چه چیز از شما میتواند جابز، گیتس یا موزارت بسازد؟ استعداد، پشتکار یا رشتهای از خوششانسیها؟!
امروز، یکشنبه ۵ اکتبر ۲۰۱۴، سومین سالگرد درگذشت استیو جابز است. سه سال پیش در سحرگاهی که زودتر از معمول از خواب بیدار شده بودم، دستم به سمت آیپد رفت تا اخبار روز را با فلیپبورد و زایت مرور کنم و ناگهان از دیدن خبر فوت جابز شوکه شدم. همه میدانستیم که جابز دیر یا زود خواهد مرد، اما درگذشت رهبر 56 ساله اپل تا روزها خبر نخست سایتهای و خبرگزاریها بود.
تیم کوک مدیر عامل فعلی سایت اپل، در نامهای به مناسبت سومین سالگرد درگذشت جابز به کارکنان اپل نوشته است:
«یکشنبه سومین سالگرد درگذشت استیو خواهد بود، مطمئن هستم بسیاری از شما در این روز به یاد او خواهید بود، می دانم که من به او فکر خواهم کرد. امیدوارم که لحظه ای را صرف قدردانی از زحماتی که استیو برای تبدیل این جهان به جایی بهتر کشیده است نمایید. کودکان به روشهای تازهای به لطف رؤیاهای او دانش میآموزند. خلاقترین انسانهای روی زمین از محصولات تفکر او استفاده کرده و آثار مختلفی از شعر، داستانگرفته تا سرود و ملودی از خود به جا میگذارند. حاصل زندگی کاری استیو مانند یک بوم نقاشی است که هر هنرمندی شاهکاری جدید را بر روی آن نقش میزند.
دیدگاههای استیو، فرای زمان او بوده است و ارزشهایی که اپل را بر پایه آنها بنا کرد همیشه با ما خواهند بود. بسیاری از پروژهها و ایدههای فعلی ما پس از مرگ او آغاز شده اند اما تأثیر او بر روی آنها و بر روی ما غیر قابل انکار است.
آخر هفته خوبی داشته باشید و متشکرم از اینکه کمک می کنید تا میراث استیو را به سمت آینده پیش ببریم.»
اما در اینجا من نمیخواهم بیشتر از این در مورد خود شخص جابز حرف بزنم و یا خاطراتی را که گاه و بیگاه از او توسط افراد مختلف نقل میشوند، بازگو کنم.
بلکه هدفم این است که یک نکته اساسیتر و پایهایتر را بررسی کنیم:
به نظر شما اگر جابز همین حالا همان جوان جویای نام چند دهه پیش بود، باز هم میتوانست تأثیرگذار شود، تبدیل به یک شخص مشهور شود و شرکت بزرگی با محصولات تأثیرگذار از خود به جا بگذارد؟
اصولا اگر راهی برای کلون کردن اشخاص مشهور داشتیم و سعی میکردیم با اهرمهایی این کلونهای دقیق را به همان سمت و سوی نسخه اصلی برانیم، نتیجه کار، شبیه شخص اصلی میشد؟
کمی در ذهن خود این تخیل را بررسی کنید و قبل از اینکه ادامه پست را بخوانید، سعی کنید جوانب امر را بررسی کنید.
در سال 1971، دانشگاه میشیگان مرکز کامپیوتر جدید خود را در ساختمانی کاملاً نوساز راهاندازی نمود. پردازندۀ مرکزی بزرگی در وسط یک اتاق سفید دیده میشد و دهها دستگاه منگنه که آن روزها در مراکز کامپیوتری رایج بود، در اطراف آن قرار داشت. سال 1971، دانشگاه میشیگان یکی از پیشرفتهترین برنامههای علمی کامپیوتر دنیا را داشت و هزاران دانشجو از این مرکز استفاده میکردند که یکی از معروفترین این دانشجویان جوانی به نام بیل جوی بود.
جوی در همان سال افتتاح این مرکز کامپیوتر، به دانشگاه میشیگان رفت. او پسر 16 سالۀ قدبلند و لاغری بود که موهایی ژولیده داشت و در دبیرستان به عنوان ساعیترین دانشآموز برگزیده شده بود و هدفش این بود که یک زیستشناس یا ریاضیدان شود اما در سال اول حضورش در دانشگاه و ورود به این مرکز کامپیوتر، تحت تأثیر فضای آنجا قرار گرفت و تصمیمش به کلی عوض شد. مرکز کامپیوتر همه زندگی او شد و تا جایی که توانست به برنامهنویسی پرداخت.
سپس نزد یک پروفسور علوم کامپیوتر مشغول به کار شد و به همین دلیل توانست در طی تابستان نیز به برنامهنویسی کامپیوتر ادامه دهد و بیش از پیش خود را در دنیای نرمافزار غوطهور کرد. او با همکاری یک گروه کوچک از برنامهنویسان، موفق به بازنویسی UNIX (یک سیستم نرمافزاری برای استفاده در پردازندههای مرکزی) شد.و این برنامه، تبدیل به سیستم عملیاتی میلیونها کامپیوتر در سراسر دنیا شد.
آیا میدانید بیشتر نرمافزارهایی که به شما امکان دستیابی به اینترنت را داده اند، توسط چه کسی نوشته شده است؟
او کسی نیست جز بیل جوی.
جوی پس از فارغالتحصیل شدن از دانشگاه کالیفرنیا، یکی دیگر از زبانهای کامپیوتر به نام جاوا را بازنویسی کرد. گاهی از او به عنوان ادیسون دنیای اینترنت یاد میشود.
داستان نبوغ بیل جوی بارها و همیشه به یک شکل گفته شده است:
در دنیای کامپیوتر نمیتوان با استفاده از پول و رابطه به جایی رسید. افراد بر اساس شایستگیهای خود پیشرفت میکنند و همه افراد حاضر در این عرصۀ پهناور بر اساس استعدادهای خود سنجیده و قضاوت میشوند. در این دنیا فقط بهترینها برنده میشوند و جوی به وضوح یکی از بهترینها بود.
اما آیا واقعا این حرف درست است؟!
اگر واقعبین باشیم میبینیم که تنها ملاک، شایستگی نیست بلکه ترکیبی از تواناییها، فرصتها و شانس استفاده از فرصتها باعث موفقیت یک شخص میشوند.
تقریباً به مدت یک دهه، روانشناسان مشغول مناظرههای اساسی در مورد این سؤال بودند که آیا چیزی به نام استعداد ذاتی وجود دارد یا نه و پاسخ مثبت بود. اما لازمۀ دستیابی به موفقیت تنها استعداد نیست بلکه مقدمات لازم برای استفاده از این استعداد نیز نقش مهمی در رسیدن به موفیت داد. با نگاهی روانشناسانه به موضوع خواهیم دید که نقش زمینۀ مناسب برای ظهور استعداد در رسیدن به موفقیت، بیش از نقشی است که خود استعداد در رسیدن افراد به موفقیت داد.
در سال 1990، گروهی از روانشناسان با سرپرستی اریکسون و با همکاری انجمن موسیقی، مطالعهای انجام دادند. در این مطالعه دانشآموزان مدرسۀ ویولن به سه گروه تقسیم شدند. در اولین گروه، بچههایی که دارای استعداد کافی برای تک نوازی در گروههای بینالمللی بودند قرار گرفتند. در گروه دوم، کسانی قرار داده شدند که در این زمینه استعداد نسبتاً خوبی داشتند و در سومین گروه، کسانی که به نظر میرسید هرگز به مراحل حرفهای نخواهند رسید و انتظار میرفت که حداکثر مربی موسیقی مدارس دولتی شوند، قرار گرفتند. آنگاه از همۀ آنها این سؤال پرسیده شد: از اولین باری که دست به ویولن زدهاید تاکنون چند ساعت تمرین کردهاید؟
همه افراد در هر سه گروه، نوازندگی ویولن را از حدود 5 سالگی شروع کرده و در چند سال اول، همگی تقریباً به یک اندازه و حدود 2 تا 3 ساعت در هفته تمرین کرده بودند اما وقتی آنها به حدود 8 سالگی رسیدند، تفاوت واقعی شروع شد. بچههایی که در آن سنین بیش از دیگران تمرین کرده بودند، حالا بهترینهای کلاس بودند؛ این دسته 6 ساعت در هفته تا 9 سالگی، 8 ساعت در هفته تا 12 سالگی، 16 ساعت در هفته تا 14 سالگی و بیشتر و بیشتر و تا هنگامی که به بیست سالگی رسیده بودند به راحتی بیش از 30 ساعت در هفته تمرین میکردند.
در حقیقت دستۀ برتر نوازندههای ویولن تا این سن ده هزار ساعت تمرین کرده بودند در صورتی که دسته دوم هشت هزار ساعت و دسته سوم که مربیان آینده موسیقی در مدارس میشوند فقط حدود چهار هزار ساعت تمرین کرده بودند.
اریکسون و همکارانش سپس پیانیستهای آماتور را با پیانیستهای حرفهای مقایسه نموده و به نتایج مشابه دست یافتند. آماتورها در دواان کودکی هرگز بیش از 3 ساعت در هفته تمرین نکرده بودند و تا سن بیست سالگی در مجموع دو هزار ساعت تمرین داشتند اما حرفهایها دائماً بر ساعات تمرین خویش افزوده و تا سن بیست سالگی ده هزار ساعت تمرین در کارنامه خود داشتند.
قسمت جالب توجه مطالعه اریکسون این بود که آنها هرگز موفق نشدند فردی را بیابند که بدون تمرین زیاد، به طور ذاتی و طبیعی و تنها با اتکا به استعداد خویش به مراحل حرفهای کار موسیقی رسیده باشد. تحقیق آنها نشان داد که پس از اینکه یک موزیسین با اتکا به تواناییهای زیاد خویش موفق به حضور در یک مدرسه خوب موسیقی شد، چیزی که باعث تشخیص او به عنوان یک نوازنده موفق آینده میشود میزان جدیت او در کار است، فقط همین!
افرادی که در اوج هستند، خیلی خیلی سختتر و بیشتر از سایرین، کار و تمرین میکنند و آنچه که این محققان در مطالعه خود یافتند یک عدد جادویی برای رسیدن به موفقیت واقعی بود و آن ده هزار ساعت تمرین و تلاش است.
این مطالعه نشان داد که برای دستیابی به مهارت و رسیدن به رتبههای جهانی در هر زمینهای لازم است که ده هزار ساعت تمرین در کارنامه هرکس موجود باشد! تحقیقات یکی پس از دیگری نشان دادهاند که آهنگسازان، بسکتبالیستها، نویسندگان، اسکیبازان، پیانیستها، شطرنجبازان حرفهای و … همگی در زمینۀ تخصصی خود همین مقدار تمرین داشتهاند.
یک متخصص اعصاب به نام دانیل لویتین میگوید:
«هنوز در بین افراد مطرح در سطح بینالمللی (در همه فعالیتها) هیچ فردی مشاهده نشده است که در زمانی کوتاهتر از ده هزار ساعت به این سطح موفقت رسیده باشد. به نظر میرسد مغز برای اینکه بتواند آگاهیهای لازم جهت رسیدن به سطح بینالمللی (در هر زمینهای) را کسب کند، به همین میزان زمان نیاز دارد.»
این مسئله حتی در مورد افرادی مثل موزارت که او را اعجوبۀ دنیای موسیقی میدانیم نیز صادق است. او آهنگسازی را از سن شش سالگی آغاز نمود، روانشناسی به نام مایکل هو در کتاب توضیح نبوغ در این مورد چه نوشته است:
کارهای اولیۀ موزارت که در سنین کودکی انجام شده بود، هیچکدام کارهای جالب و جاافتادهای نبود، اولین قطعاتش نیز احتمالاً به وسیلۀ پدرش نوشته شده و به مرور ارتقا پیدا کرده بود. بسیاری از قطعاتی که ولفگان در دوران کودکیاش ساخته بود مثل هفت قطعۀ اولش برای ارکستر پیانو نیز، تا حد زیادی توسط سایر آهنگسازان تنظیم و اصلاح شده بود. از بین قطعات ساخته شده توسط موزارت اولین کاری که به عنوان شاهکار شناخته شد، بعد از بیست و یک سالگیِ او و در حالی ساخته شده بود که در آن هنگام حداقل ده سال، از شروع کارش به عنوان آهنگساز میگذشت.
هارولد شونبرگ، منتقد موسیقی پا را فراتر نهاد و گفته است: «موزارت در واقع دیر به شکوفایی رسید چون او حداقل پس از بیست سال آهنگسازی توانست شاهکارش را ارائه دهد.»
برای رسیدن به سطوح بینالمللی در زمینۀ شطرنج نیز حدود ده سال زمان لازم است و ده سال تقریباً همان مدتی است که میتوان در آن ده هزار ساعت تمرین سخت انجام داد، ده هزار ساعت عددی جادویی برای رسیدن به اوج است.
به داستان بیل جوی برگردیم. سال 1971 و نوجوان شانزده ساله قدبلند و ژولیدۀ بسیار باهوشی که در امتحان ورودی دانشگاه امتیاز بسیار خوبی را در ریاضیات کسب کرده بود اما این همه حقیقت نبود، کلید پیشرفت خیرهکنندۀ او حضورش در اتاق کامپیوتر دانشگاه میشیگان بود.
در اوایل سال 1970 که بیل مشغول آموختن برنامهنویسی کامپیوتر بود، سایز هر کامپیوتر به اندازۀ یک اتاق بود و قیمتش یک میلیون دلار. دستیابی به کامپیوتر، کار بسیار دشوار و پر هزینهای بود و البته کامپیوترهای آن زمان نمیتوانستند چند برنامه را همزمان با هم اجرا کنند، هر برنامه کارتی داشت که در اختیار اپراتور بود و هرکس برای انجام کارش مجبور بود چندین کارت از اپراتور دریافت نموده و هربار با استفاده از یکی از کارتها برنامۀ مورد نظرش را راهاندازی نماید. حال تصور کنید اگر قبل از او افراد دیگری در نوبت قرار داشتند مجبور بود ساعتها و یا حتی یک روز برای دریافت کارت مربوط به برنامۀ مورد نظرش صبر کند و اگر حتی یک اشتباه میکرد (حتی یک اشتباه تایپی) مجبور بود برای اصلاح آن اشتباه دوباره با استفاده از کارت، برنامه را راهاندازی نماید و تمام فرآیند تکرار میشد.با وجود این شرایط، بسیار مشکل بود که کسی بتواند یک برنامهنویس ماهر شود. یک متخصص کامپیوتر آن دوران به یاد میآورد که: «این مشقات بیشتر به ما بردباری و دقت میآموخت تا برنامهنویسی!»
اما وضعیت بیل جوی فرق میکرد، او برای ادامۀ تحصیل به دانشگاه میشیگان رفت و در همان زمان دانشگاه میشیگان برای اولین بار در دنیا کامپیوترهایی با قابلیت کاربرد همزمان را جایگزین کامپیوترهای کارتی و عظیمالجثۀ قدیمی کرده بود و این امکان وجود داشت تا صد نفر به طور همزمان از امکانات مرکز کامپیوتر استفاده نمایند.
این فرصتی استثنایی بود که هنگام ورود بیل جوی به این دانشگاه در سال 1971 در اختیار او قرار گرفت. او میشیگان را به خاطر مرکز کامپیوترش انتخاب نکرده بود، او قبلاً هرگز با کامپیوتر کار نکرده و هیچ آشنایی با آن نداشت و فقط به قصد تحصیل در رشتههای ریاضیات و مهندسی وارد دانشگاه شده بود اما در سال اول ورودش وقتی با کامپیوتر و برنامهنویسی آشنا شد، احساس کرد که بهترین اتفاق در جایی قرار گرفته که در دنیا بینظیر بود. او میتوانست هر چقدر میخواهد به برنامهنویسی کامپیوتر بپردازد. برنامهنویسی برای او مثل بسیاری از انسانهای دیگر نه یک رویای دور از دسترس بلکه یک تفریح شده بود.
بیل جوی میگوید: «خوابگاه من در قسمت شمالی دانشگاه بود و مرکز کامپیوتر دانشگاه هم درست همانجا واقع شده بود و من مقدار بسیار زیادی از وقتم را آنجا میگذراندم. آن مرکز بیست و چهار ساعت شبانه روز باز بود و من میتوانستم تمام شب آنجا بمانم و کار کنم البته موضوع این بود که برای استفاده از مرکز کامپیوتر به هر دانشجو فقط حدود یک ساعت زمان میرسید اما متوجه شده بودیم که با تایپ time=t میتوانیم در نرمافزار رخنه نموده و هر قدر میخواهیم از آن مرکز استفاده نماییم!»
حال به جریان فرصتهای استثنایی که یکی پس از دیگری بر سر راه بیل جوی قرار گرفته بودند، توجه نمایید:
– با ورود تصادفی به دانشگاه میشیگان توانست از مرکز کامپیوتر آنجا که در آن زمان در دنیا بینظیر بود، استفاده نماید.
– با وجود یک اشکال نرمافزاری در سیستم کامپیوتر توانست هرقدر میخواهد در آن مرکز، برنامهنویسی کند.
– به خاطر اینکه آن دانشگاه توانایی داشت تا هزینههای بازنگهداشتن بیست و چهار ساعته مرکز کامپیوتر را تقبل نماید، او توانست به طور شبانهروزی از این مرکز استفاده کند.
و
– به خاطر استفاده از این فرصتها توانست نرمافزار UNIX را بازنویسی کند.
بیل جوی بسیار باهوش و علاقهمند به یادگیری بود اما برای تبدیل شدن به یک متخصص مشهور در سطح جهانی، به کسانی نیاز داشت تا به او فرصت یادگیری مقدمات این تحصیل را بدهند.
او سپس در ادامه میگوید: «سیزده سال بعد من موفق شدم تا برنامهای را که هنوز هم مورد استفاده قرار میگیرد، بنویسم.»
اگر سیزده سال را با احتساب تابستانها و شبها در نظر بگیریم، چیزی حدود دههزار ساعت زمان برده بود! درست است حدود ده هزار ساعت!
بیایید این بار مروری داشته باشیم بر داستان زندگی بیل گیتس، پسری جوان و باهوش که به سرعت جذب دنیای برنامهنویسی کامپیوتر شد. او ابتدا در یک شرکت کوچک کامپیوتر به نام مایکروسافت مشغول به کار بود و سپس استعداد، بلندهمتی و پشتکار و مقاومتش، از او غولی در دنیای نرمافزار ساخت. این داستانی است که همیشه شنیدهایم اما اجازه دهید کمی عمیقتر به این مسئله بپردازیم.
پدر گیتس یک وکیل ثروتمند و مادرش دختر یک بانکدار بسیار ثروتمند بود. در دوران کودکی به عنوان یک بچۀ باهوش در انجام تکالیف درسیاش دچار مشکل شد و به همین دلیل والدینش از ابتدای کلاس هفتم او را به مدرسهای خصوصی به نام لیکساید که هزینههایش توسط خانوادههای دانشآموزان تأمین میشد، فرستادند و در سال دوم حضور بیل گیتس در این مدرسه، مرکز کامپیوتر مدرسه افتتاح شد.
این واقعه در زمان خودش بسیار شگفتانگیز بود، چرا که در آن زمان وجود یک کامپیوتر با ارتباط مستقیم به سیستم پردازندۀ مرکزی و بدون نیاز به استفاده از کارتهای راهانداز، اتفاق بسیار نادر و برای بیل گیتس فرصتی بسیار استثنایی بود تا برنامهنویسی را با استفاده از یک کامپیوتر با قابلیت انجام همزمانی چند برنامه، بیاموزد. او به عنوان یک دانشآموز کلاش هشتم بیدرنگ شروع به برنامهنویسی نمود.
از آن زمان به بعد، گیتس همه زندگیاش را در اتاق کامپیوتر گذراند. او و تعدادی از دانشآموزان دیگر یادگیری استفاده از این دستگاه جدید را شروع کردند، اما برای استفاده از این امکان، احتیاج به هزینهای بود که حتی برای مؤسسه ثروتمندی مثل لیکساید نیز مبلغ هنگفتی به حساب میآمد و باز هم این والدین بودند که برای استفادۀ فرزندانشان از این فرصت، مبلغ لازم را فراهم نمودند تا آنها از این فرصت طلایی برخوردار شوند.
در همین هنگام بود که مؤسسه TRW قراردادی را جهت راهاندازی یک سیستم کامپیوتری عظیم در جنوب ایالت واشنگتن امضا کرد و با ناامیدی به دنبال برنامهنویسی بود که با نرمافزارهای مورد نیاز این پروژه آشنایی داشته باشد. در این روزهای آغازین انقلاب کامپیوتر، پیدا کردن برنامهنویسانی با این میزان تجربه بسیار مشکل بود و تنها امکان آنها، استفاده از دانشآموزان مدرسۀ لیکساید بود که هزاران ساعت از زندگی خود را به برنامهنویسی در مرکز کامپیوتر دبیرستانشان گذرانده بودند. گیتس حالا دانشآموز سال بالایی بود که سعی میکرد معلمانش را متقاعد کند تا این کار را به عنوان یک پروژۀ درسی قبول کنند و به او اجازه دهند که در این پروژه شرکت نماید و بالاخره موفق شد و تحت نظارت مردی به نام جان نورتون مشغول انجام این پروژه شد. خود گیتس میگوید که این فرد بیش از هرکس دیگری در زندگی به او آموخته است.
در آن پنج سال از کلاس هشتم تا سال آخر دبیرستان فرصتهای استثنایی زیادی در مسیر او قرار گرفت. بایایید با هم مرور کنیم:
– فرصت شماره یک، حضور بیل گیتس در مدرسۀ خصوصی لیکساید بود. در آن سال چند مدرسه در کل دنیا به کامپیوتر دسترسی داشتند؟
– فرصت شماره دو این بود که والدین دانشآموزان مدرسه لیکساید توان پرداخت هزینههای مرکز کامپیوتر مدرسه را داشتند.
– فرصت شماره سه این بود که کسی پیدا شد که به کار و تجربه گیتس نیاز داشت.
– فرصت شماره چهار محل زندگی گیتس بود که میتوانست تا دانشگاه واشنگتن را پیاده بپیماید.
– فرصت شماره پنج این بود که میتوانست بین ساعت 3 تا 6 صبح از مرکز کامپیوتر دانشگاه به طور رایگان استفاده نماید و …
فکر میکنید این فرصتها در نهایی چه تأثیری در زندگی بیل گیتس داشتند؟ این وقایع باعث شدند تا او فرصت کافی جهت تمرین کردن پیدا کرده و تا هنگامی که پس از گذراندن سال دوم دانشگاه هاروارد تصمیم به راهاندازی شرکت نرمافزاری خود گرفت، حداقل هفت سال بدون وقفه برنامهنویسی کرده و ده هزار ساعت تمرین را پشت سر گذاشته بود. در تمام دنیا چند نوجوان قادر به دستیابی به چنین فرصتهایی برای تمرین کردن هستند؟
خود گیتس میگوید:
«اگر بگویید 50 نفر در تمام دنیا شرایطی مشابه من داشتند، بسیار تعجب خواهم کرد. من همه موفقیتهایم را مرهون یک سری خوششانسیهای غیر قابل باور هستم.»
اگر داستانهای بیل جوی و بیل گیتس را کنار هم بگذاریم، تصاویر کاملتری از مسیر موفقیت به دست خواهیم آورد. استعداد جوی و گیتس کاملاً واضح و غیر قابل انکار است اما چیزی که واقعاً باعت شهرت آنها شده است، استعداد شگفتانگیز آنها نیست بلکه شانسهای شگفتانگیزی است که سر راهشان قرار گرفت است. گیتس در آغاز مصاحبه ما گفت: «من بسیار خوششانس بودم». معنی این حرف این نیست که او باهوش و یا خلاق نبوده است بلکه معنیاش این است که او خود میداند حضورش در مدسه لیکساید درست در زمان انقلاب کامپیوتر، چه شانس بزرگ و غیر قابل باوری بوده است.
همۀ افراد فوقالعااده موفقی را که مورد بررسی قرار دادهایم هر کدام به نوع خود، از شانسهای غیر معمول در زندگی برخوردار شدند. این فرصتهای استثنایی فقط شامل حال میلیونرهای دنیای نرمافزار نبود بلکه سایرین در زمینههای ورزشی و موسیقی نیز از این فرصتها بینصیب نبودند، طوری که به نظر میرسد این یک قاعده است.
بگذارید آخرین مثال را نیز راجع به فرصتهای پنهانیای که افراد بسیار موفق از آن سود بردهاند، ارائه دهیم. در ادامه فهرست 75 نفر از ثروتمندترین افراد تاریخ بشر را از ملکه و پادشاه و فراعنه مصر گرفته تا میلیاردرهای معاصر ببینید:
آیا میدانید نکتۀ قابل توجه این لیست چیست؟ تعجبآور است که از میان 75 اسم، 14 نفر آمریکایی هستند که همگی در فاصله 9 سال از یکدیگر در وسط قرن نوزدهم متولد شدهاند. دقیقهای بیندیشید. محققان کار را با فراعنه آغاز نموده و در گوشه و کنار دنیا به دنبال شواهدی برای ثروتهای شگفتآور گشتهاند و تقریباً بیست درصد این افراد از یک نسل و در یک کشور هستند.
به لیست زیر نگاه کنید:
موضوع چیست؟ اگر کمی در این باره فکر کنید، پاسخ روشن است. در خلال سالهای 1860 و 1870 بهترین تغییر در اقتصاد آمریکا رخ داد که شاید در تاریخ آن کشور بینظیر بود. در آن هنگام کار ساختوساز جادههای ریلی آغاز شد، مرکز مخابرات و سرمایهداری نیویورک آغاز به کار نمود، دگرگونی و انقلاب صنعتی به طور جدی آغاز شد، تمام قوانین اقتصاد سنتی شکسته و قوانین تازه جایگزین آنها شد و چیزی که اهمیت داشت این بود که شما در آن هنگام چند ساله بودید.
اگر در اواخر دهۀ 1840 متولد شده بودید این فرصت را از دست میدادید چون برای استفاده از این موقعیت، زیادی جوان بودید و اگر در دهۀ 1820 متولد شده بودید زیادی مسن. اما یک روزنۀ باریک 9 ساله و ویژهای وجود داشت که در صورت تولد در محدودۀ این روزنۀ زمانی ویژه، سند موفقیت آینده در دستانتان بود. همۀ 14 نفر لیست فوق، استعداد و توانایی داشتند اما علاوه بر آن، شانس شگفتانگیزی نیز به آنها رو کرده بود.
همین تجزیه و تحلیل را در مورد بیل جوی و بیل گیتس انجام بدهیم.
اگر با کهنهکاران عرصۀ کامپیوتر صحبت کنید به شما خواهند گفت که مهمترین زمان در تاریخ انقلاب کامپیوترهای شخصی، ژانویه 1975 بود. تا آن زمان کامپیوترها بسیار بزرگ و گرانقیمت بودند و استفادهکنندگانِ آنها، رؤیای داشتن یک کامپیوتر کوچک و ارزانقیمت که فرد عادی بتواند از آن استفاده نماید را در سر میپروراندند و در ژانویه 1975 بالاخره آن روز فرا رسید.
باز هم قاعدهای مشابه در مورد کسانی که میتوانستند بیشترین بهره را از این فرصت طلایی ببرند، وجود داشت.
ناتان مایهرولد که سالها از اعضای هیأت رئیسه مایکروسافت بود، میگوید: «اگر در سال 1975 آنقدر مسن بودی که از قبل شغل خوبی داشتی بسیار مشکل بود که برای ورود به این دنیای جدید تغییر مسیر بدهی و اگر چند سالی از فارغالتحصیل شدنت از دانشگاه میگذشت باز هم وارد دنیای قدیمیترها شده بودی و ازدواج کرده و خانه خریده و منتظر به دنیا آمدن فرزند خود بودی و دیگر هیچ امکانی نبود که بخواهی شغلت را رها کرده و به دنیای جدید کامپیوترها وارد شوی».
اکنون به راز تولد قبل از 1952 نزدیک شدهایم. برای اینکه زیادی کم سن و سال نباشی باید حداقل از دبیرستان فارغالتحصیل شده باشی، پس بهترین سنی که بتوانی به انقلاب دنیای کامپیوتر بپیوندی، بیست یا بیست و یک سالگی است. یعنی باید در سالهای 1954 یا 1955 متولد شده باشی، تا در سال 1975 بیست یا بیست و یک ساله باشی.
بیل گیتس: 28 اکتبر، 1955
بهترین تاریخ تولد! گیتس هم مثل بازیکنهای هاکی که در اول ژانویه متولد شده بودند از نظر تاریخ خوششانسی آورده بود. بهترین دوست گیتس در مدرسه لیکساید، پاول آلن بود که او هم مانند گیتس وقت زیادی را صرف برنامهنویسی در مرکز کامپیوتر مدرسه میکرد و به همراه گیتس مایکروسافت را پایهگذاری نمود. تاریخ تولد پاول چیست؟
پاول آلن، 21 ژانویه، 1953
سومین مرد ثروتمند در مایکروسافت که شرکت نرمافزاری دیتودی را در سال 2000 میلادی راهاندازی نمود، یکی از قابل احترامترین افراد متخصص در دنیای نرمافزار، استیو بالمر است. تاریخ تولد او را حدس بزنید.
استیوبالمر: 24 مارس، 1956
استیو جابز را فراموش نکنیم. آیا تاریخ تولد او را میدانید؟
استیو جابز: 24 فوریه، 1955
بیوگرافی استیو جابز را بخوانید.
اریک اشمیت، یکی دیگر از پیشگامان انقلاب نرمافزار و از مدیران برجسته گوگل. سال تولد؟
اریک اشمیت، 27 آپریل، 1955
اکنون نوبت بیل جوی است؛ افسانه دنیای کامپیوتر که اندکی از سایرین بزرگتر است و تاریخ تولدش؟
بیل جوی: 8 نوامبر، 1954
و اگر هنوز فکر میکنید که زمان و مکان تولد همه این افراد تصادفی مشابه هستند در ادامه، تاریخ تولد سه نفر دیگر از مؤسسان مایکروسیستم را ببینید:
اسکات مک نلی: 13 نوامبر، 1954
ویناد خسلا: 28 ژانویه، 1955
اندی بچتلشم: 30 سپتامبر، 1955
ما همیشه فکر میکنیم که موفقیت نتیجه شایستگیهای فردی است اما مرور زندگی افراد نشان میدهد که موفقیت تنها حاصل کار خودشان نبوده بلکه محیط زندگی آنها نیز در دستیابی به این سطح از موفقیت سهم بسیاری داشته است.
خلاصه این پست تا حالا این میشود که علاوه بر استعداد و داشتن پشتکار، یک سری تصادف و شرایط مساعد هم برای چهره شدن یک نابغه لازم هستند.
به بیوگرافی جابز برمیگردیم، تصور کنید که عبدالفتاح جندلی – پدر بیولوژیک جابز- که در «یک پزشک» در پستی پیش از این در مورد او نوشتهایم رفتار دیگری میداشت. تصور کنید که با مادر استیو یعنی جوآن کارول شِپِل ازدواج میکرد و بعد به سوریه برمیگشت و یک کار دولتی به او داده میشد.
تصور کنید که شرایط چقدر فرق میکرد. کسی چه میداند، شاید جابز یک آدم معمولی در سوریه میشد، شاید یکی از کشتهشدههای بی نام حوادث اخیر سوریه میشد. شاید حداکثر یک کارمند ارشد یک شرکت ارتباطی در سوریه میشد، اصلا شاید به خاطر شیوه زندگی متفاوت، تصادفا برای از جهشهای لازم برای سرطانی شدن پانکراس در او رخ نمیداد و او حالا با گمنامی و اضطراب شرایط دشوار سوریه، هر روز دو سه ساعتی به اینترنت متصل میشد و اخبار شرکتهای موفق فناوری را در میانسالی میخواند و به بازنشستگی فکر میکرد!
اما از موضوع اصلی بحث دور نشویم.
یکی از چیزهایی که در مطالب بالا به آنها اشاره کردم، قانون ده هزار ساعت بود، اما آیا واقعا برای استاد شدن در چیزی مثل نوازندگی یا مثلا یک گرافیک کامپیوتری، شطرنج یا فوتبال، واقعا به این 10 هزار ساعت زمان نیاز است؟
در واقع این قانون 10 هزار ساعت و بیشتر مطالبی که در بالا خواندید، زاده تحقیقات و تفکرات شخصی به نام مالکوم گلدول است، او در کتابی به نام Outliers به این امر اشاره کرده است.
اما در این میان برخی از محققان از تمرکز زیاد روی این قانون 10 هزار ساعت، خشنود نیستند.
چند وقت پیش نتایج یک متاآنالیز در مورد همین قانون 10 هزار ساعت، سر و صدای زیادی در محیط اینترنت بهپا کرد.
شاید بدانید که منظور از متاآنالیز، مطالعه و تحقیقی است که در آن اطلاعات و نتایج تحقیقات دیگر در کنار هم قرار داده میشوند، با هم ترکیب میشوند، تا منجر به پیدایش دید بهتری در مورد یک مسئله شوند.
در متاآنالیزی که در مورد قانون 10 هزار ساعت انجام شد، نتایج 88 مقاله علمی که در مجموع روی 11 هزار نفر انجام شده بودند، با هم ترکیب شدند.
بر این اساس مشخص شد که فقط حدود 12 درصد بسیاری از مهارتها، در نتیجه تمرین و ممارست حاصل میشوند و در کارهای پیچیده، بخش عمده باقیمانده در نتیجه استعداد شخص حاصل میشود.
در مهارت و هنرهای مختلف نقش تمرین، متغیر است، مثلا در ورزش حدود 18 درصد، در موسیقی حدود 21 درصد و در کاری مثل آموزگاری و استادی، فقط 4 درصد موفقیت ناشی از تمرین است.
به علاوه این تحقیقات مشخص کردند که در بعضی از هنرها مثل موسیقی کلاسیک، نتایج بررسیها نشان میدهند که افراد برجسته بینالمللی نه به ده هزار ساعت بلکه به 25 هزار ساعت، تمرین مستمر نیاز دارند و همین امر هم نشان میدهد تکیه به عدد جادویی 10 هزار ساعت، درست نیست.
در واقع از زمانی که از انتشار کتاب خوب آقای گلدول گذشته است، رسانههای عامهفهم، ترجیح دادهاند برای رسانهای کردن موضوع، بیش از حد روی عدد ده هزار تکیه کنند و همان طور که شما در مطلب بالا خواندید، مقصود و نیت اصلی آقای گلدول چیزی فراتر از یک عدد خام بود.
به هر حال بجنبید، زمان برای شما محدود است!
منابع: + و + و + و کتاب نخبگان چگونه نخبه میشوند
این نوشتهها را هم بخوانید
سلام
عالی بود.
اتفاقا در کشور خود ما هم چنین مثالهایی میشود پیدا کرد. مثلا اینکه چرا موفقترین موسسات آموزشی در فاصله سالهای 75-85 (حدودا) سربرآوردند؟ چون موج جمعیتی متولدین 57-67 به سن کنکور رسیدند. اگر شما یک معلم سابقه دار میبودید نهایتا تبدیل به یک معلم کنکور خوب میشدید و اگر بیش از حد جوان میبودید ضیافت را از دست میدادید. یک پنجره زمانی محدود از تجربه و جوانی لازم بود تا یک موسسه موفق را تاسیس کنید.
عالی بود. بسیار لذت بردم
سلام ، من سعادت این رو دارم که مدت هاست روزانه دوبار به این سایت سر می زنم ولی تا جایی که به یاد دارم نظری ثبت نکرده بودم و از نظرات دوستان استفاده می کردم، ولی دیگه نتونستم نظرم رو نگم و به شدت از شما به خاطر این پست تشکر می کنم
امیدوارم قدرت این سایت هر روز بیشتر بشه و ما بتونیم از مطالبش استفاده کنیم
واقعا باید قدر آقای مجیدی رو بدونیم.چقدر ن از ایشون ایده گرفتم
از شما و همه دوستان دیگری که در کامنتها لطف داشتند، ممنونم. کاش واقعا شایسته این همه لطف و مهربانی شما باشم. دریغ که مشکلات نمی گذارن به ایدهآلهای خودم در زمینه وبلاگنویسی برسم. در هر حال امیدوارم بهتر بشوم.
بدون شک بهترین هستید.از شما متشکرم.
برای شما آرزوی بهترین ها رو دارم که شایسته ش هستین و از دوست خوبم مهندس امید باقری خیلی ممنونم که یک پزشک رو بهم معرفی کرد .
درورد بر شما برادر گرامی
به احترام تلاشتون در انتقال مطالب کیفی و مناسب در این دوران “تنبلی مطالعه مردمان خواب زده” کلاه از سر بر میداریم و آرزوی تندرستی و به روزی برای شما داریم.
آقای مجیدی شما شایسته بهترین هاهستید امیدوار همیشه به این کار خود ادامه دهید
دوست دار شما احمد 14ساله از بوشهر
این ها نتیجه ی تحقیقات گلدول نیست، گلدول نتیجه ی تحقیقات مختلف رو کنار هم گذاشته وگرنه هیچ کدوم از این مفاهیمی که توی کتاب مطرح کرده به خودی خود جدید نیست.
مثلا روی نقش تمرین در نخبگی کسایی مختلفی کار کردن که فکر می کنم معروف ترین ـشون آندرز اریکسون باشه. کاری که گلدول کرد این بود که بحثی که صرفا آکادمیک بود رو به سطح جامعه آورد.
نمی دونستم کتاب به فارسی ترجمه شده واقعا کتاب خوبی ـه، امیدوارم که این بحث رو توی ایران جدی تر بگیرند، چون چنین بحث هایی می تونه آموزش رو تو ایران متحول کنه.
به نظرم شکه کننده ترین مثال کتاب مثال آغازین کتاب ـه که درباره ی هاکی توی کاناداست، فکر می کنم اگر تمام این مثال ها رو به شکلی بشه رد کرد اون رو نمی شه
چــققققدددددرررررر امیدوارکننده بود این نوشته 8->
بیشتر وقتا خیال میکنم همه کارام عبث و بیهوده است، چون هیچ نتیجه ای نداشتن تا حالا… ولی خب هنوز با 10000 ساعت خـــیـلــی فاصله دارم;)
خیلی خوب بود
مطلب بسیار زیبا
نکته اولی که به ذهن من میرسه اینه که موفقیت نسبی است و تنها با پول سنجیده نمیشه
منظور من فقر نیست البته
چه افراد فرهیخته ای رو میشه پیدا کرد که تاثیر زیادی روی هزاران نفر داشته اند ولی پولدار نبودن ولی موفق بوده اند
نکته دوم ولی باید به یاد داشت که بدون ممارست در انجام هیچ کاری موفقیت به دست نمیاد
من تا کنون متن های زیادی را خوانده ام مخصوصا در محل کاری ام ولی نمیدانم چرا متن های سایت شما برای من بسیار جذاب و گویاست همیشه این سوال را از خودم میپرسم تفاوت این متن (متن این سایت ) با متن سایر سایت ها و روزنامه ها در چیست
با تشکر
سلام،
واقعا پس از مدت ها یک پست خوب را در یک پزشک مطالعه کردم و از شما بابت این مطلب خوب تشکر می کنم.
هر کس در زندگی فرصتها و شرایط متفاوت از دیگران را تجربه می کند. فقط نیاز هست که بتونه اون شرایط و فرصت ها را درک کنه و در مسیرشون قدم بگذارد. خیلی از افراد موفق ترس نداشتن از شکست و علاقه شدید به کاری که میکردند هم داشتند.
ممنون
یا خدا همشو خوندم!!!!! O-0
ولی عجب مطلبی بود. قانون 10000 هزار ساعتو که خودتون رد کردین اما کاملا هم رد نیست بلاخره کسی که نقریبا 1 سال مداوم به یک چیزی چسبیده باشه بلاخره یه چیزی میشه.
شانس هم اره قبولش دارم. البته نه فقط به اسم شانس. به صورت معنوی و خدایی و کاملا بهش ایمان دارم. واقعا دارم.
من تا الان 2 یا 3 سال میشه که روزانه بیش از 3 ساعت در روز یا بعضی مواقع یک شبانه روز در حال نقاشی هستم .استعداد دارم. اما ب نظرم شرایط زیاد مطلوب نیست شایدم خودم مطلوبش نمیکنم!
.
در کل مطلب جاالبی بود
خیییلی عالی بود! و البته در عین دلگرمی یه مقدار هم نا امید کننده! :|
یکی از بهترین پست های چند وقت اخیر سایتتون بود.
من، هم از خوندنش لذت بردم و هم انگیزه تلاش بیشتری رو بهم داد.
شاید اینجوری هم بشه فکر کرد که آیا در هر دوره ای یه زمینه استثنایی برای موفقیت هست؟ (مثل سال 75 و زمینه کامپیوتر)
شاید همین الان هم تو ایران یه زمینه موفقیت باشه و یک پزشک 10 سال بعد بنویسه “در همان زمانی که این مقاله چاپ شد عده ای پایه های موفقیت خود را می ساختند”.
مطلب خیلی محشری بود ممنون و خسته نباشید
منم میخوام 10 هزار ساعت وقت بذارم واسه برنامه نویسی ;)
مقاله بسیار خوبی بود در خور سایت شما.
به نکته ای میخواستم اشاره کنم. برای من همیشه جای سوال بود که جابز چگونه به اینهمه نو آوری رسیده است. (بحث نبوغ جابز جدای از نو آوری های اوست) ولی با مطالعه کتاب زندگی نامه او شما میتونید نقش محیط پیرامون جابز رو در خلق ایده های نو بوضوح پیدا کنید. زندگی در محیطی که تمام همسایگان و پدران بچه های همکلاسی جابز در مدرسه کارمند بزرگان صنعت کامپیوتر آنزمان بودند. از اچ-پی تا آی-بی-ام. این یک فرصت استثنایی برای جابز فراهم کرد تا بسیار زود و در سن سیزده سالگی درگیر مفاهیم پایه ای تکنولوژی بشه. بعد هم که در نوجوانی سر از خط تولید اچ پی دراورد!
این محیط فرق بسیار زیادی داره با فارغ اتحصیلان ما یا حتی اکثر کشورها که تا سن بیست و پنج یا سی سالگی تازه وارد محیط صنعتی میشند. تازه اگر شانس این رو داشته باشند.
حتی در ایران هم افرادی که اطرافیان اونها در یک زمینه فعال هستند و از کودکی به همان مسیر شغلی علاقه مند میشند، موفقیت بسیار زیادی کسب میکنند. چه بازاری، مهندس یا پزشک. چون راه و چاه رو از همان ابتدا یاد میگیرند و اشتباهات دیگران رو تکرار نخواهند کرد.
پاسکال: شانس به سراغ ذهن هاى آماده میره
بسیار مطلب خوب و عالی ای بود … امیدوارم افراد بیشتری این پست رو بخونن
روی بعضی مسایل میشه همچنان بحث رو ادامه داد؛ مثلا شاید هر کسی در هر بازه زمانی که متولد بشه، بتونه در یک زمینه خاص که در آینده همه گیر خواهد شد کار کنه … یا اینکه چقدر اشخاص خودشون در ایجاد فرصت ها سهیم بوده اند؛ مثلا آیا واقعا میشه گفت اگر استیو جابز به سوریه میرفت، قطعا هیچگاه مسیر رشد رو طی نمیکرد؟ یا بگذارید یک شکل دیگه مطرح کنم: آیا اگر جابز اپل رو ترک میکرد پایان موفقیتش بود؟ تاریخ نشان داد که خیر. خوب پس شاید اگر شرایط اولیه اش هم متفاوت بود، ولی فقط جرقه این کار در ذهنش زده میشد، خودش راه رو دوباره پیش میگرفت … شاید هم نه.
و …
به طور کلی به نظر میرسه موفقیت مسیر پیچیدهای از تقدیر و تلاش باشه، ولی مساله مهم اینه که: این دو چقدر روی یکدیگر تاثیر میگذارند!؟
آیا این به معنی این است که ما با وجود سعی بسیار، نهایتاً قربانی شرایط نامساعد محیط می شویم؟
در مثال هایی که آوردید، یک سری اتفاقات تصادفی منجر به شکوفایی استعداد این افراد شده است. با این حساب، از این پس، نگاه من به افراد موفق کاملاً عوض شده است. چون همه ی آنها را آدم های خوش شانس، با حداقلی از استعداد می دانم.
یعنی یک کارگر ساده در شهرداری هم ممکن است بالقوه بتواند روزی نوبل را از آن خود کند، ولی این هیچ گاه بالفعل نمی شود. بنابراین آن برندگان نوبل، صرفاً افرادی با اقبال عالی هستند که از میان هزاران فرد مستعد، آنها بخت این را داشته اند که در مسیر درست قرار گیرند.
یاد اینشتین بخیر، زمانی گفت: “همه افراد نابغه هستند، ولی اگر یک ماهی را بخاطر ناتوانی اش از بالا رفتن از یک درخت، قضاوت کنید، تمام عمرش فکر می کند احمق است”. یعنی هر کس واقعاً در یک زمینه نابغه است…
با سلام ممنونم از پست خوبتون. یه سوالی دارم از شما و همهی افرادی که نظر میدهند . اینکه مثلا کسی بیاید رویایی یا هدفی داشته باشه و برای رسیدن به اون باید از سد کنکور ارشد و…. باید بگذره و تا این مدت هیچ تلاشی نکرده باشه و از امروز با حوندن این پست از امروز شروع کنه این میتونه به واقیعت بپیونده متولد 71 هستم نه فقط اینکه کنکور ارشد قبول شم بله مثل افراد نابغه شم مثل موازات و جابز و انیشتین و……. یا حتما باید شانس هم باشه من خودم نظرم اینکه از الان به مدت 10 سال با توجه به این پستون میتونم به اونجا برسم یعنی بیش از 10 هزار ساعت حالا درس یا در یک زمینه ی علمی و یا سایر فعالیتها نمیدونم درسته فکرم یا نه ممنون میشم راهنماییم کنید.؟
یا تشکر
شما میتونید به مراتب عالی برسید ولی به هر حال شما سن خاص و فوق العاده برای یادگیری رو از دست داده اید. میزان و سرعت یادگیری در هر دهه از زندگی متفاوته و به نظر میرسه دهه ی طلایی زندگی برای یادگیری دهه ی سوم نباشه
باسلام
ببخشیید آقا مهدی ممنون میشم میتونم اییملتون رو داشته باشم
فعلا فقط همینو میتونم بگم:
فوق العاده بود. متشکرم.
باز هم عالى بود!
همیشه مقالات شما چه ترجمه و چه اصل، کیفیتى فراتر از بقیه سایت ها( چه ایرانى و چه خارجى ) دارند!
واقعا متشکرم.
کاملا ارزش خواندن را داشت!
فقط حیف که اثبات کامل نمیشه کرد!
اگر در دنیایى موازى، استیو جابز به سوریه مى رفت، آن وقت مى شد تمام این مسائل را رد یا تایید کرد!
ولى من خودم قبول دارم و با این که شرایطى بهتر از بسیارى از مردم دارم، شاید باز هم شرایط مناسب فراهم نشه! ولى ١٠٠٠٠ ساعت رو حتما انجام میدم
١٠٠٠٠ ساعت آماده باش که اومدم!
مطلب فوق العاده ای بود.
کلا جهان بینی مارو تغییر داد :-)
ممنون.
موفق باشید.
سلام و عیدتون مبارک
من مدتیه که مطالب شما رو می خونم و واقعا لذت می برم. به نظر من سادگی و صداقت رمز موفقیت سایت شماست و به این دلیل است که مطالب شما بر دل می نشیند. من شخصا از مطالب شما انگیزه میگیرم و تشنه مطالب ناب و زیبای شما هستم. خسته نباشید
بسیار عالی و زیبا بود
بنده نیزهمیشه فقط مطالب را می خواندم ، اما این مقاله کاملا اثرگذار بود و مجبورم کرد از شما تشکر کنم .
اگر چه از سن و سال تغییر وشاید 10000 ساعت سپری شده ولی میتواند برای دیگر رفقای جوان کمک باشد تا تلاش ، همراه با مدیریت فرصت ها را کنار هم داشته باشند .
آقا دمت گرم و سپاس.
خیلی عالی و پربار بود…دست شما درد نکنه
خیلی ممنون از زحمات شما.
واقعا حیفم اومد تشکر نکنم بابت این مطلب فوق العاده.
به نظر من تلاش خیلی بیشتر از 10-20 درصدی که انتهای مطلب اشاره شد تاثیر داره.
چون وقتی تلاشی نباشه بدون شک اون استعداد بالقوه به بالفعل تبدیل نمیشه.
استعداد هم فقط و فقط خودش رو بعد از تلاش زیاد نشون میده که تفاوت ایجاد میکنه.
فوق العاده بود
خیلی سال هست به سایت شما سر میزنم ، اولین باری است نظر میدهم ، فکر کنم اگر درپایان سال در رابطه با بهترین پست یک پزشک نظر سنجی انجام دهید این مطلب امتیاز بالایی را به دست آورد
یک نکته ای فکر کنم از قلم افتاده ، تا به حال تحقیقی انجام شده در رابطه با اینکه چه افرادی موقعیت افراد موفق را داشتند اما به شخصیت خاصی تبدیل نشدند ؟
در کنار تمام شانس ها و امکانات ، عنصری باید در فرد وجود داشته باشد تا بتواند نهایت استفاده را از آن انجام دهد ، در متن نوشته گیتس اصرار کرد که آن پروژه به صورت درسی به او واگذار شود
افرادی موفق هستند که با هوش ، پشتکار و ذکاوتی که دارند از موقعیت یا همان شانس های خود نهایت استفاده را داشته باشند
ممنون از زحماتی که می کشین.
بسی آموزنده بود و لذت بردیم
عالی بود
وحشتناک عالی بود
یعنی برخی قسمت های متن رو می خوندم باورم نمیشد اینها حرف های کس دیگریست
دقیقا همین صحبت ها را بارها برای افراد مختلف گفته ام
دقیقا در ایران خود ما این قضیه بسیار صدق می کند
بسیار
بی نهایت لذت بردم
متاسفانه اما الان شرایط مملکت ما طوری شده که با 50 هزار ساعت کار هم نمیتوانی کاری کنی
چون یا پول آنچنانی میخواهد
یا آشنایی آنچنانی
و تو هرگز نمیتوانی بدون یکی از اینها موفقیت چشمگیری داشته باشی
این رو کسی میگه که مدارک علمی رو در یکی از بهترین رشته های فنی و مهندسی (برق) در یکی از بهترین دانشگاه های دولتی تهران و با بهترین رتبه علمی تا بالاترین حد ممکن پیش برده..
ضمن تشکر و قدردانی فراوان از زحمات شما بابت مطالب بسیار عالی تون. دکتر جان در اکثر پستهای وبلاگ متن ها و کلمات اشتباه تایپی دارن و یا لغاتی از کلمات جا می افته که البته زیاد مهم نیست ولی اگر از یک ویرایشگر فارسی در ورد و یا … استفاده کنید، این مشکل هم مرتفع میشه :) حیفه وبلاگ به این خوبی و حرفه ای مشکل حروف چینی داشته باشه :) در همین مطلب آمده ویلیام هنری صاحت خط آهن! که البته صاحب درسته …
سلام
مطلب بسیار خوبی بود
البته به نظر من در کشور خودمون هم مثال های زیادی یافت میشه
مثلا دوران طلایی خوانندگی در ایران که شامل متولدین دهه 1320 میشه.
از محمدرضا شجریان(1319) گرفته تا هایده(1321) فرهاد(1322) سیما بینا(1323) شهرام شبپره(1325) مهستی(1325) شهرام ناظری(1328) ابی(1328) داریوش(1328) ستار(1328) گوگوش(1329) معین(1330) و… در این دوره هستند
سلام.
پست شما ابعاد مختلفى داشت و خیلى چیزها میشد ازش برداشت کرد و فهمید. یکیش جنبه ى الهام بخش و انگیزشى اون بود که کاملا علمى و مستند و مستدل به آدم روحیه میده و تشویقش میکنه.
به خاطر نوشتن پست هاى بى نظیرى مثل این شما رو واقعا تحسین میکنم و مطمئن هستم که تأثیرى که شما با وبلاگ تون داشتید، کاملا ماندگاره. خیلى ممنون.
یکی از بهترین مطالبی بود که در این چند وقت در اینترنت خوندم
خسته نباشید میگم به شما به خاطر زحمتی که برای تهیه این مقاله کشیدید
برای من که واقعا الهام بخش بود ، هم از نظر اینکه برای رسیدن به هدفم باید زمان زیادتری رو در نظر بگیرم و هم اینکه به شرایط اطراف برای رسیدن به هدف توجه بیشتری داشته باشم
زندگی استفاده کردن از فرصت هاست الیته باید در بوجود آمدن اون سعی کرد و راه رو براش باز کرد بهش فکر کرد من مطمئن هستم بیل جوی به داشتن همچنین شرایطی قبلش فکر کرده بوده که براش ایجاد شده به نظر من شانس نقش داره ولی خیلی پر رنگ نیست ما باید خودمون فرصت ها رو برای خودمون ایجاد کنیم. اون چیزی که ما الان هستیم نتیجه فکر و عمل ما در گذشته است.
یک کلام، عالی!
کلا همه چیز شانس هست و دنیا کاملا رندومه.
حتی اگر موفقیت فردی رو به پای شایستگی و تلاشش بزارید، این شایستگی و هوش و زیبایی و یا قدرت بدنی و مهارت در زمینه های خاص همه اثر ژن های اون فرد هستند که که کاملا تصادفی هست.
چقدر مفید و خوب بود این مقاله …. واقعا ممنون که وقت میگذارید و مینویسید و رایگان منتشر میکنید .. ممنون ..
..
اما راجع به مقاله .. کاملا درسته .. نقش شانس واقعا غیر قابل انکاره اگر نه از میان شمار زیاد افراد تلاشگر شمار کمی از آنها اینقدر خواص میشوند ..
..
راجع به خودمم … باید وقت گذاشت و موارد جالب را پیدا کرد و به موقع آنها را یاد گرفت … من حتی نمیدانم باید دنبال چه باشم که خاص هست .. یکی مثل شما .. درست هنگامی که وبلاگ داشت رایج میشد آمدید و پس از سالها نوشتن و نوشتمن الان موفق هستید … چیزی که الان برای کسی که تازه بخواهد وبلاگ شروع کند زیادی دیر هست … …
بسیار عالی.
ممــــنون.
بسیار عالی، موفق باشید
ممنون خیلی لذت بردم و خب باعث نا امیدی ار خودم شد، من رو هیچ موضوعی با این شدت و ساعت کار نکردم، اصلا در این حد هم علاقه نداشتم که اینجوری خوره باشم، حیف :(
فکر کنم اما شما داری به 10000 ساعت وبلاگ نویسی نزدیک می شید:)
با تمام این حرفا من به یک چیز دیگه هم اعتقاذد دارم و اونم اینه که اگه شما در مسیری قدم گذاشتید و در اون پشتکار داشتید شانس هم به شما روی میاره یعنی با دست روی دست گذاشتن و فقط حرف زدن کسی به جایی نمیرسه و نرسیده همه آدمایی که دربارشون خوندیم مثل بیل گیتس و جابز که در اون دوران طلایی به دنیا اومده بودن به یک عامل حیاتی دیگه هم مجهز بودن و اون هم پشتکار بوده.
حافظ در این باره شعر قشنگی داره:
شکر خدا که هرچه طلب کرده ام از او
بر منتهای همت خود کامران شدم
بله این هم مهمه که شما چقدر همت و پشتکار دارین وگرنه آدمای زیادی در اون سالها و در آمریکا به دنیا اومدن ولی چند نفر بیل گیتس یا جابز شدنُ از کجا میدونید که سالهای تولد شما هم جزو سالهای طلایی که بعدا دربارش صحبت میشه نیست و البته یک مورد هست که نمیشه انکارش کرد و اون هم جبر جغرافیایی هستشِِِِ. برای غلبه به این موضوع احتیاج به پشتکار و تلاشی فراتر از بقیه افراد هم سطح خودمون در بقیه کشورهای دنیا داریم
فقط میتونم بگم عالییی بود دستتن درد نکنه چندین و چند بار دیگه این پست رو میخونم
با تشکر از مطلب جالب شما
اما ذکر این نکته نباید فراموش کرد انسان های هر مرزو بوم محصولات فرهنگی این کشور ها هستند و هر چه فرهنگ و شرایط بسامانی برای انسان وجود داشته باشد شرایط بروز و تبلور استعداد های انسانی بیشتر خواهد بود مگر موارد خاص (همچون دیکتاتور ها و… که محل بروزشان شراایط نابسامان و…) تقریبا 60 درصد افراد مطرح و ثروتمندی که نام بردید برای کشور آمریکاست . مسله رو می توان با تصور بیل گیتس و جابز در ایران مقایسه و تصور کرد!!!!
از این مثالها در ایران هم کم نیست .
مثلا اکثر شرکتهای خصوصی بزرگ موفق در صنعت نفت و گاز ایران متعلق به کسانی است که در اوایل دهه 50 و یا اواخر 40 فارغ التحصیل شدند و خوب با وقوع انقلاب و خلا بوجود آمده به خاطر ترک شرکتهای خارجی ، رشد کردند.
کلا اون دوره که هر کسی بتونه یه کاری انجام بده و موفق بشه گذشت الان یه شرکت یا بهتر بگم یه وسیله خیلی از کارهایی که در قدیم مجبور بودند با کمک چندین نفر یا با استفاده از چندین وسیله انجام بدند خیلی از کارها را راه میاندازه و البته این را هم بگم هیچ وقت نمی شه گفت دیگه نمیشه موفق شد همیشه استثناء وجود داره
با تشکر خیلی مفید بود در وبلاگها و وبسایت های ایرانی جای مطالب پر محتوایی مثل این مقاله خالی است
این مطلب عالی بود . رویدادن یک سری اتفاق ها در زندگی افراد سهم خیلی مهمی تو موفقیتشون داره . این به نظر من به خاطر محدودیت هایی هست که توی عصر حاضر وجود داره .
شناخت و لینک شدن با آدم های دنیای اطرافمون ، استفاده بردن از منابعی که وجود دارند ولی ما از اون بی اطلاع هستیم و… از بزرگترین محدودیت های ما توی عصری هست که داریم توش زندگی میکنیم . واسه همینه که برای موفقیت networking خیلی خیلی مهمه .مثلا ارتباط با کسی که فقط باعث آشنایی با نفر سومی میشه که کسب و کار شما رو متحول میکنه .
هر چقدر شبکه ارتباطات ما گسترده تر باشه ما شانس بیشتری برای استفاده از منابع بالقوه ای داریم که وجود دارند ولی ما از اونها بی اطلاع هستیم .
ممنون.
چند وقت پیش کتابی میخواندم در مورد تکنیک های یادگیری و مطالعه. نویسنده در فصل اول ضمن اشاره به قانون 10000 ساعت، میگفت خیلی از ما دوست داریم در رشته های مختلفی صاحبنظر شویم. اما چه کنیم عمر محدود (و نیاز به این 10000 ساعت تمرین و تلاش) اجازه این کار را نمیدهد. مثال یادگیری زبان های خارجی را (تا حد عالی از تسلط) زده بود. بعد از مقدمه، پیشنهاد نویسنده این بود که اگر نمیتوانید اشتیاق خود را محدود به یک زمینه و رشته کنید، بیایید برای راندمان بهتر از قانون پارتو (همان قانون 20-80) استفاده کنید. به این ترتیب که برای تمرین و یادگیری مهارتهای مختلف، فقط 2000 ساعت (به جای 10000 ساعت) زمان صرف کنید، اما بروید بگردید و با کمک گرفتن از اساتید فن (و نه با آزمون و خطا) 2000 ساعتتان را با مناسب ترین مطالب را و لازم ترین تمرین ها پر کنید.
میشه اسم کتاب رو معرفی کنید؟
من معمولا حال ندارم بست های بلند بخونم ولی این یکی عالی بود کاش گوگل ریدر هنوز سربا بود تا میشد به متن امتیاز داد
فوق العاده بود. متشکرم
اواخر مطلب اشاره کرده بودید که درصد کمی از مهارت ها در اثر تمرین هست. این موضوع رو قبلا در مورد ورزشکاران هم شنیده بودم. واقعا موضوع ترسناکی هست. اینکه با وجود تمرین و پشتکار زیاد، باز هم نتونی با نوابغ با پشتکار رقابت کنی. چیزی که سالهاست خلافش رو بهمون گفتن!
خلاصه این مقاله اینکه:
1- در زمان خوب و در مکان خوب و پشتکار زیاد از شما یک ستاره میسازه
2- زمان و مکان خوب برای بعضی شغلها مهمه(مثلا همین کامپیوتر که در متن اشاره شد. البته مثال نقضش هم هست مثل فیس بوک و گوگل) ولی پشتکار همیشه لازمه.
3- ما ایرانیهای تنبل که همش دنبال دلالی و پول راحت هستیم، نباید این مقاله ها رو بخونیم مگر اینکه بخواهیم به استعدادهامون فکر کنیم ونه پول.
سپاس از سایت بسیار بسیار مفیدت ، یکی از دلایلی که دوباره به خوندن کتاب رو آوردم پستای شما بود آقای مجیدی انرژی مطالعه به آدم می دین بازم مرسی
بسیار عالی بود
با سلام
خیلی ممنونم بابت این مطلب زیبا ، بسیار لذت بردم
پاینده باشید
عالی عالی از وقت و انرژی که گذاشتین ممنونم
واقعا مطلب جالبی بود
خودم قبل از خواندن این مطلب داشتم فکر می کردم که چرا با گذشت سالها هنوز نتوانستم به آن اهداف خودم برسم نتیجه گیری من این بود که
اولا: باید به مدتی طولانی (چیزی شبیه به همان 10000 ساعت که فرمودید) روی یک موضوع تمرکز و تمرین کرد.
دوم : استفاده بهینه و صحیح از فرصتها
با تشکر از مطلب بسیار عالی و مفید شما
خوشحالم که در این چند ماه 1 پزشک به یکی از برنامه های اصلی روزانه ام تبدیل شده
موفق باشید
لطف دارید.
من به شخصه در به تمرین و ممارست اعتقاد دارم ولی اینکه بخواهیم در تحلیل و بررسی روال موفقیت اشخاص درصدی برای شرایط محیطی اونهم به این پر رنگی قائل بشیم فکر نکنم درست باشه .چون فکر میکنم همونقدر که این شرایط محیطی برای افراد ذکر شده فراهم بود ، بودند افرادی که همزمان دارای این موقعیت ها و مزایا بودن ولی به دلیل عدم تلاش و یا تصمیمات موردعلاقه خودشون به افرادی عادی مبدل شده اند به نظر من(( زندگی مثل بازی ورق میمونه نمیدونم چه ورقی قرار برام بیوفته هنر من اینه که بتونم با اون ورق بهترین بازی رو بکنم)) ( به نقل از محمدرضا شعبانعلی )
سلام
من هم به شدت به نقش ممارست در انجام یک کار در موفقیت در اون زمینه اعتقاد دارم. خودم به شخصه زمانی که در دانشگاه در مقطع لیسانس بودم و همه ی هم دوره ای هام ورزش یا موسیقی رو برای تفریح انتخاب کرده بودند تصمیم گرفتم به عنوان علاقه مندی خودم برنامه نویسی رو شروع کنم. رشته ی تحصیلی من مکانیک بود و علاقه ام برنامه نویسی وب. امروز من در مقطع ارشد هستم و در حال ادامه مکانیک. ولی تقریبا تمام مخارجم رو از برنامه های محدودی که تحت وب نوشته ام در می اورم. در واقع به علت فشردگی درسها من برای نوشتن هر برنامه مجبورم 9 ماه فکر کنم و فقط زمانی که تعطیلات تابستان شروع می شود 3 ماه فرصت کدنویسی دارم. به همین خاطر در این 9 ماه انواع الگوریتم ها و روش ها را تست می کنم و وقتی شروع به کدنویسی کردم تقریبا از محصول نهایی مطمئمنم. البته هیچ وقت به این کار به چشم منبع درآمد یا شغل ثابت نگاه نکرده ام حتی تبلیغ هم نکرده ام هرچه مشتری هست هم مشتری های قبلی آورده اند یا با دیدن محصولات آمده اند. ولی فکر می کنم روزی از تلفیق وب و مکانیک بتوانم شغلی داشته باشم هم راضیم کند و هم درامد خوبی داشته باشد.
خیلی جالبه، شما چرا اینطوری بررسی کردی.
خیلی جالبه، شما چرا اینطوری بررسی کردی چرا فکر میکنید محیط و شرایط و چیزی مثل انقلاب کامپیوتری جدا از انسانها و استعدادهاشون در حال وقوعه حالا آدما هم بهش اضافه میشن! خب چرا نمیگید همین آدمهای خاص و نابغه این جریان انقلاب رو رقم زدن؟ اینا بودن که محیط و جهان رو اینطوری ساختند نه اینکه شانسی توی این دوره افتادن. این مشاهیر خودشون دوران ساز هستند.
با سلام وخسته نباشید.
من سالهاست در دنیای تکنولوژی از طریق اینترنت پرسه می زنم و خود را به عنوان یک گیک می شناسم و افتخار این را دارم که از اولین خوانندگان مطالب این وبلاگ هستم و همواره یکی از بهترین پیشنهادات من به دوستانی هست که به دنبال دنیای جدید علم، شگفتی ها و دانستنی ها به صورت حرفه ای باشند.
به امید روزی که از این دست مطالب در دنیای فارسی وب بیشتر شود.
بالاخره چی شد تلاش یا استعداد ؟
واقعا عالی بود.مرسی
واقعا جالب بود .
من در کنار کار اصلیم استعداد هامو پرورش میدم
یه نقاشم و یه رمان نویس و ویولنیست ….ولی میزان تمرینم هرگز به صد ساعت هم نرسیده اما آثارم تقریبا زیبا بوده…
همیشه یه شطرنج باز متوسط بودم اما تمرینم در سال 5 ساعت هم نبوده…
همیشه فکر میکردم خوب نیستم و تمرین فقط اتلاف وقته برام … هیچ وقت فکرشم نمیکردم راز موفقیت در تمرین 10هزار ساعت باشه
1 پزشک عزیز، تو تناقض افتادم.
خواهشا راهنماییم کنید.
طی خوندن متن در حال پرواز رو به آسمون بودم و با درصد های آخر متن، با سر خوردم زمین!
اگه قانون 10000 ساعت و ترکیبش با شانس بتونه یه آدم موفق بین المللی از ما بسازه، پس این تاثیر 18% و 21% تمرین در برابر استعداد دیگه از کجا پیداش شد ؟
یعنی تو اون متاانالیز مشخص شد که کسی که استعداد نداره، از 10000 ساعت تمرینش فقط 18% سود میبره ؟!