خاطره دیدار یکی از خوانندگان «یک پزشک» با «نیک اوت»
بله! درست است که من پستهایی مثل «جسارت نوشتن» دارم، ولی باید اعتراف کنم که وبلاگنویسی هم مثل همه کارهای دیگر فراز و نشیب هم دارد و من هم گاهی در این مسیر، خسته و کمرمق و ناامید میشوم و گاهی پرنشاط و پرانرژی، گاهی حوصله نوشتن سوژههای جالب را ندارم و گاهی دهها صفحه مطلب برای نوشتن یک پست میخوانم یا ترجمه میکنم.
برای من خیلی جالب است که هرگاه از دید خودم کیفیت یا کمیت وبلاگ سیر نزولی میگیرد، ناگاه خوانندهای پیدا میشود که با ایمیلی و حرف یا خبری به شدت خوشحالم میکند و من را در ادامه مسیر مصمم میکند، یکی از این ایمیلهای امیدبخش را یکی از خوانندگان خوب «یک پزشک» – آقای پیمان تورینی– امروز برای من ارسال کردند.
مشروح مطلب را ایشان در وبلاگشان به زبان انگلیسی نوشتهاند که در اینجا ترجمهاش را میآورم:
شاید شما این عکس مشهور جنگ ویتنام را در زیر میتوانید ملاحظه کنید، پیش از این دیده باشید. عکاسی به نام «نیک اوت» با این عکس دنیا را تغییر داد.
دیروز در نمایشگاه فوتوکینا در شهر کلن نیک اوت را دیدم، یک عکس با او گرفتم و به او گفتم که ایرانی هستم و گفتگوی کوتاهی با هم داشتیم و بعد با هم خداحافظی کردم.
اما ناگهان او را را در راهپلهها دیدم در حال جستجوی چیزی دیدم،او من را شناخت، خندید و از من پرسید که آیا مسیر ایستگاه مترو را میتوانم به او نشان بدهم.
ما با هم به سمت مسیر خروجی و ایستگاه رفتیم رفتیم و ملاقات ما تا هتل نیک اوت، به مدت نیم ساعت به طول انجامید.
ما در مورد ارتباط با او دختر ویتنامی عکس و به میزان بیشتری در مورد ایران صحبت کردیم. به او گفتم که این مطلب را به خاطر وبلاگی به نام «یک پزشک» که در آن عکسهای جدید او را چند ماه پیش با دختر ویتنامی دیده بودم، میدانم. «برای او جالب بود که در ایران و در یک وبلاگ فارسی از این مطلب صحبت شده بوده و به شوخی گفت که پس اگه بخواهد به ایران برود، او را در ایران میشناسند.» مکالمه ما با گفتگو در مورد صلح در جهان و آثار سوء جنگ ادامه یافت.
نیک اوت در مورد خانواده و والدینم از من پرسید و از اینکه پدرم چه کاره است. به او گفتم که او در میان عکاسان ایرانی مشهور است و از او دعوت کردم اگر سازمانی از او دعوت کرد به ایران برود، قبول کند و او هم پاسخ مثبت داد و ابراز امیدواری کرد که در آینده به ایران بیاید.
او از من پرسید که به کجا می خواهم بروم، من میخواستم به دیدار یکی از دوستانم بروم و شام با او لوبیا پلو بخورم، او را دعوت کردم که یک شام ایرانی، مهمان ما باشد، او گقت که خیلی خوشحال میشود، ولی این روزها خیلی مشغلهاش زیاد است و مجبور است فردا به پاریس و سپس نیویورک و لسآنجلس برود. او به من کارتش را داد و گفتگوی ما در جلوی هتلش به پایان رسید.
در حین گفتگوی نیم ساعته مدام به داستان او و دختر ویتنامی فکر میکردم و اینکه او چطور او به گسترش صلح با یک عکس کمک کرد. او واقعا در رفتارش فروتن بود، افتخار میکنم که نیم ساعتی را توانستم با مردی بگذارنم که با یک عکس، دنیا را تغییر داد.
– قسمت داخل گیومه در متن بالا از ایمیل آقای تورینی به متن پست اضافه شده است.
این نوشتهها را هم بخوانید
هروقت خبر از اومدن فرد مردمدوستی که با پیام صلح و دوستی فعالیت کرده یا میکنه رو میشنوم، ناخودآگاه یاد ماجرای ایران اومدن کریس د برگ یا پائولو کوئیلو میفتم ;)
خیلی زیبا بود . ممنون از آقای تورینی و آقای علیرضا مجیدی بخاطر این که چنین وبلاگ زیبا و فوق العاده ای دارن .
ممنون .
خیلی جالب بود. ممنون از اشتراکگذاشتن این مطلبِ زیبا.
جناب پیمان تورینی خود افتخار کشور ما و از عکاسان خلاق هستند امیدوارم هرجای دنیا که هستند موفق باشند.
besyar jaleb
چه افتخاری ، ممنون جناب تورینی و آقای مجیدی ….
@رئیس :
“جناب پیمان تورینی خود افتخار کشور ما و از عکاسان خلاق هستند امیدوارم هرجای دنیا که هستند موفق باشند. ”
بنده نیز با نظر آقای رئیس موافقم …
خیلی عالی بود خیلی خوب …خیلی
دکتر شما آدم گل و با صفایی هستی.
بواسطه نوشته های وبلاگتون ما که دوست داریم
در امر وبلاگ نویسی این خود وبلاگ نویس هست که بعد مدتی نوشتن سطح توقعش از خودش و مطالبش بالا میره و به
اصطلاح نوشتن از بعضی چیزها رو سخیف می دونه
وگرنه دکتر جان من به شخصه هنوز دوست دارم تنو اینجا چیزهای ساده تر رو معرفی کنی
مثل افزونه های خوب وردپرس که البته نه مثل خیلی سایتهای افزونه
چیزهای تک رو چیزهایی که خودت بیشتر استفاده میکنی
یا یه چند تا افزونه جدید و عالی که کمتر معرفی شده از فایرفاکس رو
یادمه قبلا این کارها رو زیاد می کردی
ولی خب
همون طور که گفتمن
سطح توقعت از خودت بالا رفته
وگرنه من ب هشخصه هنوز منتظرم که چیز جدیدی در این زمینه معرفی کنی
و البته کم کم دارم مطمئن میشم که انتظارم بیهوده است
آقای پیمان خان تورینی!
“من میخواستم به دیدار یکی از دوستانم بروم و شام با او لوبیا پلو بخورم”
اومدی لوبیا پلوتو خوردی، نمیشد اسم مارم اینجا بگی معروف شیم؟؟؟ اسم غذارو میگی اسم منو نمیگی!! :-)
دکتر جان افتخار ما اینه که یه روز شما رو ملاقات کنیم :)
ممنون…
زنده باد آقای پیمان تورینی
خود آقای پیمان تورینی یک روزی از نیک اوت هم معروفتر میشه، ببینید من کی گفتم!
من و پیمان یه سفر طولانی رو با هم همسفر بودیم کنار همدیگه توی اتوبوس خیلی سال پیش…
برام شعر ترکی آخر فیلم مارمولک رو خوند و معنی کرد…
ایول پیمان. آفرین. حال کردم
سلام
دوست قدیمی
دنیا چقدر کوچیکه