علمی-تخیلینویسی که متهم به افشای اسرار بمب اتمی شد!
سال 1944، کلیف کارتمیل، نویسنده داستانهای علمی تخیلی و فانتزی، 36 ساله بود و برای مجله داستانهای تخیلی Astounding قلم میزد، یک سال پیشتر جان دبلیو کمپبل، از او خواسته بود که داستانی در مورد یک اَبَر بُمب بنویسید.
کمپبل خود نویسندهای توانا بود و فارغالتحصیل فیزیک از MIT بود، او این ایده را دوست داشت، به همین خاطر شروع به جمعآوری اطلاعاتی از مجلههای علمی در مورد استفاده از اورانیوم 235 در یک وسیله شکافت هستهای کرد.
همان طور که میدانید، داستانهای تخیلی که به کلی بویی از دانش و قوانین فیزیکی نبرده باشند، چندان چنگی به دل نمیزنند، خود من شخصا داستانهایی را دوست دارم که در آنها از تخیل بیمنطق اجتناب شده باشد. نویسندههای بزرگ داستانهای تخیلی هم حتی اگر مجبور شوند، خیلی بااحتیاط، بعضی از قوانین مثلا گذر از سرعت نور را نقض میکنند.
در این مورد خاص هم کمپبل و کارتمیل میخواستند که بیگدار به آب نزنند و چیزی بنویسند که باورپذیر باشد. سرانجام در مارچ سال 1944، داستان چاپ شد.
-------
علت و عوارض مشکل پزشکی از چیست؟
کارتمیل
اما مدتی بعد اتفاق غیرقابل پیشبینی و تأملبرانگیزی رخ داد. در هشتم ماه مارس، واحد ضد اطلاعات آمریکا، متوجه شباهتهای زیادی بین جزئیات تکنیکی داستان و پژوهشهایی شد که در لُس آلاموس به رهبری رابرت اپنهایمر در حال انجام بود، لس آلاموس جایی بود که نخستین بمب اتمی ساخته شد.
اینجا بود که ترس از درز اطلاعات، باعث شد که FBI وارد عمل شود و شروع به بازجویی از کارتمیل و کمپبل و حتی همکاران آنها مثل ایزاک آسیموف و رابرت هیلین کند.
سرانجام مقامات قانع شدند که داستان از تخیل نویسنده و استفاده از اطلاعات طبقهبندی نشده، خلق شده است و هیچ دسترسیای به اطلاعات سری یا تلاش برای انتشار اسرار، در کار نبوده است!
اما مقامات مسئول برای احتیاط از کمپبل خواستند که هیچ داستان دیگری در مورد فناوری هستهای تا پایان جنگ جهانی دوم منتشر نکند.
نام داستانی که کارتمیل نوشته بود، Deadline (موعد یا ضربالعجل) بود و جزو یکی از بهترین داستانهای او قرار دارد، اتفاقات این داستان در یک سیاره تخیلی رخ میدهند.
این داستان 14 ماه قبل از آزمایش موفق بمب اتمی آمریکا نوشته شده بود.
انفجار بمب ترینیتی
متن تحقیقات FBI، تا سال 2001 سری بود و در این زمان طبق قوانین آزادسازی اسناد، از حالت طبقهبندی خارج شد.
این مطلب جالب را نخستین بار در شماره اردیبهشت 66 مجله دانشمند در مقالهای از م. کاشیگر خوانده بودم، امروز جستجویی کردم و با دشواری، خود داستان را هم پیدا کردم. (صفحه 45 کتاب)
کاشیگر در ادامه مقالهای که در مورد دلایلی چاپ داستانهای علمی-تخیلی در مجله دانشمند نوشته شده بود، به چیزهای جالب دیگری هم اشاره کرده بود:
«در اوایل دهه شصت نیز میخاییل امیتسف و ارمئی پارنف، علمی – تخیلینویسان شوروی، رمانی نوشتند بهنام عشق را پس دهید که در آن از بمبی صحبت میشد که بناها را سالم میگذاشت و فقط انسانها را میکشت. از قضا نویسندگان نام این بمب را بمب نوترونی گذاشته بودند. فقط گذشت پانزده سال کافیبود تا کارتر، رئیسجمهور وقت آمریکا، از ساخته شدن بمبی خبر دهد که بناها را سالم میگذارد و فقط انسانها را میکشد و از قضا بمب نوترونی نام دارد!
مثالها از ایننوع کم نیست . حتی میتوان بمب و ویرانگری را کنار گذاشت – زیرا پیشبینی مرگ و بمبسازی در جهان آشفته فعلی، هنر خاصی نمیخواهد- و سراغ زیردریایی ژولورن و به ویژه کتاب سفر به ماه او رفت که در آن نهتنها خروج انسان از جو زمین که حتی محل پرتاب موشک ماهپیما پیشبینی شدهبود: جایی در فلوریدای آمریکا که محل کنونی کیپ کندی است.
اما مهم اینها نیست، چهبسا پیشبینیهای دیگر نیز که هرگز تحقق نیافتند و هرگز نیز تحقق نخواهند یافت – دستکم بهباور نگارنده – مانند داستان ماشینزمان جرج هربرت ولز.
مهم آن ارزشهایی است که در داستانهای علمی- تخیلی هست و سبب میشود امروزه مرکزهای اسناد جهانی نهفقط آخرین خبرهای علمی بلکه حتی داستانهای علمی- تخیلی را نیز که منتشر میشود، خلاصه کنند و در اختیار دانشمندان و پژوهشگران بگذراند.
مهم آن است که داستان علمی- تخیلی چیزی را به خواننده خود میدهد که فراتر از تحققپذیری یا تحققناپذیری پیشبینیهای نویسنده است. برای نمونه، جرج هربرت ولز در داستان مرد نامرئی – داستانی که سالها و سالها خواننده را بهوجود آورده و هنوز نیز میآورد – با تکیه بر اصلی علمی قهرمان نامرئی خود را میآفریند و آن اینکه اگر جسمی نور را بازتاب ندهد و از خود عبور دهد، این جسم نامرئی خواهد بود. مرد نامرئی ولز محلولی را میسازد که سبب شفافشدن همه بافتهای بدن میگردد. بدینسان نور از بدن او عبور میکند و او نامرئی است. ولز در پرداخت داستان بهیک نکته توجه نکرده است و آن اینکه وقتی نسوج چشم هم نامرئی شد، چشم دیگر قادر به بازتاباندن نور نبوده، کور است. این را که مرد نامرئی ولز که در داستان بیناست، در حقیقت کور خواهد بود، کسی در آنزمان نفهمید و هنوز نیز بسیاری از خوانندگان داستان نمیدانند. اما این امر چیزی از ارزش مرد نامرئی کم نمیکند و سبب نمیشود که داستان علمی – تخیلی خوبی نباشد.
مهم آن است که داستان علمی- تخیلی شوق علمی را در خواننده خود بیدار میکند، شوقی را که در خدمت سه هدف است: برانگیختن علاقه خواننده به علم، پرورش قدرت خیالپردازی علمی او و کمک به وی برای بهرهمند شدن از شناختی علمی از علم.
همچنان که از تقسیمبندی فوق آشکار میشود، هر یک از این هدفها طیف خاصی از خوانندگان را مخاطب قرار میدهد، مخاطبان هدف اول، یعنی پرورش علاقه بهعلم، خوانندگان جوانتر– اگر نگوییم نوجوان – است که چهبسا از بیان مستدل اما انتزاعی قضیهای علمی نهتنها بود نمیبرند که حتی ممکن است احساس ملال کنند و برای همیشه از علم بیزار شوند، حال آنکه همین مخاطبان از آگاهی یافتن از همان قضیه علمی در پرتو داستانی علمی – تخیلی لذت میبرند و مشتاق فراگیری دقیقتر آن نیز میگردند.
هدف دوم، یعنی رشد و پرورش قدرت خیالپردازی علمی، طیف وسیعتری از خوانندگان را مخاطب قرار میدهد. تصور میرود که منظور از این هدف روشن باشد چرا که مثالهایی که در آغاز از ژولورن و جرج هربرت ولز و دیگران آورده شد، مطلب را هر چه روشنتر بیان میکند. اما از یادآوری نکتهای ناگزیریم و آن اینکه منظور از خیالپردازی علمی، فقط تصور دستگاهها و موجوداتی محیرالعقول نیست، بلکه میتواند تصور چگونگی زندگی انسان در گرمای زحل یا جو متراکم و نیروی ثقل دهشتبار مشتری باشد.
اما هدف سوم یعنی آنچه بهدرست یا به خطا رسیدن بهشناختی علمی از علم نامیدیم نیازمند توضیح بیشتر است. منظور از این اصطلاح آگاهی یافتن از محدودیتهای خیالپردازی است. و اینکه خیالپردازی تا کجا علمی است و کجا از علم جدا میشود.
…
با تعریف یک شوخی علمی – تخیلی مطلب را بهپایان میبریم :
در 3464 سال پیش، بزرگترین منجم و اخترشناس زمان نزد بزرگترین سلطان وقت رفت و به او گفت که قدرت آن را یافته که هر ستارهای را در آسمان نابود کند. سلطان که از این خبر به وجد آمدهبود به او وعدهء هزار پاداش داد اما اینرا نیز افزود که: وای بهحالت اگر دروغ گفته باشی که جلاد بیدرنگ گردنت را خواهد زد. پس همانشب سلطان و درباریان با منجم به باغ کاخ سلطنتی رفتند. سلطان ستارهای را در آسمان به منجم نشان داد و دستور داد که این را نابود کن.
منجم لحظهای بهآن ستاره خیره ماند. سپس چشم فرو بست و پساز لحظهای دیگر گفت نابود شو. اما چون سلطان و درباریان به آسمان نگاه کردند ستاره هنوز میدرخشید.
پس آن اخترشناس را گردن زدند.
دیشب ستارهای در آسمان خاموش شد که 3464 سال نوری با زمین فاصله داشت و این بدان معناست که این ستاره 3464سال پیش نابود شده بود.»
شوخی پایانی خیلی خوب بود
واقعا من نمی فهمم چرا بعضی آدم ها اینجور پیش بینی ها رو به طور عجیبی تعبیر میکنن. علمی که توانایی درکش رو نداریم جادو به نظرمون میان.
مندلیف هم عناصر کشف نشده جدول تناوبی پیش بینی کرده بود و جزییات خیلی دقیقی از برخی خواص اونها داده بود.
بهره بردن از داستان ها برای تصویر آینده تنها مورد استفاده نیست بلکه با نوعی قصه خوانی می توان گذشته را روشن کرد، مثل کتاب «قصه شهر» که با قصه های صادق هدایت و دیگران، سعی در پی بردن به فضای شهری گذشته دارد
سلام آقای دکتر !!
صبح ها که میام پای سیستم ، اولین سایتی که سر میزنم سایت شماست
واقعا پستاتون ارزش چندبار خوندن رو داره .
این داستان آخر این پستتون واقعا زیبا بود . بازم متشکرم آقای دکتر
هنگام تماشای سریال Fringe هم همیشه این سوال برام پیش میاد کا تا چه حد از توضیحات و دلایل “والتر بیشاپ” از نظر علمی حقیقت دارن. پایه و بن توضیحات که ظاهرا حقیقت دارن و مرزشون احتمالا برای کسانی که تخصص زیادی در علوم دارن مشخص هست.
مطلب جالبی بود. ممنون
سلام دکتر جان شما باعث شدید که سیم کشی مفز من عوض شود و دنیا و پدیده های آن را از منظر دیگری ببینم. احسنت بر شما . امیدوارم در راهی که گام بر میداری مستدام باشی و خواننده هایی نظیر بنده را مستفیض نمایی.
خیلی مهیج بود….شوخی علمیتون هم جالب بود…ممنون بابت نوشته های قشنگتون…
علاوه بر خوندن متن،خوندن کامنت ها هم منو به هیجان اورد.
قول میدم با نوشتن یه داستان کوتاه علمی-تخیلی در زمینه تخصصی خودم، ازتون تشکر کنم دکتر روشن فکر عزیز
خیلی جالب بود ، ممنون !
میشه به کوره های یهودی پزی کافکا هم اشاره کرد که بعد ها به لطف جناب هیتلر به حقیقت پیوست:(
هر وقت بحث داستانهای علمی تخیلی پیش میاد این حسرت تو دلم زنده میشه که چرا کسی از روی داستانهای سری بنیاد یا سری امپراتوری و یا سری داستانهای سه گانه روباتهای آسیموف یه سریال نمیسازه. بخصوص این آخری ( شامل غارهای پولادین، خورشید عریان و روباتهای سپیده دم ) بدون در نظر گرفتن معروفیت نویسنده اش ذاتا جذابیت داستانی و تعلیق فوق العاده ای داره.