پاکو دلوسیا و خاطرات پراکنده

ماهیت اینترنت طوری است که خیلی ساده میتوانید از جاهایی سر دربیاورید که گمانش را نمیکنید، عادت دارم پستهای «یک پزشک» را در اکانت «گوگل پلاس» خودم به اشتراک بگذارم، در آنجا بیشتر 11 هزار نفر دنبالکننده دارم، خدا حفظشان کند و بیشترشان کند، اگر کسر کوچکی از آنها هم از این طریق، پستها را بخوانند و چند ده نفر از آنها به خواننده دائمی «یک پزشک» تبدیل شوند، غنیمتی است.
نمیدانم چه شد که دیشب،از پلاس برای تماشای ویدئویی به یوتیوب پرت شدم و در قسمت ویدئوهای مشابه سمت راست، ناگهان توجهم به ویدئوهای Paco de Lucia پاکو دلوسیا جلب شد و این قطعه زیبای Entre dos Aguas.
این اجرای زیبا ناگهان پرتم کرد به سالها پیش! به سالهای دهه هفتاد به خوابگاه دانشجویی، زمانی که تازه شبکه سوم کار خودش را شروع کرده بود. خیلی عجیب است که نخستین خاطرهای که از این قطعه داشتم به یک کلیپ ورزشی برمیگشت، کلیپی که روی صحنهها و گلهای بازیهای بارسلونا و رئال، همین موسیقی را گذاشته بودند.
کمی بعدتر با گشایش نسبی، کاستهای موسیقی در دسترس قرار گرفتند و دیگر میشد هر چند به صورت محدود میشد به فراخور سلیقه، به موسیقی مورد علاقه گوش کرد.
با گذشت حدود پانزده شانزده سال از آن زمان، این برای نخستین بار بود که اجرای ویدئویی پاکو دلوسیا را میدیدم!
این طور وقتها آدم هم هیجانزده میشود و هم کمی آدم دلش برای خودش میسوزد! یاد برنامه رادیویی تقویم تاریخ میافتم که سالهای سال تیتراژش را میشنیدیم و نمیدانستیم که در واقع همان آهنگ «تایم» گروه پینک فلوید است و تازه مدتها بعد باید این حقیقت و به عبارت دیگر «اصل جنس» را کشف میکردیم.
گاهی بو، طعم یا صدایی، در ذهن ما پل و بهانهای برای مرور گذشته میشود.
مثلا من هر وقت صدای سازدهنی میشنوم، یاد سه سالگیام میافتم، آن موقع که با اصرار یک سازدهنی زیبا برای من خریدند، روزی که صاحب یک سازدهنی شدم را به یاد میآورم، وقتی به خانه پدربزرگ برگشتم، برای اولین بار متوجه شدم که جنگ شروع شده است، پدربزرگ پای تلویزیون نشسته بود و صحنههای عجیبی پخش میشد.
همین ویدئوی پاکو دلوسیا یادم انداخت که من در بسیاری از روزهای نوجوانی، فوتبالها را به صورت تخیلی و ذهنی دنبال میکردم. روزهایی که برای مطلع شدن از گلزنهای پرسپولیس و منچستر (تیمهای مورد علاقهام) باید منتظر میشدم تا مجله کیهان ورزشی دربیاید و بعد از روی توضیحات، تصور میکردم که گلها چگونه به ثمر رسیدهاند!
روزهایی که با زحمت با یک رادیو، عصرهای روزهای جمعه، نتایج بازیهای باشگاهی را دنبال میکردم. گزارش رادیویی کلی بر هیجان بازیهای میافزود و ما بازیها را در ذهنمان زیباتر و سریعتر و تکنیکیتر از چیزی بود که تصور میکردیم.
خیلی از بازیهای مهم را به همان صورت دنبال و تصور میکردم، از برد پرسپولیس با گل دقیقه 53 محمدحسن انصاریفرد مقابل المحرق بحرین و قهرمانی جان برندگان جام آسیا تا باخت تراژیک فروردین سال 71 مقابل نیسان ژاپن در ورزشگاه آزادی! آن زمان بازیها با تأخیر قابل ملاحظه از تلویزیون پخش میشدند.
اما این فقط موسیقی و فوتبال نبود که با تخیل فعال، در ذهن ما شبیهسازی میشد، ما گاهی تکههای چند دقیقهای از فیلمهای کلاسیک را که در مسابقات تلویزیونی پخش میشد، بسط میدادیم و تصور میکردیم که فیلم کامل چه میتوانسته باشد.
بنابراین وقتی در مسابقه هفته با اجرای منوچهر نوذری، قطعه بسیار کوتاهی از فیلم کازابلانکا را پخش میکرد و اینگرید برگمن و همفری بوگارت را دذ کافه میدیدیم، یا وقتی که در برنامهای دیگر مجری پرگو در مورد جلوههای ویژه فیلم جنگ ستارگان صحبت میکرد، ما در خیال، همه فیلم را پیش خودمان میساختیم.
در مورد بعضی از فیلمها کار من سادهتر بود، چون کتاب را قبل از دیدن فیلم خوانده بودم، مثلا سالها طول کشید تا بر باد رفته یا پدرخوانده را بعد از خواندن کتابهایشان ببینم.
این روزها میشود هر موسیقی و فیلمی را خیلی ساده دانلود کرد و با اینترنت به اطلاعات مورد نظر رسید، گاهی یوتیوب را برای پیدا کردن موسیقی و کلیپهای فراموششده جستجو میکنم و هر بار شگفتزده میشوم.
اما اگر راستش را بگویم، هنوز هم آن عکس منچستریونایتد در صفحه وسط دنیای ورزش با استیو بروس، گری پالیستر، مارک هیوز، لی شارپ را به صورت محو به یادم دارم، یا آن کاستهایی که ما با صدای پارازیت از روی رادیو ضبط میکردیم و مثلا برای اولین بار به ترانه مشهور without you در حالی گوش میکردم که صدای رادیوی عربی ایستگاه همجوار هم در لحظاتی روی ترانه افتاده بود! سالها بعد وقتی فناوری mp3 آمد و توانستم به موسیقی باکیفیت گوش کنم، هنوز هم انتظار داشتم که وسط ترانه صدای مجری عرب هم شنیده شود، اما این بار خبری نبود!
خیلی نوستالوژیک بود….
چند وقت پیش من هم از یوتیوب دنبال آهنگهای قدیمی دوران کودکی خودم بودم. به ویدئویی برخوردم که گلچینی از صداهای دوبلورهای قدیم رو داشت. تک تک اون روزها و اون فیلمها واسم زنده شد. صداهای گرم و دلنشین دوبلورها صدای هوایی که روی دوبله بود… و گاهی هم بغض….
به نظرم موسیقی و کلاً صدا از خیلی از جهات مثل عکس میمونند. یادآور خاطرات هستند، با گذشت زمان گاهی اوقات جذاب تر میشن. و کیفیت پخش و نمایش چیزی از ارزششون کم نمیکنه.
هرچقدر زمان میگذره و تکنولوژی پیشرفت میکنه و کارها آسون تر میشه، باز هم نمیتونه جای قدیم رو بگیره. یادش بخیر…
واقعا ایا این اقتضای بالا رفتن سن و ساله یا گذشتن زمان؟!
قدیما از چه اتفاقات کوچیکی چه لذتهای دنیوی نمیبردیم!
با یه کوه رفتن و بوی طبیعت و صدای آب
یا با یه جمع کوچیک دوستانه با ساندویچ ارزون و صدای ساکسیفون
گردش پشت ترک موتور داغون رفیق
یابوی یه هندونه خنک شده توی حوض
اما الان…
همه چیز داریم
بهترین ماشین
خونه با ویوووو(!)
باغ شهری
دوستای خیلی قیافه گرفته و با کلاس(!)
اما…
همون نگم بهتره
این روزا دیگه هندونه هم بی بو شدن!!!
واقعا چرا اینجوری شده؟
“با گذشت حدود پانزده شانزده از آن زمان” یه اشتباه نگارشی، محض تصحیح
تنها مطلب یک پزشک بود که کامل خوندم. خیلی قشنگ بود. علیرضا خان دمت گرم.
“سالها بعد وقتی فناوری mp3 آمد و توانستم به موسیقی باکیفیت گوش کنم، هنوز هم انتظار داشتم که وسط ترانه صدای مجری عرب هم شنیده شود، اما این بار خبری نبود”
واقعا نوستالژی بود ایول! 🙂
چه جالب!
یه ذره دلم سوخت!
–
راستی!!
مگه آدم سه سالگی ش رو هم به یاد میاره؟!
لذت بخش بود. مرسی
دکتر با خوندن متنتون آن چنان غمی به دلم نشست که از بیانش عاجزم. الآن تقریبن چیزی نمی تونه آرومم کنه، وقتی به اون زمان ها فکر می کنم می بینم همه چی یه جور دیگه بودن، رنگ ها بودن، مزه ها بودن …
به دلم مونده یه بستنی قیفی ای بخورم که طعم اون بستنیای بچگی مو که توی فلاسک می گذاشتن و با موتور میاوردن دم خونه ها رو برام زنده کنه
به دلم مونده اون ساده گیای گذشته رو ببینم، اون احساسات، اون آدمای بی غل و غش
روز چهارم عید درست نیست بیشتر ادامه بدم! برای شما و خوانندگانتون آرزوی بهترین ها رو دارم
هی وااااااااااای… کجایی60… کجایی70… کجایین بوهای خوش و رنگ های زیبا ومزززززززززه های دلذیر دل مشغولی های دوست داشتنی و دلای صاف و ساده و صمیمی و یکرنگ و بی ریا و بزرگ…. خودمونیم از ماست ک بر ماست… اونقدر برای اومدن ب امروز عجله کردیم ک فراموش کردیم خیلی چیزا رو با خودمون بیاریم… و حواسمون نبود سفرمون بی برگشته…. ب امید روزها و عادت های زیباتر… ازتون ممنونم جناب دکتر.
گاهی وقتها ادم حسرت گذشتش رو میخوره غافل ازینکه یه روزی همین لحظه خودش گذشته به حساب خواهد امد