داستان کوتاه : بوقلمون صفت

6

اچوملف ، افسر کلانتری ، شنل نو بر تن و بقچه ی کوچکی در دست ، در حال عبور از میدان بازار است و پاسبانی مو حنایی با غربالی پر از انگور فرنگی مصادره شده ، از پی او روان. سکوت بر همه جا و همه چیز حکمفرماست. میدان کاملاً خلوت است، کسی در آن دیده نمیشود. درهای باز دکانها و میخانه ها ، مثل دهانهای گرسنه ، با نگاهی آکنده از غم و ملال ، به روز خدا خیره شده اند ؛ کنار این درها حتی یک گدا به چشم نمیخورد. ناگهان فریادی به گوش می رسد: لعنتی ، حالا دیگر گازم میگیری؟! بچه ها ولش نکنید! گذشت آن روزها ، حالا دیگر گاز گرفتن ممنوع است! بچه ها بگیریدش! آهای بگیریدش و همان دم ، زوزه ی سگی هم به گوش میرسد.

افسر اچوملف به آن سو می نگرد و سگی را می بیند که سراسیمه و مضطرب ، روی سه پای خود ورجه وورجه کنان از توی انبار هیزم پیچوگین بیرون می جهد و پا به فرار میگذارد. مردی هم با پیراهن چیت و جلیقه ی دگمه باز ، از پی سگ میدود. مرد ، همچنانکه میدود اندام خود را به طرف جلو خم میکند ، خویشتن را بر زمین می اندازد و به دو پای سگ چنگ می افکند.  از درون دکانها ، زوزه ی سگ و بانگ مرد بار دیگر شنیده می شود و لحظه ای بعد ، عده ای انگار که از دل زمین روییده باشند کنار انبار هیزم ازدحام میکنند. پاسبان ، رو میکند به افسر و می گوید: قربان ، انگار اغتشاش و بی نظمی راه افتاده . اچوملف نیم چرخی به سمت چپ می زند و به طرف جمعیت می رود. دم در انبار ، مردی که وصفش رفت با جلیقه ی دگمه باز خود دیده میشود دست راستش را بلند کرده است و انگشت آغشته به خونش را به جمعیت ، نشان میدهد.

افسر کلانتری نگاهش میکند و استاد خریوکین زرگر معروف را بجا می آورد. بانی جنجال نیز یک توله ی تازی سفید رنگ با پوزه ی باریک و لکه ی زردی بر پشت با دستهای از هم گشوده و اندام لرزان ، در حلقه ی محاصره ی جمعیت ، همانجا روی زمین نشسته است. چشمهای نمورش  از اندوه و از وحشت بیکرانش حکایت میکند. اچوملف ، صف جمعیت را میشکافد و می پرسد چه خبر شده؟ به چه مناسبت؟ اینجا چرا؟ … تو دیگر انگشتت را چرا؟ … کی بود داد می زد؟

خریوکین توی مشت خود سرفه ای میکند و می گوید قربان ، داشتم برای خودم می رفتم ، کاری هم به کار کسی نداشتم. با میتری میتریچ درباره ی مظنه ی هیزم حرف می زدیم یکهو این حیوان لعنتی پرید و بیخود و بی جهت انگشتم را گاز گرفت. ببخشید قربان ، من آدم زحمتکشی هستم کارهای ظریف میکنم , من باید خسارت بگیرم ، آخر ممکن است انگشتم را نتوانم یک هفته تکان بدهم. آخر کدام قانون به حیوان اجازه میدهد؟  اگر بنا باشد هر کسی آدم را گاز بگیرد بهتر است سرمان را بگذاریم و بمیریم.

اچوملف سرفه ای میکند ، ابروانش را بالا می اندازد و با لحن جدی می گوید: هوم!  بسیار خوب, سگ مال کیست؟ من اجازه نمیدهم! یعنی چه؟ سگهایشان را توی کوچه و خیابان ول میکنند به امان خدا. تا کی باید به آقایانی که خوش ندارند قوانین را مراعات کنند روی خوش نشان داد؟ صاحب سگ را  هر پست فطرتی که میخواهد باشد چنان جریمه کنم که ول دادن سگ و انواع چارپا یادش برود! مادرش را به عزایش می نشانم. آنگاه رو می کند به پاسبان و می گوید یلدیرین! ببین سگ مال کیست و موضوع را صورت مجلس کن. خود سگ را هم باید نفله کرد. فوری! احتمال می رود هار باشد.

یلدیرین پرسید: این سگ مال کیست؟ مردی از میان جمعیت می گوید غلط نکنم باید مال ژنرال ژیگانف باشد. افسر گفت: ژنرال ژیگانف؟ هوم … یلدیرین بیا کمکم کن پالتویم را در آرم , چه گرمایی! انگار میخواهد باران ببارد. بعد رو می کند به خریوکین و ادامه می دهد من فقط از یک چیز سر در نمی آورم, آخر چطور ممکن است سگ به این کوچکی گازت گرفته باشد؟ او که قدش به انگشت تو نمی رسد! سگ به این کوچکی و تو ماشاالله با آن قد دیلاقت! لابد انگشتت را با میخی سیخی زخم کردی و حالا به کله ات زده که دروغ سر هم کنی و بهتان بزنی. امثال تو ارقه ها را خوب میشناسم .

1

یک نفر از میان جمعیت می گوید قربان خریوکین محض خنده و تفریح می خواست پوزه ی سگ را با آتش سیگار بسوزاند ، سگ هم بالاخره خل که نیست پرید و انگشت او را گاز گرفت, خودتان که می شناسید این آدم چرند را. خریوکین داد زد: آدم بی قواره ، چرا دروغ می گویی؟ تو که آنجا نبودی. چرا دروغ سر هم می کنی؟ جناب سروان خودشان آدم فهمیده ای هستند ، حالیشان می شود کی دروغ می گوید و کی پیش خدا روسفید است. اگر دروغ گفته باشم حاضرم محاکمه ام کنند. قاضی قانونها را خوب بلد است , گذشت آن زمان , حالا دیگر ، قانون همه را به یک چشم نگاه می کند, تازه برادر خودم هم در اداره ی ژاندارمری خدمت می کند.

در این لحظه پاسبان با لحنی جدی و با حالتی آمیخته به ژرف اندیشی می گوید: جر و بحث موقوف. یلدیرین گفت : نه نباید مال ژنرال باشد, ژنرال و این جور سگ؟ سگ های ایشان از نژاد اصیل اند. افسر پرسید مطمئنی ؟  پاسبان گفت بله قربان ، مطمئنم

افسر: خود من هم می دانستم. سگهای ژنرال ، گران قیمت و اصیل اند ، حال آنکه این سگه به لعنت خدا نمی ارزد. نه پشم و پیله ی حسابی دارد ، نه ریخت و قیافه و هیکل حسابی. نژادش حتماً پست است. مگر ممکن است ژنرال ، این جور سگها را در خانه اش نگه دارد؟! عقل و شعورتان کجا رفته؟ این سگ اگر گذرش به مسکو یا پترزبورگ می افتاد می دانید باهاش چکار می کردند؟ قانون بی قانون, فوری خفه اش می کردند. گوش کن خریوکین، حالا که به تو خسارت وارد آمده نباید از شکایتت بگذری, حق این نوع آدمها را باید کف دستشان گذاشت. پاسبان  زیر لب گفت: اما شاید هم مال ژنرال باشد, روی پوزه اش که نوشته نشده, چند روز پیش حیوانی شبیه این را در خانه ی ژنرال دیده بودم .

صدایی از میان جمعیت می گوید: من می شناسمش مال ژنرال است. افسر کمی فکر کرد و گفت : هوم  یلدیرین ، برادر سردم شد ، پالتویم را بنداز روی شانه هایم, چه سوزی, لرزم گرفت. اصلاً سگ را ببر خدمت ژنرال و خودت از ایشان پرس و جو کن. به ایشان بگو که سگ را من پیدا کردم و فرستادم خدمتشان. در ضمن به ایشان یادآوری کن که سگ را در کوچه و خیابان رها نکنند. شاید این حیوان سگ گران قیمتی باشد و اگر هر رهگذری بخواهد آتش سیگارش را به پوزه ی سگ بیچاره بچسباند چه بسا از این زبان بسته چیزی باقی نماند. حیوانیست ظریف و اما تو ، کله پوک بیشعور دستت را بگیر پایین. لازم نیست آن انگشت احمقانه ات را به معرض نمایش بگذاری. اصلاً همه اش تقصیر خودت است. اوناهاش ، آشپز ژنرال دارد می آید این طرف ، خوب است ازش بپرسید. هی ، پروخور! بیا اینجا جانم! نگاهی به این سگ بنداز. مال شماست؟

آشپز با اکراه گفت: چه حرفها! ما هیچ وقت از این سگها نداشتیم. افسر اچوملف گفت:  این که پرسیدن نداشت! معلوم است که ولگرده. احتیاج به این همه جر و بحث هم ندارد . وقتی من می گویم ولگرده ، حتماً ولگرده . باید کارش را ساخت.

آشپز پروخور ادامه داد:  گفتم مال ما نیست ، مال اخوی ژنرال است ؛ همانی که از چند روز به این طرف مهمان ماست. ژنرال خودمان علاقه ی چندانی به سگ شکاری ندارد ولی اخوی ایشان طرفدار این جور سگهاست. اچوملف با لحنی آمیخته به محبت می پرسد مگر اخوی ایشان تشریف آورده اند اینجا؟ ولادیمیر ایوانیچ را می گویم ، خدای من! اصلاً خبر نداشتم! لابد مهمان برادرشان هستند. آشپز گفت بله مهمان هستند.

خدای من لابد دلشان برای برادرشان تنگ شده بود و مرا ببین که اصلاً خبر نداشتم! پس سگ مال ایشان است؟ واقعاً خوشحالم. بیا با خودت ببرش خانه. سگ بدی نیست, حیوان زبر و زرنگی است, پرید و انگشت آن یارو را گاز گرفت… ها ها ها.  حیوانکی دارد میلرزد. ناکس کوچولو هنوز هم دارد می غرد . چه با نمک است.

پروخور توله را صدا می زند و همراه سگ از در انبار دور می شود. جمعیت به ریش خریوکین می خندند. اچوملف با لحنی آمیخته به تهدید بانگ میزند: مردک صبر کن به حسابت می رسم . آنگاه شنل را به دور تن خود می پیچد و میدان بازار را ترک می کند.

منبع : مجموعه ای از آنتون چخوف


اگر خواننده جدید سایت «یک پزشک»  هستید!
شما در حال خواندن سایت یک پزشک (یک پزشک دات کام) به نشانی اینترنتی www.1pezeshk.com هستید. سایتی با 18 سال سابقه که برخلاف اسمش سرشار از مطالب متنوع است!
ما را رها نکنید. بسیار ممنون می‌شویم اگر:
- سایت یک پزشک رو در مرورگر خود بوک‌مارک کنید.
-مشترک فید یا RSS یک پزشک شوید.
- شبکه‌های اجتماعی ما را دنبال کنید: صفحه تلگرام - صفحه اینستاگرام ما
- برای سفارش تبلیغات ایمیل alirezamajidi در جی میل یا تلگرام تماس بگیرید.
و دیگر مطالب ما را بخوانید. مثلا:

تصور شاهان صفوی بر اساس شرح متنی جهانگردان و افراد شاخصی که آنها را دیده و توصیف کرده‌اند

در حساب توییتر Cavid Ağa شاهان صفوی را بر اساس نوشته‌های قدیم به دقت و به صورت گرافیکی و چشم‌نوازی تصور شده‌اند.(توضیحات از ویکی پدیا) شاه اسماعیل بنا به نوشته‌های جیووانی ماریا دلی آنجیوللوشاه اسماعیل یکم (۱۷ ژوئیهٔ ۱۴۸۷ – ۲۳ مه…

دستمال‌های پارچه‌ای برای پنهان کردن نقشه فرار در زمان جنگ جهانی دوم

جورجینا کنیوندر جنگ جهانی دوم، نقشه‌های سرّی روی دستمال‌های جیبی چاپ می‌شد تا نیروهای متّفقین در پشت خطوط دشمن بتوانند از آنها استفاده کنند. گرامی داشتن دستمال‌های پارچه‌ای کهنه پدر ‌همسرم شاید به نظر کاری ناخوشایند باشد اما در دل آنها…

آیا تا حالا عکس‌های باکیفیت از فضای داخلی پنهان سازهای موسیقی مختلف دیده بودید؟!

آیا تا به حال به این فکر کرده‌اید که داخل سازها و آلات موسیقی چگونه است؟در کودکی و نوجوانی بسیار پیش آمده بود که وسایل الکترونیکی را باز کرده باشیم. اما خب آنها پیج داشتند و ما خودمان را متقاعد می‌کردیم که دوباره می‌توانیم سر هم‌شان…

بهترین کتاب های علمی تخیلی برای پرورش تخیل شما |۶۴ اثر خواندنی

تهیه فهرستی از آثار علمی تخیلی که در ایران ترجمه و منتشر شده باشند و محبوب باشند، دشوار است. کلا وقتی فهرست می‌کنیم هدف ما ترغیب خواننده به بیشتر خواندن است و نه اینکه ادعا کنیم چیز کاملی درست کرده‌ایم.پس این شما و شماری از محبوب‌ترین…

رهبران شرکت‌ها و کشورها در قالب افراد بی‌خانمان- چه کسی می‌داند اگر جبر جغرافیایی و اکوسیستم نبود،…

اگر پدر زیستی استیو جابز او را در یک سناریویی تخیلی به سوریه می‌برد، استیو جابز چه سرنوشتی پیدا می‌کرد؟ یک کارمند؟ یک مدیر رده میانی؟ یکی از انبوه کشته‌های جنگ داخلی این کشور؟بدیهی است که اکوسیستم مناسب و شرایط اقتصادی و یک آبشار…

عملیات گانرساید: حمله نروژ به تاسیسات آب سنگین نازی‌ها که آنها را از بمب اتمی محروم کرد

سرهنگ ارتش سلطنتی نروژ، لیف ترونستاد، پس از تحویل کپسول‌های انتحاری، به سربازانش اطلاع داد: «نمی‌توانم به شما بگویم که چرا این مأموریت اینقدر مهم است، اما اگر موفق شوید، برای صد سال در خاطره نروژ زنده خواهد ماند.»با این حال، این…
آگهی متنی در همه صفحات
6 نظرات
  1. آترین می گوید

    خدا قوت. خیلی لذت بردم. تجربه نزدیکی به این داستان داشتم

  2. سعيد می گوید

    ممنون از داستان‌هایی که از چخوف می گذارید…
    بعد از مدت‌ها دوباره این داستان‌ها رو دارم میخونم. ممنون
    از کتاب بانو با سگ ملوس هم بیاوید ممنون میشم.
    تشکر

  3. کلینیک زیبایی آناهید می گوید

    بسیار عالی. تصویر استفاده شده از کدوم منبعه؟

    1. سعید ضیاء می گوید

      ممنون از نظرتون.عکس درون متن از یک کتاب کمیک برداشت شده و جنبه ی تزیینی دارد

  4. کا می گوید

    با سلام،
    عرضی در مورد درجِ منابع در متون شما داشتم. منبع رو اگر هم استفاده ما خوانندگان استفاده کنیم معمولا برای یافتن مطالب مشابه یا اطلاعات بیشتر هست، نه برای تطبیق با متن شما و احتمالا گیر دادن به شما. همه‌ی مقالات علمی و مطبوعات خارجی منبع رو به صورت کامل و دقیق ذکر می‌کنند تا خوانندگان به راحتی مراجعه کنند و اطلاعات بیشتری کسب کنند.
    شاید چشمان همیشه منتقد ما مخاطبان کمی حساس شده، با این حال امیدوارم جسارت تلقی نکنید عرض بنده رو.

  5. mehdi می گوید

    این داستان کوتاه جالب مصداق ضرب المثل معروف فارسی که میگه:با 2 تومن موسایی میشه با 5 تومن عیسایی……

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.