندکی بعد ترجمه ایتالیایی آن به صورت محرمانه در فلورانس منتشر شد (کوستلر،1351: 441).
ایـن، درسـت هـمان حمایتی بود که گالیله در آن زمان به آن نیاز داشت. اعتبار کپلر کمک بزرگی بـه گـالیله کرد و این مطلب از مکاتبات گالیله هویدا است. گالیله قصد ترک پادوا را داشت و عزم کـرد بـه شـهر جوانی خود فلورانس باز گردد. گالیله از سخنان کپلر بسیار بهره برد و از آن برای تأیید سخنان خـود در مـحافل علمی استفاده کرد، دریغا که نامهای برای کپلر ننوشت و از او به جهت ایـن تأیید قـدردانی نکرد.
معاندان و مخالفان گالیله در صدد بودند که بتوانند از خلال رسالهای که کپلر درباره کتاب گـالیله نـوشته بـود و ازسخنان او مطالبی را بر ضد گالیله پیدا کنند، اما در این کار موفق نـشدند. مـحبوبیت گالیله درایتالیا نسبت بهکپلر بسیار کمتر بود واقدام کپلرسبب شد که بسیاری از مخالفان گالیله با تـلسکوپ بـه سوی آسمان نگاه کنند و سخنان او را مورد تأیید قرار دهند.
سکوت گالیله در قـبال کـپلر سبب شد که صدای مخالفتهای دوستان و نـزدیکان کـپلر دربـاره دیدگاه او نسبت به گالیله شدت بگیرد. لذا او نـامهای بـه گالیله نوشت و از او خواست که تلسکوپی را برای او ارسال کند تا او نیزاین ستارگانی را که بـدون رویـت تلسکوپ تأیید کرده است بـا تـلسکوپ مشاهده کـند. گـالیله چـون بیم داشت که شاید کپلر از مـوضع خـود عقب نشینی کند نامهای برای او نوشت و از او عذرخواهی کرد که نمیتواند برای او تـلسکوپی را ارسـال کند (همان:444).
این دومین نامهای بـود که گالیله برای کـپلر نـوشت و بعد از آن دیگر نامهای بـین آنـها رد و بدل نشد. البته گالیله بعد از مدتی به صورت رمز و ابهام نامهای را برای کـپلر نـوشت و در آن جملههایی را نوشته بود که کـپلر مـعنای آنـها را نمیتوانست در یابد؛ لذا کـپلر نـامهای برای گالیله نوشت و بـه او مـتذکر شد که:
«این نکته باید برای شماروشن باشد که باآلمانیهای شریفی روبروهستید…فکر مـیکنید کـه سکوت شما مرا در چه محظوریتی قـرار داده اسـت؟»
شاید فـاش نـساختن کـشفیات گالیله به علت حـوادثی بود که در سالهای قبل برای او اتفاق افتاده بود، اما این دلیل نمیشد که گالیله بـا یـگانه حامی قوی خود این گونه رفـتار کـند. کـپلر رفـتار مـلایمی داشت که اطـرافیان اونـمی توانستند به او بی مهری کنند، اما ویژگی گالیله این بود که با رفتار خود دیگران را تـحریک مـیکرد و آنـان را به دشمنی با خودبر میانگیخت. گالیله بـارفتارهای خـودآتش خـاموش نـاشدنی را در مـخالفان خـود بر میافروخت وآن را با کنایهها و تعابیری که در سخنان خود به کار میبست بیشتر میکرد.
آسمان از نگاه مخالفان
در شبهای 24-25 آوریل ازگالیله دعوت شدکه درشهر بولونیا کشفیات خود را به بـزرگان شهر نشان دهد (همان:439). عکس العملی که دراین شب اتفاق افتاد بسیار جالب بود؛ این گروه به سه دسته تقسیم شدند: گروهی با تلسکوپ او نگاه کردند وعملاً قمرهای مشتری را دیـدند امـا این گونه نظر دادند که این حقه گالیله است. گروه دیگری به سوی آسمان نگاه کردند و اعلام کردند که چیزی غیر عادی را ندیدهاند. احتمال اینکه این افراد درسـت گـفته باشند بسیاراست؛ زیرا درست است که تلسکوپ گالیله از سایر ابزارهای زمان خود کاملتر بود اما بسیار ابتدایی بود و تنها خود گالیله مـیتوانست بـا آن کارکند. گروه سوم از نگاه کـردن بـه آسمان با تلسکوپ گالیله امتناع کردند زیرا آنها معتقد بودند که چیزی را مشاهده نخواهند کرد. ترس این گروه برای این بود که اگرسخنان گـالیله درسـت باشد باید از عقایدی کـه زنـدگی آنان را تشکیل میداد دست بکشند. این عکس العمل جامعه آن روز نسبت به گالیله و سخنان او بود (کاپالدی،1377: 142).
البته باید قبول کنیم که اگرکسی این سخنان راقبول میکرد باید از اعتقادات خودکه سـالهای مـتمادی به آنها پایبند بود دست میکشید؛ کارهایی که با آنها خو گرفته بودند و دوهزار سال بود که در متن جامعه و زندگی مردم نقش آفرینی میکرد. گالیله از توضیح دادن این امرکه دستگاه جـدید او چـگونه کار مـیکند عاجز بود و همین کار سبب شد که این سوء ظن بهوجود آید که نقاطی که بر رویـ این تلسکوپ مشاهده میشود، خطای باصره ناشی از جو یا از خودآن دسـتگاه بـاشد. در هـر صورت کشفیات گالیله در محافل علمی با مقبولیت همراه نشد اما شاعران از آنها بسیار تجلیل کردند (کوستلر،1351: 439).
هـم چـنان که گذشت یگانه صدای قوی که حامی گالیله بود، از آن یوهان کپلر بود. قـوت صـدای کـپلر بدین سبب بود که همه بدون هیچ مناقشه او را اولین ستاره شناس اروپا میدانستند. کپلر جانشین اسـتاد خود به راهه شده بود و مقام مشاور ریاضی امپراطور را نیزکسب کرده بود (همان، ص 440)
آغـاز مخالفتها
در این مـیان اولیـن حملات علنی علیه گالیله آغاز شد، البته نه از جانب کلیسا و جامعه دینی، بلکه هم مسلکان گالیله یورش را آغاز کرده بودند (همان: 517). مارتین هورکی (Martin Horkey) و فرانچسکوسیزی (F.Cizie) مفسر دانشگاه پیزا آغازگر این حملات بـودند (کلاولین،1374: 15).
همه مشاهداتی که گالیله با تلسکوپ خود انجام داده بود، گواه درستی نظریات کوپرنیک بود. افسوس که میل بازگشت به فلورانس، او را از حریم ونیز خارج کرد و در جو ارسطوییتر دولتی قرارداد که کـلیسا در آن نـفوذ فراوانی داشت. علاوه بر آن منصب درباری او مایه حسادت عدهای بود وعدهای به او سوءظن داشتند. گالیله کارچندانی برای خلع سلاح دشمنان خود انجام نداد (رنان،1366: 475).
گالیله در سال 1611 م فلورانس را به قصد رم تـرک کـرد تا واقعیت کشفهای خود را به مخالفان خود نشان دهد. او در بیست و نهم مارس درخانه سفیرتوسکانی (Tuscany) اقامت کرد. گالیله در این شهر بابزرگان محافل علمی رم دیدارکرد. ریاضیدانان یسوعی انجمن علمی رم و اعضای فـرهنگستان تـیزبینان ازجمله شخصیتهایی بودندکه گالیله با آنها دیدار داشت. کاردینال بلارمین (Cardinal Bellarmine) از ریاضیدانان مشهور رم در مورد کشفیات گالیله سئوال کرد و آنان به او نظر مساعدی در مورد ادعای گالیله درباره مشتری ابراز کردند (کـلاولین،1374: 16). گـالیله بـه عضویت «آکادمی لینچه ای (Lincean) [=فرهنگستان تیزبینان] بـرگزیده شـد. گـالیله در چهارم ژوئن رم را با خاطری آسوده و مطمئن به قصد فلورانس ترک کرد. او در این سفر خود موفق شد تا جامعه علمی و بزرگان علم را تـا حـدودی در بـاب کشفیات خود اقناع کند. گالیله گام بزرگ و مـهم خـود را که اثبات نظریه خورشید مرکزی بود هنوز برنداشته بود.
مطرح کردن نظریه کوپرنیک در جامعه آن روزگار سبب تکوین بحرانهایی عـلیه گـالیله شـد. گالیله در نامهای به کشیش کاستلی (Benedetto Castelli) در بیست و یکم دسامبر، به نـسبت علم ودین اشاره میکند. او در بخشهایی از آن نوشت:
«کتاب مقدس درمباحث ریاضی مرجعیت زیادی ندارد، به عقیده من، جریانات طـبیعی را کـه خـواه با مشاهده دقیق، خواه با برهان متقاعد کننده درک میکنیم با ذکـر عـباراتی از کتاب مقدس نمیتوان نادیده گرفت»(دورانت،1348: 640).
اودرنامه دیگری که چند سال بعد به گراندوشس توسکانی نـوشت نـیز بـه این نکته اشاره کرد. گالیله در آن نامه نوشت که سخن جدی دین، اطـاعت خـداوند و نـجات روح و سایر مطالب دیگر، نخست حاشیهای و استطرادی است؛ دوم ابزاری. کتاب مقدس از حقایق و معارف معنوی کـه مـوجب رسـتگاری انسان است، سخن میگوید و حقایقی را که از طریق عادی کسب معرفت برای ما قابل کـشف نـیست، مطرح میکند. گزارههای علمی موجود در کتاب مقدس مانند فیزیک، نجوم و…. به خاطر نـتایج آنـها اسـت و نه برای آموزش. به همین دلیل، گزارههای علمی کتاب مقدس از جهت صدق و کذب نـباید جـدی انگاشته شود (باربور،1362: 35-36).
گالیله در باب قلمرو دین میگوید:
«کتاب مقدس به ما مـیآموزد چـگونه بـه آسمان برویم، نه این که آسمانها چگونه میروند.»
در نورنبرگ، سیمون مایر (Simon Mayr) در اثری با عنوان دنـیای مـشتری، تلاش کرد تا کشف اقمار مشتری را به خودش نسبت دهد. از آن سو، کـشیش کـاچینی (Caccini)، از فـرقه دومینیکی (Dominican Order) درطی وعظی در سانتا ماریا نوولا، گالیله را به باد حمله گرفت. او در ابتدای موعظه خود گـفت: «ایـ جـلیلیان، چرا ایستادهاید و برآسمان خیره شدهاید؟» (دورانت،1348: 643).
اما از آن سو افرادی نیز وجود داشتندکه بـه حـمایت گالیله برخاسته بودند. ازجمله آنها کشیش پائولو آنتونیو فوسکارینی (Paolo Antonio Foscarini) بود که نامهای درباره عقیده فیثاغورسیان و کوپرنیک راجـع بـه حرکت زمین و سکون خورشید وکل دستگاه عالم نوشت. او معتقد بود که نـظام کـوپرنیک تنها به عنوان یک وسیله محاسبات نـباید در نـظرگرفته شـود، بلکه باید به عنوان واقعیتی طبیعی پذیـرفته شـود (کوستلر،1351: 536).
مسئولیت اثبات ادعا
بلارمین در جواب به نامه فوسکارینی اذعان کرد که مـسئولیت اثـبات ادعای مربوط به دستگاه کـوپرنیکی بـر عهده مـرجعی اسـت کـه به آن تعلق دارد و برای گالیله دو راه مانده بـود؛ یـا دلیل مورد نیاز را ارائه دهد یا با اعمال دستگاه کوپرنیکی درحال حـاضربه عـنوان یک نظریه و فرضیه موافقت کند (هـمان، ص 540).
چون کپلر و گالیله بـخشی از تـصویرهایی را که وجود داشت میتوانستند بـبینند، (کـه بعدها تمام آن دیده شد) علیرغم تلاشهایشان برای جواب دادن به اعتراضهای سنتی برضد حـرکت زمـین، بلکه برای دست یافتن بـه بـراهینی نـتیجه بخش در تأیید آن، نـتوانستند بـسیاری از معاصران خود را متقاعد سـازند (کـرومبی،1371: 250).
گالیله پس از فراهم آوردن مقدماتی، سرانجام درسال 1615 م به توصیه یکی ازدوستانش نامهای سرگشاده برای کریسینا لورنـی (Christina Lorraine) و گـراندوشس توسکانی نوشت؛ در آن نامه به بیان واضـح و آشـکار موضع خـود پرداخـت تـا از این رهگذر خود را از شـایعات شیطنتآمیزی که درباره بی دینی او رواج یافته بود، تبرئه کند و نیز ناکامانه کوشید که مانع اشـتباهات شـوم کلیسا در محکوم کردن منظومه کوپرنیکی بـر پایـه زمـینههای الهـیاتی شـود. گالیله با اسـتناد بـه حجیت قدیس آگوستین این چنین استدلال کرد که خداوند تنها آفریننده یک کتاب نیست بلکه آفـریننده دو کـتاب اسـت؛ یکی کتاب طبیعت و دیگری کتاب مقدس. حـقیقت را بـاید در هـر دو جـستجو کـرد امـا با نتایجی متفاوت (کوستلر،1351: 522).
گالیله معتقد بود زمانی که عقل آدمی طبیعت را شناخت، همان کاری را کرد که مقصود خداوند بود. طبیعت در کنار کتاب مقدس سر چشمهای بـرای الهیات و طریقهای برای معرفت به خداوند میتواند باشد (باربور،1362: 36).
گالیله میگفت: «کتاب طبیعت را باید به زبان ریاضی خواند» و نتایج آن را به صورت نظریه فیزیکی عرضه کرد. کتاب مقدس سرنوشت اخلاقی مـا را مـشخص میکندو بدین سبب به نمودهای طبیعی اشاره میکندو زبان فهم متعارفی را مطابق با طرز تصور عمومی مردم به کار میبرد. البته اواشاره کرد که گاه درکتاب مقدس معانی مـجازی نـیز به کار رفته است، مثلاً آن جایی که از دست و پای خداوند سخن گفته میشود به این معنا نیست که واقعاً خداوند دارای دست و پا است و اگر ایـنها را بـه معنای تحت الفظی بگیریم، قـطعاً مـلحد و کافر شدهایم.
گالیله با استفاده از تعابیر دقیق دینی در این نامه سعی کرد که مقصود خود را به کلیسا و دانشمندان بازگو کند. گالیله میگوید که نـباید بـا این جمله مخالفت کـنیم و از فـلسفه ورزیدن آزاد درباره چیزهای این جهان و طبیعت، به این بهانه که پیش از این قطعاً آشکار شناخته شدهاند، دست بکشیم.
گالیله در زمانی این صحبت را مطرح کرد که هنوز ریاضیات مشغولیت ذهنی بـه شـمار میرفت. گالیله توانست با لیاقت و پشتکار فراوان، ریاضیات را از حاشیه به متن بیاورد. او به فراست درک کرد که ریاضیات بهترین وسیله در دستان بشر برای کشف دنیای ناشناخته است. او با درک اهمیت ریاضیات در رمـز گـشایی از طبیعت، اروپایـیان را بعد از قرنها با آن آشتی داد و علم جدیدی را با نام دینامیک (Dynamique) پایه گذاری کرد.
گالیله درباره طبیعت نوشت:
«در ایـن کتاب بزرگ که همواره پیش روی ما است، حکمت را نگاشتهاند. لکن مـابه درک آن نـائل نـمیشویم، مگر این که بدانیم به چه زبان وعلایمی نوشته شده است. این کتاب به زبان ریاضی نـوشته شـده است وعلایم آن عبارت است از مثلث، دایره و سایر اشکال هندسی. بدون کمک این زبـان و ایـن عـلایم، محال است که یک کلمه ازاین کتاب را دریابیم و بدون درک این کتاب، آدمی در هزار توی تـاریک، سرگردان و یاوه گرد خواهدشد»(برت،1369: 66).
البته ذکر این نکته ضروری است که در نـامهای که بلارمین به فـوسکارینی نـوشت به این نکتهها اشاره کرد:1. اگر نظریه کوپرنیک صحیح باشد همه باید بپذیریم که قسمتهایی را که مربوط به ساکن بودن زمین است درست متوجه نشدهایم 2. به نظر من شما و آقـای گالیله باید با احتیاط عمل کنید و به این بسنده کنید که به صورت فرضی سخن بگویید نه به صورت مطلق و این احتیاط در سخنان کوپرنیک نیز دیده میشود، این که بگوییم بـه فـرض متحرک بودن زمین و ساکن بودن خورشید همه ظواهر آسمانی بهتر توجیه میشوند، سخنی است با کمال حسن نیت و این گونه سخنان برای یک ریاضیدان کافی است. ولی تصدیق این که خـورشید در حـقیقت مرکز جهان است و تنها بر گرد محور خود میچرخد بدون آن که از شرق به غرب برود …. سخنی است بس عظیم و خطرناک، که نه تنها همه فیلسوفان الهی و مدرسی را آزار میدهد بـلکه بـا نوشتههای کتاب مقدس نیز ناسازگار است 3. کاردینال در ادامه نوشت: عالیجناب شما بهخوبی ثابت کردید که برای تفسیر و تعبیر جهان خدا، راههای گوناگونی وجود دارد، ولی هیچ یک از آنها را عملاً در مورد هـیچ عـبارت خـاصی از کتاب مقدس به کار نبردهاید و اگـر هم خواستهاید با روش انتخابی خود همه متنهایی را که شرح دادهاید توجیه کنید، به نظر من با دشواری بسیار بزرگی روبـرو شدهاید (کوستلر،1351: 265-257).
بلارمین در این جا از گالیله و کسانی که ایـن چـنین ادعاهایی را دارند میخواهد که برای صحت ادعای خود دلایلی از کتاب مقدس بیاورند تا کلیسا را که مرکز تصمیم گیری بـود، قـانع سـازند. گالیله هیچ گاه نتوانست به خواسته بلارمین پاسخ مثبت دهـد. از طرفی او حاضر نبود نظریه کوپرنیک را در حد فرضیه به جامعه علمی آن دوران معرفی کند. همین امر سبب شد که در چـند سـال بـعد گالیله درگیر نزاعی سخت شود که به محکومیت تاریخی او و منع نـظریه کـوپرنیک انجامید.
کاری که کوپرنیک انجام داد تغییر مرجع جهان بینی قرون وسطی در اروپا بود. او با نظریه خود کـل نـظام طـبیعت دوران وسطی را زیر سئوال برد. به گفته سیدنی پولار علم قرون وسطی، نخستین بـار در زمـینه عـلوم و نجوم بود که طعم شکست را چشید.
در طرح کوپرنیک، خورشید واجد عظمت شگفت انگیزی بـود. او در مـجد و بـزرگی خورشید نوشت:
«در میان همه سیارات، خورشید ایستاده است. در آن معبد بسیار زیبا چه کسی مـیتوانست ایـن چراغ را در جایی بهتر از این جا قرار دهد که اینک هست، تا همه جـا را روشـن کند؟ تـره میگیستون (Tre Migistus) به آن نام خدای ظاهر را داده است و الکترای سوفوکلس (Sophocles Electra) آن را بصیرت بالذات خوانده است و فـی الحـقیقه، خورشید از فراز تخت سلطان، سیارات خانواده خود را که به گرد او میگردند هدایت مـیکند.»
کـوپرنیک هـر چند نظریاتش در تقابل با طبیعیات ارسطو بود، اما این منجم بزرگ در حوزه علوم طبیعی بـا ارسـطو هم گرایی داشت و درباره «شی بودن» موجودات زمین و کیهان، با ارسطو و بـطلمیوس هـم رأی بـود (برت،1369: 48-47).
اشکالات نظریه کوپرنیک
بااین حال نظریه کوپرنیک چند اشکال داشت؛
1. نخستین اشکال علمی، اشـکالی هـندسی بـود. همچنان که قبلاً گذشت پذیرش این نظریه مستلزم این بود که سـتارگان فـاصله بسیار زیادی از زمین داشته باشند و یا این که حرکت مداری زمین انکار شود.
2. اشکال دیگری کـه بـر این نظریه وارد شده بود، اشکال مکانیکی بود. اگر زمین در حال حرکت اسـت پس چـرا حرکت آن محسوس نیست؟ چرا با حرکت زمـین، وزش هـوا مـحسوس نیست؟ و سؤالات متعدد دیگر که تا آن زمـان عـلم مکانیک نتوانسته بود به آنها پاسخ قانع کنندهای بدهد.
3. مهمترین اشکال و شـاید اساسیترین اشکالی که به ایـن نـظریه وارد بود، مـسئله کـتاب مـقدس و مغایرت این نظریه با آن بود. بـخشهایی ازکـتاب مقدس وجود داشت که اگر معنای ظاهری آنها اخذ میشد، قطعاً بـا ایـن نظریه مغایرت داشت. اگر هم کـتاب مقدس درست بود و هـم نـظریه کوپرنیک، باید کتاب مقدس تـأویل مـیشد و کسانی که این چنین تأویلی را قبول میداشتند، بسیار اندک بودند. اشکال دینی دیـگر ایـن بود که پا به پای گسترش اخـترشناسی نـو، نـاسازگاری ریشه دار آن با عـلم ارسـطویی و بطلمیوسی که از حمایت کـلیسا بـرخوردار بود، آشکار شد (هلزی،1384: 70-68)
4. عدم اختلاف منظر ستارگان نیز اشکال دیگری بود که بـه ایـن دستگاه وارد شد. اگر زمین در حال گـردش اسـت پس چرا اخـتلاف مـنظری در سـتارگان به وجود نمیآید (بـاترفیلد، 1379:57).
گالیله برای رفع این اشکالات، پاسخ قانع کنندهای در دست نداشت. البته گالیله درپاسخ به نـامه بـلارمین مبنی بر این که باید دلایـل خـود را ذکـر کـند، ایـن گونه نوشت:
«هـنگامی کـه آن عده ازمشایین که باید مجاب شده باشند چنین وانمود میکنندکه قادربه درک حتی سادهترین وسهل تـرین مـباحث نـیستند، من چگونه میتوانم مبادرت به این کـارکنم و وقـتم را بـیهوده از دسـت بـدهم»(کـوستلر،1351: ص 541).
پس از انتشار رساله گالیله موسوم به; نامه به کاستلی (Castelli)&;quot; بیم آن میرفت کسانی بخواهند از این نوشته علیه گالیله استفاده کنند، دست بر قضا همین گونه هم شد. نـسخه تحریف شدهای از آن نوشته را به پدر روحانی لورینی (Lorini) دادند که در آن عبارتهای اصلی گالیله حذف و عباراتی به جای آن نوشته شده بود، که ذهن مخاطب را سوق میداد که نویسنده آن، قصد توهین بـه کـتاب مقدس را داشته است.
اندک اندک گالیله صدای مخالفت دانشمندان و آنانی را که ادعای دین داری میکردند علیه نظریات کوپرنیک شنید. گالیله برای دفاع از گفتههای کوپرنیک و اثبات ادعاهای خود تصمیم گرفت کـه بـه رم سفر کند و از نظریات خود دفاع کند. در این سفر بر خلاف سفر قبلی از گالیله استقبال نشد و حتی بعضی از افراد او را از رفتن به رم برحذرداشتند از آنـ جـمله سفیر توسکانی در رم، دوک کوزیمو (Cosimo)، به گـالیله هـشدار داد به رم نرود. در عین حال دوک تسلیم خواسته گالیله شد و برای او در ویلای مدیچی مکانی را اختصاص داد. پدر روحانی، گرین برگر (Grin Berger) به گالیله پیغام داد که قبل از آمدن به رم و طـرح دعـوا، شواهدی را از کتاب مقدس بـرای صـدق گفتههای خود جمع آوری کند. اما گالیله نتوانست از کتاب مقدس برای اثبات نظریه خود شاهد بیاورد؛ زیرا متن کتاب مغایر با ادعای گالیله بود و کلیسا و دانشمندان نیز راضی به تأویل گـفتههای کـتاب مقدس نمیشدند و حاضر نبودند که به وجه دیگری این کتاب را تفسیر کند.
اولین ضربه
کلیسا با رأی و نظرهای کوپرنیک به شدت مخالفت کرد. در سال 1616 م در نوزدهم فوریه، علمای الهیات به مقر پاپ احـضار شـدند تا در بـاب سخنان گالیله و این که آیا مغایر کتاب مقدساند، قضاوت کنند و حکم بدهند.
آنان باید دو موضوع را بـررسی میکردند 1. خورشید مرکزعالم است و در نتیجه ساکن و فقط دارای حرکت موضعی است 2. زمـین نـه مـرکز عالم است و نه ساکن، بلکه دارای حرکت وضعی است. کلیسا و قضات آن بعد از بررسیهای خود این حکم را صادر کـردند کـه قضیه خورشید مرکز عالم است و حرکتی ندارد «ابلهانه و ازلحاظ فلسفی بی معنا و بـنا بـررسوم بـد بینانه است» و به صراحت در چند جا مخالف کتاب مقدس است، هم از لحاظ معنای تحت اللفـظی آن و هم بنا بر معنای پدران مقدس و علمای دین. این قضیه که «زمین نـه در مرکز عالم است و نـه بـی حرکت»، بلکه به صورت وضعی در حرکت است و نیزحرکت روزانه دارد شایسته است که هم از لحاظ معنا و هم از لحاظ فلسفی و حقیقت دینی، لااقل از جنبه ایمانگرایی، گمراه کننده محسوب شود. کتاب کوپرنیک و نظریه او مـخالف با کتاب مقدس است و درشمار کتب ضاله قرار گرفت و هیچ کس نباید آن را ترویج کند (شارات،1377: 162).
کاردینال بلارمین مأمور شد که گالیله را به رم احضار کند و او را نسبت به تصمیمات کلیسا مطلع کند. رأیـ دادگـاه برای گالیله خوانده شدو او نیز رأی دادگاه را قبول کرد و به همین سبب از او تعهد نامه کتبی گرفته نشد. در پنجم مارس فرمان مجمع عموعی دادگاه تفتیش عقاید مبنی بر ممنوعیت کتابهای کوپرنیک و فـوسکارینی – تـا زمانی که اصلاح نشوند – اعلام شد. این حکم و حکم بعدی آن، درسالهای آینده سبب پدید آمدن شکافی میان علم و دین شد؛ زیرا داوران از بدعت گذاری نام برده بودند، در صورتی کـه در حـکم نامی از آن برده نشده بود. جالب این است که در این حکم نامی از گالیله به میان نیامده بود و کتابهای او در لیست کتابهای سیاه قرار نگرفت (کلاولین،1374: 57).
گالیله برای مقابله با این شـایعه کـه تـحقیر و تنبیه شده است، از بلارمین درخـواست کرد بـرای او گـواهینامهای درباره جریاناتی که روی داده است تنظیم کند. بلارمین دراین گواهی نامه چنین نوشت:
«به این وسیله اعلام میکنیم که تا آنجا کـه مـا مـیدانیم گالیله موصوف نه در حضور ما و نه در حضور هـیچ شـخص دیگری در این شهر رم یا در هر جای دیگری، عقیده و یا هر اصل دیگری را که به آن پایبند است، ترک نـکرده اسـت و هـیچ استغفار نامهای بر زبان او جاری نشده است؛ بلکه فقط اعـلامیهای صادر شده و طی آن اظهار گردیده است که عقیده منسوب به کوپرنیک مبنی بر این که زمین به گـرد خـورشید مـیچرخد و… با کتاب مقدس در تغایر است و بالنتیجه دفاع از آن و یاتمسک به آن مجاز نـیست. بـرای گواهی مراتب بالا این گواهی نامه به خط ما در 26 ماه مه در سال 1616 م نوشته شد »(کوستلر،1351: 558).
البـته تـوجه بـه این نکته ضروری است که بلارمین در چند نوبت به گالیله هشدار و تـذکر داد کـه نـظریه کوپرنیکی را به عنوان فرضیه به جامعه علمی معرفی کند تا این گونه با مـخالفت مـواجه نـشود. گالیله بعداز رأی دادگاه مدت سه ماه دیگر در رم ماند. سفیر توسکانی گزارش داد گالیله در ستیهندگی بـا کـشیشان و مبارزه با شخصیتهایی که حمله به آنان با شکست مهاجم تمام میشد، سـرسخت و لجـوج بـوده است.
گالیله در هفت سال بعد چیزی ننوشت، اما فکر ثابتی ضمیر ذهن او را به خـود مـشغول کرد وآ ن این بود که نمیتوانست به اشاعه نظریه خود اکتفا کند. از همین جـا بـود کـه گالیله برای رهایی از این وضعیت به فکر راه چارهای افتاد. او نظریه جزر و مد را مطرح کرد (شـارات،1377: 212-215).
گـالیله در دو سال بعد غالباً بیمار بود، مع هذا به کارهای کوچکی مانند سـاختن تـلسکوپی دریـایی، تلاش برای تعیین طول جغرافیایی از رهگذر گردش اقمار مشتری- که با شکست مواجه شد- اشـتغال داشـت (کـوستلر،1351: 562).
دشمن تراشی
در همین سال بود که سه ستاره دنباله دار در آسمان ایتالیا پدیـدار شـد که هم از جنگ سی ساله و هم از مصیبت بار ترین جنگ و جدال گالیله خبر داد.
آن چه موجب ایـن جـنگ وجدال شد، سخنرانی پدر، هوراسیو گراتسی (Horatio Grassi) روحانی یسوعی دانشکده رم بود که بعداً مـنتشر شـد. این سخنرانی به این نظر صحیح اشـاره داشـت کـه ستارگان دنباله دار مانند سیارات در مدار منظمی در فـاصلهای بـسیار دورتر از مدار ماه در حرکتند. گراسی برای تأیید سخنان خود از نظریه به راهه استفاده کـرد.
وقـتی که گالیله این سخنان را شـنید، سـخت برآشفت و حـاشیههایی بـا عـبارات بسیار تند و زننده برای او نوشت. گـالیله بـر آن بود که آن را رد کند اما سرا پا آن را انکار کرد و ستاره دنباله دار را نتیجه تـوهم دانـست که معلول انعکاس ابخره زمینی اسـت که پس از عبور از مـاه بـه اوج آسمان میرسد (همان: 563).
گالیله بـا نـام خود به گراتسی حمله نکرد، بلکه شاگرد سابق خود ماریو گیدوتچی (Mario Guiducci) را وادار کرد کـه «گـفتار درباره ستارگان دنباله دار» را امضاء کـند. گـراتسی نـیز در پاسخ به گـالیله از نـام تقلبی لوتاریوسارسی سیگن سـانو (Lothario Sarsi Sigensano) اسـتفاده کرد. رساله گراتسی در سال 1619 م تحت عنوان «موازنه ستاره شناسی وفلسفی» انتشار یافت. پاسخ گـالیله بـه این کتاب رساله معروف او عیارسنج (Ii Saggiatore) بـود (هـمان: 562).
قسمت بـیشتر ایـن کـتاب از تکذیب طعن آمیز عـمده گفتههای گراتسی بود. وی در این تکذیب توجه نداشت که گراتسی ممکن است دچار اشتباه شده بـاشد و یـا از ذهن او دور بود که ممکن است خـود اشـتباه کـرده بـاشد.
بـا همه طعنههایی کـه گـالیله در رساله خود به او زده بود، گراتسی دانشمند یسوعی برجستهای بود. او ساختمان زیر دریاییای را طرح ریزی کرد و نـقاشیهای کـلیسای سـن اینیاتسیو را در رم کشید. رفتاری که با گراتسی شـد و سـپس حـملات نـا مـوجه بـه شاینر، این دو عضو ذی نفوذ یسوعی را به دشمنان آشتی ناپذیر گالیله بدل کرد. سومین یسوعی که گالیله به او حمله کرد (آن هم در یک مورد مهندسی نظامی) پدر روحانی، فیرنزوئولا (Firenzuola) بـود که استحکامات قصر سن آنجلو (St.Angelo) را ساخته بود؛ همین فرد بیست و پنج سال بعد در دادگاه گالیله رئیس دادگاه تفتیش عقاید شد.
گرین برگر که در سمت رئیس دانشکده رم، جانشین کلاویوس شد، بـعدها چـنین اظهار کرد که اگر گالیله با رنجش خاطر فرقه یسوعی روبرو نمیشد، میتوانست تا پایان عمر خویش آزادانه درباره حرکت زمین مطالبی را بنویسد. مواجه شدن با طرفداران ارسطو اجـتنابناپذیر بـود، اما اجتناب از برخورد با یسوعیان ممکن بود؛ البته این گفته به این معنا نیست که طرز برخورد یسوعیان و نظریات آنها را موجه جلوه دهـیم، بـلکه به این قصد است کـه وجـه اختلاف یسوعیان و کلیسای رم با اعتقادات گالیله را نشان دهیم. سبب این اختلاف، گرایش گالیله به نظریه کوپرنیکی نبود بلکه به سبب حملات شدید وی به رهـبران فـرقه یسوعی و کلیسای رم بود.
عـیارسنج بـه مافئو باربینی (Maffeo Barberini)، که پاپ جدید و حامی گالیله بود تقدیم شد؛ او آن را با اشتیاق پذیرفت اما یسوعیان از این کار او ناخرسند بودند. با موفقیتی که عیارسنج به دست آورده بود، گالیله امید وار بود بتواند نـظر کـلیسا را در مورد حکم محکومیت کوپرنیک لغو کند. وی در این زمینه موفق نشد اما اجازه یافت تا مطالبی در باب این مسئله به طور کلی بنویسد و دو نظر مطرح (ارسطو –بطلمیوس) را بررسی کند (رنان،1366: 476).
البـته بـه او گوشزد کـردند که از هرگونه نتیجه گیری پرهیز کند. گالیله از به دست آوردن این موفقیت و اجازه به وجد آمد و به فـلورانس باز گشت. او به نوشتن کتابی اقدام کرد که زندگیاش را به مـخاطره افـکند و سـالهای آخر عمرش را به هراسی سهمگین و دلهره آور تبدیل کرد. کتاب او گفتگو درباره دو نظام بزرگ جهان (Dialogue On The Two Prinicipal World Systems) نام داشت.
گـفتگو دربـاره دو نظام بزرگ جهان
در این کتاب سه شخصیت گفتگو کردهاند و گالیله نظریات خود را در قـالب گـفتگوی ایـن سه شخصیت به مخاطب خود القا کرد. سالویاتی (Salviati) دانشمند برجسته از زبان گالیله سخن گفت، سـاگردو (Sagredo) صاحب ذوق و زیرک در لباس بی طرفی، دستیار بود و سیمپلیچو (Simplicio) ساده لوح، خوش خلق و مدافع ارسـطو و بطلمیوس نقش دلقکی را داشـت کـه به او در این صحبتها ضربه وارد شد.
گفتگو در چهار روز انجام شد و در آن نظام و نظریههای ارسطو رد شد. درپایان کتاب نیز سیمپلیچو که بارها ابلهی خود را در گوشه گوشه سخنان نشان داده بود چنین نتیجه گرفت که هـمان گونه که پاپ اوربانوس ازگالیله به عنوان شخصیتی بسیار برجسته و دانشمندی بزرگ یاد کرده است که همه باید در مقابل او سکوت کنند، شما نیز باید در برابر سخنان او سکوت کنید. به این ترتیب ایـن جـدل و بحث به پایان رسید (کوستلر،1351: 572).
گالیله دراین کتاب به خوبی نتوانست از عقیده کوپرنیکی خود دفاع کند و آن را تثبیت نماید، لذا به مسئله جزر و مد پرداخت که از آن نیزحاصلی به دست نیامد. در هر صـورت گـالیله این کتاب را در سال 1630 به پایان رساند و آن را برای چاپ آماده کرد.
پاپ چنان اشتغال خاطر داشت که خود نمیتوانست تمام کتاب را مطالعه کند، لذا مطالعهٔ آن را به بازرسان خود محول کرد. وظـیفه بـازرسی پروانه چاپ را، نیکلو ریکاردی (Niccolo Riccardi) رئیس دربار انجام داد. او از اهالی فلورانس بود و علاقه شدیدی به گالیله داشت واعتقادی به دستگاه کوپرنیکی نداشت. حوادث تاریخی به گونهای شد که همین مرد پاک دل و دوسـت داشـتنی بـا لاقیدی خود، سبب اصلی داسـتان تـأسف انـگیزی شد. او نوشته گالیله را از اول تا آخر مطالعه کرد اما از آن سر در نیاورد و حکم کرد که این کتاب جامهٔ مبدلی بر عقاید کوپرنیکی گـالیله اسـت کـه با فرمان سال 1616 م مغایرت دارد. لذا برای برون شدن از ایـن مـخمصه، خواندن کتاب را به دستیار خود، پدرروحانی ویسکونتی ((Visconti واگذار کرد. ویسکونتی هم برای این کار مناسب نبود. وی اصلاحات جـزیی در آن بـه عـمل آورد به این قصد که رأی کوپرنیکی کتاب را فرضیهای جلوه دهد، سـپس متن را به مافوق خود تسلیم کرد.
ریکاردی مدت زمان زیادی را به افراد مختلف فرصت داد تا کتاب را مطالعه کـنند و سـرانجام بـه این نتیجه رسید که باید خودش کتاب رامطالعه کندو شخصاً در آن تـجدید نـظر نماید. اما در این رهگذر با مشکلاتی از جانب گالیله و هواداران او مواجه شد. در نتیجه این فشارها، ریکاردی بـا اقـدامی غـیر عادی موافقت کرد. برای صرفه جویی در وقت اجازه چاپ کتاب را صادر کـرد مـشروط بـر این که در این کتاب، خودش تجدید نظرکند. سپس اوراق تجدید نظر شده را یک به یـک نـزد مـتصدی چاپ فرستاد. برای انجام این کار مقرر شدکه پرنس چزی، رئیس مورد احترام فـرهنگستان لیـنچئی به او کمک کند.
گالیله به محض انعقاد این موافقت نامه، برای فرار از گـرمای شـدید رم، بـه فلورانس باز گشت. بعداز بازگشت اوچزی درگذشت و چند هفته بعد طاعون شیوع پیدا کـرد و ارتـباط فلورانس و رم گسسته شد. این حوادث فرصت بسیار مناسبی را در اختیار گالیله قرار داد که از انـجام شـرایطی کـه برطبق فرمان اجازه چاپ کتاب مقرر شده بود، سرباز زند و درخواست خود را مبنی بر اجـازه چـاپ کتاب در فلورانس مطرح کند.
ریکاردی در ابتدا از صدور اجازه چاپ کتاب در فلورانس بـدون هـیچ گـونه تجدید نظری مخالفت کرد، اما در اثر فشارهای اطرافیان خود موافقت خود را مبنی برچاپ کتاب درفـلورانس صـادرکرد، غـیر از مقدمه و بندهای آخر آن که خود او باید شخصاً در آنها تجدید نظر میکرد. مـقررشد کـه این تجدید نظر را پدر روحانی، کلمنته اجیدی (Clementye Egidii) بازرس فلورانسی دادگاه تفتیش عقائد انجام دهد، اما چون ایـن کـار برای گالیله خوشایند نبود، پدر روحانی، استفانی برای انجام این کار گمارده شـد.
اسـتفانی سر سپرده گالیله بود و در اوائل سال 1621 م اجازه چـاپ کـتاب را صـادر کرد. ریکاردی با حفظ مقدمه و بندهای آخـر کـتاب کار چاپ آن را به تعویق انداخت. گالیله بار دیگر از نیکولینی درخواست کرد که قـسمتهای بـاقیمانده کتاب را نیز از کاردینی بگیرد و نـیکولینی مـوفق به انـجام ایـن کـار شد. در فوریه سال 1632 م اولین نسخههای کـتاب گـالیله از زیر چاپ بیرون آمد. چند هفته طول نکشید که پاپ اوربانوس و دربار مـتوجه شـدند که گالیله آنان را فریب داده است. قـبل از رسیدن ماه اوت کتاب تـوقیف شـد و در ماه اکتبر به گالیله ابـلاغ شـد تا دردادگاه تفتیش عقاید رم حضور یابد.
شواهد تاریخی نشان میدهد که گالیله پسـ از چـاپ کتاب خود دچار بیماری شـد و هـمین امـر را بهانهای برای عـدم حـضور خود در دادگاه قرار داد و حـتی گـواهی پزشکان را مبنی بر بد حالی خود برای رم فرستاد، اما آنها حاضر نبودند بار دیـگربه سـخنان او گوش بدهند؛ زیرا یک بار از او فـریب خـورده بودند.
گـالیله بـا چـهار ماه تأخیر به رم رفـت. تردیدی نیست که اولین دادگاه را پاپ اوربانوس هشتم، تشکیل داد. زیرا احساس کرد که گالیله از اعتمادش سـوء اسـتفاده کرده و احساسات او را نادیده گرفته است.
یـسوعیان درایـن مـیان نـقش بـسیار مهمی در تحریکات عـلیه گـالیله بر عهده داشتند. یکی از انگیزههایی که یسوعیان با آرای گالیله مخالف بودند این بود که اگرعقاید گـالیله مـحکوم مـیشد کلیسا به کیهان شناسی جدید نزدیک نـمیشد و گـالیله در ایـن قـمارکه بـر سـر بود ونبود خود، با اتکاء به استدلالهای مجهول لکههای خورشیدی و جزرو مد به پا کرده بود، شاید ندانسته تسلیم خواستههای ارتجاعی کلیسا شد و جهان شناسی یسوعیان به خـطر افتاد.
گالیله دراین کارزار نه فقط از این عهد که باور کوپرنیکی را فرضیه قلمداد کند سر باز زد بلکه استدلال محبوب اوربانوس رادر آخرین قسمت کتاب، آن هم به اجمال اززبان ابلهی ساده لوحـ روایـت کرد که تا آن زمان هرچه گفته بود اشتباه از آب در آمده بود و اوربانوس – که گالیله در کتابش او را ابلهی ساده لوح معرفی کرد-سخت به گالیله بد گمان شد.
محاکمه گالیله
ماجرای محاکمه گـالیله بـا تشکیل کمیسیونی که مأمور تحقیق در باب این موضوع بود، آغاز گردید. نظر کمیسیون این بود که گالیله به جهات زیر از اوامر کلیسا سـر پیـچی کرده است:
1. قائل نشدن بـه جـنبه فرضیهای برای باور کوپرنیک و تاکید بدون چون و چرا بر متحرک بودن زمین.
2. نسبت دادن جزر و مد به اشتباه به حرکت زمین.
3. سکوت درباره حکمی کـه پاپ در سـال 1616 کرد و مفادش این بـود کـه به کلی از باور خود دست بکشد و از آن تاریخ به بعد نه به آن تمسک جوید و نه به تعلیم و دفاع از آن به هر طریقی شفاهاً یا کتباً مبادرت کند.
کمیسیون بازرسی در باب خـود گـالیله هیچ موردی را ذکر نکرد اما در مورد کتابش از هشت مورد تخلف یاد کرد. سپس این گزارش برای اقدامات بعدی تسلیم دادگاه تفتیش عقاید شد که احضاریهای در ماه اکتبر سال 1633 صادر کـرد واز گـالیله در دوازدهم مـاه آوریل سال بعد باز جویی شد. بر طبق روش دادگاه، اتهامات به متهم گفته نشد بلکه از وی سئوال شـد که آیا میداند برای چه چیزی احضار شده است.
گالیله در پاسـخ بـه ایـن سئوال گفت: شاید به خاطر چاپ کتاب اخیرش باشد. بازپرس دادگاه در خصوص حوادث سال 1616 م به تفضیل از او سـئوال کـرد. گالیله در پاسخ به سئوالهای او خاطر نشان کرد که: کاردینال بلارمین به او گفته اسـت «اگـر عـقیده کوپرنیک مطلقاً پذیرفته شود، مغایر با کتاب مقدس است و نباید به آن تمسک جست و از آن دفـاع کرد، اما میتواند به عنوان یک فرضیه تلقی شود.»
او تاکید کرد به هـیچ وجه از فرمان سر پیـچی نـکرده است. سپس بازپرس حکم نهی قطعی ادعا شده در سال 1616 م را برای وی قرائت کرد: «به هیچ نحو نه به آن تمسک کند، یا از آن دفاع کند و یا به تعلیم آن مشغول شود.» گالیله بعد از شنیدن سـخنان بازپرس، منکر وجود هرگونه نهیی در این حکم شد. اما متذکر شد کلماتی مانند «به تعلیم نپردازد» و «به هیچ نحو» را نمیتواند به خاطر بیاورد.
گالیله برای اثبات ادعای خود به به گـواهی نـامه بلارمین، که حاوی این کلمات نبود، استناد کرد. دوباره در مورد حیلههایی که در چاپ کتاب خود به آنها استنادکرده است، از او سئوال کردند. پنج روز بعد، سه کارشناس دادگاه، گزارشهای نهایی خود را در مـورد ایـن پرونده- به گفته مورخان- منصفانه تنظیم کردند.
آنان بر این عقیده بودند که گالیله نه تنها نظر کوپرنیک را به عنوان نظریه مطرح نکرده است بلکه از آن دفاع نیز کرده اسـت و کـسانی را که مخالف نظر او بودند «کوته نظر» و «ابلهان گنگ » و «دون شأن انسان» خوانده است. صفحات چاپ شده کتاب، خلاف آن دعوی او بود. لذا گالیله در هر دادگاهی که شرکت میکرد، محکوم میشد.
برای بـار دوم، گـالیله بـه دادگاه فرا خوانده شد. از او سـئوال شـد کـه آیا مطلبی برای گفتن دارد؟ او در پاسخ چنین گفت:
«در باب بازپرسی قبلی که از من به عمل آمد چند روزی به فکر فرو رفتم کـه آیـا از جـانب بلارمین مطلبی به این مضمون که به عـقیده کـوپرنیک تمسک نجویم به من رسیده است یا نه. در نتیجه به این موضوع رسیدم که من سه سال است رسـاله را ندیدهام، لذا آن را دوبـاره مورد بررسی قرار دادم تا ببینم آیا سهواً و بر خلاف مـیل باطنی خود چیزی بر قلم من جاری شده است که خواننده یا مقامات رسمی آن را دلیلی بر نافرمانی مـن بـدانند. زمـانی که آن را مطالعه کردم گویی اثر جدیدی بود. بنابراین اعلام میکنم در چـندین مـورد مطالب به صورتی آمده است که گویی غرض نویسنده اثبات آنها بوده است.» (کوستلر،1351: 599-560).
گالیله آنـ چـنان صـحبت کرد که گویی شخص دیگری تمام مطالب کتاب را نوشته است و گالیله از مـطالب آن خـبری نـدارد و آنها را تأیید نمیکند. پس از این سخنان، گالیله بار دیگر به صحن علنی دادگاه آورده شـد …. لابـد بـا خود میگویید فردی که در راه اثبات عقاید خود متحمل سختیهای فراوانی شد، چگونه به ایـن راحـتی از عقاید خود دست بر داشت؟
شاید در پاسخ بتوان گفت که گالیله در آن سالها با بـیماری سـخت خـود دست و پنجه نرم میکرد. حدود هفتاد سال از عمر او سپری شده بود. البته شاید درسـت نـباشد که ما این عوامل را توجیه عمل گالیله بدانیم. اما هول و هراسی که در آن روزهـا از عـکس العـمل دادگاه تفتیش عقاید پس از دادگاه برونو در دلها افتاده بود هنوز از اذهان پاک نشده بود. در هر صورت گـالیله در مـقابل رأی دادگاه تسلیم بود. گالیله برای آخرین بار در دادگاه حاضر شد و از قضات عـالی دادگـاه خـواست که حال او را در این وضعیت با وجود بیماری درک کنند و نامه پاپ به گالیله را مبنی بر ستایش او بـه یـاد آورنـد.
ذکر این نکته در اینجا ضروری است که با گالیله به هیچ رویـ بـد رفتاری نشد و در سیاه چال حبس نشد. بر خلاف تصوری که از متهمان این دادگاه در ذهن نقش مـیبندد، بـا گالیله بسیار محترمانه رفتار شد. در طول اقامت او در رم و روزهایی که از دادگاه سـخت خـود باز میگشت در دربار پاپ اوربانوس اقامت داشت.
رأی دادگـاه
شـش هـفته بعد، یعنی درشانزدهم ژوئن رأی دادگاه صادرشد: کتاب گـالیله در زمـره کتابهای ممنوعه شناخته شد و از گالیله خواسته شد که از باور خود مبنی بر مـتحرک بـودن زمین دست بردارد و از آموزش و مـطرح سـاختن آن به هـر نـحوی خـودداری کند. در غیر این صورت به مـجازات اعـدام محکوم خواهد شد. این حکم به همه مناطقی که تحت سلطه پاپ بـود ارسـال شد (همان: 599-560).
قضاتی که این حـکم گالیله را امضاء نکردند عـبارت بـودند از: فرانچسکو باربرینی (Francesco Barbini)، کوئیدوبنتی و ویگلیو و دیـسدریو اسـکاگلیا. گالیله قبل از خواندن توبهنامه این درخواست را از جامعه علمی و دینی کرد که:
«من فـقط دو تـقاضا دارم و آن گاه آن چه عالی جـنابان مـیخواهند، انـجام خواهم داد؛ نخست آن کـه نـباید گفته شود که کـاتولیک نـیستم؛ زیرا برخلاف کسانی که مرا محکوم میکنند، میخواهم کاتولیک بمانم و کاتولیک بمیرم. دوم آن کـه نـباید گفته شود که کسی را گمراه کـردهام زیـرا من بـه طـور قـانونی اجازه چاپ کتاب را بـه دست آوردهام.» (علی مردان خان،1376: 51)
این دفاعیه حقیقی گالیله است، کوتاه و روشن. کلمهای درباره حرکت زمـین نـمیگوید. او دراین گفتار از علم خود دفاع نـکرد بـلکه از شـخصیت خـود دفـاع کرد. قضات ایـن را درک کـردند و قبل از دادن حکم به او، در آن تغییراتی دادند.
ماجرای گالیله ماجرای تعارض علم و دین نبود بلکه ماجرای تـعارض عـلم و تـعصب بود. گر چه تأثیر و پیامدهای اختر شـناسی نـو، مـردمِ بـسیاری را در تـعالیم جـزمی و در موضوعاتی که کاملاً جنبه دینی نداشت، در شک و شبهه نگه داشت و سبب شد که تعداد محدودی از آدمهای کج فکر و منحرف، آن را ترویج بی خدایی بدانند. اما اختر شناسی در اسـاس هیچ ضدیتی با دین نداشت (هلزی،1384: 178).
در محاکمه گالیله هیچ مسئله علمی مطرح نشد؛ اتهام گالیله بدعت و سر پیچی از فرمانی رسمی بود. تبرئهٔ گالیله، بدون این که هیچ لطمهای به اقـتدار کـلیسا و دادگاه تفتیش عقاید رم وارد نیاورد، ممکن نبود؛ پس نهانی قرار به راین شد که گالیله به خطای خود اعتراف کند و البته از تخفیف حکم برخوردار شود. گالیله کتباً اقرار کرد که در بازخوانی کـتاب مـتوجه اشتباهات آن شده است و هیچ قصد سوئی در تألیف کتاب نداشته است. کارها به همان صورتی که برنامه ریزی شده بود انجام شد (دریک،1382: 134).
پرنـده در قـفس
گالیله مکلف شد در طول سـه سـال آینده، هفتهای یک بار ادعیه توبه را تکرار کند. این کار برای گالیله فرصتی بسیار عالی بود تا روزهای سخت خود را در کنار دخترش، خواهر، مـاری چـلسته (Maria Celeste) با آرامش سپری کـند. ا بـتدا وی در زندان صوری خود در ویلای گراندوک در ترینبتا دل مونته بود و پس از آن درقصراسقف اعظم رم اقامت کرد و سرانجام به مزرعه خود در آرچتری رفت.
گالیله پس ازمحاکمه، وقت خود را مصروف حرفه اصلی و تأثیر گذار خود یعنی مـکانیک کـرد. بعد از آن محاکمه، کتابی نوشت که برای او شهرت جهانی به همراه آورد، رهاورد این دوره، کتاب گفتگو درباره دو علم [Discoesi E Dimostrazioni A Bue Nuoe Scienze] بود. با این کتاب او به خطه علم مکانیک وارد شد.
گالیله در اواخر عمر بینایی خـود را از دسـت داد و از دیدن آسـمانی که شبها با چنان شور و شعفی به آن نگاه میکرد محروم شد. گالیله در سال 1642 م در هفتاد وهشت سالگی بـرای همیشه دیده بر دنیا و متعلقات آن فرو بست و نام خود را برای هـمیشه در آسـمان عـلم جاویدان کرد.
ارزش کارهایی که در زمان حیات انجام داد بعد از مدتهای زیادی شناخته شد. گالیله گامهای اولیه را در مسیر وصـول بـه جایگاهی بزرگ برداشت و تداوم آن را به عهده دیگران گذاشت. درست در روزی که ستاره زنـدگی گـالیله رو بـه خاموشی رفت، سر ایزاک نیوتن (Sirisaac Newton) پا به این عرصه خاکی گذاشت.
مقام گالیله در تاریخ علم و ارزیـابی آن
باید گفت که گالیله مردی این دنیایی و کاتولیکی معتقد و فیلسوفی طبیعی بـود که به سبب سـخنان هوشمندانهاش مورد پذیرش محافل علمی قرار گرفت. به گفته گالیله، اگر نظر کوپرنیک یا اعتقاد خاص به حرکت زمین، به دلیل مخالفت با ایمان کاتولیکی، بدون حرام شمردن علم نجوم، حرام و مـمنوع اعلام شده بود، مایه افتضاح و رسوایی فراوان بود و به زیان جانها و نفوسی بود که به آنها فرصت داده شد تا قضیه را اثبات شده ببینند و پس از باور کردن، آن را گناه محسوب کنند. حرام شمردن سـراسر عـلم چیزی جز تحقیر عبارات کتاب مقدس خداوند نبود؛ عباراتی که در آنها گفته شده بود که شکوه و عظمت خداوند متعال به صورت شگفتی در همه آثار او تجلی یافته است و در کتاب طبیعت خـوانده مـیشود.
گالیله به عالم دینی گوشزد کرد مومنان را به صحت اموری ترغیب میکند که تجربه حسی و باور علمی، نادرستی آنها را اثبات کرده است.
گالیله به زبان سازش ناپذیری، واقعیت عـلمی را نـوشت. او بر این عقیده بود که جهانی عینی با قانون تغییر ناپذیر و مستقل از اختراعات انسان وجود دارد و وظیفه علم این است که از رهگذر استدلالهای نظری و افزون بر آن با یقین قـطعی، جـهان واقـعی را کشف کند.
هرگز چیزی در طـبیعت بـرای ایـن تغییر نمیکند که خود را با دریافتها و حرکات انسانها منطبق سازد. محاکمه گالیله ضربه سخت و کوبندهای بر پیشرفتهای علمی بود. حاکمیت و قـدرت کـلیسا تـا آن جا بالا رفته بود که حتی در علم کـه مـنجر به کشف واقعیتها و حقایق میشد نیز دخالت کرد. هر جا که کلیسا منافع خود را در خطر دید با آن به سـختی بـه مـعارضه بر خواست و تا انهدام آن به این معارضه ادامه داد.
گالیله بـه کسانی که اندیشههایی مانند اندیشههای کلیسا و عالمان آنها دارند میگوید: آنان که این همه ازتغییر ناپذیری و همیشگی بـودن امـور دم مـیزنند، به نظر من این کار را فقط از ترس مردن انجام میدهند؛ بهویژه آنـکه سخت در آرزوی دراز زیستناند.
در پایان باید به نکاتی کلیدی اشاره کنیم. داستان گالیله و سرنوشت او را به عنوان یـکی از مـصادیق تـعارض علم و دین مطرح میکنند. تعارضی که در این داستان به چشم میخورد نـاشی از ایـن اسـت که ما هر دو گزاره علم و دین را واقع نما و صادق بدانیم. اما اگر یکی از آنـها دارای گـزارههایی مـربوط به عالم خارج نباشد، یعنی نقشی غیر از خبر دادن و گزارش از عالم خارج بر عهده داشـته بـاشد، در این صورت تعارض پیش نخواهد آمد. یکی از دید گاههایی که درفلسفه علم بـرای رفـع ایـن تعارض پیشنهاد شده است، دیدگاه موسوم به «اینسترومنتالیسم» [ابزارانگاری] است. دور ازواقع نیست اگربگوییم ایـن دیـدگاه را کلیسای قرن شانزدهم نیز داشته است. بروفق این رویکرد، علم حقیقتنما نیست. عـلم تـنها نـظریههایی را بهما عرضه میکند که درعلم ابزارهستند تا بهتنظیم پدیدهها توفیق یابند. اگراین نظریه را قبول کـنیم، بـاید بگوییم مذاهب، حقیقت را میگویند ولی علوم ابزار تنظیم پدیدهها را به ما میدهند (بـرت،1369: 31).
اگـراین دیـدگاه را بپذیریم دقیقاً مانند کلیسا در زمان گالیله عمل کردهایم. در این دیدگاه واقعیت فیزیکی مطرح نـیست. هـنر عـلم، ابزار سازی و دادن قدرت محاسبه و کنترل و تصرف در طبیعت به بشر است. با ایـن دیـدگاه نمیتوانیم به این تعارض پایان دهیم. سئوال این است که خود بلارمین و اوزیاندر، تا چه حـد بـه این ابزار انگاری علم معتقد بودند و آن را در چه عرصههایی صحیح میدانستند. بـرهان نـظمی که الهیات مسیحی برای اثبات وجود خـداوند بـه آن اسـتناد کرد، فرضیهای علمی بود (مهدی نژاد،1384: 178).
از آن سـو گـالیله برای رفع این تعارض تاکید کرد که از آن جا که خداوند هم نگارنده کـتاب تـکوینی طبیعت است و هم فرستنده کـتاب تـکوینی، این دو سـر چـشمه نـمیتوانند با هم در تعارض باشند. پیامبران کـتاب شـریعت را میخوانند و دانشمندان کتاب طبیعت را. خواندن کتاب طبیعت برای رهنمون شدن به خـداوند هـمان اندازه حرمت و اهمیت دارد که خواندن کـتاب شریعت (باربور،1362: 36).
از سخنان گـالیله بـر میآید که او برای رفع ایـن مـشکل دو راه حل را پیشنهاد کرد: ابزارانگاری دین و تأویل پذیری زبان دین. گالیله به بـرتری هـیچ علمی بر علم دیگر مـعتقد نـبود. بـه نظر او روحانیان بـه بـرتری علم الهی قائل بـودند و هـیچ کس حق چنین کاری را نداشت. نهایت این که موضوع این علم شریفتر از سـایرعلوم بـود. او بر این عقیده بود که این بـرتر بـودن سبب نـمیشود در سـایر عـلوم نیز دخالت کند. دایـره رسالت پیامبران محدود بود. این تصور که پیامبران باید همه چیز را به انسانها میآموختند، نـظر صـحیحی نبود؛ زیرا حکمت خداوند خدشه دار مـیشود و اعـطای عـقل بـه انـسان کاری عبث اسـت (مـهدی نژاد،1384: 193).
باید گفت هم کلیسا و هم گالیله یک جانبه به قضاوت رفتند. گالیله نیز مانند اولیـای کـلیسا تـعارض ظاهری علم و دین را از ابتدا ناممکن دانست و ایـن امـر نـاشی از عـدم تـفکیک دو مـقام در این دیدگاه بود. گالیله برای کسی که کتاب مقدس را جدی گرفت پاسخی نداشت، همان گونه که در مقابل کلیساییان نیز پاسخی نداشت.
اشکال دیگر این است که اگـراین گزارهها ابزارگونهاند، رمز ورود آنها به کتاب مقدس چیست؟ روش ابزارانگارانه گالیله که هم با رفتار متدینان ناسازگار بود و هم دین را منفعل و بی دفاع در برابر علم رها کرد، به هیچ وجه مورد قـبول کـلیسا نبود. موضع اصحاب کلیسا این بود اگر این روش و خط مشی شود، همه مسائل عاری از تردید و مناقشه میشوند (همان:194). از این رو کلیسا در مقابل آن موضع شدیدی را اتخاذ کرد. کلیسا ابتدا رونـد آرامـی را در پیش گرفت و پیشنهاد کرد که این سخنان فرضیهاند و باید در محافل علمی در مورد آنها بحث شود. اما گالیله به این کار راضی نشد و بـه رغـم این که نتوانست دادههایی را در دفـاع از ایـن رأی گردآوری کند، وارد این کارزار شد.
محکومیت گالیله آثار سوئی داشت. تا مدتهای مدیدی کسی جرات نداشت تا در باب نظریات خود در محافل علمی سخن بـگوید. جـهان از منظر گالیله متشکل از اتـمهای مـادی بود. او روح هندسی را بر جهان– که براساس قانونهای ریاضی بنا شده بود- حاکم کرد. در این دنیا حوادث و معلولها ناشی از علت فاعلی نبودند، بلکه متأثر از تغییرات کمی یا ریاضی بودند. در نتیجه خـداوند فـقط خالق اتمها بود و بس. با این تحلیل از حرکت، خداوند دیگر علت اولیه و بعید نبود، بلکه علت اولیه نیرو بود که به اتمها حرکت بخشید.
در دنیای گالیله فقط ریاضی اصالت داشـت و دیـن در متن و حـاشیه قرار داشت. برای تصدیق گزارههای علمی نیازی به گفتههای کتاب مقدس و هم خوانی با آنها نبود. درایـن جهان بینی، جهان منظومهای است که خورشید در مرکز آن است و انسان مـانند سـایر پدیـدهها در طبیعت. برونو، از مکتب کوپرنیک به عنوان اولین قدم اساسی که انسان در راه آزاد کردن خویش برداشته است، یاد کـرد. در ایـن مکتب به عقل این قدرت داده شدکه پا را از مادیات فراتر گذاشت و به ماورای عالم خـود بـدون نـیاز به الهیات سفر کرد. ا ندک اندک خدا از زندگی محو شد و عقل این توانایی را پیدا کـرد که به جای خداوند تصمیم بگیرد. یعنی در ابتدا نیاز به آفریدگار بود امـا در ادامه نیازی به وجـود ایـن پروردگار احساس نشد.
نمیخواهیم بگوییم گالیله این هدف را دنبال کرد. اما علاوه بر آثار پردامنه او در عرصههای علمی در عرصه الهیات نیز تأثیر گذار بود. گالیله انسانی بود که آزادانه زندگی کـرد و در راهی قدم گذاشت که تا قبل از آن بسیاری از رفتن در آن راه هراس داشتند. او دانشمندی بلند همت و والا مقام بود و نام او به سبب تحقیقات پی گیرش در قوانین طبیعی و بنیاد نهادن علم جدید و اختراع تلسکوپ – کـه دامـنه بینش و دریافت آدمی را نسبت به جهان بسیار وسعت بخشید– جاودانه ماندگار شد.
گالیله؛ سنجشی انتقادی
شرح منازعه گالیله و کلیسا ـ که جسته و گریخته در مطاوی مقاله آمد ـ موجب بحثهای دامنه داری در دین و عـلم شـد. در این مختصر سعی خواهیم کرد این منازعه را در چشم اندازی نو بنگریم. این منازعه، چنان که گفتیم، بر حسب دو مکتب فلسفی ابزار انگاری و واقع انگاری [= رئالیسم] وصف شدنی و بیان کـردنی اسـت.
مختصر آن که کلیسا مذهب را واقع انگار و علم را ابزار انگار دانست و گالیله برعکس. طبعاً هر دو رویاروی هم صف آرایی کردند و هیچکدام حاضر به عقب نشینی و عدول از رأی و نظر خود نبودند و از ایـن روی، ایـن مـنازعه روی داد. این منازعه وقتی حدّت و شـدّت پیـدا کـرد که مورخ علم و فیلسوف گرانمایه و نامدار فرانسوی، بر گالیله طعن زد که چرا با کلیسا در افتاد. اگر گالیله فیزیک آسمان و زمین را ابـزاری و غـیر واقـع نما میانگاشت تعارض از ریشه بر کنده میشد.
ابـزار انـگاران بر آنند که نظریهها در حکم ابزار وآلات و یا جهازات محاسبه برای عبارت مخبر از مشاهداتند. مطابق این مشرب، نظریهها به عـبارات مـخبر از مـشاهدات، ارتباط و انتظام میبخشند و استنتاج یک دسته از آنها (پیش بینیها) از دسـته دیگر (دادهها) را میسر میسازند. همین و بس. و دیگر از صدق و کذب و مطابَق و مصداقشان سخن نمیتوان گفت.
واقع انگاری اسم جـنس اسـت بـرای انواعی از آرا که نظریهها از عباراتی صادق یا کاذب ساخته میشوند و همه حـکایت از هـویّاتی «موجود» و یا «واقعی» میکنند (هر دو تعریف اقتباس شده از ماری هسه،: 1372).
پیشینه ابزارانگاری
بارکلی ـ فیلسوف تجربهگرا و ایـدئالیست انـگلیسی ـ نـخستین کسی بود که قائل به ابزاری انگاری شد. او اعتقاد داشت که ایـن قـوانین چـیزی به جز ابزار محاسباتی برای توصیف و پیش بینی پدیدارها نیستند… ضرورتی ندارد الفاظ و اصـطلاحاتی کـه در قـوانین ظاهر میشوند … به یکی از چیزهای موجود در طبیعت ارجاع داشته باشد. (جان لازی و نیز مـقایسه کـنید با Popper,1968-p111).
پیر دوئم در فصل پایانی کتاب پر آوازهٔ خودش، هدف و ساختار نظریهٔ فیزیکی(The
Aim and Structure (Physical Theory در فصلی تحت عـنوان «فـیزیک یـک نفر دین دار (یا مؤمن)» نظر انتقادی خود را در خصوص گالیله باز میگوید.
دوئم، مؤمنی معتقد بـه آیـین کاتولیک بود. ظمناً خود ابزار انگار بود. از این روی بود که به وی طعن زدنـد کـه بـه قصد و عمد رایی را برگزیده است تا با اعتقاد دینیاش سازگار باشد. خود وی اذعان میکند:
البـته مـن با تمام روحم به این حقایق [دینی] ایمان دارم که خدا خود را بـه مـا نـمایانده است و از طریق کلیسا، تعالیم خود را به ما رسانده است… (Duhem, 1977-P273).
سپس مینویسد:
به راستی اصول فـیزیک نـظری چـه هستند؟ آنها محاسبات ریاضیاند که شایستگی تلخیص و طبقه بندی قوانین مأخوذ از تجربه را دارنـد. ایـن اصول، به خودی خود نه صادقاند و نه کاذب Ibid., P280)).
و در خصوص مذهب مینویسد:
آراء مذهبی و متافیزیکی، آرایی درباره واقـعیات خارجیاند. در حالی که اصول فیزیک، قضایایی هستند در مورد بعضی از علایم ریاضی کـه از هـر گونه وجود واقعی عاریاند Ibid., P280)). اگر به دیـده واقـع انـگاری بنگریم قانونهای علمی، قانونهایی هستند که خـبر از واقـع میدهند و کاشف ماورا هستند. اما اگر کسی معتقد باشد که نظریههای علمی واقـع انـگارانه نیستند، یعنی در پی کشف واقـعیت نـیستند و خبر از واقـع نـمیدهند، بـلکه سرشت ابزاری دارند، در آن صورت صدق و کـذب هـم جایگاهی در نظریههای او نخواهد داشت. در این صورت دیگر نمیتوان از صدق و کذب آنها سـخن گـفت، بلکه تنها میتوان از کارآیی و ناکارآیی آنها سخن گفت (سروش، 1374،:174).
انـتقادات ابـزارانگاری
پوپر که خود در علم واقع انـگار اسـت سخت به ابزار انگاری انتقاد میکند و مینویسد:
ما البته این را میپذیریم که نـظریه عـلمی ممکن است، بلا فاصله پسـ از ابـداع یـا در زمان بعد، در بـاب هـمه اقسام مسائل علمی بـه کـار روند… اما ادعا میکنیم که آنها صرفاً ابزار نیستند. زیرا ما مدعی هستیم کـه از عـلم چیزی در باره ساختار عالم میآموزیم(پوپر، 1379:
327؛Popper,1968-p111).
انـتقاد دیـگر، از آن مـاری هـسه اسـت:
نحوه بهره جستن مـا از تئوریها مشابهتی با نحوهٔ بهره جستن از آلات و ادوات معمول ندارد… در عالم تئوریها ما به دنبال تئوریهای هـمگانی و هـمه جایی میگردیم (نه به دنبال تـئوریهایی کـه بـرای هـر غـرض خاص ابداع شـدهاند و ویـژه و خورند آن غرضند). ثانیاً، ما از تئوریها میخواهیم که نسبت به ابطال حساس باشند (ماری هسه،1372:28 و نیز مـقایسه کـنید (Popper,1968-p111 -113).
انـتقاد سوم از آنِ باربور است:
ابزار انگاران، بـر خـلاف واقـع انـگاران، اصـراری نـمیورزند که موجودات واقعی محصّلی وجود دارند که ما به ازاء خارجی آن مفاهیماند. قوانین و نظریهها اختراع میشوند، نه اکتشاف … اما به ندرت به این سؤال پاسخ میدهند کـه، چرا بعضی از نظریهها کارآمد هستند و بعضی دیگر نیستند (باربور، 1362: 200-201).
چون در این جا بنای تفصیل نیست از سایر انتقادات ابزار انگاری در میگذریم. فقط یاد آوری میکنیم گالیله و کلیسا، هر کدام به نحوی بـه ابـزار انگاری استناد کردند، با توجه به انتقاداتی از این دست به ابزار انگاری، سعی آنان مشکور است مشروط به این که اشکالات وارد به ابزار انگاری دفع شود. منازعه گالیله و کـلیسا بـرای طرفین این منازعه به طور اخص و برای علم و دین به طور اعم خسارت بار و بلا خیز بود. اما، در جنب خساراتی که به هـمراه آورد، بـرکاتی هم به دنبال داشت. هـواداران عـلم و دین که از حدّ خود فراتر رفتند و این منازعه را آفریدند، حدّ خود را بازشناختند و تعدیل شدند و نسبتهای دیگر علم و دین را آزمودند، چنان که در ذیل خواهیم دیـد. بـه گواهی تاریخ علم، گـالیله در سـراسر عمر خود با استادان ارسطویی مشرب دانشگاه در گیر بود (همان: 27-34).
کلنجار او با کلیسا مختصر، اما پیامدهایش دامنه دار بود. به رغم این افت و خیزها، کاروان علم و دین دوش به دوش هم تا امـروز پیـش آمدند و هر چه از آن منازعه عبرت آموز میگذرد، طرفین منازعه، بیشتر رفیق راه و تعدیل میشوند. اینک علم و دین از این منظر نگریسته میشوند:
هم علم و هم دین هر دو فعالیتهای بشریاند؛ هر کـدام از آنـها سهم و مـشارکتی در تعیین مشخصات انسان متمدن دارد. هر کدام از آنها تأثیر ژرفی بر زندگی آدمی و آرزو مندیها و کامیابیهای او داشته است. در هـر دو خطه، از زبان مشترک بشری، که متخذ از مبادی مشترک است، استفاده مـیشود. سـرآغاز هـر دو خطه، مبادی مشترک حیرت و کنجکاوی، اعجاب و مهابت و اشتیاق به فهم چرا و چگونه بودن جهان است. تعلق خـاطر بـنیانی در هر دو خطه، در پیچیدن با جهان و یافتن جایگاه آدمی درآن است؛ نیز به وجـهی، مـعنادارکردن زنـدگی و تشخیص دادن قسمی نظم در جهان است. یکی، فرضها و انگیزههایی را برای دیگری فراهم میکند (استینز بی،1386: 21).
واپسـین جمله، مؤید همین مدعا است. به گفته وایتهد: وقتی تأمل میکنیم که دیـن و علم چه ارج و اهمیتی بـرای بـشر دارند، گزاف نیست اگر بگوئیم سیر آیندهٔ تاریخ بستگی به معامله این نسل با مناسبات و روابط فی ما بین آن دو دارد. (باربور،1362: 13).