فیلم نَه – کارزار تبلیغاتی که به شکست پینوشه در انتخابات انجامید – No (2012)

فرانک مجیدی: «در سال 1973 ارتش شیلی، رئیسجمهور آلنده را سرنگون کرد و ژنرال پینوشه، کنترل کشور را در دست گرفت. بعد از 15 سال دیکتاتوری، پینوشه با فشار رو به افزایش خارجی مواجه شد تا حکومتش را قانونی کند. در جولای سال 1988 رفراندمی برگزار شد که مردم رأی «آری» یا «نه» به پینوشه بدهند. ظرف 27 روز، دو طرف روزانه در تلویزیون در این مورد بحث میکردند. 15 دقیقه برای جبههی «آری» و 15 دقیقه برای جبههی «نه».» فیلم «نَه» با کارگردانی «پابلو لارایین»، با این مقدمه آغاز میشود.
داستان نَه، ماجرای گروهی را روایت میکند که با ایدههای جوانی به نام «رنه ساوِدرا» (گائل گارسیا برنال) که شاغل در شرکتی تبلیغاتی است، آن 15 دقیقه فیلم مربوط به جبههی مخالف پینوشه را میسازند. برای ساوِدرا در ابتدا اینکار به شوخی شبیه است و مثل این است که جبههی مخالفین، تنها برای خالی نبودن عریضه در دید بینالمللی به ماجرا اضافه شده، اما…
قبلاً دربارهی ژنرال پینوشه، در پستی دربارهی «ویکتور خارا» توضیحاتی دادم. «آگوستو پینوشه»، در 25 نوامبر سال 1915 بهدنیا آمد. روز 11 سپتامبر سال 1973، کمی پیش از رسیدن به چهلوهشتمین سالی که شیلی با روشی دموکراتیک رئیسجمهور خود را برمیگزید، پینوشه با کمک افسران ارتش، دولت سوسیالیستی قانونی و برآمده از انتخابات «سالوادور آلنده» را سرنگون کرد. پینوشه با کمک ارتش، خود را «رئیسجمهور» اعلام کرد. طبعاً نظامی که از کودتا برخیزد، سر به طغیان و خودکامگی مینهد. هوای شیلی دیگر آفتابی نماند. دولت کودتا، مخالفتها را بهشدت محکوم میکرد و بهسادگی دست به جنایتهای بزرگ و غیرانسانی میزد. درباره ی میزان تلفاتی که مخالفان سیاستهای پینوشه در دورهی قدرتش دادهاند، آمار دقیقی در دست نیست. گفته میشود 1200 تا 3200 تن کشته شدهاند، دهها هزار تن ناپدید و 30هزار نفر، که شامل زنان و کودکان هم میشدهاند، متحمل شکنجه شدند. خودکامگی پینوشه، باعث میشد اولین حامی کودتا، آمریکا، هم حمایت از پینوشه با همین روند را بهصلاح خود ندانند. برگزاری رفراندم، میشد بهانهای باشد برای بخشیدن وجههای قانونی به دیکتاتوری پینوشه. طبعاً پینوشه در برابر فشارهای خارجی تسلیم شد. او میدانست در طول 15 سال، بهخوبی نخبگان سیاسی مخالفش را سرکوب کرده، جریان آزاد اطلاعات و رسانههای منتقد را خفه و راههای اطلاعرسانی را مسدود نموده. او مطمئن بود با میزان فشار چکمهاش روی گلوی شیلی، اصولاً صدایی برای ملت شیلی نمانده که توان «نه» گفتن هم داشتهباشد. رفراندوم برای او، یک شوخی بود. یک وسیلهی تزئینی که میتوانست به یونیفرم باشکوهش، وجههای دموکراتیک ببخشد. طبعاً او سفر پاپ ژانپل دوم فقید به شیلی را، نشانهی پذیرفتهشدن کامل خود در جامعهی جهانی میپنداشت و در تبلیغاتش نیز به این موضوع اشاره میشد.
-------
علت و عوارض مشکل پزشکی از چیست؟
این پاراگراف، اسپویلرناک است!
چیزی که پینوشه گمانش را نمیکرد، آن بود که تبلیغات مخالفانش، تأثیر خود را بگذارد. تازه آنهنگام که دیگر دیر شدهبود، خودکامه به رسیدن خزانش پی برد. او تنهاتر از آنچه بود که میپنداشت. کسی طرف او نبود. دیکتاتور، تصمیم گرفت با پوشیدن کتوشلوار بهجای یونیفرم همیشگی، چهرهی خود را تلطیف کند. این هم جواب نمیداد. خشمهای سالیان، نیاز به روزنهای برای خروش داشت. خروشی که روزنهی انتخابات، نمایاندنش را ممکن میساخت. در این انتخابات، 56٪ مردم به ادامهی قدرت دیکتاتور «نه» گفتند و قدرت از دستان ژنرال خارج شد. با اینحال، او بلافاصله از حلقهی دولت خارج نشد. پینوشه تا سال 1998، از مقامات ارشد ارتش شیلی باقی ماند. بازنشستهشد و با اینحال، میتوانست قدرت نسبی خود را بهعنوان سناتور مادامالعمر، حفظ نماید. دیکتاتور داشت از آفتاب گرمِ قدرت در واپسین سالهای زندگیش لذت میبرد که ناگهان ورق برگشت. او در مسافرتش در 10 مارچ 1998 به انگلستان، دستگیر شد. مدارکی از نقض حقوق بشر در زمان دیکتاتوریش در دست بود. دعواهای حقوقی نتیجهی چندانی نداشت. او در سال 2000 به شیلی بازگرداندهشد، اما اینبار شیلی دربارهی او کج دار و مریز رفتار نمیکرد. او مانند مهمانی تحمیلی شدهبود که نفرتها را برانگیخته بود و همگان از او فاصله میگرفتند، آنها هم که نزدیکش میشدند برای دادخواهی خون عزیزانشان و خالی کردن خشمشان دست به این کار میزدند. در سال 2004 قاضی «خوان گازمن تاپیا»، حکم به حبس خانگی پینوشه داد. دادگاه پینوشه، علیرغم آنکه حدود 300 اتهام بر او وارد شدهبود که از فساد مالی تا نقض حقوقبشر را شامل میشد، پیشرفت چندانی نداشت. پینوشه اینطور نمایش میداد که دچار آلزایمر شده و از تمام جنایتهایش چیزی به خاطر ندارد. در حالیکه روند رو به رشد شکایات و اعتراضات به کُندی مسیر دادرسی ادامه داشت، اندکی پیش از فرا رسیدن 91 سالگی، پینوشه مرد تا دادگاهی بزرگتر، به اعمالش رسیدگی کند.
والدین کارگردان فیلم، خود سیاستمدار بودهاند. او سه سال پس از کودتای پینوشه، در در سانتیاگوی شیلی به دنیا آمد. لارایین، بهشدت ضدپینوشه است. میگوید: «در شیلی، جناح راست، بهعنوان بخشی از دولت پینوشه، مستقیماً مسئول آنچه هستند که در آن سالها بر فرهنگ شیلی رفت. نه تنها با نابودسازیش یا محدودسازی گسترش آن، بلکه با تحتفشار قرار دادن نویسندگان و هنرمندان. شیلی، برای 20 سال قادر به عرضهی خود از لحاظ هنری نبود.» بازیگر اصلی او در این اثر، بازیگر مکزیکیالاصل معروف، برنال، است. برنال بهخوبی در نقش خود ظاهر شده. او جوانی است که سالها دور از وطن بوده و تصویر چندانی از دیکتاتوری پینوشه ندارد. پیشنهاد کار برای جبههی مخالفین، او را به درک بهتری از اوضاع شیلی و معنای دیکتاتوری میرساند، به فکرش نظم و جهت میدهد و از او شخصی با هدف مشخص و ارادهای محکم میسازد. لارایین، برای فیلمبرداری اثر خود، از دوربین ویدئویی و تکنیکهایی استفاده کرده که تصویرهای آشنای دههی هشتاد را بهطور باورپذیرتری منتقل کند. البته فیلمبرداری روی دست، باعث شده در جاهایی صرفاً بیننده از تنش دوربین عصبی شود و تابشهای شدید آفتاب که در فیلم مشخص است، بیش از آن که بیانگر نماد روشنایی و امید میان مخالفان باشد، آزاردهنده شده.
چیزی که در فیلم قابل تمجید است، نمایش همان صحنههای فیلمهای تبلیغاتی و مستند است. شنیدن سخنرانیهای پینوشه، هرچند آزاردهنده است، اما حاوی نکات تاریخی جالبتوجهی است. به نظر میرسد به این شیوه تلاشی بر مستندسازی فیلم شده. اما در حقیقت جز زندگی ساودرا، دوربین و ماجرا پیشینهای از مخالفان شاغل در کمپین «نه» ارائه نمیدهد. مسلماً مخالفت با پینوشه در آن روزها هزینهها و تحمل تهدیدهایی را در پی داشته، و آنها بهرغم این فشارها دلایلی برای این مخالفت خود با دیکتاتوری دارند. بالاخره آنها هم از جایی آمدهاند! دیگر آنکه، خود فیلمهای تبلیغاتی هم جای بحث دارد. آنچه می خواهم بگویم، مرا به یاد دیالوگ درخشانی در فیلم «زندگی دیگران» میاندازد. نویسنده در گفتگو با دوست پیر و منع شده از کار خود است. دوست پیرش به او میگوید که از شرایط آلمانشرقی و مردمش متنفر است، اما در عین حال، همین محدودیتها است که به آنها ایدهی خلق آثارشان را میدهد (نقل به مضمون). دیکتاتوری و سانسور، عموماً در سرزمینهای گرفتار با این پدیدهها، باعث خلق شاهکارهایی میشود که در لفافه، به درخشانترین شکل ظلم و خودکامگی را به نقد میکشند. نوعی آفرینش و پرورش هوش در این شرایط وجود دارد که کوچکترین نشانهها را نمادی میسازد تا خالق اثر، پیامش را به مخاطبان خود برساند. در طول ساخت فیلمهای تبلیغاتی مخالفان، من در تعجب بودم این قدرت آفرینش و ایجاد نماد در شیلی کجا گم شدهاست؟! با اوضاعی که پینوشه ساختهبود، مخالفان میتوانستند چه فیلمهای مسحورکنندهای بسازند و چه گفتارهای ماندگاری باقی بگذارند. در عوض، زمان بیشتر به ساخت کلیپهای موسیقی و پیامهای پوستهای رسید! حال حساب کنید فیلمهای جبههی «آری» چه مضحکههایی بوده اصلاً شانسی برای مقاومت در برابر همین کلیپهای پوستهای نداشتند! این بحث، سوای تکنیک و ابزارهای اولیهی آن زمان است و تنها مربوط میشود به خلاقیت. اما سکانس اعلام آرا و تمرکز دوربین روی ساودرا را دوست داشتم. این صحنه، همدلی خوبی برمیانگیخت و به یاد بیننده میآورد که در طول زمان 91 دقیقهای فیلم، تا چه حد منتظر رسیدن این لحظات بوده. سکانس پایانی فیلم هم مطبوع و دلپذیر بود. هرچند اگر روایتی سینمایی در ستایش آزادی و ایستادگی در برابر سانسور و تهدید را ترجیح دهم، «زندگی دیگران» برای همیشه چیز دیگری است!
فیلم «نه»، از سوی شیلی نامزد اسکار سال 2013 در بخش بهترین فیلم خارجی بود که البته، رقابت را به «عشق»، اثر «میشائیل هانکه» باخت. اما دنیا را به یاد سالهای سیاه سرگِرانیهای پینوشه انداخت. اینها، زخمهایی است که نباید جایشان را پوشاند. ماجرای کودتاهایی اینچنین، باید همواره تکرار شود تا به دیکتاتور بعدی اجازهی ظهور ندهد. از این منظر، فیلم «نه» بسیار ارزشمند است. اسم سادهی فیلم را دوست دارم. ایستادن در برابر دیکتاتوری، از اندکی ایمان آغاز میشود. گمان میکنم اسم این باور کوچک، همان «امید» باشد. امید به اینکه میشود شرایط اینطور پیش نرود. میشود تغییری ایجاد کرد. آن جا که دیگر کاسهی صبر در آستانهی سرریز شدن است، آنجا که دندانها از فرط فشار بر هم جگر را میدرند، وقتش است در چشمهای دیکتاتور نگاه کنی و خشم انباشته را با این کلمهی ساده بگویی: «نه!» دیگر نه! تحمل نمیکنم! حالا نوبت من است که تو را ویران کنم، نوبت من!
همیشه تمام مطالب یک پزشک رو با وجود دغدغه های زیاد روزانه میخونم و اگه زمان اجازه بده روی بعضی ها مکث می کنم و راجع بهشون فکر
ولی نمی شد از کنار این پست بدون تشکر رد شد
ممنون فوق العاده بود
در مورد زندگی دیگران هم با شما موافقم بی نظیره
خیلی حرف توش بود. من هم معمولا کامنت نمیگذارم اما به قول دوستمون پارسا “نمی شد از کنار این پست بدون تشکر رد شد”. کاش کمی در این متن عمیق تر بشیم. بخصوص بند آخر…
مرسی
مطلب وسوسه انگیزی برای دانلود این فیلم و تماشای اون بود.
بعضی مواقع فیلم های می بینیم که دوست داریم در ستایش فیلم مطلب بنویسیم.
من فیلم on the road رو پیشنهاد می کنم ببینید.
اوف…دراستانه یک روز کاملا مشخص در همین حوالی.این پست شما بسیار تامل برانگیز است..عالی بود.واین که چقدر تاریخ تکرارناک است.این ور دنیا.اون ور دنیا.پینوشه یا کسی دیگر.فقط “نه” به دیکتاتور.
من خیلی به تاریخ علاقه دارم و به خاطر همین هم فیلم های تاریخی رو سعی میکنم ببینم .مطلب شما هم به گونه ای بود که من رو مشتاق تر به تاریخ و فیلم های تاریخی کرد .
کرد .میخواستم بدونم فیلمی رو از جنگ بالکان میشناسین که معرفی کنید که تماشا کنم
با تشکر
سلام دوست عزیز، نظر لطف شماست.
در این لیست IMDb میتوانید لیستی از فیلمهای سینمایی، مستند و کوتاه بیابید:
http://www.imdb.com/keyword/bosnian-war/
متن جالب شیوا یی خوندم ازت….واقعا ممنونم …یاد فیلم z و فیلم خانه ارواح که از روی کتاب ایزابل النده ساخته شده بود افتادم
ممنونم عالی بود
واجب شد فیلم ببینم
شنیدم تو شیلی مردم ایستاده میخوابن!!!(شوخی)
با تشکر وخسته نباشید از مقاله زیبا و تاثیر گذارتون.میخواستم اول amour رو و بعد no رو نگاه کنم.الان نظرم عوض شد .
به پاس آزادی و بر علیه دیکتاتور :
“NO”
مردم تاریخ رو از رو فیلم های سینمائی باور نکنید!
شاید تابحال هزاران مقاله در مورد دروغ های تاریخی که هنرمندان به مردم آمریکا از طریق فیلم های سینمائیی می خورانند توی جراید این کشور نوشته شده باشه. دردی که جامعه روشنفکری آمریکا سالهاست داره از اون رنج می بره و بیماری که در ایران نیز رو به همه گیر شدن است.
این فیلم در خود شیلی شدیدا مورد انتقاد شبکه های اجتماعی قرار گرفته و مردم شیلی که تنها کسانی هستند که طبعا باید تنها راویان مورد اعتماد برای دیگران بازگو کردن واقعیات آن دوره هستند، فیلم رو به گزافه گویی و وارونه نشان دادن واقعیات متهم می کنند. در توئیتر این فیلم زیر بمباران انتقادها مرد و کارگردان بعد از یک مصاحبه جنجال برانگیز که قصد آرام کردن افکار عمومی شیلی رو داشت مورد نفرت بیشتر قرار گرفت.
Genaro Arriagada کسی که در آن دوران کمیپین No رو هدایت می کرده در یک مصاحبه تلفنی در مورد این فیلم میگه:
“The idea that, after 15 years of dictatorship in a politically sophisticated country with strong union and student movements, solid political parties and an active human rights movement, all of a sudden this Mexican advertising guy arrives on his skateboard and says, ‘Gentlemen, this is what you have to do,’ that is a caricature.”
بهتره یک سری نقد مردمی از این فیلم بخونید تا متوجه واقیعت ها بشید. شاید این فیلم از نظر “هنری” زیبا باشه، شاید این فیلم از نظر “هنری” لیاقت جایزه اسکار رو داشته باشه ولی یقینا از نظر تاریخی یک دروغ بیش نیست. یادمون باشه هرچیزی که زیباست واقعیت نیست.
منبع در مورد نقل قول از Genaro Arriagada:
http://www.nytimes.com/2013/02/10/movies/oscar-nominated-no-stirring-debate-in-chile.html?pagewanted=all&_r=0
فقط یک کلمه ب ذهنم میرسه
نه
خانم مجیدی مدتها بود چیزی از شما نخونده بودم. بسیار زیبا و عالی و نکته بین و شخصی، مثل همیشه.
من لذت هربار فکر کردن به “زندگی دیگران” رو مدیون شما هستم.
من فیلمو ندیدم ولی نمیدانم این چه حس سادیستی در بعضی از کارگردانان است که منجر به فیلمبرداری با دوربین روی شانه میشود . خیلی وقتها من از دیدن فیلم منصرف میشم. همینطور اگر شب باشد و چراغ قوه ای در دست هنرپیشه ، حتما حداقل یکبار مستقیما روی دوربین زوم خواهد شد. در هر حال ممنون .سعی خواهم کرد این یکی را به خاطر موضوع جالب آن ببینم.