مجله هفتگی یک پزشک : شازده کوچولو

از شازده کوچولو قبلا چندباری گفتهایم اما همیشه دلم میخواست کمی عمیقتر و بزرگتر به این اثر و مفهومش بپردازم. البته احتمالا اکثر ماها این کتاب را خواندهایم، اما آیا واقعا در مفهوم و خواستهاش اندیشیدهایم؟ آیا تا به حال فکر کردهایم که این کتاب جز کمی سرگرمی و مطالعه، چیزی هم به ما افزوده است؟ این هفته باهم نگاهی میاندازیم به این کتاب، اثر آنتوان دو سنت اگزوپری و صد البته در کنارش به مثالهایی ایرانی هم میپردازیم. به چند کتاب جالب هم سری میکشیم که قوهی اندیشه و تفکر را به کار میگیرند. قسمت به یاد ماندنی این هفتهمان هم به نظرم واقعا ارزش تفکر و چندبار دیدن را دارد.
سریال هفته
شبکه HBO را میتوان جزو شبکههایی دانست که معمولا چیز بد نمیسازند و نمونه کاملا بارزش، Game of Thrones است. اما جدا از این سریال کاملا شناخته شده، سریال دیگری هم از این شبکه با نام News Room در حال پخش است که خوشبختانه به فصل سوم هم رسیده. سریال News Room اما طرفداران و منتقدان سرسختی دارد و اینکه بگوییم همچون GOT یک سریال تقریبا بی نقص است، صادق نبودهایم.
هرچند که من شخصا علاقه زیادی به این سریال دارم و احتمالا دلیلش، عدم علاقه من به شبکههای خبری باشد! داستان سریال هم کاملا حول یک شبکه خیالی و حواشی آن میچرخد. اما یک چیز بسیار جالب، البته برای من و جدا از داستان، بازی بسیار خوب بازیگرهاست که هرچقدر هم سریال ضعفی داشته باشد، بازی خوب بازیگران آن ضعف هارا میپوشاند. پیش از رسیدن به نقل قولهایی از سایر سایتها، اگر نظر مرا بخواهید، این سریال ارزش دیدن را دارد.
امتیاز سریال ( تا لحظه نگارش) : 8.7
به نقل از وبسایت نقد فارسی :
سریال اتاق خبر درامی سیاسی است که توسط آرون سورکینِ معروف خلق و نوشته شده است. اپیزود اول این سریال در ژوئن 2012 از شبکه ی HBO پخش شد. سریال وقایع پشت صحنه ی یک شبکه ی خیالی به نام ACN را نشان می دهد. سورکین که قبلا سریال برنده ی امی The WestWing را در کارنامه داشته است از سال 2009 درگیر این پروژه بوده و ایده ی تولید سریالی با مضمون شبکه های خبری کابلی در سر می پرورانده است.پس از ماه ها مذاکره در سال 2011 شبکه ی کابلی HBO پایلوت این سریال را سفارش داد و در سپتامبر همان سال تصمیم به ساخت یک فصل کامل گرفته شد.فصل دوم سریال در سال 2013 پخش شد و در ژانویه 2014 شبکه ی HBO به صورت رسمی تمدید سریال برای فصل سوم و آخر را اعلام کرد. فصل آخر اتاق خبر 6 اپیزود خواهد داشت و قرار است در نوامبر 2014 نمایش داده شود.
واکنش منتقدان به فصل اول این سریال متناقض بود. عده ای آن را ستوند و عده ای به انتقاد از آن پرداختند ولی فصل دوم سریال واکنش مثبت منتقدان را برانگیخت.فصل اول سریال از 31 منتقد نمرهی 57 و فصل دوم آن از بین 20 نقد نمره 66 را در سایت متاکریتیک کسب کرد.
بسیاری از کاربران، به خصوص کاربران ایرانی، در نظراتشان، این سریال را تایید و نسبت به کارگردان و داستان آن ابراز علاقه کردهاند. در کل سریال خوبیست که محوریت بیشتر آن، داستان است.
فیلم هفته
سفر برای من همیشه یک چیز خوب دارد و آن جایی دنج در اتوبوس برای تماشای فیلم است. فیلم Boyhood فیلمی بود که خوشبختانه بعد از مدتها وقت تماشایش را پیدا کردم. از نظر من این که کارگردانی این همه مدت وقت صرف کند و کودکی تا جوانی یک بازیگر را به نمایش بگذارد، خودش جای ستایش دارد چه برسد به داستان درام و از نظر من زیبای فیلم که میتوان گفت افرادی مثل من میتوانند با آن ارتباط نزدیکی برقرار کنند. پیش از پرداختن به نقدهای سریال، اینکه این فیلم ارزش دیدن دارد یا نه کاملا به سلیقه شما مربوط است و واقعا ممکن است که برایتان خسته کننده باشد. به هرحال از نظر من، این فیلم برای طرفداران فیلمهای داستان محور و درام، کاملا ارزش دیدن را دارد.
امتیاز فیلم (تا لحظه نگارش) : 8.5
به نقل از وبسایت نقد فارسی :
کولترین نقش میسون را بازی می کند و «لورلی لینک لیتر» در نقش خواهر بزرگتر او، سامانتا، حاضر شده است. وقتی برای اولین بار با آنها ملاقات می کنیم آنها نزد مادر تنهای خود (آرکت) زندگی می کنند، زنی که به سختی تلاش می کند با یک حقوق ماهیانه ی نازل و محقرانه مخارج زندگی را تأمین کند. پدر آنها (هاوک)، به این دلیل که به دنبال کار به آلاسکا رفته است، در تصویر حضور ندارد. طی گذشت دوازده سال بعدی، مادر ازدواج می کند و برای مرتبه ی دوم طلاق می گیرد، پدر تابستان ها یک هفته در میان تعطیلات آخر هفته را با بچه هایش می گذراند، میسون و سامانتا دوره ی بلوغ خود را می گذرانند، جنس مخالف را کشف می کنند، مشروب می نوشند و ماری جوانا می کشند. میسون دل شکستگی حاصل از یک مورد قطع رابطه را در کنار آزادی تلخ و شیرینی که از جدا کردن محل سکونت اش از خانواده ایجاد شده تجربه می کند.
ما می بینیم که زندگی چقدر گذرا و شکننده است. تغییر و تحولاتی که از سالی تا سال دیگر اتفاق می افتد یکپارچه و منسجم است و چون بازیگران عوض نمی شوند همه چیز به شکلی واقع گرایانه در هم آمیخته می شود. «پسر بچگی» در طول زمان تقریباً سه ساعته ی خود، ما را به سفر می برد. این فیلم به جای آن که سفری جاده ای در گذر از مناطق مختلف جغرافیایی باشد، سفری در طول زمان است. وقتی فیلم تمام می شود از اینکه توانسته ایم با خانواده ای به شکلی آشنا شویم که در کمتر فیلم سینمایی ای امکانش وجود دارد، احساس رضایتمندی عمیقی در ما ایجاد می شود. به دلیل فداکاری و تلاشی که برای ساخت فیلمی مانند «پسر بچگی» به کار رفته است، به احتمال زیاد در آینده ی نزدیک چیزی شبیه به آن را نخواهیم دید. اما من از فرصتی که برای تماشای نتیجه ی آزمایش جسورانه و موفق لینک لیتر دست داده است، به شدت احساس خوشحالی و رضایت می کنم.
نظرات متفاوت و جالبی هم در این سایت دیده میشود مانند:
بنظر من فیلم مستحق گرفتن 7.5 از 10 بود و انصافا فیلم خیلی خوبی بود(نه شاهکار) اما اینکه می تواند در 250 تا قرار بگیرد یا نه؟ در لیستی که خودم بخواهم ایجاد کنم،قرار نمیگیرد.
اما چرا در Imdb قرار گرفته؟ بنظرم فیلم های جدید شانسشان در Imdb بیشتر شده،چون تعداد کسانی که امتیاز بالا می دهند بسیار بالاتر رفته! شما دقت کنید از سال 2010 به اینطرف چند فیلم در فهرست قرار گرفته اند؟ بعد نسبتشان را با نسبت بیش از 100 ساله تاریخ سینما مقایسه کنید،تا عرضِ مرا متوجه شوید…
هرچند باز میگویم فیلم درام بسیار خوبی بود،و مثل کارهای دیگر لینکلیتر مستحق دیدن و توجه ویژه است، فیلم سرگذشت یک پسری است از اوان کودکی اش تا زمان فارغ التحصیلی، با اینکه در آمریکا می گذرد اما مشابهت های بسیاری با زندگی در کشور ما را نیز دارد!
درکل بینندگان زیادی این فیلم را تایید کردهاند و حتی بسیاری آن را شاهکار میدانند. امتیاز بیشتر منتقدان به فیلم هم خوب و اکثرا بالای 8 بوده.
مستند هفته
اخیرا مستندی دانلود کردم با نام The Incredible Bionic Man. صادقانه بگویم، اصلا انتظار این مقدار تصویر با کیفیت و بسیار خوب را نداشتم! البته زیاد به اسم مستند توجه نکنید چرا که با برنامهای تخیلی روبرو نیستیم و تقریبا کل مستند برروی علم، افرادی که توانستهاند بوسیله اندام مصنوعی، عضو از دست رفتهشان را تا حدودی بازیابند و همچنین تحقیقات میچرخد. درکل مستند واقعا خوش ساختیست و اگر به علم و صدالبته پزشکی و رباتیک علاقه دارید، پیشنهاد میکنم حتما مستند را تماشا کنید.
قسمت به یادماندنی هفته
Game of Thrones دریاییست از بخشها، فضاها و دیالوگهای به یاد ماندنی. از همان شروع طوفانی و صد البته خشنش میشد فهمید که این سریال تبدیل به یک سریال پرطرفدار میشود. اما برای من این سریال فقط تماشای طبیعتهای متفاوت و چشم نواز، دیالوگ و نبرد نیست بلکه نماییست که اگر کمی کتاب تاریخ خوانده باشیم، میفهمیم که زیاد تفاوتی با واقعیت ندارد. البته شاید بیشتر صحنهها تخیلی و جلوههای ویژه باشند اما منظور من صحنهها نیستند بلکه پیامیست که از سریال میگیریم.
اینکه ما آدمها فکر میکنیم دنیای امروزی چقدر بد و تاریک شدهاست و بعد از اینکه فیلمهایی از این دست میبینیم و کمی کتاب تاریخ میخوانیم و میفهمیم که دنیا زیاد هم بد نشده و بواسطه تکنولوژی و رسانه، چیزهای بد سریعتر و پررنگتر به چشم میآیند، پیام با ارزشیست که امیدوارم بیننده آن را دریافت کند. دنیای قدیمی که وقتی خوب فکر میکنیم، میبینیم که چیزهایی مثل خون شاهی، رعیت و بردهداری تقریبا همه آن را پر میکنند و آدم های آن دوران، مثلا زمان فرعونها و شاهان متفاوت، تنها و بواسطه شانسشان، این که خون شاهی در رگهایشان جاری بود یا سیاه پوست بودند، به موقعیتهای خوب یا بد میرسیدند و آنهایی که همین موقعیتهای به ظاهر خوب را داشتند، جز لشگرکشی و خوردن و نوشیدن و رابطه کار دیگری نمیکردند. به گمانم کسانی که امروز نالان روزمرگی هستند، باید کمی خودشان را در آن دوران تصور کنند و ببینند که اندیشه، واقعا چیز باارزشیست.
خلاصه که قسمت به یادماندنی هفتهمان، به اپیزود 6 فصل 3 اختصاص دارد. لحظات پایانی سریال که لرد بیلیش و لرد ویریس دیالوگهایی ردوبدل میکنند که به گمانم به سادگی بتوان آن چند خط صحبت را سوپر دیالوگ نامید. همراه با دیالوگ و نمایش این دو، شاه جافری تیرکمان به دست و سانسای گریان به نمایش در میآیند که در یک کلام قسمتی واقعا به یادسپردنی را رقم میزنند.
کتاب هفته
پیش از معرفی کتابهایمان اجازه دهید دو نقل قول بیاورم و در ادامه کمی توضیح اضافه کنم:
واقعیت هایی موجود است که میدانیم. اینها چیزهایی هستند که میدانیم میدانیم. واقعیتهایی موجود هستند که نمیدانیم. به این معنی که چیزهایی هستند که میدانیم نمیدانیم. اما واقعتهایی هم هستند که حتی از وجودشان ناآگاهیم. یعنی چیزهایی که نمیدانیم نمیدانیم – دونالد رامسفلد / از خود کتاب جهانی از عدم
و
جهل! احساس میکنم که غرق جهل هستم. جاهل نسبت به تمام پدیدههای مربوط و نامربوط. سردرگمی، کلافگی و کم حوصلگی دارد بیچارهام میکند. بدتر از همه ، بیگانگی؛ هرگز تا این دوره از زندگیام اینقدر نسبت به محیط و نسبت به روابط و شرایط، دچار احساس بیگانگی نشده بودهام. آیا فیالواقع، روشن فکری متوقع و آزرده خاطر شدهام؟ لابد! و بالاخره یاس و نومیدی گریبانم را چسبیده است. چیزی که بدون تردید، از جهل و بیگانگی من نسبت به محیط و روابط ناشی میشود؟ گمان میکنم راهی باید باشد – محمود دولت آبادی / نون نوشتن
اول اینکه کتاب اولمان، جهانی از عدم، ترجمه بسیار خوب و قابل قبولی از سیامک عطاریان است. نسبت به ترجمه و صفحه بندی و این موارد نمیتوان خردهای گرفت چرا که تقریبا بینقص ارائه شدهاند. البته و هرچند کتاب بدون رعایت حق مولف ترجمه شدهاست اما اگر صادق باشیم، چنین کتابی اگر میخواست رعایت حال مولفش را کند، شاید مجوزی نمیگرفت و حتی با وجود گرفتنش، به قیمتی میرسید که خواننده به خاطر ظن علمی بودنش، کلا دورش را خط میکشید.
با همه اینها، شاید من و شما هم فکر کنیم که با یک کتاب کاملا علمی و درباب نجوم و فضا روبرو هستیم اما قول میدهم که اصلا چنین نیست و جهانی از عدم، تمام اندیشه و تفکرات شمارا به چالش میکشد. اما همه اینها به کنار، من اصلا کاری به موضوع کتاب ندارم. بلکه هدف من تشویق به اندیشه است چرا که این کتاب، محتوایی دارد که شاید خیلی از ماها خوشمان نیاید و با ورق زدن چند صفحه، نویسنده را سریع محکوم کنیم.
ما، البته نه من و شما بلکه بیشتر مردم دنیا، همیشه به دنبال مطالعه و مشاهده چیزهایی هستیم که نظر مارا تایید میکنند و همسو با تفکرات ما هستند. بارها این را گفتهام و جالب دیدم که با یک کتاب بار دیگر مطرحش کنم. به نظرم، اگر ما به خودمان بیاموزیم که نظرات مخالف و اندیشههای متفاوت را دنبال کنیم و ببینیم که دیگران چه میگویند، نه تنها به بردباری و شکیبایی خاصی میرسیم، بلکه به معنای واقعی، اندیشیدن را هم درک میکنیم.
مثالی بزنم، من قبلا دوست داشتم که از واژه هایی مثل گیک و نرد و امثال اینها استفاده کنم. خوب، علاقه و اندیشهای بود که داشتم و دلم میخواست که بااین القاب، دسته بندیهایی داشته باشم. اما الان و کمی قبل، به خاطر اندیشه و شنیدن نظرات مخالف و صدالبته کمی سبک و سنگین کردن، دیدم که استفاده از چنین القابی زیاد چیز جالبی نیست و میتوان کمی بزرگتر دید. این فقط یک مثال ساده بود که بگویم اگر ما بیاموزیم که فکر کنیم و بیاندیشیم، میبینیم که نه تنها چیزهایی جدیدی میآموزیم، بلکه بعد از مدتی به راحتی میتوانیم تغییر اندیشه بدهیم چرا که ذهنی نه باز، بلکه منعطف داریم. خلاصه بگویم، زندگی با اندیشه یعنی داشتن پشتوانه فکری و این به معنیست که ما بعد از مدتی، دیگر احساس زندگی توام با دروغ را نخواهیم داشت. از طرفی به گمانم اندیشه، تنها چیزیست که تکراری نمیشود و در این روزگار که روزمرگی واژهای آزاردهنده شده، تفکر تنها چیزیست که واقعا آدمی را نجات میدهد.
لینک خرید کتاب : نسخه الکترونیکی
کتاب دوممان، انسان طبیعت معماری است. شاید با خودتان بگویید که این کتاب، تخصصی معماری است و اگر کمی ورقش بزنید، حس کتاب اطلاعات عمومی بهتان دست بدهد. اما کمی صبر کنید، این کتاب نه آنچنان تخصصی است و نه فقط شامل اطلاعات عمومی. بلکه دریاییست از تاریخ، واژهها و روایت زندگی قدیم و جدید. به جرات میگویم که خیلی چیزها از این کتاب آموختهام و جالب میدانم کمی از پیش گفتار آنرا نقل قول کنم:
هنگامی که طبیعت به محیط مصنوعی تبدیل میشود، انسان نیز به موجودی مصنوعی تبدیل میشود و ریشه همه گرفتاری های بشر از همینجا شروع میشود. مشکلات روانی، افسردگی، بیماریهای جسمی و حرکتی، چاقی و غیره از بیماریهایی است که در گذشته، بشر کمتر به آن دچار بودهاست علیرغم اینکه تکنولوژی و امکانات امروز را نداشته است. (البته نباید منکر گسترش بهداشت و پیشرفتهای پزشکی شد)
در کتاب اما دوچیز به خوبی مشهود است : سنت و مدرنیته. خلاصه که بگویم، سنت به قبل از مدرن شدن باز میگردد و به عبارتی تفکر و اندیشه برای تغییر وجود نداشت. مثلا همین عید نوروز یک سنت است، چیزی که شاید شکل و شمایلش تغییر داشته اما هنوزهم همان است. و صد البته میرسیم به جمله ی معروفی که روایتگر دوران جدیدی از بشریت میشود : من میاندیشم، پس هستم. به عبارتی، انسان آموخت که فکر کند و تغییر دهد. حال اینکه سنت خوب است یا مدرنیته، به افراد بستگی دارد اما در عصر جدید ما ناخواسته میآموزیم که مجبور به تفکر هستیم و همانطور که گفتم تفکر شاید چیز خوبی باشد، اما خطرناک هم هست و ما انسان قرن بیست و یکی اگر آزاد فکر نکنیم، به همان افسردگی و مشکلات روانی و چاقیای مبتلا میشویم که نویسنده کتاب به خوبی بیانشان کرده.
خلاصه بگویم، انسان گذشته ترجمهای از روزمرگی نداشته. البته شاید حوصلهاش سرمیرفت اما نمیدانست که روزمرگی چیست و فقط میدانست که همین که هست! اما متاسفانه ما، یعنی انسان مدرن به واژهای به اسم روزمرگی رسیدیم و از آنجایی که فهمیدیم میتوان روزمرگی نداشت، به دنبال راه علاجش گشتیم اما چون آزاد نمیاندیشیم، دوباره اسیر همان روزمرگی میشویم! کتاب خوبیست و کاملا به قیمتش میارزد، این یک کتاب را خودم به شخص پیشنهاد میکنم.
لینک خرید کتاب : نسخه کاغذی
کتاب سوم و آخرمان به هیچ کس کامل نیست نوشته دکتر هندری وایزینگر اختصاص دارد. نسخهای که من از این کتاب دارم، کمی قدیمی است و پیشنهاد نمیکنم که حتما همین کتاب را تهیه کنید، بلکه هدفم، تشویق شما به خریدن کتابهاییست که اعمالی مثل انتقاد را مورد نقد و بررسی قرار میدهند. به نظرم اگر ما بیاموزیم که درست و علمی انتقاد کنیم، نه تنها محیط اطرافمان بهتر میشود، بلکه خود شخص مورد انتقاد قرار گرفته هم اگر بیاموزد که انتقاد بد نیست، به سطحی از آزاد اندیشی میرسد.
اما ورای این کتاب، هدف من از معرفی این سه کتاب، به نوعی تشویق به آزاداندیشی هم برای خودم هم برای خوانندهست. مطالعه و خواندن همه چیز و قاضی نشدن نسبت به درست یا غلط بودن نوشته و تفکر نویسنده، اندیشیدن درباب چیزهایی که دوست نداریم بخوانیم، انتقال نظر با کسانی که مخالف دیدگاههای ما هستند، انتقاد کردن و انتقاد شنیدن به شکلی علمی و بدون توهین و مواردی دیگر، به نظرم چیزهایی هستند که واقعا ما انسان مدرن را از آن روزمرگی و کارهای خسته کننده خارج میکنند. چرا که براین باورم و خوب میدانم که در اندیشه و تفکر پایانی نیست و هیچ وقت خسته کننده و تکراری نمیشود.
لینک خرید کتاب : نسخه کاغذی
این بخش را هم با مجله سینمایی IMDB-Dl به پایان میرسانیم. به جرات میتوان گفت که کیفیت و مطالب مجله واقعا فوقالعاده کار شدهاند و این که چنین مجلهای به همین راحتی به رایگان برای دانلود قرار داده میشود، بسیار جای تقدیر دارد. مطالعه “10 سریال که بهترین موسیقی های متن را به خود اختصاص دادهاند” و “10 اپیزود برتر از سریال کمدی بیگ بنگ” را به شدت توصیه میکنم.
لینک دانلود مجله : رایگان – نیازمند اکانت
Creative Mornings
وبلاگ های خوب و خلاق کم نیستند اما سایتهایی که یک دایرکتوری از افراد خلاق باشند، به تعداد وبلاگها نمیرسند. سایت CreativeMornings یکی از همین سایتهاست که جدا از سایر بخشهایش، قسمت Talksاش بسیار به دردبخور و مفید است. به عبارتی شبیه TED است، البته با این تفاوت که ویدئوهای این سایت خودمانیتر و اجرا کنندگانش تاحدودی جوانترند.
Iheartintelligence جزو وبلاگهاییست که واقعا ارزش دنبال کردن دارند. برای معرفیاش هم که شده یکی از مقالاتش با نام 8 things you don’t really need to have an awesome life را انتخاب کردم. مقاله بسیار جالبیست و پیشنهاد میکنم حتما مطالعهش کنید:
Many people are scared to be themselves around other people just because they think their real faces wouldn’t be as well accepted as their masked personalities. They try to live their lives just to meet other people’s expectations of what they should be doing. Often times these people don’t even realize this until they’ve spent enough time alone with themselves. Making time just for yourself can improve your quality of life. It allows you to gather your thoughts, to set your own priorities and to learn more about yourself. Spending time alone can help you get in touch with your emotions and learn that the most important person in your life is… well, you. So why then worry about what others think of you? Why be ashamed of your true self? Why be insecure about sharing what really matters to you and what you truly want to do with your life? Living up to other people’s expectations won’t make you happy for sure but being true to yourself will definitely make you more confident, stronger and happier
وبلاگ بیگ بنگ البته نیازی به معرفی ندارد و خوشبختانه سطح و کیفیت مطالبش انقدر بالا هستند که آدم از گشتن در بلاگ واقعا لذت میبرد. جدیدا این وبلاگ ویدئویی از تایسون قرار داده که به نقد فیلم Interstellar میپردازد. البته هدف من از معرفی این پست، ذات خود نقد فیلم نیست و بیشتر به طرز صحبت تایسون و آن جو جالب علمی علاقه مند شدم. عکس جالبی هم در پست قرار داده شده که پیشنهاد میکنم حتما تماشایش کنید.
لینکهای هفته را هم با کمپینی جالب خاتمه میدهم. کمپین کتاب رنگی وبلاگ رنگی رنگی، یکی از جالبترین و خلاقانهترین کارهاییست که تابه حال دیدهام. البته شاید از نظر محتوایی زیاد به کتاب پرداخته نشود، اما دیدن تصاویر جالب از کتابهای مختلف، حداقل این امید را زنده میکند که هنوزهم عده زیادی کتاب میخوانند.
لحظاتی مانده به خواب
تابه حال دقت کردهاید از لحظهای که به تخت خواب میرویم تا لحظهای که کاملا در خواب فرو رفتهایم، چه کارهایی انجام میدهیم؟ احتمالا اکثر ماها میگوییم وبگردی! درکنار آن از مسنجرها استفاده میکنیم، به شبکه های اجتماعی سری میزنیم و اگر خیلی حوصله داشته باشیم، سریالی تماشا میکنیم. همه اینها بد یا خوب، کارهای دیگری هم هستند که به نظرم بد نیست امتحانشان کنیم، چرا که شخصا براین باورم که این چند دقیقه یا حتی ساعت، واقعا تاثیر زیادی در شروع روز، خواب و ایده پردازی دارند. در این مقاله هم کمی از تجربههای شخصی خودم را روایت میکنم هم به دو مقاله از iheartintelligence و hbr میپردازم.
یک دفترچه کنارتان داشته باشید. هم هر دو وبلاگ و هم خودم براین باوریم که داشتن یک دفترچه، دفتر یا حتی کاغذ اهمیت زیادی هنگام خوابیدن دارد. به نظرم بخش بزرگی از زمانی که ما واقعا میتوانیم فکر کنیم، به عبارتی بدون دغدغه مغزمان را باز بگذاریم، لحظات قبل از خواب است. خیلی از ایدههایی که من فقط برای نوشتن و موضوعی پیاده کردهام، مختص محض قبل از خواب بودهاند! اما این ایدهها شدیدا فرار هستند و خوابیدن برابر است با فراموش شدنشان.
همیشه چند دقیقه، 20 یا 30 دقیقه قبل از خوابیدن، دوروبرتان را از گجتها خالی کنید، دفترچه کوچکتان را بردارید و اجازه دهید افکار و ایدهها خودشان بیایند. هرچیزی، هرچیزی که به نظرتان جالب و مفید بود را یادداشت کنید و کمی (چند خط) در موردش توضیح بنویسید. باور کنید چیزهایی که هنگام خواب به سراغ ذهن آدم میآیند، واقعا منحصر به فرد و گاه عجیب هستند.
اگر قصد تماشای فایل تصویری دارید. هرچند پیشنهاد نمیکنم هنگام خواب چیزی تماشا کنید، اما خوب بی دروغ خود من هم بیشتر اوقات مستندهایم را هنگام خواب مشاهده میکنم و هرچند برروی خوابم تاثیر دارد، اما گفتههای مستند را بهتر درک میکنم. اگر تبلتی دارید، به خصوص تبلت های اندرویدی، پیشنهاد میکنم اپلیکیشنهایی مثل MX Player را حتما نصب کنید و موقع خواب از تماشای مستند همراه با زیرنویس لذت ببرید. البته اپ کم نیست اما من به شخص این اپ را ترجیح میدهم، کنترل خوبی روی نور و صدا دارد و زیرنویس را به بهترین شکل ممکن و با تنظیمات گسترده ارائه میکند.
کتاب بخوانید، حتی چند صفحه. خوشبختانه اپلیکیشن فیدبو برای آیفون هم عرضه شد و ازاین به بعد من خودم راحتتر میتوانم هنگام خواب کتاب بخوانم. البته بازهم توصیهام برا استفاده از کتابخوان است اما موقعی که دراز کشیدهایم و انرژی بلند کردن گجتی مثل کتابخوان و تبلت را نداریم، اسمارتفون بهترین گزینه است! اما باهمه اینها و همانطور که در هر دو وبلاگ گفته شده، هیچ چیزی جای کتاب کاغذی را نمیگیرد! واقعا برایم غیرقابل توجیه است که چرا وقتی میتوانیم هم از مطالعه و اثراتش لذت ببریم و هم اینکه راحتتر بخوابیم، به سراغ اپهایی مثل شبکه های اجتماعی میرویم! در کل، همین چند صفحه کتاب برای لحظاتی مارا از دنیای کار و درس و مشغولیتها بیرون میکند، این لحظات را از خودمان دریغ نکنیم.
آرامش، یوگا، مدیتیشن و فکر کردن به کار مثبتی که انجام دادیم. سه مورد اول چیز پیچیده و خاصی ندارند. در موردشان هم زیاد گفته شده و این خود فرد است که باید کمی آرامش و راحتی هنگام خواب را آزمایش کند تا ارزش و اهمیتشان را درک کند. اما مورد آخری، یعنی فکر کردن به کار مثبتی که انجام دادیم، کمی جای توضیح دارد. اگر نگویم همه ما، تقریبا اکثرمان موقع خواب به چیزهایی فکر میکنیم که به نظرمان اشتباه بودند و نباید انجام میشدند. حال از طرف ما یا فردی دیگر. اگر صادق باشیم و خوب فکر کنیم، روز دیگر تمام شده و اتفاقات به وقوع پیوستهاند. به عبارتی، کار از کار گذشته و دیگر نمیتوان تغییری ایجاد کرد. پس چرا باید برای چیزی که گذشته و تمام شده انرژی بگذاریم و به نوعی خود آزاری کنیم؟
همه ما در طول روز حداقل یک کار انجام میدهیم که کمی احساس خوبی بهمان دهد و به نوعی به گمانمان یک کار مثبت محسوب شود. چه خوب است که به هنگام خواب، به چنین چیزهایی فکر کنیم و سعی کنیم که از آن کارها یاد بگیریم. اندیشه آزاد، باید جایی برای تفکر برروی چیزهای خوب هم داشته باشد، نه فقط گذشته و چیزهایی که تمام شدهاند.
تصوری از فردا، چند روز بعد و آینده. شبها که قصد خوابیدن دارم، به کیبرد و کامپیوترم فکر میکنم و سعی میکنم موضوع و مطالب مجله را تصور کنم. البته این بخش به قسمت یادداشت کردن و همان دفترچه مربوط میشود، اما کمی وسیعتر است و به نوعی با تجسم و شکل دادن ذهنی مرتبط. همه ما خیال پردازی و تجسم داریم و همهمان هم دوست داریم که چنین کاری را انجام دهیم. اما صادقانه، چندبار با علایقمان خیال پردازی کردهایم؟ مثلا اگر برنامه نویسیم، چندبار اپهای مختلف را در ذهنمان شبیه سازی و خلق کردهایم؟ چندبار تلاش کردهایم که متفاوت و کمال گرایانه در مورد چیزهایی که دوست داریم بسازیم و خلق کنیم، خیال پردازی کنیم؟ هنگام خواب وقت خوبیست که مغز آزاد است و میتواند خیال پردازیهای بزرگی داشته باشد.
دیسکانکت. اگر کتاب انسان طبیعت معماری که بالا گفتم را تابه حال خوانده باشید، میفهمیم که طبیعت جنگل و دریا و اینها نیست و هرچند بعدها بیشتر در این رابطه صحبت میکنیم، اما خود خواب یک چیز مربوط به طبیعت است و انسان نقشی در آن نداشته، پس میتوان گفت که خواب با ارزش است و باید به بهترین شکل ممکن صورت بگیرد. وقتی دیدید که دیگر واقعا باید بخوابید، دست از تفکر و نوشتن و تبلت و اسمارتفونها بردارید و ذهن را به حال خود رها کنید. بگذارید برای چند لحظه، مغز آرامش داشته باشد و راحت استراحت کند. این واقعا مهم است!
شازده کوچولو
گل شبدر چه کم از لاله قرمز دارد.
چشم ها را باید شست، جور دیگر باید دید.
واژه ها را باید شست .
واژه باید خود باد، واژه باید خود باران باشد.
چترها را باید بست.
زیر باران باید رفت.
فکر را، خاطره را، زیر باران باید برد.
با همه مردم شهر ، زیر باران باید رفت.و
زندگی رسم خوشایندی است.
زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ،
پرشی دارد اندازه عشق.
زندگی چیزی نیست ، که لب طاقچه عادت از یاد من و تو برود.
زندگی جذبه دستی است که می چیند.
زندگی نوبر انجیر سیاه ، که در دهان گس تابستان است.
زندگی ، بعد درخت است به چشم حشره.
زندگی تجربه شب پره در تاریکی است.
زندگی حس غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد.
زندگی سوت قطاری است که در خواب پلی می پیچد.
زندگی دیدن یک باغچه از شیشه مسدود هواپیماست.
تعجب نکنید، شعر همان شعر صدای پای آب سهراب است. فقط کمی پس و پیشش کردم. اجازه دهید با همان شازده کوچولو دوست داشتنی خودمان شروع کنیم. احتمال میدهم که حتما این کتاب کم برگ و جمع و جور را خواندهاید و خوشحالم که میگویید آره. اما خوب یک سوال، چه پیامی از این کتاب گرفتیم؟ چه پیامی از شعر صدای پای آب گرفتیم؟ یا چه پیامی از نجوای فرهاد گرفتیم:
گفتنیها کم نیست،
من و تو کم گفتیم،
دیدنیها کم نیست،
من و تو کم دیدیم
چیدنیها کم نیست،
من و تو کم چیدیم
خواندنیها کم نیست،
من و تو کم خواندیم
کمی در مورد شعر سهراب و فرهاد فکر و سپس ادامه را مطالعه کنیم. احیرا مقاله جالبی در وبلاگ مورد علاقهام، Medium خواندم با عنوان The Price of a Child مقاله دردناکیست اما جالب! در همین لحظه که ما به راحتی در خانهمان نشستهایم و من نویسنده دارم در مورد چیزهایی انتقاد میکنم، هزاران یا شاید میلیونها انسان، آرزوی بودن در جای من را دارند. هزاران کودک در حال گرسنگی کشیدن هستند، چندین و چند خانواده، به ناچار تحمل جنگ جاهلان را میکنند، دخترانی مورد تجاوز قرار میگیرند، کودکان بسیاری خرید و فروش و قاچاق میشوند و چندین و چند مورد دیگر که این نمونهها در مقابلشان چیزی نیستند.
اما هدفم از این پیش گفتار، به هیچوجه کنایه و آزرده کردن احساسات نبوده و نیست، چرا که اینها به چیزهای عادیای تبدیل شدهاند که ما هرروز در اخبار میشنویم، کمی ناراحت شده و سپس به زندگیمان ادامه میدهیم. اجازه دهید نقل قولی از داستان شازده کوچولو بیاورم و سپس نوشتههایم را ادامه دهم: (منبع)
اخترک چهارم اخترک مرد تجارتپیشه بود. این بابا چنان مشغول و گرفتار بود که با ورود شهریار کوچولو حتا سرش را هم بلند نکرد.
شهریار کوچولو گفت: -سلام. آتشسیگارتان خاموش شده.
سه و دو مىکند پنج. پنج و هفت دوازده و سه پانزده. سلام. پانزده و هفت بیست و دو. بیست و دو و شش بیست و هشت. وقت ندارم روشنش کنم. بیست و شش و پنج سى و یک. اوف! پس جمعش مىکند پانصدویک میلیون و ششصد و بیست و دو هزار هفتصد و سى و یک.
پانصد میلیون چى؟
ها؟ هنوز این جایى تو؟ پانصد و یک میلیون چیز. چه مىدانم، آن قدر کار سرم ریخته که!… من یک مرد جدى هستم و با حرفهاى هشتمننهشاهى سر و کار ندارم!… دو و پنج هفت…
شهریار کوچولو که وقتى چیزى مىپرسید دیگر تا جوابش را نمىگرفت دست بردار نبود دوباره پرسید:
پانصد و یک میلیون چى؟
تاجر پیشه سرش را بلند کرد:
تو این پنجاه و چهار سالى که ساکن این اخترکم همهاش سه بار گرفتار مودماغ شدهام. اولیش بیست و دو سال پیش یک سوسک بود که خدا مىداند از کدام جهنم پیدایش شد. صداى وحشتناکى از خودش در مىآورد که باعث شد تو یک جمع چهار جا اشتباه کنم. دفعهى دوم یازده سال پیش بود که استخوان درد بىچارهام کرد. من ورزش نمىکنم. وقت یللىتللى هم ندارم. آدمى هستم جدى… این هم بار سومش!… کجا بودم؟ پانصد و یک میلیون و…
این همه میلیون چى؟
تاجرپیشه فهمید که نباید امید خلاصى داشته باشد. گفت: -میلیونها از این چیزهاى کوچولویى که پارهاى وقتها تو هوا دیده مىشود.
مگس؟
نه بابا. این چیزهاى کوچولوى براق.
زنبور عسل؟
نه بابا! همین چیزهاى کوچولوى طلایى که وِلِنگارها را به عالم هپروت مىبرد. گیرم من شخصا آدمى هستم جدى که وقتم را صرف خیالبافى نمىکنم.
آها، ستاره؟
خودش است: ستاره.
خب پانصد میلیون ستاره به چه دردت مىخورد؟
پانصد و یک میلیون و ششصد و بیست و دو هزار و هفتصد و سى و یکى. من جدىّم و دقیق.
خب، به چه دردت مىخورند؟
به چه دردم مىخورند؟
ها.
هیچى تصاحبشان مىکنم.
ستارهها را؟
آره خب.
آخر من به یک پادشاهى برخوردم که…
پادشاهها تصاحب نمىکنند بلکه بهاش “سلطنت” مىکنند. این دو تا با هم خیلى فرق دارد.
خب، حالا تو آنها را تصاحب مىکنى که چى بشود؟
که دارا بشوم.
خب دارا شدن به چه کارت مىخورد؟
به این کار که، اگر کسى ستارهاى پیدا کرد من ازش بخرم.
شهریار کوچولو با خودش گفت: “این بابا هم منطقش یک خرده به منطق آن دائمالخمره مىبَرَد.” با وجود این باز ازش پرسید:
چه جورى مىشود یک ستاره را صاحب شد؟
تاجرپیشه بى درنگ با اَخم و تَخم پرسید: -این ستارهها مال کىاند؟
چه مىدانم؟ مال هیچ کس.
پس مال منند، چون من اول به این فکر افتادم.
همین کافى است؟
البته که کافى است. اگر تو یک جواهر پیدا کنى که مال هیچ کس نباشد مىشود مال تو. اگر جزیرهاى کشف کنى که مال هیچ کس نباشد مىشود مال تو. اگر فکرى به کلهات بزند که تا آن موقع به سر کسى نزده به اسم خودت ثبتش مىکنى و مىشود مال تو. من هم ستارهها را براى این صاحب شدهام که پیش از من هیچ کس به فکر نیفتاده بود آنها را مالک بشود.
شهریار کوچولو گفت: -این ها همهاش درست. منتها چه کارشان مىکنى؟
تاجر پیشه گفت: -ادارهشان مىکنم، همین جور مىشمارمشان و مىشمارمشان. البته کار مشکلى است ولى خب دیگر، من آدمى هستم بسیار جدى.
شهریار کوچولو که هنوز این حرف تو کَتَش نرفتهبود گفت:
اگر من یک شال گردن ابریشمى داشته باشم مىتوانم بپیچم دور گردنم با خودم ببرمش. اگر یک گل داشته باشم مىتوانم بچینم با خودم ببرمش. اما تو که نمىتوانى ستارهها را بچینى!
نه. اما مىتوانم بگذارمشان تو بانک.
اینى که گفتى یعنى چه؟
یعنى این که تعداد ستارههایم را رو یک تکه کاغذ مىنویسم مىگذارم تو کشو درش را قفل مىکنم.
همهاش همین؟
آره همین کافى است.
تک تک ما آدمها در زندگیمان چیزهایی داریم، چیزهایی که باارزشاند، اما نه باارزشی که بدانیم که باارزشاند! داستان شازده کوچولو، داستان خوب و زیباییست اما برای من کتابی بود که زندگیام را کاملا تغییر داد. وقتی خواندمش، خیلی چیزها دیگر برایم باارزش به نظر نمیرسیدند، خیلی چیزها به نظرم دیگر ارزش جنگیدن و رقابت را نداشتند. اما در عوض چیزهایی برایم باارزش شدند که تا قبل از مطالعه شازده کوچولو، همینطوری از کنارشان رد میشدم.
شعر سهراب هم برایم همینطور بود و بینش متفاوتی به من داد. بالاتر که از رنجها و مشکلات مردم گفتم و یاداور شدم که هدفم ناراحت کردن نبود، هدفی دیگر داشتم. این روزها واژههایی مثل موفقیت، خوشحالی، آرامش و افسردگی زیاد به چشم میخورند و در معرفی کتاب از وابستگی اینها به طبیعت گفتم. اما این طبیعت چیست؟ وقتی میگویند به طبیعت باز گردید، منظورشان بستن چمدان و رفتن به دل جنگل و نزد درختان است؟
نه! هدف اصلا چنین چیزی نیست.
درین زندان، برای خود هوای دیگری دارم
جهان، گو بی صفا شو، من صفای دیگری دارم
اسیرانیم و با خوف و رجا درگیر، اما باز
درین خوف و رجا من دل به جای دیگری دارم
آدمهای این دوران به چند دسته تقسیم میشوند. مردانی که میکشند، تجاوز میکنند و غارت برایشان افتخار میشود. زنانی که انتخاب میکنند زیر بار ظلم و ستم بروند و دیگرانی برایشان تصمیم بگیرند و دسته سومی که شامل مردان و زنانی مثل سهرابها، فروغ فرخزادها و نویسنده شازده کوچولو میشوند که به چنان بینشی رسیدهاند که جمله ای مثل “گاه گاهی قفسی می سازم با رنگ ، می فروشم به شما تا به آواز شقایق که در آن زندانی است دل تنهایی تان تازه شود” را به زبان میآورند!
کل هدف من از این بخش از مجله یک چیز است و خلاصهاش میکنم. در دنیا انسانهایی هستند که واقعا زندگی خوبی ندارند، باور کنید ندارند! انسانهایی هستند که غرق عیش و نوشاند و زندگی را آن تصور میکنند. این وسط اما انسانهایی هستند، انسانهایی شاید مثل ما که زندگی را چیزی ساده تر اما بزرگتر میبینند. انسانهایی که اندیشه میکنند، در مورد هرچیزی اندیشه میکنند و درآن زیبایی میبینند.
زندگی شستن یک بشقاب است.
زندگی یافتن سکه دهشاهی در جوی خیابان است.
زندگی “مجذور” آینه است.
زندگی گل به “توان” ابدیت،
زندگی “ضرب” زمین در ضربان دل ما،
زندگی “هندسه” ساده و یکسان نفسهاست.
زندگی گاه سخت و دردناک میشود، اما اساس زندگی همین است. عزیزانمان جانشان را از دست میدهند، تا مدتها کاری پیدا نمیکنیم، کودکی سختی میکشیم و هزاران هزار مشکل. اما لحظاتی هستند، مثل همین لحظات “حال” که همه چیز میتواند خوب باشد، عزیزانمان میتوانند کنارمان باشند، بارانی میتواند ببارد و چایی میتوانیم بنوشیم. کتابی زیبا میتوانیم بخوانیم و موسیقیای زیبا میتوانیم گوش کنیم. حتی میتوانیم همه اینهارا کنار یک نفر دیگر، یک نفر مثل خیلی از انسانها که زندگی خوبی نداشته باشند، جشن بگیریم. به نظرم نیک است که بیاموزیم قدر این چیزهارا بدانیم، چرا که بحث اصلا سر توقعات و زیاده خواهی نیست، بحث سر واقعا لذت بردن از لحظه است و این لذت بردن واقعی ساده است، فقط باید بخواهیمش. این روزها واقعا مردن راحت شده، خیلی راحت در سی سالگی میتوان سرطان گرفت و مرد، راحت میتوان در کودکی تصادف کرد و جان باخت. قدر لحظههارا واقعا باید بیشتر دانست!
شهریار کوچولو بار دیگر به تماشاى گلها رفت و به آنها گفت: شما سرِ سوزنى به گل من نمىمانید و هنوز هیچى نیستید. نه کسى شما را اهلى کرده نه شما کسى را. درست همان جورى هستید که روباه من بود: روباهى بود مثل صدهزار روباه دیگر. او را دوست خودم کردم و حالا تو همهى عالم تک است.
گلها حسابى از رو رفتند.
شهریار کوچولو دوباره درآمد که: خوشگلید اما خالى هستید. براىتان نمىشود مُرد. گفتوگو ندارد که گلِ مرا هم فلان رهگذر مىبیند مثل شما. اما او به تنهایى از همهى شما سر است چون فقط اوست که آبش دادهام، چون فقط اوست که زیر حبابش گذاشتهام، چون فقط اوست که با تجیر برایش حفاظ درست کردهام، چون فقط اوست که حشراتش را کشتهام (جز دو سهتایى که مىبایست شبپره بشوند)، چون فقط اوست که پاى گِلِهگزارىها یا خودنمایىها و حتا گاهى پاى بُغ کردن و هیچى نگفتنهاش نشستهام، چون او گلِ من است.
عکس های هفته
تکنولوژی و دانش به هیچ وجه انسان را از طبیعت دور نمیکند، چرا که براین باورم که اگر امروز تکنولوژی نبود، کم و کاستی های فراوانی داشتیم و اصلا اندیشه معنای خاصی نداشت. البته تکنولوژی میتواند بد باشد و مارا از ذاتمان دور کند، اما لحظاتی تکنولوژی و طبیعت باهم ترکیب میشوند و مثلا معماری بینایی میسازد که بخشی از طبیعتی را حفظ میکند یا دامپزشکی بواسطه همین تکنولوژی، جانداری در حال انقراض را نجات میدهد. خلاصه که همه چیز به بینش و استفاده ما باز میگردد.
در هلند اما طراحی، جاده مخصوص دوچرخهای را با استفاده از چراغ های LED (و خورشیدی و صدالبته الهام گرفتن از اثر معروف ونگوک، آسمان پرستاره) آزین کرده که به نظرم واقعا جز کلمه واو چیزی نمیتوان گفت! همین چیزهای کوچک و زیبا واقعا بخش دیگری از انسان را نشان میدهند که به دنبال چیزی جز زیبایی نیست.
Folkmagazine جزو آن دسته از پیجهاست که تصاویش در رده فوقالعاده قرار میگیرند. به عبارتی، جان میدهند برای قاب کردن و روی دیوار زدن. هرچند دسته بندی تصاویرش به همه چیز میرسد اما اکثریت عکسهای این صفحه به طبیعت اختصاص دارند و باور کنید منظورم از طبیعت، یک طبیعت ناب است.
عکاس ایرانیمان، حسین موسوی صدر واقعا عکاس خوش ذوقیست و به جرات میتوانم بگویم که تصاویرش یک حس ساده و خوبی به آدم میدهند.
صداهای هفته
بالاتر از سهراب زیاد گفتم و در اولین صدای هفته میخواهم به کتاب صوتی حجم سبز با صدای خسرو شکیبایی بپردازم. نیازی به تعریف کردن اصلا ندارد. مجموعهی زیباییست که اول صبحی شنیدنش بسیار لذت بخش است.
صدای دوممان هم به آلبوم you+me اثری از Pink اختصاص دارد. آلبوم، آلبومی آرام و بسیار زیباست به خصوص خود آهنگ you and me که واقعا گوش نواز است.
صداهای هفته را هم با تک آهنگ زیبای خاطرات تو سیروان خسروی به پایان برسانیم. بدون شک سیروان خسروی خوانندهای بسیار خوش صدا و خلاق است و آهنگهای زیبایی هم در کارنامه خود دارد، اما این آهنگ جزو معدود آهنگهایش است که تعداد دفعات شنیدنش از خاطرم رفته!
ایده های اپلیکیشنی هفته
هرچند همیشه زیاد سفر رفتهام، اما به خاطر نبود اینترنت قابل قبول میان شهری و به قولی سرراهی، زیاد در طول سفر به امور اینترنتی نپرداختهام. اما همانطور که میدانیم، به تازگی نسل سوم اینترنت در کشور راه اندازی شده و هرچند با ایدهآل فاصلهای طولانی دارد، اما در شهرهای بزرگی مثل تهران، میتوان گفت که قابل قبول است. به همین جهت فکر میکنم که وقتش رسیده که از گجتهایمان، به خصوص تبلتهامان، استفادههایی به مراتب بالاتر داشته باشیم.
مثلا میتوانیم از IFTTT استفادههای جالبتر و مفیدتری داشته باشیم. مثلا از ترکیب GPS و اینترنت، از حال و هوای شهری که میخواهیم به آن سفر کنیم، آگاهی پیدا کنیم یا اخبار و نوشتههای متفاوت را سریعتر دریافت کنیم و حتی مدیریت ایمیلمان را یک سطح بالاتر ببریم. به عبارتی، ایمیل یک چیز جالب است و هرچقدر اینترنت بهتر باشد، کاراییاش بیشتر و بیشتر میشود.
یکی از اپهایی که شدیدا به آن علاقه دارم، اپ Polaris Office است. به نظرم وقت آن رسیده که به تبلتهایمان به چشم یک دستگاه تایپ هم نگاه کنیم. واقعا نیازی نیست که پشت کامپیوتر بنشینیم و ساعت ها با آن تایپ کنیم. خوشبختانه کیبرد سیستمعاملهایی مثل ios و کیبرد جدید گوگل آن قدر خوب هستند که حس تازهای از نوشتن را منتقل میکنند. البته در مورد طراحی متریال و کیبرد گوگل بعدا زیاد صحبت میکنیم. به شخص فکر میکنم که این روزها دوست نداشتن اندروید واقعا سخت شده!
قبل خواب همیشه سعی میکنم کتاب بخونم تا خواب آرومی داشته باشم
اون سایتی که شبیه ted هست هم جالبه
عکسهای led ها و دوچرخه خیلی الی بود 🙂
و ممنون از معرفی یه ایرانی خوش ذوق کاراش حرف نداشت
من ترانه های سیروان رو گوش نمیدم ولی الان میرم گوش میدم ببینم اینقد که ازش تعریف میکنی
واقعا خوبه 🙂
راسی مجله میان هفته ای دیگه نداریم ؟؟؟؟؟؟
جواب معمای اول:
چیزی که بدون دلیل و توضیح حذف می شود توهین آمیز است.
جواب معمای دوم:
معماهایی که در آخر جواب درست تایید نمی شوند گنگ می مانند.
فیلم winter tale ساخت سال 2014 زیبا بود بات تم تخیلی و دیالوگی بسیار زیبا
ممنون. خیلی جالب بود. به خصوص پیشنهادات قبل از خواب .
سلام
این مجلهای بود که هر هفته می خواندم.
ولی این هفته انقدر صفحه پرش کرد که اعصاب واسم نموند و نخوندم!
دکتر مجیدی عزیز کار را به کاردان و متخصص بدهید لطفا.
در روزهای اخیر عادت شده برام، که واسه هر مشکلی میگم درست میشه، اینم درست میشه ولی این دفعه با اطمینان بیشتری می گویم:)
(با کلی زحمت توانستم نظرم را بدهم تقریبا غیرممکن بود که به آخر صفحه بیای!)
با سلاک سوال اولم این هستش شما چطور این همه کتاب میخونید ؟ آیا به کارهایی دیگه
هم میرسید ؟ کلی بگم در طول 24 ساعت چقدر کتاب درسی چقدر میخونید چقدر به
کارهایی دیگه میرسید ؟ و……….
سوال دوم : شما این کتابها اسامیشون رو چطوری پیدا میکنید ؟ هر کتابی که
دیدید میخونید یا نه کسی به شما معرفی میکند ؟ از کجا تهیه شون میکنید ؟
سوال سوم : برنامه ریزی تون چگونه هستش که به این همه کار میرسید فیلم
میبینید کتاب میخونید رادیو یا اهنگ یا ….میبینید و گوش میدهید
و……… وبلاگ مینویسید. چطوری اینهمه کار را انجام میدهید؟ کلی بگوییم برای کسی که میخواهد اینکار ها رو انجام بدهید باید چه کارهاییی رو انجام بدهد تا اینطوری منظم باشد خواهش میکنم کامل بگویید .
ممنون میشم راهنماییم کنید باتشکر
قبلا توضیح داده بودم : )
http://1pezeshk.com/archives/2014/10/1pezeshk-weekly-mag-18.html
اگه مطلبو مطالعه کردین و بازم سوالی بود، من در خدمتم : )
سلام. چقدر برای تهیه این مجله وقت و انرژی گذاشتید. واقعا سپاسگزارم. به تمام معنا لذت بردم و از همه پیشنهادهای عالیتون ممنونم. سالم و شاد باشید. شیرین
مثل همیشه عالی جناب آقای الماسی،همه مطالبتون منظم و سنجیده شده هست
روز جمعه بون خوندن مجله هفتگی اصلا نمیشه
فقط مشکل تو فیدخوان سایت هست،که امیدوارم جناب دکتر هرچه زودتر حلش کنن
الان یه هفته است فیدتون نمایش داده نمیشه از NETVIBES و BLOGLINES استفاده می کنم… دلیلش چیه؟ پیگیری کنید لطفا
کتاب آقای لاورنس کراوس کتاب هست که هر آزاد اندیشی رو به چالش می کشه . متاسفانه اصل این کتاب ترجمه نشده . / یادگرفتن درک و فهم و گفتن و نوشتن زبان انگلیسی از نون شب هم واجب تره. بخصوص در چنین مواقعی که کتابعا سانسور میشن.
سلام و تشکر بابت پست خوبتون …
boyhood واقعا فیلم زیبایی بود.
یک نکته: لطفا در قرار دادن لینک از سایر سایت ها و به خصوص فروشگاه ها بیشتر دقت کنید. من سایت فردابوک رو با توجه به اینکه لینکش رو در وبسایت شما دیدم انتخاب کردم و ازش خرید کردم، اما بعد از 17-18 روز تاخیر در ارسال سفارش و عدم پاسخگویی تلفنی، نهایتا خرید رو لغو کردم و فقط مدتی وقتم تلف شد (این سایت متاسفانه انبار نداره و بعد از ثبت سفارش تازه میره دنبال تهیه کتاب ها از انتشارات و به همین دلیل هم بعضی از کتابهایی که در سایت موجود بوده و خریدید رو نمیتونه گیر بیاره و بعضی هم قیمتهاش تغییر میکنه … در کل یک فاجعه بود برای من! البته میدونم قرار دادن لینک در وبلاگ مسئولیتی رو متوجه شما نمیکنه، ولی طبیعتا اگر رعایت بفرمایید بهتره. ممنون)
بله، بسیار سپاس بابت اطلاع. از هفته بعد لینک فروشگاه هارو بیشتر میکنم : )
سلام سینا جان، از اینکه کنار معرفی فیلم و سریال هفته، بخشی از نقدش رو هم گذاشتی ممنونم، حالا خیلی بهتر شد، فقط فکری هم به حال طراحی سایت بکنید!!! 🙂
بسیار ممنون از پیشنهاد نقدها : ) در مورد قالب قطعا من در جایگاهی نیستم که نظر بدم، اما چون خودم یه کم اطلاعات دارم و با قالبای خارجی مقایسه میکنم، این قالب واقعا مطابق طراحی روز و انصافا چیز کمی از قالب سایتای مطرح نداره، اما…
مشکل اصلی شکل زبان فارسی و به طور کل عربی. البته قبول دارم که فونتهایی هستن که خوبن و مطمئنا دوستان بهشون اشاره کردن، اما اگر از نظر زیبایی شناسی نگاه کنیم، شکل و رسم فارسی و عربی به هیچ وجه با هیچ قالبی مچ نمیشن. البته منظورم این نیست که امکان یک طراحی خوب غیرممکن، اما همونطور که مثلا فارسی تو خطاطی زیباییش نمایان میشه، همونقدرم تنها زبانی که تو قالب اینترنت و وبلاگ زیبا و چشم نواز دیده میشه، انگلیسی. یک لحظه همین قالبو با زبان انگلیسی تصور کنین… واقعا هیچ ایرادی نمیشه بهش گرفت و متاسفانه سخته که یه طراح یه قالب روز رو طراحی کنه و بتونه فارسی رو توش ایده آل نشون بده. البته قالب هنوز آزمایشی هستش و باور کنین کامل بودن یک قالب برای وبلاگی با این عظمت کار ساده و دستیای نیست، اما همونطور که گفتم مشکل اصلی، البته نه مشکل بلکه از منظر زیبایی شناسی، مشکل شکل زبان عربی و فارسی و ایده آل کردن این زبان تو دنیای رسانه اصلا ساده نیست و از اونجا که این روزها کاربران، به خصوص کاربران ایرانی بیشتر با طراحی مدرن و تخت، آشنایی پیدا کردن و زیباییشو تو سیستم عاملایی مثل ویندوز، ios و اندروید میبینن، ناخوداگاه سطح زیبایی شناسی، حتی خود من بالا میره و انتظار اون ایدهآل رو پیدا میکنه در حالی که خوب برای یک طراح قالب، واقعا راحت نیست که یه طرح بروز ارائه کنه و در کنارش زبانی رو به کار ببره که مطابق اون بروز بودن نیست و جای دیگری زیبا دیده میشه : )
البته کار چندانی هم در سالهای طولانی برای فونت فارسی نشده. این فونت حاضر هم به زودی نسخه اصلاحشدهاش را در خواهیم گذاشت تا در فایرفاکس هم بهتر دیده بشه.
سلام دکتر جان
در این سایت
http://www.scict.ir/Portal/Home/
مجموعه ای از فونتهای اصلاح شده قرار گرفته است شاید به دردتون بخورد.
سلام، مرسی از این همه انرژی بابت مجله هفتگی، به یاد onever, ضمنا ترکیب جدید سایت با زحمات آقای سالار کابلی بسیار عالیه اما متاسفانه متون در فید خوان ها نمایش داده نمی شوند، مثل feedly و greader, لطفا به فکر رفع این مشکل باشید
دیدن فیلم و سریال در اتوبوس ( مخصوصاً که مسیر ۵-۶ ساعته باشه) در گجت و نه السی دی اتوبوس، یکی از رویاهای منه؛ حیف که با هرگجتی تلاش کردم به بن بستِ ” حالت تهوع” رسیدم؛ گرچه بعید میدونم ترفند خاصی بکار ببرید و یک نعمت خدادی برای شماست اگر مورد قابل ذکری هست ممنون میشم به اشتراک بگذارید 🙂 در کل تشکر میکنم بابت مجله ی پٓهنِ این هفته
8سال کاشان درس خوندم و هر اخر هفته برمیگشتم تهران .تهران تا کاشان سه ساعت راهه.یعنى هر هفته شش ساعتت وقت پرت اجبارى داشتم براى فیلم دیدن. گوش دادن به سخنرانى هاى مختلف . و گوش دادن به کتابهاى صوتى…. لذتى بود که تموم شد …. دو ماهه که درسم تموم شده و به شدت سطح “شنیدن با چشمان بسته”خونم افت کرده…
به نظرم این یه دلیل پزشکی داره. البته وارد نیستم اما از برادرم گرفته تا خیلی از اقوام حتی یک ثانیه هم نمیتونن به صفحه نمایش موبایل یا تبلت موقع حرکت نگاه کنن. حتی میتونم بگم که شدید سردرد و حالت تهوع میگیرن ! احتمالا من اصلاح ژنتیکی شدم D:
مثل همیشه عالی بود خیلی زحمت کشیدین ممنون
سلام. ممنون و متشکرم .
جالب توجه بود ممنونم!!
فقط یه چیز می تونم بگم: چقدر خوب هستید.
فرمودید شازده کوچولو یاد اون مسابقه لوگو 1پزشک افتادم که با توجه به ارسال طرح هیچ خبری ازش نشد! حتی یک خبر که آقا اصلا کنسلش کردیم!
مرسی ولی یک نکته از زاویه دیگر.
بنظرم اگر برنامه ریزی شخصیتون رو بنویسید شاید خیلی با ارزش باشه.
اخه مگه میشه ادم با این همه مشغله همه این کتابها و سریال ها و فیلم ها و وبلاگ ها و … رو از دست نده تو این وضعیت رویایی امروز ….!
قبلا گفته بودم من همه این فیلما و سریالا و کتابارو تو یه هفته ندیدم و نخوندم : ) در مورد برنامه ریزی هم همونطور که گفته بودم من روزی خوابم از 3 یا 4 ساعت بیشتر نمیشه و عادت کردم و فکر نمیکنم این نوع برنامه ریزی به درد کسی بخوره. اما فقط یه چیز میتونم بگم و اونم اینکه مشکل ما عمل نکردنه. همه ما دوست داریم کتاب بخونیم، کار مورد علاقمونو انجام بدیم و این چیزا اما به جاش چیزای راحت ترو انتخاب میکنیم. به نظرم برنامه ریزی یه چیز سادست و چیز مهم تلاش و عمله! استفاده از وقتای تلف شده هم چیزیه که خیلی کم بهش توجه میشه وگرنه اگه یه نفر از این وقتا استفاده کنه هفته ای راحت دو سه تا کتاب میخونه، یه فیلم یا سریالم تماشا میکنه، به کاراشم راحت میرسه. خلاصه که : وقت تلف شده + عمل
سلام،
با تشکر از تلاش بی دریغ شما،
در ضمن من در بلک بری و با استفاده از Feedza این مجله را مطالعه کردم تغییرات بسیار زیبا صورت کرفته و قابل رویته.
دوست عزیز you+me نام یه گروهه که از دو خواننده با نام های مستعار p!nk و city and colour تشکیل شده که آلبوم rose ave به تازگی ازشون منتشر شده و نام یکی از ترانه های این آلبوم you+me هست
سپاس، بسیار : ) اطلاع نداشتم
سینا جان ممنون از این همه انرژی و وقتت که گذاشتی.
جمعه صبح یکی از برنامه هام شده که اول این مطلب رو بخونم. هر چند کم نظر میذارم ولی کامل مطالعه میکنم.
کنار فیلم و سریال که نقد رو گذاشتی خیلی خوب شده. هرچند راحت میشه جستجو کرد و فیلم رو پیدا کرد ولی اینجوری راحت تره!
کتاب های این هفته خیلی خوب بودن و صد در صد تهیه شون میکنم و تو اولین فرصت مطالعشون میکنم. توی زمینه تفکر کردن صحبت کردی، کتاب دنیای سوفی رو چند روز پیش دست خواهرم دیدم یادم افتاد که چقدر جذاب بود، حتما یه نگاهی بهش بنداز.
همچنین فیلمی مشابه Boyhood، به نظرم فیلم Perks of being a Wallflower هم جالب بود.
باز هم ممنون.
دست شما درد نکنه. چقدر پر بار بود. انقدر که دوست دارم دوباره بخونمش. وبلاگهای خوبی هم معرفی کردید. مرسی.
در یه کلام بی نظیره این مجلات هفتگی و به معنای واقعی کلمه جمعه های من رو میسازن
هر چند بعضی هفته ها که خود سینا حضور نداره به کمک دیگر دوستان و خود دکتر هم مجلاتی آماده میشه اما همیشه این مجلات سینا سلماسی بوده که منو جذب خودش کرده چرا که فقط به معرفی های هفته نمیپردازه بلکه یک آنی داره که آدم رو از اول تا آخر مجذوب خودش میکنه
امیداورم همیشه جمعه ها واسمون بنوسی سینا جان و بذت ببریم و کیف کنیم و بگیم به به مرسی که این هفته ام زنده هستیم و تونستیم این مجله ناب رو بخونیم و لذت هم ببریم
سپاس بی پایان 🙂 مطمءن باشید منم واقعا خوشحالم که یه هفته دیگه هم زندم و میتونم بنویسم 🙂
سلام و خسته نباشید
ضمن تبریک پوسته نو، واقعا بعد از خوندن این مطلب حس خوبی دارم. به نظرم مجله هفتگی جای خودش رو به خوبی باز کرده، مطلب خیلی خوب بود، ولاگ شما به نظرم اگه سرترین وبلاگ ایرانی نباشه تو لیست بهترینهاش قرار داره. و امیدوارم مرتب پیشرفت کنه.
در ضمن اگه ممکنه قسمت پادکست هفته رو به مجله هفتگی برگردونید.
ممنون
پادکست در بخش صداهای هفته هست فقط چون پادکست فارسی واقعا کمه مجبورم هرازگاه معرفی کنم. البته پادکست های انگلیسی هم هست اما واقعا آن چنان تاثیر و لذت ندارن : )
با عرض سلام خدمت جناب الماسی
برای هفته آتی فیلم If I stay رو پیشنهاد میکنم
نورآبی صحفه نمایش انگار که شبها برای چشم بده. نمیزاره بخوابیم و مشکلات خواب میاره و …
Flux برای ویندوز و Twilight برای گوشی یک راه حل برای این نور آبی در شب هستند.
پیشنهاد میکنم نصبشون کنید.
سلام
چرا توی بخش مجله هفتگی توی اپ یک پزشک فقط این شماره مجله هفتگی هست؟
برای خواندن کتاب و تماشای فیلم باید زمانی خاص برای آنها در نظر گرفت و برایشان برنامه ریزی کرد نه اینکه منتظر زمانی خالی و اوقات بیکاری ماند.
مجله هفتگیتون واقعا خوبه فقط دیگه نمی نویسین؟ آخریش برا 19 دی 93.
آخریش مربوط به 29 اسفند 93 هست
سلام. چرا دیگه مجله هفتگی ندارید
بی نهایت سپاس از جناب سلماسی گرامی برای تدوین همچین پستی ؛این مجله واقعا پربار و ارزشمند بود .
فقط عاجزانه از شما یا احیانا از جناب مجیدی(چنانچه ایشون الآن نظرات رو میخونن )درخواست میکنم به این سوال بنده که دوستان دیگری هم در بخش نظرات پرسیدن جواب بدین:
چرا توی آرشیو مجلات هفتگی فقط همین یکی موجوده الآن ؟؟من با دنیایی امید بعد از مدتی که یک پزشک رو روی گوشیم نصب نداشتم و دوباره نصبش کردم اومدم تا کتابها و لینکهای مجلات هفتگی رو پیگیری کنم کجا میتونیم به سریهای دیگه دسترسی داشته باشیم ؟؟؟
خواهشها جواب بدین
خیر دوست عزیز، هیچ پستی پاک نشده. فقط بقیه پستها در دستهبندی درج نشدن. لطفا به این لینک مراجعه بفرمایید.
آرزوی ما واقعا کسب رضایت شما خوانندگان بامحبت هست.
پیروز باشید