فیلم ماهی بزرگ ، شاهکاری از تیم برتون – بررسی و نقد – Big Fish (2003)
برخلاف بچههای همسن و سالش اصلاً کارتون دوست نداشت، ولی خوب بلد بود چطور سر پدر و مادرش را گرم کند و خودش روزهای تعطیل بنشیند پای فیلمهای ترسناک تلویزیون. این «تیم» کوچک از همان اولش راه خودش را رفت و دنیای ذهنی خودش را ساخت تا بشود «تیم برتون»، خالق «ادوارد دستقیچی»، «چارلی و کارخانهی شکلاتسازی»، «عروس مرده» ،«اسلیپی هالو» ،«سوئینی تاد» و …
اما امروز از فیلم دیگری از تیم برتون صحبت میکنیم. پس از فیلم نه چندان خوب «سیارهی میمونها»، طرفداران برتون چشمانتظار بازگشت کارگردان محبوبشان بودند که برتون خواست آنان را با «ماهی بزرگ» در سال 2003 اجابت کرد.
ویل بلوم (بیلی گراداپ)، از وقتی بچه بوده داستانهای عجیب پدر قصهگویش، ادوارد بلوم(آلبرت فینی) را میشنید، مخصوصاً داستان بزرگترین گربهماهی دنیا که فقط یک بار پدرش توانست او را بگیرد، ولی رهایش کرد. حالا او دارد ازدواج میکند، ولی پدرش همچنان مهمانها را با داستانهایش سرگرم میکند. ویل دیگر خسته شده، داستانهایی که پدر از دوران جوانیش تعریف میکند، آنقدر دور از واقعیت به نظر میرسد که ویل از پدرش تصویر یک آدم دروغگو را در ذهن دارد و از او فاصله میگیرد. چنانکه پس از ازدواج با ژوزفین (ماریون کوتیارد) با پدرش قطع رابطه میکند. چند سالی میگذرد و حالا ویل و ژوزفین در پاریس زندگی میکنند و به زودی صاحب فرزند خواهند شد. مادر ویل، ساندرا (جسیکا لانگ) با ویل تماس میگیرد و میگوید پدرش سخت بیمار است و چندان وقتی برای زندگی ندارد و بهتر است اختلافاتش را با پدرش کنار بگذارد و به دیدنشان برود. ویل و ژوزفین به آلاباما باز میگردند و ویل قصد دارد برای سوالاتش دربارهی شخصیت حقیقی پدرش پاسخی بیابد. اما هنوز چندان با پدر راحت نیست و دوست ندارد دوباره آن داستانها را که پدرش تکقهرمان آن است بشنود، از طرفی ژوزفین به داستانهای پیرمرد علاقمند شده و پای داستانهای او مینشیند. و داستان از کودکی ادوارد آغاز میشود؛ آنجا که او و دوستانش شبانه به خانهی جادوگر شهر(هلنا بونهم کارتر) که یک چشم شیشهای دارند میروند تا چگونگی مرگشان را در چشم شیشهای زن تماشا کنند. تنها ادوارد بود که از جادوگر نترسید و کیفیت مرگش مانند رازی بین جادوگر و او باقی ماند. سالها میگذرد و ادوارد جوان( اوان مکگرگور) محبوبترین جوان شهر میشود، او زیبا و جذاب است، مهربان و شجاع و در تمام ورزشها سرآمد. ادوارد تصمیم میگیرد از مردم شهر خداحافظی کند تا در جایی کوچک محصور نماند و دنیا را تجربه کند. در آغاز سفر، او شهرش را از وجود غولی که برای سیر کردن شکمش از مردم دزدی میکرد نجات میدهد و با غول همسفر میشود. وقتی به یک دو راهی میرسند یک راه جنگلی مخروبه و یک راه سرسبز، ادوارد که همیشه راههای سخت را انتخاب کرده از راه جنگلی مخوف میرود و از غول میخواهد وقتی به انتهای جاده رسید منتظرش بماند. در راه، ادوارد به شهر کوچک و شادی میرسد که مردمانش مدام در جشن و پایکوبی هستند و برای آنکه کسی هوس نکند از آن مکان شاد برود کفشهای ساکنان را بالای تیر برق پرتاب میکنند! ادوارد مدتی پیش شهردار و همسرش و دختر کوچکشان، جنی، میماند و با نورتر وینزلو(استیو بوشمی) دوست میشود اما او که طبع جستجوگری دارد با وجود دلتنگیهای جنی از آنجا میرود و وینزلو را هم ترغیب به رفتن و ادامهی مسیر زندگیش میکند. ادوارد باز به غول میرسد و آنها اینبار سر از یک سیرک در میآورند. صاحب سیرک با غول به قصد نمایش دادنش قرارداد میبندد. در آنجاست که ادوارد عشق زندگیش را مییابد، ساندرای جوان( آلیسون لوهمن). ادوارد در مییابد ساندرا با صاحب سیرک نسبتی دارد و صاحب سیرک بشرط انجام کارهای سخت توسط ادوارد رضایت میدهد هر یک ماه چیز کوچکی از ساندرا برای او بازگوید. اما پس از چند ماه، ناگهان ادوارد به راز عجیب صاحب سیرک پی میبرد و در قبال سکوتش دربارهی راز او، آدرس ساندرا را مییابد و موفق میشود نامزد او را کنار بزند و به ساندرا برسد و داستانهای ادوارد باز ادامه مییابد. ویل اما، به مدارکی از حضور یک زن دیگر در زندگی پدرش دست مییابد و حال یک سئوال جدید هم برایش پیش میآید: آیا پدر به مادر خیانت میکرده؟! آنهم مادری که همیشه عاشق پدرش بوده و داستانهایش را چشمبسته پذیرفته، و پدر که عاشقانه مادر را دوست دارد… ویل به دنبال جواب میرود اما ادوارد حالش وخیم است و در بخش مراقبتهای ویژه بستری میشود، چیزی به بر افتادن پردهی رازآلودآن مرگ افسانهای ادوارد که در چشم شیشهای جادوگر دیدهبود نمانده.
تیم برتون باز به سمت ساخت داستانهای شاهپریانی و سورئال رفته است و در عین حال، تلخبینی همیشگیاش در این فیلم نمود اندکی نسبت به دیگر کارهایش مییابد. حضور عناصر غول، صاحب سیرکی که در شبهای مهتابی مسخ میشود، خواهران دوقلوی چینی خواننده که از کمر به هم چسبیدهاند و هر کدام یک پا دارند، جادوگر چشم شیشهای و… وجهی نمادین به فیلم داده که در عین غیر قابل باور بودن، بیننده را دلزده نمیکنند. بیننده، به دنبال داستانهای کودکی خود در این فیلم میگردد. شخصیت ادوارد جوان همانقدر همراهی بیننده را برمیانگیزاند که قهرمانهای شجاع و هیجانانگیز داستانهای هانس کریستین آندرسن.البته یکی از مشخصههای کار برتون به این فیلم تزریق شده، همان دید مثبت و شادی که در دنیای گذشته وجود دارد و جو بیاعتمادی در دنیای حال، دنیای حال دیگر عاشق نیست و با منطق به دنبال همهچیز میرود، بدتر از آن، آدمها آنقدر بزرگ شدهاند که دیگر داستانها را باور نمیکنند، آدمهای زمان حال برتون آدمهای مکانیکی و بیروحی هستند که دیگر معجزهی شب کریسمس و هدایای بابا نوئل را باور ندارند و تنها راه نجاتشان- که بصورت معدود پیش پای آدمهای زمان حال برتون گذاشته میشود، چنانکه برای ویل این فرصت فراهم آمد- باور کردن گذشتهها و سپردن خود بدست دنیای افسانههاست. دید بیاعتماد برتون در انیمیشن «عروس مرده» دو دنیای متفاوت را رقم میزند. دنیای سیاه و بیرنگ آدمهای نوکیسه و سودجوی زنده و دنیای شاد و رنگی و پر رقص و آواز مردگان. و این دید بیاعتماد برتون تا آنجا پیش میرود که به فیلم “سوئینیتاد” میرسیم. در این فیلم، برتون به نحو آزار دهندهای دید صد در صدی و بدبین دارد. دنیای سیاه و فاسد لندن و سوئینی آرایشگر( جانی دپ) که برای انتقام آمده، اما از آنجا که فیلم کاملاً موزیکال است بسیاری از دیالوگها که برای درک بهتر کاراکترها باید در طول فیلم گنجانده میشد وجود ندارد و بعلاوه، نحوهی انتقامگیری سوئینی بسیار سادیسمی است و در پایان یک دنیا سئوال برای بیننده باقی میماند و فیلم را حتی جلوههای ویژهی فوقالعاده و بازی عالی جانی دپ عزیز و دوستداشتنی نجات نمیدهد. تیم برتون، در سال 2010 پروژهی فیلم «آلیس در سرزمین عجایب» را در دست دارد و دنیا منتظر است تا تفسیر برتون را از یکی از نمادینترین داستانهای جهان و محبوبترین داستان کودکان بنگرد. برتون بهترین کاندید برای کارگردانی این فیلم به نظر میرسد.
ساخت موسیقی فیلم را «دنی الفمن» بر عهده داشته و یکی از نکات جالب فیلم، نبود بازیگر مرد محبوب برتون- و من!- جانی دپ و در عوض حضور بازیگر زن محبوبش «هلنا بونهم کارتر» در دو نقش است. یکی از اشکالاتی که شاید بتوان بر فیلم گرفت، پرداخت اندک آدمهای زمان حال فیلم، ویل و ژوزفین است. با اینحال، «ماهی بزرگ» فیلمی است که میتواند تاثیر خوبی بر بیننده بگذارد، مخصوصاً بخش پایانی فیلم. تمام تلاش برتون آن است که به یاد ما بیاورد خوب است گاهی بایستیم و یک قصه را به طور کامل گوش کنیم و باورش کنیم. همین!
چی شده بعد از این همه مدت راجع به این فیلم نوشتین؟ شاهکار سال 2001 بود. دیگه همچین چیزی ساخته نخوهد شد. من داشتمش، متاسفانه دادم به یکی از دوستان دیگه نیاورد
با سلام بسیار جالب بود من هم قبلا در مورد این فیلم نوشته بوده و با شما موافقم
خوشحال می شم به وبلاگ من هم سری بزنید
همین امروز یعنی چند ساعت قبل تو کلوب نزدیک خونمون بودم و تصویر ماهی بزرگ رو پشت یکی از نوار ها دیدم!!!!
چطور می توان تیم برتون باشکوه را بدون جانی دپ تصور کرد با آن نگاه های اسرار آمیزش که انگار همیشه چیزی را پشت نگاه خود مخفی می کند . افسوس که این فیلم را ندیده ام .اما با خواندن این نوشته اجباری مرا وامی دارد که به سراغش بروم .
بدرود پزشک عزیز
فیلمهای تیم برتون همه جالبن .
چه سخصیتی داره این تیم برتون، از همه بیشتر ادواردشو دوست دارم. یعنی همون دست قیچی. به قول مجله همشهری جوان کودک درونش به شدت فعال و گاهی وحشیه.
راستی عید غدیر مبارک. D:
واوو! من عاشق این فیلم هستم خصوصن اون سکانسی که ادوارد پس از مدتها دوستش (استیو بوسمی) رو تو بانک میبینه و ازش می پرسه خب حالا چیکار میکنی؟ و دوستش میگه الان دارم این بانک رو می زنم!!
در مورد سوئینی تاد هم باید بگم اصلن به سبک تیم برتونی نیست چون تئاتر برادوی از برتون خواسته بودند به اصل نمایش وفادار بمونه حتی تهدید کرده بودند که اول اونها فیلم رو می بینند و اگر مورد تاییدشون بود اجازه پخش فیلم رو خواهند داد و مثل اینکه مورد تاییدشون بوده که فیلم پخش شد.
با سلام و خسته نباشید یک مطلبی در مورد اصطلاح big fish داشتم اونم اینکه معادل فارسی این اصطلاح مرد کله گنده یا آدم کله گنده و یا به معنی فرد مهم و داری قدرت است مثلا … یک مرد کله گنده است اگه به oxford advanced dictionory مراجعه کنی و این معنی رو پیدا می کنی با تشکر
@میثم, این تعبیر با توجه به تم فیلم و داستان ابداً کاربرد نمییابد دوست عزیز! با اینحال، از اطلاعاتی که دادید ممنونم!