چگونه مغزهایمان معتاد گوگل، توییتر و SMS میشوند؟!

فرقی نمیکند که خودمان معتاد گوگل، توییتر و شبکههای اجتماعی باشیم یا یکی از دوستان و نزدیکانمان، در هر حال چیزی که کمتر به آن فکر کردهایم، این بوده است که چگونه معتاد این فناوریها میشویم.
اگر یک وبگرد مشتاق هستید، آیا تا به حال از خودتان پرسیدهاید که این لذت ناشی وبگردی است که میل به آنلاین شدن را در شما برمیانگیزد یا اشتیاق برای جستجو و یافتن چیزهای جدید و پیشبینینشدنی؟
احتمالا تا به حال کمتر در مورد این مسئله فکر کردهاید و تا به حال «لذت و سرخوشی» را مترادف با میل «جستجو و خواستن» میگرفتید. اما وقتی که از یکی وبگردی چند ساعته فارغ میشوید، تا به حال شده از خودتان پرسیده باشید که از وبگردی لذت بردهاید یا صرفا خود میل جستجوتان ارضا شده است؟
Slate مقاله جالبی در این مورد دارد. به خلاصهای از این مقاله توجه کنید، مقاله کامل را میتوانید در اینجا بخوانید.
همچون نیازهای پایهای انسانها، مثل خواب و خوردن و نوشیدن، به نظر میرسد که نیاز به دسترسی به اطلاعات الکترونیک هم مبدل به یکی از نیازهای اساسی و اولیه بشر شده است. بعضی از این اطلاعات ممکن است واقعا به کار و زندگی ما ربط داشته باشند، اما بخش زیادی از این اطلاعات و اشتیاقمان برای مرور روزانه آنها واقعا نقشی در زندگی ما ندارند.
راستش اگر خوب دقت کنیم، خیلی وقتها ما کاملا شبیه موشهای آزمایشگاهی که روانشناسی به نام جیمز اولدز James Olds، چند دهه قبل روی آنها آزمایش جالبی انجام داد.
در سال 1954، جمیز اولدز و گروه همکارش، در آزمایشگاهی در دانشگاه مکگیل مشغول پژوهش بودند. آنها روی مکانیسم یادگیری موشها، تحقیق میکردند. در یکی از آزمایشات، آنها الکترودی روی مغز موشهای تعبیه کردند و موشها را در قفس ویژهای قرار دادند. هر وقت که موشها به یک گوشه خاص قفس میرفتند، به آنها شوک داده میشد. آنها با این کار میخواستند ببینند که آیا موشها به مرور بین رفتن به آن قسمت خاص قفس و شوک دردآور، یک رابطه ذهنی کشف میکنند و آیا به مرور از آن قسمت قفس، اجتناب میکنند یا نه.
اما یک روز، دانشمندان ناخواسته، الکترود را در جای دیگری از مغز موشها قرار دادند. آنها در کامل شگفتی متوجه شدند که این بار موشها مشتاق گرفتن شوک شدهاند و برای اینکه شوک بیشتری بگیرند، مرتب به آن گوشه خاص قفس میروند.
در واقع آنها آن روز به صورت تصادفی الکترود را روی قسمت جانبی هیپوتالاموس گذاشته بودند. قسمتی از مغز که بعدها، نام مرکز خوشی و لذت، روی آن گذاشتند. آزمایشات بعدی نشان داد که در مورد انسانها هم، همچون موشها دریافت سیگنالها از این مرکز خوشی و لذت، آنقدر اهمیت دارد، که انسانها حاضر میشوند از عادات مربوط به بهداشت شخصی و ضروریات زندگیشان صرفنظر کنند، تا در عوض به خوشی صادر شده از این قسمت مغز برسند.
اما تحقیقات یک دانشمند علوم اعصاب به نام «جاک پانکسپ» Jaak Panksepp، نشان داد که تحریک الکتریکی هیپوتالاموس جانبی، واقعا منجر به خوشی و لذت واقعی نمیشود. مثلا تحریک این قسمت در انسانها گرچه باعث برانگیختگی جنسی میشود، اما به لذت جنسی منتهی نمیشود. در مورد جانداران پستانداری که مورد آزمایش قرار گرفتند، تحریک این قسمت صرفا موجب برانگیخته شدن چرخهای از رفتارهای جستجوگرانه میشد.
پانکسپ، برای حس و حالی که با تحریک این قسمت ایجاد میشد، اسامی زیادی برگزید: کنجکاوی، علاقه، کاوش، انتظار، هوس، اما در نهایت واژه «جستجو» را برای توصیف این حس و حال، مناسبتر دید. این دانشمند چند دهه را صرف نقشهبرداری از سیستم احساسی مغز کرد، سیستمی که به باور او در همه پستانداران مشترک است.
به گمان وی، میل به جستجو، شالوده احساسات پستانداران را میسازد و این «جستجو» است که باعث حرکت موتور انگیزشی پستانداران میشود و باعث میشود هر روز صبح از بستر برخیزیم و در پیرامون خود حرکت کنیم.
در انسانها کارکرد میل به جستجو، تنها برای برآوردن نیازهای جسمانی نیست. در انسانها پاداشهای انتزاعی درست به اندازه پاداشهای ملموس، باعث تهییج میشوند. وقتی ما ایدهپردازی میکنیم، زمانی که ارتباطات هوشمندانه برقرار میکنیم یا هنگامی که دنبال معنی چیزی میگردیم، درواقع مدارهای جستجوگر خود را فعال کردهایم.
مادهای شیمیایی که در مغز ما، سوخترسان مدارهای جستجوگر ما است، یک میانجی عصبی به نام دوپامین است. حتی گاهی میل انسانها برای فعال کردن مدارهایی که دوپامین مسئول فعال کردنشان است، آنقدر زیاد میشود، که آنها به سوءمصرف موادی مثل کوکائین یا آمفتامین روی میآورند.
خوب! پس از این مقدمه طولانی برمیگردیم به مبحث اصلی پست: به راستی چه چیزی باعث میشود که ما گاهی ساعتها در گوگل جستجوهای پی در پی کنیم؟ جستجوهایی که شاید چندان به کارمان نیایند؟ چه چیزی باعث میشود بعضی از کاربران اینقدر توییت کنند؟ علت رویکرد ما به فیسبوک و مایاسپیس و شبکههای اجتماعی چیست؟
وقتی از یکی از ما در این مورد سؤال کنند، شاید کوتاه جواب بدهیم که این کارها برایمان جالب هستند و ما از آنها خوشمان میآید، شاید هم چند دقیقهای در مورد فواید آنها سخنرانی کنند؟ اما آیا واقعا «خوش آمدن» توصیف دقیقی از میل و موتور محرک ما برای کار در این سرویسهای اینترنتی است؟! شاید پاسخ بهتر در همین دوپامین، خلاصه شده باشد.
نکته جالب دیگر این است که دوپامین، نقش کنترلی روی ساعت درونی بدن انسان دارد. برای مثال کسانی که مبتلا به اختلال بیشفعالی هستند، دوپامین کمی در مغزشان دارند، به همین خاطر یک بازه زمانی کوتاه در مقایسه به انسانهای دیگر برای آنها، طولانیتر به نظر میرسد و علت بیشفعالی آنها ممکن است در همین حقیقت نهفته باشد.
سال قبل نشریه آتلانتیک، مقاله جالبی با این عنوان منتشر کرد: «آیا گوگل ما را احمق میکند؟»، ترجمه این مقاله را میتوانید در اینجا بخوانید، اما چکیده این مقاله این بود که گوگل کردن رفتهرفته باعث میشود که کاربران مشتاقش، توانایی ذهنی تمرکز روی یک مبحث را از دست بدهند و یک سیستم ذهنی تکانشی پیدا کنند. در واقع این گوگلرها شبیه همان موشهایی میشوند که برای دریافت شوک، به یک گوشه قفس میروند!
کنت بریج Kent Berridge، استاد روانشناسی دانشگاه میشیگان، دو دهه را صرف پژوهش روی مکانیسم حس لذت کرده است. وی بر مبنای یک رشته آزمایشات ثابت کرد که «میل جستجوگرانه» و «حس لذت»، دو مکانیسم به کلی جدا در مغز ما دارند. این دو با هم متفاوتند، اما مکمل هم محسوب میشوند.
ما وقتی خوشی و لذت و سعادتمندی را تجربه میکنیم که سیستم درونیمان با مواد درونزاد شبهمخدر تحریک شود، حس لذت به کلی با حسی که متعاقب تحریک سیستم دوپامینی ما، برانگیخته میشود، متفاوت است. به همین خاطر است که حسی که معتادان مواد مخدر گروه تریاک تجربه میکنند به کلی با رفتاری کسانی که داروهای محرک مثل کوکائین و آفتامین (اکس) استفاده میکنند، متفاوت است. سوء مصرف آمفتامین، افراد را به حرکت وامیدارد ، در صورتی که مصرف مخدرهای دسته تریاک، موجب سرخوشی میشود.
بر این اساس بریج دو آزمایش در موشها انجام داد، نخست سلولهای عصبی یا نورونهای دوپامینی موشهای مورد آزمایش را تخریب کرد و مشاهده کرد که این موشها با اینکه توانایی راه رفتن، جویدن و بلعیدن را دارند، به خاطر فقدان حس یافتن و جستجو، حتی هنگامی که غذا در نزدیگی آنها قرار داده میشد، غذا نمیخورند تا حدی از گرسنگی میمردند. در آزمایش دوم، بریج آزمایش متفاوتی انجام داد، او این بار مشاهده کرد که موشهایی که دوپامین بیشتری در مغزشان دارند، نسبت به موشهای عادی زودتر یادمیگیرند که چگونه با پیمودن راهروهای تو در تو، به غذا برسند.
این آزمایشات و تحقیقات میتواند کاربردهایی در شناخت مکانیسم اعتیاد و رفتارهای وسواسی داشته باشد. بریج پیشنهاد کرده است که در بعضی از معتادان، مغز درگیر «چرخه خواستن» میشود، یعنی چیزی که باعث اعتیاد این افراد میشود، لذت و سرخوشی نهایی نیست، بلکه تمایل و اشتیاق آنها برای جستجوی پاداش، محرک اصلی آنهاست.
بنابراین سیستم دوپامینی، میتواند تحت شرایطی، خواستههای بیمعنی در ما ایجاد کند، خواستههایی که منطقی نیستند. وقتی که در اینترنت، بیهدف چرخهای از جستجوهای بیهدف را انجام میدهیم و خودمان هم میدانیم که اطلاعاتی که به آنها میرسیم حیاتی نیستند، ولی در عین حال نمیتوانیم جلوی خودمان را بگیریم، ممکن است، تحت تأثیر همین سیستم دوپامینی باشیم. یعنی مادامی که آنلاین هستیم و گوگل می کنیم، توییت انجام میدهیم و در شبکههای اجتماعی فعالیت میکنیم، تمایل «خواستن» و اشتهایمان برای جستجو ارضا میشود.
اتفاقا فناوریهای نو به گونه ای هستند که سیستم دوپامینی را بیش از سایر پدیدهها، فعال میکنند، این فناوریها از ایمیل گرفته تا توییتر و SMS، سیستم خواستن/جستجو را فعال میکنند. برای مثال سیستم دوپامینی در هنگام وبگردی همواره در انتظار رسیدن به چیزهای غیرقابل پیشبینی است. به علاوه، این سیستم با مشاهده مبهمی از امکان رسیدن به پاداش، به شدت تحریک میشود. بنابراین ممکن است، یک ساعت تمام در گوگل ریدر، مشغول اسکرول و مرور صدها فید باشد، به امید اینکه به پستی جالب برسد.
در دنیای ما انسانها، در عصر ارتباطات، ویبره موبایلمان که حاکی از رسیدن یک SMS جدید است، ممکن است همان کارکردی را داشته باشد که صدای زنگ روی سگهای مورد آزمایش دانشمند مشهور روسی -پاولوف- داشته باشد!
وقتی به موش یا حیوانات، مقدار بسیار کمی غذا بدهیم، اشتهای آنها به شدت تحریک میشود. توییتر هم این روزها، دقیقا همین نقش را در مورد ما بازی میکند، توییتر ما را دقایق زیادی سرگرم میکند، به امید اینکه به چند نوشته کوچک 140 کاراکتری جالب برسیم.
انسانها موجودات جستجوگری هستند و ما با دست خود، اینترنت را ساختهایم که بهترین ابزار جستجو است و به ما اجازه جستجوی دائم میدهد. چنین یافتههایی ما را باید هشیار کند، چرا که ممکن است انسانها را مبدل به ماشینهای جستجوگر بیاعتنا به نیازهای اصلی خود کند.
این نوشتهها را هم بخوانید
استادی داشتیم
می گفت
دوپامین از تریاک هم بدتره!
به گمانم
راست می گفت!
عجب!!! جالب بود
فکر میکنم کاربران حرفهایتر در همین ایران خودمان هم یکم دقیقتر به رفتارهای خودشان نگاه کنند اثرات این عادات جدید را در مقایسه با شرایط رفتاریشان در گذشته و حال بخوبی بتوانند درک کنند و طبیعتاً چنین هشدارهایی باید جدی گرفته شود.
مطلب جالبی بود آقای دکتر ممنون.
از این مقاله ی جالب می شه ایده های خوبی استخراج کرد.
در ضمن همین جستجو بعضا ما را به موارد جالبی می رساند که برای زندگی بهتر لازم است.
و حالا متوجه شدم چرا کاربران مدتی است ناراضی هستند ، آنها چندین ساعت وقت خود را در فرندفید صرف می کنند تا به مطالب جالبی برسند اما کیفیت مطالب آن چیزی نیست که کاربران انتظار رسیدن به آن را دارند.
“در دنیای ما انسانها، در عصر ارتباطات، ویبره موبایلمان که حاکی از رسیدن یک SMS جدید است، ممکن است همان کارکردی را داشته باشد که صدای زنگ روی سگهای مورد آزمایش دانشمند مشهور روسی -پاولوف- داشته باشد!”
این جمله واقعاً به جا بود. فقط
این جمله در مقاله اصلی نبود، وقتی داشتم ترجمه میکردم، به نظرم این جمله تعبیر جالبی اومد، به همین خاطر اضافه کردمش.
خسته نباشید دکتر ، مطلب بسیار با ارزشی بود.
لا اقل به خود من در حد زیادی در رسیدن به چند سئوال اساسی کمک کرد.
تشکر از شما.
خیلی با مطلبتون حال کردم. من خودم یکی از این معتادین به جستجو هستم.
امروز بعد از اینکه این مطلب را اینجا خوندم ، میل باکسم را چک کردم و متوجه شدم میلی از طرف مجله اینترنتی ایران_ایرن آمده و دقیقا عین همین مطلب را با همین عکسها برایم فرستاده!!!!!
البته در ابتدای متن اسم شما را هم اورده بود
دکتر جان این رو با لحن بهروز وثوقی تو فیلم گوزنها بخونش:
دکتر میگم مواد پواد جنس منس، وبلاگ مبلاگ، سایت وب دویی مب دویی، اکانت مکانت جدید سراغ نداری با وفا ؟
بگمونم منم یه جورایی معتادم پس!!!!!
خیلی عالی بود
من هم خودم یکی از همین معتادان به گوگل هستم …!
ولی اکثر مواقع مطالب خیلی جالبی پیدا میکنم
برای مثال روش دانلود از سایت یوتوب که در ایران فیلتر هست رو میتونید در این وبلاگ بخونید:
http://iranbb880.blogspot.com/2009/08/61.html
شاد و موفق باشید.
بسیار عالی و آموزنده
…
مطلبتون واقعا عالی بود. منم تا چند وقت پیش یه همچین مشکلی و یا شاید بشه گفت همچین بیماری داشتم. منتها مشکل من از این نوع بود که معتاد شده بودم به اینکه بیشتر نرمافزارهایی رو که تو سایتهای مختلف میدیدم دانلود میکردم و برای این کار چند ساعت از وقت روزانه خودمو صرف میکردم. تا جایی که بعضی از روزها که وقت کم میاوردم تا نصف شب مینشستم و چک میکردم که چه نرمافزار جدیدی اومده یا آپدیت شده. بعد از یه مدت نشستم و با خودم فکر کردم و دیدم که %99 نرمافزارهایی رو که در یک سال گذشته دانلود کرده بودم حتی یک بار هم روی سیستم نصب نکرده بودم.
خوشبختانه الان تا حد زیادی تونستم از این مشکل رهایی پیدا کنم ولی من به یک نتیجه قطعی رسیدم که اونم اینه که شاید اینترنت اطلاعات آدمها رو بالا ببره(هرچند که در بیشتر موارد این اطلاعات غیر ضروری هستن) ولی در عوض خلاقیت رو به شدت پایین میاره.
من خودم قبلا وقتی میخواستم یه راهحل برای یک مشکل پییدا کنم خودم مینشستم و ساعتها و شاید روزها بهش فکر میکردم. ولی حالا اولین کاری که میکنم اینه که سریعا تو اینترنت میگردم ببینم که این مشکل قبلا برای کسی پیش اومده یا نه؟ و اگه جواب مثبت بود از راهحل ارائه شده استفاده میکنم.
برای همینم احساس میکنم که تا حدی احمق شدم. یعنی مثل گذشته قدرت فکر کردن عمیق ذزباره یک موضوع و تجزیه و تحلیل اون و رسیدن به راه حل رو از دست دادم و فکر میکنم اینترنت این وسط نقش زیادی داشته.
متاسفانه چندسالی هم هست که یک موجی راه افتاده و بیشتر افراد استفاده از اینترنت رو به عنوان مضوعی که حتما باید یه جوری توی زندگی روزمره بگنجوننش بهش نگاه میکنن. واصلا به این فکر نمیکنند که آیا اصلا بهش احتیاج دارن یا نه؟ (درست مثل موبایل)
اینم بگم و عرضمو تموم کنم . . . چند وقت پیش یکی از دوستان که تا حالا کامپیوتر نداشته بود بهم پیله کرده بود که باهاش برم که یه لبتاپ براش بخریم. حالا کاری ندارم که بدون توجه به مدل و مشخصات لبتاپ فقط گیر داده بود که رنگش حتما صورتی باشه! ولی نکتهای که نظرمو جلب کرد این بود که بعد از خریدن لبتاپ و آموزش اولیه ویندوز اولین سئوالی که ازم پرسید این بود که خب حالا ایمیلهامو چطوری چک کنم؟ بهش گفتم مگه تو ایمیلم داری؟ گفت: نه! بعد از اینکه براش یه اکانت باز کردم بهم گفت خب حالا از کجا برام ایمیل میاد؟!!! بهش گفتم بنده خدا قرار نیست از جایی برات میل بیاد . . . خیلی کنجکاو شدم که ببینم که یهو چی شده که اینقدر علاقمند به کامپیوتر و ایمیل و دنیای مجازی شده؟ تا اینکه بعد از کلی صحبت متوجه شدم علاقه ایشون از یک برنامه تلویزیونی نشات گرفته که در اون برنامه یک آقای مثلا کارشناسی اومده و ضمن تعریف و تمجید از اینترنت گفته که الان در روستاها هم اینترنت راه پیدا کرده و هرکسی که سهمی از دنیای مجازی نداشته باشه بهش به چشم عقب افتاده نگاه میکنند و از این اراجیف . . .
منظور اینکه الان جوی راه افتاده که کسانی که هیچ احنیاجی به استفاده از اینترنت ندارن به سمت اون سوق داده میشن که البته شاید یکیش خودم باشم.
ببخشید که طولانی شد . . . ولی من فکر میکنم که ارتباطات مجازی تا چند سال دیگه بلایی به سر بشر بیاره که تا حالا هیچکس نیاورده.
بسیار جالب بود.
من تا حالا فکر می کردم که دوپامین باعث فعال شدن چرخه لذت می شود. ولی الان باید قبول کنم که چرخه جستجو درست تر است.
سایت بسیار مفیدی دارید. موفق و موید باشید
عالی بود
من الان1 ساله adsl گرفتم دقیقا این مطلب درسته !
اکثرا درباره موضوعاتی سرچ میکنم که جنبه مهم برام نداره بیشتر اطلاعات درجه 2 و 3 برام به حساب میاد یه جورایی از سرچ کردن و پیدا کردن یه مطلب یا نرم افزار کمیاب لذت می برم !
حتی یه مدتی می رفتم قسمت در خواست نرم افزار توی فروم های فارسی و درخواست های سخت رو با سرچ زیاد جواب می دادم ! در حالیکه کارهای خیلی مهمتری هم داشتم …
در ضمن توی هاردم پر شده از نرم افزارهایی که برای خودم درجه اهمیت زیادی نداره و به طور روزمره فقط از 2 یا 3 درصدشون استفاده می کنم !
یه جورایی هم فکر کنم مثل کلکسیون دارها رفتار کردم ! d:
ممنون دکتر عالی بود
اِ راست می گی ها ، اصلا من این مطلب رو از تو گوگل ریدر بعد از 2 ساعت اسکرول کردن فیدهای مختلف پیدا کردم … آی بسوزه پدر اعتیاد
دقیقاً کاری که خود شما انجام میدهید
و تاثیری که سایتتان بر دیگران میگذارد!