داستان: رنگ‌فروشی بازار تهران

6

وارد مغازه که شدم، محو رنگ‌های تابلوهایی شدم که به در و دیوار آویزان بود. بیرون مغازه در بازار تهران، گاری‌های کوچک اجناس را این سو و آن سو می‌بردند: وسایل خانگی، LED، یخچال.

من اما محو تابلوها رنگی دیوار بودم و کمی هم متعحب بابت این که با وجود این رنگ‌ها ، چطور کسی می‌تواند اعتنایی به اجناس دیگر کند.

حاجی، تیپیک بود، بدخلق و اخمو. سال‌ها همین وضعیت را گرفتن، در صورتش ثبت شده بود. عین سنگ‌ها، حالت صورتش تغییرناپذیر می‌نمود.

حاجی از همان‌هایی بود که دوست داشتی، با یک خرید کلان بدون چانه، لحظه‌ای اخم‌هایش را باز کنی، اما این صورت با این خرج‌ها هم تغییر نمی‌کرد.

ورقه‌ای دستم داد، اندازه یک برگه A3، اوه! صفحه لمسی بود و رنگ‌ها با کوچک‌ترین حرکت کاغذ یا لمس، روی ان حرکت می‌کردند. بازی کردم با ورقه لمسی. لحظه‌ای یاد کاغذهای ابر و بادی افتادم که توی کتاب‌های هنر دیده بودم و هیچ وقت عملا نشده بود، بسازم و گاهی سر ساعات بیکاری توی کلاس خسته‌کننده هنر، در یک تجسم فعال، تصور می‌کردم که در حال ساختنشان با نشاسته و رنگ هستم.

رنگ‌ها درخشان و زنده بودند، درخشان و زنده‌تر از هر صفحه AMOLEDای! به ترکیب مورد نظر دست پیدا کردم، عاشقش شدم. باید این ترکیب رنگی برای خودم باشد. توی ذهنم فکر کردم، چطور!

سربلند کردم، حاجی ذهنم را خواند.

– بده، پرینت بگیرم.

– پرینتش با همین کیفیت می‌شود؟

کفر مسلم گفته بودم، با سر اشاره‌ای ضعیف به تابلوهای رنگی در دیوار کرد. اشاره‌ای هم به یک صفحه بزرگ LED کرد، یعنی اگر دوست داری آن را امتحان کن.

رفتم پای LED، ده انگشت را گذاشتم روی صفحه، راهی پیدا نکردم تا قلم‌موی انگشتانم را پهن‌تر کنم تا بتوانم، ترکیبی رنگی درست کنم.

با اخم و بی‌صدا تکه خمیری رنگی کوچکی را توی مشتم گذاشت. یعنی اینکه از کجا آمده‌ای این چیزها را نمی‌دانی.

اشاره کرد که پرت کن روی صفحه.

پرت کردم، می‌ترسیدم صفحه خراب شود، خمیر چسبید به LED، کشیدمش روی صفحه، اوه، چقدر خوب.

می‌شد خمیر را آنقدر روی صفحه کشید که نازک و چند پاره شود، خمیرهای رنگی دیگر را هم می‌شد پرت کرد روی صفحه.

– می‌تونید ازش پرینت بگیرید، چطور بعد پرینت می‌شه بُردش.

– اخم!


منبع: خواب عصر امروز!

اگر خواننده جدید سایت «یک پزشک»  هستید!
شما در حال خواندن سایت یک پزشک (یک پزشک دات کام) به نشانی اینترنتی www.1pezeshk.com هستید. سایتی با 18 سال سابقه که برخلاف اسمش سرشار از مطالب متنوع است!
ما را رها نکنید. بسیار ممنون می‌شویم اگر:
- سایت یک پزشک رو در مرورگر خود بوک‌مارک کنید.
-مشترک فید یا RSS یک پزشک شوید.
- شبکه‌های اجتماعی ما را دنبال کنید: صفحه تلگرام - صفحه اینستاگرام ما
- برای سفارش تبلیغات ایمیل alirezamajidi در جی میل یا تلگرام تماس بگیرید.
و دیگر مطالب ما را بخوانید. مثلا:

چگونه با بدشانسی کنار بیاییم + گالری عکس از انواع بدشانسی‌ها!

کنار آمدن با بدشانسی یا شرایط ناگوار می‌تواند چالش برانگیز باشد، اما چندین استراتژی وجود دارد که می‌تواند به ما برای کنار آمدن با این شرایط کمک کند:احساسات بعد رخداد را بپذیرید: طبیعی است که هنگام مواجهه با بدشانسی احساس ناامیدی،…

روسای جمهوری آمریکا به صورت تصاویر خیالی شبیه گیم‌های رل پلیینگ ژاپنی!

توجه: تصاویر را میدجرنی ساخته و سازنده ظاهرا فارغ از سمت و سوی سیاسی و فقط یک نوع بیان هنری دست به این کار زده است.جو بایدن:دونالد ترامپ:باراک اوباما:جورج دبلیو بوش:بیل کلینتون:جورج بوش پدر:…

و باز هم قسمت دیگری از عکس‌های کمتر دیده شده تاریخی – گالری عکس

این عکس‌هایی که تحت عنوان عکس‌های کمتردیده شده درج میشوند، باز هم عکس‌های خوش‌شانس تاریخی هستند. لابد صدها برابر آنها عکس وجود دارد که اصلا فیلم آنها برای همیشه گم شده و خراب شده یا در آرشیو مجلات و روزنامه‌ها با تصور بی کیفیت بودن یا در…

ژاک شارل: کسی که اولین بالون هیدروژنی تاریخ را به پرواز درآورد

در 4 ژوئن 1783، برادران مون‌گلفیه اولین بار یک بالون هوای گرم را در جنوب فرانسه به نمایش گذاشتند. این بالون که از گونی محکمی پوشیده شده با کاغذ ساخته شده بود و تا نزدیک به 2 کیلومتر بالا رفت و به مدت 10 دقیقه در هوا باقی ماند.خبر موفقیت…

سفری در شهرهای باستانی دنیا به یاری تخیل میدجرنی

از شهرهای باستانی دنیا بقایایی مانده و بر اساس همین یقایا و توصیف‌ها و تحلیل مورخان، برخی‌ها اقدام به بازسازی رایانه‌ای شهرهای قدیمی کرده‌اند تا شکوه و عظمت آنها را به ما بنمایانند.اما میدجرنی هم راهی آسان برای این تصور بدون نیاز به…

سلبریتی‌ها اگر کاری عادی داشتند – پاسخ‌های تصویری میدجرنی

چه می‌شد اگر یک هنرپیشه نامدار در سنی طلایی امکان جذب شدن در رشته بازیگری را پیدا نمی‌کرد یا بحرانی خانوادگی او را وادار به سال‌ها کار عادی می‌کرد. چه می‌شد اگر نخستین کسانی که تست بازیگری از او می‌گرفتند، به کلی مایوس و دلسردش می‌کردند.…
آگهی متنی در همه صفحات
دکتر فارمو / شیشه اتومبیل / زانوبند زاپیامکس / لیزر فوتونا / زانوبند زاپیامکس /بهترین مرکز لیزر ساری /داروخانه تینا /خرید مواد اولیه آرایشی در شیمی سنتر /خدمات فیزیوتراپی /لیفت صورت در تهران / کمربند طبی / زانوبند زاپیامکس / فروش‌ دوربین مداربسته هایک ویژن / biniclinic.com / کمربند پلاتینر / مراقبت پوست / مهدکودک فلکه اول تهرانپارس / سایت نوید / روپوش پزشکی / سرور مجازی ایران /بای پپ / ویدیوهای دیدنی /بهترین فیزیوتراپی تهران /خرید سیفتی باکس /ویکی درمان /خرید پروتز مو /حرف آخر /کاندوم / خرید سرور مجازی / بهترین کلینیک زخم تهران /فروشگاه لوازم آرایشی بهداشتی / مرکز خدمات پزشکی و پرستاری در منزل درمان نو /توانی نو /چاپ فلش / لاغری فوری / داروخانه اینترنتی آرتان / فروشگاه آنلاین زوجیم /درمانکده / ثبت برند /حمل بار دریایی از چین /سایت نوید /دانلود فیلم دوبله فارسی / دانلود فیلم هندی /فروشگاه لوازم آرایشی بهداشتی شاواز /پزشک زنان سعادت آباد / ایمپلنت دندان /خرید خودنویس /خدمات پرداخت ارزی نوین پرداخت /سریال ایرانی کول دانلود /کلاه کاسکت / لمینت متحرک دندان /کاشت مو / دانلود سوالات استخدامی آموزش و پرورش /فروشگاه اینترنتی زنبیل /خرید ساعت دیواری /ساعت تبلیغاتی /تجهیزات پزشکی /چاپ لیوان /خرید از آمازون /بهترین سریال های ایرانی /چاپ کلاه /کاشت مو /کاشت مو /پزشکا /قیمت ساک پارچه ای /بهترین دکتر لیپوماتیک در تهران /تولید محتوا /دانلود نرم افزار /مجتمع فنی ونک /
6 نظرات
  1. شیما می گوید

    دو و نیم دفعه خوندم
    چیزی دستگیرم نشد 😐

  2. شیما می گوید

    راستی آقای دکتر
    اینکه اسم و ایمیل و وب سایت save نمی شه خوب نیست
    هر بار باید تایپ کنیم، در نتیجه رغبت به نظر دادن کم می شه

  3. محمود می گوید

    آهان شرمنده الان منبع رو دیدم . اینا خواب بود , ولی خیلی گنگ بود از اون خواباست که فقط باید دید با تعریف زیاد توصیف نمیشه

  4. kamal می گوید

    ‍اجع به قالب جدیدتون تیتر مطلب دیده نمیشه

  5. كيان رضايي می گوید

    با اون حاجى خوب ارتباط برقرار کردم!
    جداى از تخیل من همیشه در برخورد با این چهره هاى تیپیک این سئوال برام پیش میاد که آیا منبع درامد دیگه اى غیر از فروش اجناس مغازه هم دارند که این طور اخم مى کنند؟
    چندبار تا مرحله پرسش هم پیش رفتم ولى نپرسیدم!

  6. مصطفی(abt) می گوید

    وای چرا اینطوری بــــــود! ِیه چیزایی فهمیدم…!

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

••4 5