شلوارک های رسمی: روزنویسهای یک علاقمند به گیگ ها در سفر به ولایت برلین و حومه

روز سوم: هوا را از من بگیر، غذا را نه
میثم زرگرپور – کافه آی.تی
زنده باد Yelp
نامردی است اگر بگویم کیفیت غذای کنفرانس افتضاح است. اصولاً افتضاح به چیز دیگری می گویند که کیلومترها از این چیزی که به ما میدهند فاصله دارد. البته امیدوارم اشتباه نکنید: منظور من اصلاً این نیست که کیفیت غذا از افتضاح بهتر است؛ نه! ناهار و شام کنفرانس از افتضاح هم افتضاحتر است.
فرض کنید بعد از شنیدن کلی سخنرانی خوب که قاعدتاً گلوکز زیادی میسوزاند، قرار باشد چیزی برای خوردن پیدا کنید که برای مدتی قند خونتان را بالا ببرد. و البته این هم بدیهی است که عدهی زیادی هم مثل شما در کنفرانس هستند که حتی اگر گلوکز نسوزانده باشند، باز هم بخاطر نیازهای فیزیولوژیک به خوراکی احتیاج دارند. همهی اینها باعث میشود که در تایم ناهار و شام کنفرانس، یک صف طولانی شکل بگیرد که البته نتیجهی زیاد خوشایندی ندارد.
مقداری برنجِ کتهی شور، دو نوع سوپ بیمزه، یک نوع خورشتِ به شدت آبکی؛ این همهی آن چیزی است که در انتهای صف، انتظار شما را میکشد.
صفهای ناهار و شام هر روز کوتاهتر از روز قبل میشوند و بعید نیست روز آخر کنفرانس، بین افرادی که آمدهاند و غذای کنفرانس را خوردهاند، برای تبلیغ هم که شده، یک بلیت مسابقهی فینال را قرعه کشی کنند.
و دقیقاً به همین خاطر است که آدمهای دست به Yelp ای مثل من، برای زنده ماندن به شدت تلاش میکنند. الآن هم این گزارش را در کافهای در حاشیهی یک خیابان دارم مینویسم و البته از بدشانسی، رئیسام همین الآن از کنارم گذشت. شانس که نداریم! اگر داشتم جایی بیل میزدم و عرق میریختم، تا دو سال کسی از آن دور و بر عبور نمیکرد!
گلِ بیخار، خداست
البته از حق نگذریم: همه چیز کنفرانس انصافاً خوب است و تیمی که داوطلبانه کار کردهاند، خداوکیلی کار خوبی را جمع کردهاند که نتایج آن در سالهای آینده بیشتر مشخص خواهد شد. مشکل غذای کنفرانس، تنها مشکل آن است؛ هرچند همین یک مسأله، بجز کیفیت مشکل دیگری هم دارد.
عدهی زیادی از آدمهای کنفرانس، از ایران به برلین آمدهاند و این، یعنی احتمالاً اقتضائات زندگی در ایران خودش را به هرحال جوری در کنفرانس نشان میدهد. یکی از این اقتضائات (به عمرم یاد ندارم که متنی نوشته باشم که در دو جملهی پشت سر هم اش، دو بار نوشته باشم “اقتضائات”)، مسألهی غذای حلال است. در کنفرانس غیر از غذای معمول (که طبعاً حلال نیست)، یک نوع غذای به شدت بی مزهی مخصوص گیاهخواران سِرو میشد.
مشاهده ی من در این دو روز نشان میدهد که فارغ از نوع اعتقادات مذهبی، خیلی از شرکت کنندگان ایرانی به دنبال غذای حلال بودند و البته لااقل در کنفرانس آن را پیدا نمیکردند.
یک سوال مهم: قرار است نسخه هایی که در کنفرانس برای مان پیچیده اند هم مثل همین غذای حلال باشد و تفاوت های فرهنگی و اقتضائات ایرانی ها (تا اینجا شد چهار بار!) در آن رعایت نشده باشد؟
تو رو خدا …
بابا و مامان اکوسیستم، دیروز هم دست از سر من بر نداشتند! البته کماکان نمی دانم در مورد بابای اکوسیستم صحبت می کنم یا مامان اش، اما برای راحتی و البته رعایت موازین شرعی، فرض کنید که طرف، بابای محترم و دوست داشتنی اکوسیستم است.
در چند روز گذشته، به دلایلی ارائه ی چند نفر از سخنران که دست برقضا در یک شرکت همکار بودند، انجام نشد.
بعد از این ماجرا، بابای اکوسیستم در صحبتی کوبنده تهدید کرد که آن شرکت را تحریم خواهد کرد و دیگر برای اسپانسرشیپ رویدادهایی که برگزار می کند، سراغ آنها نخواهد رفت.
راستش را بگویم؟ برای آن شرکت هم متأسفم که از این به بعد هم فرصت اسپانسرشیپ و هم شانس همکاری با باباجان را از دست خواهد داد. از بابای عزیز هم عاجزانه درخواست می کنم کوتاه بیاید و آن شرکت را به من و بقیه ی حاضران در کنفرانس ببخشد.
روحِ روحا
نقش اول برگزاری این کنفرانس برعهده ی خانمی است به اسم روحا ریحانی. روحا که دیروز یک ارائه ی فوق العاده در مورد اهمیت همکاری در کارآفرینی صحبت کرد، در عمل و با جمع کردن یک تیم کاری از داوطلبان نشان داد که چطور می شود با همکاری، یک کار جمعی خوب را انجام داد. روحِ همکاری روحا واقعاً در کنفرانس جاریست. واقعاً دست خودش تیمش درد نکند.
روز چهارم: برلینِ آرام
کجایی دکتر جان؟
چرا روزنویس سوم تا همین حالا که من دارم روزنویس چهارم را می نویسم، هنوز در یک پزشک منتشر نشده؟ به سر مبارک قسم که نمی دانم! البته حدس می زنم بخاطر این باشد که دیروز آنقدر دیر به محل اقامت مان رسیدم که دیگر حال و حوصله ی نوشتن نداشتم و فکر کردم اگر بعد از ۱۸۰ کیلومتر رانندگی بخواهم درباره ی کنفرانس بنویسم، احتمالاً پَرَش به خیلی ها می گیرد و این اصلاً خوب نیست. به همین خاطر دیر مطلب را نوشتم و دیر هم فرستادم و شاید بخاطر همین است که هنوز شلوارک های سوم در سایت منتشر نشده.
خلاصه اینکه دکتر مجیدی عزیز! قربان دستت! من اینجا دستم از دنیا
کوتاه است. با صفا! اول خودت را به من بِنما، بعد بیا با هم برویم سینما که هردوی مان ظاهراً اهل فیلم دیدنیم.
چرا رفتم؟ چرا تو بی قراری؟
امروز کنفرانس تمام شد. اتفاق خیلی ویژه ی امروز، تغییر ناگهانی در کیفیت غذا بود. امیدوارم ریا نشود، ولی امروز پِنِه ای در کنفرانس سِرو شد که خداوکیلی هیچکس انتظارش را نداشت. همچین چرب و البته شکم سیر کن!
بله! احتمالاً تعدادی از شما عزیزان خواننده الآن دارید توی دل تان به من فحش می دهید که مگر این غذا چه مسأله ی مهمی است که اینقدر درباره اش می نویسم و آدم هم اینقدر شکم پرست و کارد به شکم ات بخورد و از اینجور حرف ها. اولاً که خوشحالم که تابحال گرسنگی نکشیده اید که عاشقی و معشوق و داستان های عاشقانه را کل یوم یادتان برود. ثانیاً هم این مسأله اینقدر اهمیت و بازتاب داشت که در سخنرانی پایانی کنفرانس هم درباره ی آن صحبت شد!
نصف جنگ های دنیا بر سر غذا بوده و هست. نفت و اینجور چیزها بهانه است.
تیغ مداد تراش
امروز عزیز دلی که هنوز نمی دانم بابای اکوسیستم است یا مامان آن (و البته نظرم به بابا بودنش نزدیک تر است)، من را کناری کشید و گفت که دیگران از من (یعنی از ایشان) پرسیده اند که مگر میثم زرگرپور چه دشمنی ای با تو دارد که درباره ات اینطور نوشته و فلان. من هم (یعنی ایشان) جواب دادم که نخیر؛ اتفاقاً ما با هم خیلی رفیق ایم و فلان.
رفاقت با بابا جان حتماً افتخار من است. من هم لابد می دانم با چه کسی می شود شوخی کرد و چه کسی جنبه ی شوخی کردن را ندارد.
البته این هم هست که در پس هر طنزی، یک حقیقت جدی دارد خودش را به در و دیوار می کوبد.
ژا … وی
جای همه ی اهل دل خالی، امروز کمی زودتر از کنفرانس و سخنرانی پایانی آن پیچیدیم و با رفقا رفتیم جایی که می شد فینال جام باشگاه های اروپا را در کنار بقیه ی مردم دید. بعد از کلی پیاده روی، جایی پیدا کردیم و وسط هواداران یوونتوس و بارسلونا، فوتبال تماشا کردیم. این فوتبال را می شد در خانه هم دید، اما فکر می کنم دیدنش در یک کشور دیگر و در کنار ملیت های دیگری که احساسات بعضاً عمیقی به تیم شان دارند و برد و باخت در این بازی، برای شان معنی بیشتری از یک جام (ولو بزرگ) دارد، تجربه ای است که آرزو می کنم همه تان به هرحال روزی آن را به دست بیاورید.
به من که خیلی کیف داد.
فقط همین؟
قرار نیست بیشتر درباره ی کنفرانس بنویسم؟ فکر می کنم قرارمان این بود که درباره ی حواشی کنفرانس بنویسم. امروز که شکر خدا غذا خوب بود، نشست های خوبی برگزار شد و مشکلی نبود. بزرگواران اکوسیستم هم که روز آرامی داشتند و بجز چپ چپ نگاه کردن نزدیکان شان به بنده ی سراپا تقصیر، کار خاصی نداشتند و تازه اگر داشتند هم من دیگر جرأت نوشتن آن را نداشتم. برای همین هم امروز چیز زیادی درباره ی خود کنفرانس نداشتم که بنویسم.
فردا قرار است با تعدادی از دوستان، برویم و کمی برلین را بگردیم. فکر می کنم گزارش فردا، احتمالاً جذاب باشد. امیدوارم.
خوب بود مرسی
سری گزارش های شلوارک رسمی انصافا خیلی خوب بودن . باتشکر از آقای زرگرپور با قلم زیباشون و دکتر مجیدی
با تشکر از جناب زرگرپور و آقای دکتر عزیز، منم تنها انتقادی که میتونم از این متن بکنم اینه که: کاش جناب نویسنده اینقدر تلاااااااش نمیکردن که مطلب رو در قالب طنز بنویسن.
موفق باشید
مثل روز قبل آبکی و نویسنده ادای بامزه بودن رو درآورد. بهترین توصیف رو از این جور آدما که رفتن ایبریج رو جادی داشته.
یه تشکر کنم از نویسنده که زحمت میکشه و ما رو در جریان اتفاقات قرار میده فقط یه موضوع ، داداش حس شوخ طبعی ذاتی هست یعنی یه استعداد به حساب میاد حالا یه سری دارن یه سری ندارن قضیه از جای خراب میشه که اون سری که ندارن میخوان تلاش کن تا بدستش بیارن شما سعی کن خودت باشی
شاید یک پست رو با این سبک نوشتاری میشد حالا به نوعی خوند . ولی با خوندن سه پست با این روش نگارش و این نوع گزارش (یا به قول شما حواشی) واقعا چیزی عایدم نشد .
جناب دکتر مجیدی نظر خودتان چیست در مورد کیفیت این به ظاهر گزارش ها ؟
از وبلاگ شما در این رویداد توقع چیز بهتری را داشتیم .
به نظرم این نوشته ها رو هر ایرانی دنیا ندیده ای میتونه بنویسه. تجربه ی روزهای اول مهاجرت یا مسافرت. فقط وقت خودش و ما و شما رو گرفته. حتی حاشیه های حاشیه های همایش هم پوشش نداده. واقعن واسه ما مهم نیس که ایشون روزی فلان قدر رانندگی میکرده. میتونست یه جای نزدیک تر بگیره که نخواد این کارو بکنه خب.
+هیچ لزومی نداشت این نوشته ها طنز باشه، اونم به این بی مزگی.
ممنون جنابان آقایان مجیدی! و زرگرپور!
روحی تازه در کالبد ما دمیدید!!!۱
ببخشید ولی ارزش خوندن نداشت و من وقتمو تلف کردم نه مطلبی بود که بشه چیزی یادگرفت ازش نه اطلاعاتی داشت یه پست صرفاً زرد
من نمی دونم اونهایی که تشکر کردند دقیقا چی از این نوشته ها دستگیرشون شده که تشکر کردند
امیدوارم محتوای خود کنفرانس به این پوچی نبوده باشه
متاسفانه وقتمو با خوندنش تلف کردم, افتضاح بود!
دکتر مجیدی عزیز، سطح نگارش و محتوای نوشته های ایشون به شدت ضعیف و ابتدایی است. از شما بعیده که خودتون یک خواننده حرفه ای وب و کتاب هستید اجازه انتشار این مطالب بی ربط و آشفته رو بدید اونهم چند بار! واقعا بعضی مواقع آدم از کار شما حیرت می کنه
دوستان هنوز معنای وبلاگ رو نفهمیدن.و احتمالا کنترل ماوس دست خودشون نیست.خوشتون نمیاد نخونید خوب آخه.وقتتون رو هدر ندید.خیلی آدمای جالبی هستین…
با تشکر از نویسنده.بعد از مدت ها که آقای مجیدی نویسنده آوردن و کلن سایت به حاشیه رفت، چندتا مطلب جالب منتشر شد.
مطالب این پست با پست های همیشگی زمین تا اسمون فرق داره. وقتی کیفیت اینقدرپایین میاد نمیریم جای دیگه، انتقاد میکنیم و دلمون میخواد کیفیت برگرده به روزای قبل. اما شما انگار سلیقه ت چیز دیگه ست و کلا اشتباهی اومدی اینجا برادر.
دقیقا با نظر شما موافقم
سلام. یک سوال بی ربط ولی خیلی مهم برای من
این نوشته ها با چه فونتیه؟
افتضاح
سلام
فکر کنم امثال ایشون وضع ما رو به اینجا رسوندند در صنعت ای تی.
چیزی از نوشته دستگیرم نشد…طنز دلچسبی هم نداشت متاسفانه.
مشتی پولداری سر جاش. خارج رفته ای سر جاش. این چه مطلبی است که نوشتی. سفرنامه هم سفرنامه های دکتر عزیزی در عصر نوشتن. یادش به خیر. پول زیاد بعضیها را ببین چی کرده دو کلام نمی تواند درست مطلب بنویسن. بابا و مامان چی هست اصلا چی می گی مشتی
درسته ربطی به این پست نداره اما دلم میخواست در مورد شهدای غواص به قلم شما یا فرانک خانم دلنوشته ای رو میخوندم..قلم شما گیراست
آیا نویسنده قبل از نوشتن این مطلب سری به کافه های خاص آمستردام زده و در فضا سر میکرده یا تحت تاثیر متاامفتامین به نویسندگی روی آورده؟
نگارش منم تحت تاثیر قرار داد خوندن این مطلب. من با گوناگونی در هر چیز (مثل سبک نویسندگی) کاملا موافقم، اما یه نکته کلیدی در نویسندگی هست بهش میگن انسجام (Coherency).
آیا این گزارشی از کنفرانسی در مورد کارآفرینی بود; و یا برگی از دفتر خاطرات آدمی شکم شل؟ :))
انگار هرکدوم از شرکت کننده ها یک کلمه انتخاب کرده و به صورت تصادفی مجموعهی این کلمات در این گزارش گنجانده شده. (اولین بار بود از کلمهی “گنجانده” در ۱۸ هفتهی اخیر استفاده کردم. اه الان یبار دیگه گفتم “گنجانده”… وای حالا شد سه بار. راستی صبحانه نودل خوردم که کمی ادویه اش زیاد بود. کمی خوب بود اما اندکی از بد بهتر بود)
:)) آیا من هم میتونم بنویسم؟
پینوشت: لطفا با نگاه منفی و نق گونه نخونید. لبخند بزنید!
نثر این گزارش خوب نیست.قسمت اول که کاملن روی مغز بود….ولی روز اول نویسنده گف که فقط یک روزانه مینویسه و هدفش گزارش علمی این رویداد نیست..
انی وی ٔ با نظر شما شدیدن موافقم
پوشش دادن از یک زاویه متفاوت بد نیست اما این دیگه واقعاً افتضاح بود. مسؤولیت مستقیم این نوشته های افتضاح هم به نظر من برمیگرده به خود جناب دکتر مجیدی چون ایشون همچین شخصی رو انتخاب کردن و از اون بدتر این متنها رو بدون هیچ بازخوردی به نویسندش گذاشتن روی وبسایتشون. با اینکار فقط یک امتیاز منفی برای یک پزشک در ذهن همه ما ثبت کردید.
ایکاش هم شما هم نویسنده از این فرصت بهتر استفاده میکردید. من که به نوبه خودم اسم نویسنده در هر پروژهای ببینم مطمئن میشن که چیز افتضاح و بی ربطی خواهد بود. وای به حال شرکتی که همچین شخصی توش فعاله.
عاااااااااااااااااااااااااااالی بود