چـیزی به نام شکست وجود ندارد!
![](/wp-content/uploads/2016/12/6-20-2019-7-30-35-PM.jpg)
من در هیچ حالتی بر اسـیر فـاقد خـشم اشرافزاده حسد نمیبرم،
با پرندهای که در قفس به دنیا آمد
و آنکه هرگز از تابستان جنگل خبر نـداشت
من بر آن بیرحمی که در قملرو زمان از آزادی سوءاستفاده میکند رشک نمیورزم.
فردی کـه در قید و بند جرم جـنایت نـیست، هشیاریاش هرگز بیدار نمیشود
به قلبی که هرگز به صداقت و دوستی تمایل نداردو به فرد هراسان و سست عنصری که خود را متبرک میداند،
و در گرداب رکود و عدم تحرک غوطهوراست حسادت نمیکنم،
من در درسـتی آنچه اتفاق میافتد تردید ندارم،
و در لحظههای سرشار از غم و اندوه آن را حسم یکنم.
عاشق شدن و از دست دادن بهتر از هرگز عاشق نشدن است.
آلفرد لوردتینسون (1892-1809)
آلفرد تینسون نماینده اصلی دورانی استکه به عهد شعر ویکتوریا مـشهور اسـت. در صورتی که اشعارش نسبت به تمام اشعاری که تابهحال خواندهام کمتر به این دوره گرایش دارد. او با تمام وجود به توتون و شراب وابستگی داشت و تقریباً در تمام عمر سـرگردان و بـیآشیان بود. شاعری به نام توماس کارلیلدر نامهای خطاب به رالف والدو امرسون، وی را چنین توصیف میکند:
«مرید عبوس و غمگین که در زیر ابری سیاه روزگار به سر میآورد…یکی از خوشسیماترین مردان جهان…اما صـدایش فـوقالعاده شل وبیحال است. مناسب برای قهقهه و یا شیون گوشخراش» با وجود تمام اوصاف نامطلوبی که به این شاعر نسبت داده میشود، وی مردی به غایت پرشور و هیجان بود، از جسارت و ماجراجویی استقبال مـیکرد و وقـتی سـرمایهگذاری و یا اهدافش به نتیجه نـمیرسید و درسـت از آب درنمیآمد تمام عواقب و پیامدهای آنرا میپذیرفت.
شاعر در قطعه شعری که در ابتدای این مقاله آمد، پیامی را به ما منتقل میکند که اغـلب از دیـد و نـظر افرادی که از شکست، ترس و واهمه دارند پنهان میماند. او بـه مـا خاطر نشان میکند که تحت تأثیر ترس از شکست، تواناییهای باطنی خود را در بوته انتقاد و خردهگیری و عیبجویی قرار ندهیم و از قبول مـسؤولیتهای سـنگین شانه خـالی نکنیم. او به پرندهای که در کمال امنیت در قفس آرمیده حسادت نـمیکند و برای آزادی، علیرغم خطرات بالقوهاش ارزش قائل است. او به افرادی که ایمنی و مصونیت عدم تعهد را با پیوند زناشویی معامله نمیکنند رشـک نـمیبرد. چـهار خط آخر این شعر بسیار بهیادماندنی است و اغلب در کتابهای ادبی مـورد اشاره قـرار میگیرد. باوجود این تردید دارم که به مفهوم آن کاملاً توجه میشود.
من در درستی آنچه اتفاق میافتد تردید نـدارم
و در لحـظههای سـرشار از غم و اندوه آن را حس میکنم
عاشق شدن و از دست رفتن
بهتر از هرگز عاشق نـشدن اسـت.
مـن ضمن تأیید این نقطهنظر یادآور میشوم که تنیسون تنها درباره روابط عاشقانه ننوشته اسـت.
عـمل کـردن و نتیجه نگرفتن بهتر از هرگز عمل نکردن است.
توصیه میکنم که درباره این نکته مـهم و کـلیدی اندکی بیندیشید:
«چیزی به نام شکست وجود ندارد.» شکست تنها یک قضاوت اسـت کـه مـا آن رابه عمل و رفتاری خاص نسبت میدهیم. پیشنهاد میکنم که از امروز شکست رااز قلمرو ذهـن بـیرون رانید و بهجای آن این باور را بنشانید: «شما نمیتوانیدشکست بخورید؛ تنها میتوانید با نتایجی روبـهرو شـوید.» اکـنون مهمترین پرسشی که ممکن است مطرح شود این است: «با نتایجی که بهوجود میآورید، قصد دارید چـه کنید؟»
بـهعنوان مثال فرض کنیم میخواهید بیسبال بیاموزید و یا شیرینی بپزید. در مورد بیسبال در نخستین تـمرین پس از چـندبار تـلاش نافرجام بالاخره به توپ ضربه میزنید و در مورد تهیه شیرینی، درمرتبه نخست که آن را از فر درمیآورید با تـودهای از خـردهنان درهمریخته روبهرو میشوید. در حقیقت در این دو عمل شما شکست نخوردهاید بلکه به انجام کاری مـبادرت ورزیـده و با نتیجهای روبهرو هستید. آیا در چنین شرایطی باید برچسب شکستخورده و ناکامرا به خود نسبت دهید و بـه افـراد پیرامون خود بگویید که در بیسبال و یا شیرینیپزی استعداد ندارید و آنگاه دوباره کـمبود و نـارساییهای ژنتیکی خود سخن به میان آورید، و یـا بـاید از نـتایجی که عاید کردهاید درس بیاموزید و دیگربار تلاش کنید؟ این تـنها نـکتهای است که تینسون از شماتقاضا میکند به روشنی آن را درک کنید و در تمام جنبههای زندگیتان به کار بـبرید.
طـلاق یا قطع رابطه به مـعنای شـکست در روابط نـیست، صرفاً یـک نتیجه است. پریدن در گرداب زندگی و تجربه کـردن تـلاطم آن بهتر از آن است که ازترس غرق شدن کنار بایستیم و تنها به نـظاره کـردن آن بسنده کنیم.
برای یک لحظه بـه سرشت و طبیعت بنیادی خـود بـیندیشید. هنگام طفولیت پیش از اینکه تحت تـأثیر اطـرافیان خود شرطی شوید و از ترس فرو افتادن در پرتگاه شکست، کنج عافیت اختیار کنید، ذهـن شـما برنامهریزی شده تا شیوه راه رفـتن را بـیاموزید. بـرای مدتی فقط روی زمـین دراز کشیدید. آنگاه طبیعت شما گـفت: «بـنشین» و شما نشستید. سپس طبیعت شما فرمان داد: «سینهخیزحرکت کن» و شما بهطور خودکار از فرمانش پیروی کـردید. نهایتاً ذات شماگفت: «روی پاهای خود بایست، توازن خـود را حـفظ کن و در حـالت راسـت و مـستقیم حرکت کن» و شما گـوش کردید.
در اولین تلاش زمین خوردید و به حرکت سینهخیز بازگشتید. اما طبیعتتان به شما اجازه نداد کـه بـه حرکت سینهخیز رضایت دهید. به هـمین دلیل تـرس را کـنار گـذاشتید و دیـگر بار بر روی پاهـای خـود ایستادید. اینبار هم مثل لرزانک تکان خوردید و زمین افتادید. سرانجام طبیعت شما برنده شد و توانستید راست و مستقیم راه بـروید. تـصور کنید که اگر از برنامهریزی طبیعی ذهن خود پیـروی نـمیکردید، هـنوز از مـزایای ایـستادن و حـرکت کردن بیبهره بودید و میبایستی سینهخیز زندگی میکردید. این مثال در تمام جنبههای زندگی ما مصداق دارد و تردیدی نیست که عمل کردن و مواجه شدن با نتایج نامطلوب و رشد کردن براساس آن، نسبت به مـخالفت با قوانین طبیعت و زیستن در ظلمات ترس و موهومات بهتر است. بهطورکلی ما اغلب برای سستی و بیتحرکی خود دلایل موجه و نیرومندی راجستجو میکنیم و آنگاه براساس این دستاویزهای پوچ و میان تهی ازهر تلاش و اقدام مـثبت بـازمیمانیم. امکان شکست که پنداری باطلبیش نیست ترس و تردید را دامن میزند، و هرگونه ناکامی را به بیارزشی ما نسبت میدهد.
آلفرد تینسون هشت سال پیش از مرگش به خیل نجبا واشرافزادگان پیوست و در سالهای آخـر عـمر عنوان شاعر ملی انگلستان را به خود اختصاص داد. درعینحال در جوانی پیوسته آمال و آرزوهای خو را با نیرومندی دنبال کرد و از ارتکاب اشتباه باک نداشت و همواره مشتاق عشق ورزیـدن بـود. حتی زمانی که ناکامی در رسـیدن بـه خواستههایش کاملاً محتمل و ممکن بود، عاشق شدن و حسرت نرسیدن به معشوق را، به هرگز عاشق نشدن ترجیح داد. گرچه دلتنگ و مطرود شد اما در مقابل این احساسات تلخ و نـاگوار ایـستاد و همچنان گفت: «من بـر هـیچ حالتی حسادت نمیکنم.»
این واقعیت را در ژرفای ذهن و قلبتان ثبت کنید که شما هرگز شکستنخورده و نخواهید خورد. هرگونه قضاوت ظاهری و پوچ مبنی بر احتمال شکست شما را از ورود به مسیر پرپیچ و خم زندگی بازمیدارد و نمیگذارد با چـالشها درگـیر شوید و از آن تجربه بیندوزید. بههرحال خطاها جوهره وخمیرمایه رشد و تعالی است.
من همیشه از پاسخ توماس ادیسون به گزارشگری که از او پرسید پس از بیستوپنج هزار بار تلاش برای اختراع باطری و شکست در ایـن زمـینه چه احساسی دارد، لذت بـردهام. ادیسون پاسخ داد: «شکست؟ شکست نخوردهام. من اکنون بیستوپنج هزار روش را برای نساختن باطری میدانم.»
غالب مردم از تجریه و تحلیل پیروزیهایشان غافلند و صرفاً تـحت تأثیرشکستهایشان به تفکر اعمال و رفتارشان میپردازند. هرگاه سراپا مشتاق هدفی باشید و اعـتقاد کـامل داشـته باشید که به انجامش قادرید و از ارتکاب خطا ترس به دل راه ندهید، خواسته شما نمیتواند از تحقق باز ایستد.
رهنمودهای زیـر شـما را در بهکارگیری درسهای نهفته در شعر کلاسیک تینسون یاری میکند:
-از بهکارگیری واژه «شکست» درباره خود و هر فـرد دیـگر جـدا اجتناب کنید. به خود یادآور شوید که اگر کارها بر طبق برنامه پیش نرفت و اوضاع بـر وفق مراد نبود، شکست نخوردهاید، صرفاً با یک نتیجه روبهرو هستید.
-آنگاه این پرسـش فوقالعاده مؤثر را با خـود در مـیان بگذارید: «با نتایجی که بهدست آوردهام قصد دارم چه بکنم؟» بهجای اینکه از پیامدهای نامطلوب رنجش به دل گیرید، نسبت به درسهایی که آموختهاید شاکر و سپاسگذار باشید.
-به مجرد اینکه دیگران کلمه «شکستخورده» را در مورد شما بهکاربردند، بـا آرامی و متانت گفته آنان را اصلاح کنید و بگویید: «من امروز شکست نخوردهام، بلکه شیوه دیگری را برای پختن شیرینی میدانم.»
-کارها و فعالیتهایی را که پیش از این از عهده آن برنیامدهاید و یا استعدادکمی نسبت به آن نشان دادهاید دنـبال کـنید. از قدم برداشتن در قلمرو مجهول و ناشناختهای که تضمینی بر آن نیست نهراسید. راه گریز از ترس و شکست، رویارویی و به مضحکه گرفتن آن است و نه از خودباختگی در برخورد با نخستین پیامدهای آن. بنابراین وقتی نیروی مخالفی در باطنتان زمـزمه میکند کـه: «نه این غیرممکن است.» این دشمن لانه کرده در ضمیر باطن رااز قلمرو ذهن بیرون رانید و افکار شجاعانه و مثبت را بهجای آن بنشانید.
این نوشتهها را هم بخوانید