پدیدهای ناخوشایند به نام نازپروردگی کودکان
کودکان امروز به خاطر برخوردار بودن از حداکثر مواهب زندگی، رفته رفته به انـسانهایی لوس، نـازپرورده و از خودراضی تبدیل میشوند. به نظر برخی از روانشناسان، این روزها، شمار کودکان ثروتمند و در عین حال تـهیدست، رو به فزونی نهاده است. این گونه کودکان هیچ چهره اجتماعی مثبتی ندارند و از کـمبود ارتباط با دیگر هـمسن و سـالان خود رنج میبرند. در حال حاضر، والدین و دستاندرکاران امور تعلیم و تربیت، در اندیشه یافتن راهحلهایی برای جلوگیری از افتادن کودکان به دام نازپروردگی هستند.
این روزها دیدن صحنههایی از قبیل بستن بند کفش پسری ده دوازده ساله تـوسط مادر پنجاه سالهاش پدیدهای نادر نیست. این مادران به گونهای عمل میکنند که گویا کنیز فرزندان خود هستند، آن هم برای همیشه. آن چه در ابتدا پدران و مادران را تا این حد در خدمت فرزندانشان قـرار مـیدهد، چیزی نیست جز شیرینی ذاتی بچهها؛ اما خیلی زود، والدین به این امر پی میبرند که بچههای آنها به انسانهایی بیدست و پا تبدیل شدهاند، زیرا تا کنون همه کارها را پدر و مادر برای آنها انـجام دادهاند.
خانم پترا زگر که گزارش مستندی درباره مشکلات تربیتی و فرهنگی کودکان تهیه کرده است، خود شاهد بوده است که چگونه یک پسر شیرین چهار ساله، در یک لحظه از یک فـرشته بـه یک پسرک شرور تبدیل شد. ماتیاس کوچولو در یک چشم به هم زدن، پای مادرش را با تمام قدرت گاز گرفت، اما آن چه موجب نگرانی خانم زگر شد، گاز گرفتن ماتیاس نبود، بـلکه واکـنش مـادر او بود. مادر ماتیاس کوچولو بـه جـای عـصبانی شدن به گونهای پسرش را نگاه میکرد که گویی با چشمانش او را تحسین میکند و پیش خودش میگوید: «کوچولوی مامان، تو یک پسر خـشن شـدهای»! خـانم زگر از خود میپرسد اگر این کوچولو بزرگ شـود، آیـا انتظار ندارد در مقابل خشونت، با تمجید دیگران روبرو شود؟ زیرا پس از گذشت دوران کودکی، نازپروردگی پیامدهای ناهنجار خود را نمایان میسازد. بـه عـنوان مـثال یک پسر نوزده ساله که در دوران کودکی خود در ناز و نعمت بـه سر برده است، چنان چه با شرایط بد اقتصادی روبهرو شود، قادر نخواهد بود در مقابل آن ایستادگی کند و از ایـن روسـت کـه موارد بیشماری را میبینیم که حتی از پذیرفتن شغل نیز سر باز مـیزنند.
هـیچ کس، با کسانی که به بیماری نازپروردگی و عادت به آن در بزرگسالی روبرو هستند، احساس همدردی نمیکند، بـلکه چـنین افـرادی تنها موجبات خنده دیگران را فراهم میآورند.
مدونا خواننده معروف حتی به هـنگام شـستشوی اتـومبیل، دختر سه سالهاش را به کار میگیرد. زیرا او به این امر پی برده است که چـه خـطراتی در خـانوادههای متمول در کمین کودکان است. از این رو او میخواهد دخترش را با گوشههایی از زندگی واقعی آشنا سازد.
هـمچنین هـمسر یکی از غولهای معروف رسانهای جهان که یک پزشک است و مدتی در هر سال در یـک ایـستگاه پزشـکی در شهر کلکته به ارائه خدمات بهداشتی و پزشکی به تهیدستان میپردازد، کودکانش را به همراه خـود مـیبرد. او میگوید: «من باید به فرزندان خود نشان دهم که ما باید گاهی اوقـات، انـتظارات خـود را محدود کنیم».
البته این کار بسیار سادهای است که نازپروردگی را تنها مشکل خانوادههای ثروتمند و سـرشناس قـلمداد کرده و از دست کودکان نازپرورده که قادر نیستند خود را با شرایط اجتماعی در مـیان هـمسالان خـود، وفق دهند، عصبانی شویم، ولی این چاره مشکل نیست.
در ساعات آرام شبانگاهی، هنگامی که کودکان بزرگ و کـوچک در بـستر خـفتهاند، هیچ چیز در نظر والدین بدیهیتر از این نیست که باید برای فرزندان خـود حـد و مرزی قائل شده و در عین حال به آنها توجه نمایند و همچنین آنها را با واقعیات زندگی آشنا سـازند، امـا واقعیت به گونهای دیگر است. ترویجدهندگان مد، تلویزیون و صنایع اسباببازی سازی، هـمواره بـه دنبال جذب مشتریان کوچولوی خود هستند. ایـن کـار آن قـدر زود هنگام صورت میگیرد که هیچکس قادر نـیست پیـش از آن فرزندانش را آماده سازد.
چاره چیست، هنگامی که انواع گوناگون اسباببازیها، برنامههای تـلویزیونی و بـرنامههای تفریحی با اولین زبان جـهانی دورانـ کودکی ـ یـعنی هـمان اصـطلاحات شناخته شده در میان کودکان نظیر آه یـا اوه فرزندان کوچولوی ما را در مقابل صفحههای تلویزیون میخکوب میکنند؟
آلبرت وونش کارشناس امور تـربیتی و مـدیر اداره جوانان کاتولیک در شهر نویس، اخیراً کـتابی تحت عنوان «دامهای نـازپروردگی» بـه رشته تحریر در آورده است. بـه اعـتقاد نویسنده، والدین و کودکان با هم، در این دام گرفتار میآیند. رفاه اجتماعی، پیشرفت سریع تـکنولوژیهای جـدید و فرهنگ کودکپرستی، همه و همه از جـمله عـواملی اسـت که موجبات نـگرانی والدیـن را فراهم کرده است. عـده بـسیاری از دستاندرکاران تعلیم و تربیت خود را در برخورد با مشکلات کنونی در ارتباط با تربیت نسل جدید نـاتوان مـیبینند. آنها این احساس را دارند که هـمواره مـرتکب اشتباه مـیشوند، حـتی اگـر درستترین کار را در راستای تـربیت کودکان انجام دهند.
دو عامل فشار ناشی از مصرفگرایی و تروریسم بازار، بیش از هر چیز دیگری والدین و کـودکان را تـحت فشار قرار داده است. میشاییل گرونر و فـولکار مـالیتسکی، دو روانـشناس هـامبورگی، بـر این اعتقاد هـستند کـه امروزه اجبار به همرنگ شدن با جامعه از هر زمان دیگری بیشتر است. بنابراین کودکان و نوجوانان مـیبینند اگـر تـلفن همراه مناسبی نداشته باشند یا لباسهایشان بـرازنده نـباشد، مـمکن اسـت از سـوی هـمسالان خود طرد شوند. برای همین است که آنها پدران و مادران خود را تحت فشار قرار میدهند تا تمام امکانات لازم برای حضور در جامعه امروزی را برایشان فراهم آورند.
بر اساس تحقیقات و نظرسنجیهایی کـه در آلمان صورت گرفته است، روز به روز بر تمایل کودکان و نوجوانان به مصرف هر چه بیشتر افزوده میشود. به طوری که 56 درصد از سؤالشوندگان اظهار داشتهاند که از خرید لذت میبرند و به راحتی پول خرج مـیکنند. در سـال جاری، مجموع پول توجیبی بچههای شش تا چهارده سال آلمانی بالغ بر 2.5 میلیارد مارک بوده است. در حالی که این رقم در سال 1997 تنها 9.3 میلیارد مارک بود.
این در حالی است که کـودکان امـروزی در مقایسه با قبل، خیلی بیشتر از مظاهر تکنولوژیهای جدید و پیشرفتهای رایانهای استفاده میکنند. از حدود 7.3 میلیون نوجوان چهارده تا هفده ساله آلمانی 62 درصد دارای یک دسـتگاه تـلویزیون، بیش از نیمی از آنها یک دسـتگاه «هـای فای» و بیش از یک سوم آنها ضبط و پخش ویدیویی دارند. یک پنجم از نوجوانان ده تا سیزده ساله آلمانی دارای رایانه شخصی هستند. کودکانی که از چنین امـکاناتی بـرخوردار هستند، بیش از دیگران در خـطر گـرفتار شدن در دام «نازپروردگی» قرار دارند. ظاهراً والدین نمیدانند که با این کارها چه آینده خطرناکی برای فرزندان خود رقم میزنند. آنها تصور میکنند که باید تمام امکانات مورد نیاز کوچولوهایشان را فـراهم کـنند و به جنبههای دیگر قضیه کاری ندارند.
آقای گرونر میگوید: کودکانی که از تمام مواهب زندگی برخوردار بودهاند، از نظر روانی شخصیت تکامل یافتهای ندارند و قادر به غلبه بر مشکلات در آینده نخواهند بـود. بـرخی از کودکان و نـوجوانان نیز به سبب آن که مدت زیادی از وقت خود را پای رایانههای خود سپری میکنند، از نظر رفتاری، شخصیت ناقصی دارنـد. در واقع، به زحمت میتوان تفاوت میان ناز پروردن کودکان با تأمین نـیازهای واقـعی آنـها را درک کرد. در این شرایط، کودکان و نوجوانان به دنبال داشتن امکاناتی خاص برای حفظ ظاهر در جامعه هستند.
بـه گـفته روانشناسان سطحینگری و نگاه به ظاهر افراد، به فرهنگی فراگیر در میان نوجوانان تبدیل شـده اسـت. جـامعه ما دیگر جامعهای نیست که در آن مهارتها و لیاقت افراد در درجه اول اهمیت قرار داشته باشد، بلکه آن چـه بسیار مهمتر مینماید، ظاهر افراد است. بیدلیل نیست که تفاوتهای عمدهای را در آرزوهای نـوجوانان در مورد شغل آینده در مـقایسه بـا نسلهای قبلی شاهد هستیم. امروزه بسیاری از کودکان و نوجوانان مایلند که در آینده، صاحب آژانس مد یا مجری تلویزیون باشند. همچنین بسیاری از دختران جوان دوست دارند، روزی به عنوان مدل در صحنه حاضر شوند. چـنین مشاغلی چندان نیازمند توانایی ذهنی و کار فکری نیستند و در عوض از طریق پرداختن به آنها میتوان پول قابل توجهی به دست آورد و علاوه بر این، در تلویزیون نیز ظاهر شد. دستیابی به موفقیتهای بزرگ در کوتاه مـدت و بـدون تحمل کمترین زحمتی، به ایدهآل بسیاری از نوجوانان تبدیل شده است. اگر میتوان از طریق شرکت در یک برنامه تلویزیونی در کوتاهترین زمان ممکن به محبوبیت رسید، پس چرا باید به خود زحمت بدهیم؟
چرا بـاید در انـدیشه بالا بردن تواناییها و مهارتهای شغلی خود باشیم، در حالی که این روزها در مسابقههای تلویزیونی در قبال پاسخ دادن به چند سؤال پیش پا افتاده، حدود 250 هزار مارک جایزه میدهند؟ حتی در برخی موارد جایزههای چـنین مـسابقاتی به چندین میلیون مارک بالغ میشود. ارائه چنین دیدگاهی از سوی تلویزیون، موجب میشود که انگیزه برای تلاش و کوشش در میان نوجوانان از بین برود.
بسیاری از کارشناسان، آینده تاریکی را پیشبینی میکنند. دیـان ارنـزافت روانـشناس کودک از ایالات متحده میگوید: «کـودکان امـروزی هـمه چیز به دست میآورند، اما آن چه که واقعاً بدان نیاز دارند، به آنها داده نمیشود.»
سبک تربیتی در یک «جامعه تازه به دوران رسـیده»، بـراساس اصـل تأمین زودهنگامِ تمام نیازهای مادی و مصرفی کودکان و نـوجوانان اسـتوار است. خانوادههای تازه به دوران رسیده در این زمینه با هم مسابقه میدهند. این در حالی است که به اعتقاد کارشناس امـور تـربیتی، کـودکان آرزوهای محافظه کارانهتری دارند. آنها در طی تعطیلات، نیاز چندانی بـه گردش یا رفتن به مسافرتهای پرخرج ندارند، بلکه آنها به نور خورشید، ماسه و سواحل زیبا نیازدارند و چه بـهتر کـه هـمواره آنها را به همان مکان قبلی ببریم. زیرا بدین ترتیب کودکان مـا مـیتوانند محل را به خوبی شناخته و دوستان قبلی خود را ببینند.
یک روانشناس کودک معتقد است که این روزهـا شـمار کـودکان ثروتمند و در عین حال تهیدست رو به فزونی نهاده است. به اعتقاد این روانـشناس، ایـن گـونه کودکان هیچ چهره اجتماعی مثبتی ندارند و از کمبود ارتباط با دیگر همسن و سالان خود رنـج مـیبرند؛ آنـها همواره ناراضی هستند. آقای گرونر روانشناس آلمانی میگوید: «رفته رفته بر شمار پدران و مـادرانی کـه قادرند تمام نیازهای مادی کودکان خود را برآورده کنند، افزوده میشود و این عامل مـوجب مـیشود کـه روند نازپروردگی کودکان تشدید شود. در نتیجه تربیت نسل جدید مسیر تازهای یافته است و آن هـم در جـهت تأمین تمام نیازهای رنگارنگ کوچولوها است.»
پدر و مادرانی که صرفاً در جهت تأمین نیازهای مـادی کـودکان خـود میکوشند، حتی به هنگام روبرو شدن با مسائل و نیازهای غیرمادی نیز براساس یک شعار بـسیار سـاده عمل میکنند: به اعتقاد آنها «فراوانی، فراوانی میآورد». آنها این اصل را در عـرصه مسائل فـرهنگی و عاطفی نیز به کار میبرند. فرستادن کودکان به کلاسهای آموزشی متعدد ورزشی، فرهنگی، علمی و… از جـمله عـادات پدران و مـادرانی است که برای موفقیت کودکان خود اهمیت بیشتری قائل میشوند.
الکساندر سـازلند نائل، کارشناس اسکاتلندی تعلیم و تربیت در یکی از کتابهای خود توصیه بسیار سادهای را برای روبرو شدن با کودکان ارائه مـیکند. او میگوید باید کودکان را دوست داشت، آنها را پذیرفت و جدی گرفت. هرگز نباید آنـها را تـنبیه کرد و باید زمینه رشد شخصیتی آنها را فـراهم کـرد. اگـر با کودکان چنین برخورد کنیم، خود آنـها اصـول اساسی مورد نیاز برای یک همزیستی هماهنگ و به دور از تشنج را فرا خواهند گرفت. آقـای نائل این فرایند را «خود قانونمند کـردن» مـیخواند، اما مـتأسفانه شـخصیتی کـه بدین ترتیب شکل میگیرد، معمولاً بـا انـتظارات والدین و متصدیان تعلیم و تربیت همخوانی ندارد.
یکی از دستاوردهای نسل انقلابیِ دهه شـصت، ارائه شیوههای جدیدی در تعلیم و تربیت بود. در آن سـالها بحث درباره شیوههای تـربیت کـودکان به بحثی علنی و بسیار مـطرح تـبدیل شده بود. در حالی که امروزه اغلب والدین ترجیح میدهند نحوه تربیت کوچولوهای خـود را بـه عنوان مسألهای شخصی تلقی کـنند. آقـای گـرونر میگوید، هر چـند بـرخی از والدین در زمینه تعلیم و تـربیت کـودکان خود فعال هستند، ولی عده بسیاری از آنها حتی به خود این زحمت را نمیدهند که اطـلاعات لازم را در ایـن زمینه از منابع گوناگون جمعآوری کرده و بـا دیـگران، به تـبادل اطـلاعات و تـجربیات بپردازند.
برخی از والدین مـغرور هیچ کاری ندارند، جز این که تمام حواس خود را متوجه فرزندان عزیزشان بکنند. آنها هـیچ خـواسته مشخصی از کودکان خود ندارند و صرفاً بـه تـمجید از آنـها مـیپردازند و آنـها را انسانهایی منحصر بـه فـرد تلقی میکنند. چنین کودکانی در مدرسه و کوچه و خیابان، به محض روبرو شدن با کوچکترین مشکلی، فوراً بـه سـراغ مـعلمان یا پدر و مادر خود میروند و نزد آنها شـکایت مـیکنند. والدیـن آنـها نـیز مـدام به مدرسه میروند تا نسبت به نحوه رفتار با کودکان دلبندشان توسط سایر دانشآموزان اعتراض کنند.
پدیده نازپروردگی در این مورد به حمایت بیش از حد از کودکان مربوط مـیشود. آقای گرونر بر این باور است که بروز درگیری و دعوا میان دانشآموزان در راه مدرسه یا خانه، امری عادی است و نباید موجب نگرانی والدین شود. این روزها شاهد پدیدهای عادی در اغلب مـناطق شـهری هستیم و آن این که بسیاری از والدین با اتومبیل شخصی، کودکانشان را به مدرسه میبرند و در پایان روز نیز آنها را با اتومبیل به خانه باز میگردانند. این کار مثل آن است که بخواهیم از روبرو شـدن فـرزندانمان با جهان واقعی جلوگیری کنیم. در اغلب موارد، این سرویس رفت و برگشت برای دانشآموزان بزرگتر نیز وجود دارد و بدین ترتیب رشد تواناییهای اجتماعی در میان نـوجوانان مـحدود میشود. دانشآموزانی که در منزل بـا پدیـده نازپروردگی روبرو هستند، در مدرسه نیز به قوانین و مقررات تن نمیدهند؛ زیرا آنها هر خواستهای را به منزله نوعی فشار غیرعادی و ستم در حق خود میپندارند؛ چـرا کـه در خانه از آنان هیچ چـیز نـمیخواهند. حتی در برخی موارد مشاهده میشود که چنین دانشآموزانی، همکلاسیهای زرنگ خود را تحت فشار قرار میدهند. در واقع، انگیزه آنها از دست یازیدن به چنین کاری به قرار زیر است: «تو با ایـن کـارها سطح انتظارات را بالا میبری، در این شرایط ما بیشتر از پیش، از جانب معلم تحت فشار قرار میگیریم. اگر جلوی خودت را نگیری با مشکل روبرو خواهی شد.»
یکی دیگر از عواملی که موجب شـده اسـت در جامعه امـروز توجه فراوانی به کودکان مبذول شود، کاسته شدن از میزان زاد و ولد است. اکنون دیگر کودکان، کالایی طلایی هستند؛ در حـالی که در گذشته خانوادهها معمولاً فرزندان متعددی داشتند. به طوری که حـتی در بـرخی مـوارد، کودکان در مقابل والدین با هم متحد میشدند. ولی امروزه اغلب خانوادهها یک بچه بیشتر ندارند. در چنین شرایطی، هـمه چـیز حول محور کوچولوی عزیز دور میزند.
یکی دیگر از تمایلاتی که این روزها در خانوادههای مـتمول رو بـه فـزونی دارد، صاحب فرزند شدن در سنین بالاست. در چنین شرایطی، کودکان بسیار بیشتر مورد توجه قرار میگیرند. زیـرا در این میان، تمام رؤیاهای پدر و مادر، تنها این کودکان هستند که به واقعیت پیـوستهاند. در چنین خانوادههایی، روابط مـیان والدیـن و فرزندان روابطی کنترل شده است. والدین اهمیت فراوانی برای مشکلات و مسائل فرزندان خود در مدرسه قائل هستند و به اصطلاح، یک آن آنها را به حال خود رها نمیکنند. علاوه بر عوامل اجتماعی و طبقه اجـتماعی والدین، یک عامل بسیار مهم در نازپروردگی کودکان تأثیر مستقیم دارد و آن نوع رابطه میان پدر و مادر است. در خانوادههایی که پدر و مادر روابط پرتشنجی دارند، به زحمت میتوان با پدیده نازپروردگی کودکان مقابله کرد. پدر و مادری کـه از هـم جدا شدهاند، برای فراموش کردن گذشته پر رنج خود، توجه بیشتری به کودکان مبذول میدارند و گاه و بیگاه آنها را مورد لطف قرار میدهند! در حالی که در چنین مواردی کودکان اصولاً نیازهای متفاوتی دارنـد و اغـلب آنها تحت تأثیر پیامدهای منفی بر هم ریختن محیط خانوادگی هستند.
در هر حال، صرف نظر از وضعیت خانوادگی پدر و مادر، آن چه بیشتر موجبات نگرانی کارشناسان را فراهم کرده است، نوعی رابـطه مـیان کودکان و والدین است که روز به روز مشکلسازتر از پیش میشود. اصولاً والدین بسیار بیشتر از گذشته در زندگی خصوصی کودکان خود دخالت میکنند. چنین کودکانی، هیچ گاه نمیتوانند به تنهایی با مشکلات خـود روبـرو شـده و به حل و فصل آنها بـپردازند. ایـن حـمایتِ بیش از حد از کودکان در نهایت ممکن است موجب گوشهگیری آنها شده یا اعتماد به نفس را از ایشان سلب کند. همچنین عصبانیت و پرخاشگری از جـمله واکـنشهای احـتمالی کودکان در قبال این رویکرد والدین محسوب میشود. بـیسبب نـیست که رفته رفته بر شمار بزهکاران جوان و نوجوان افزوده میشود. تنها در جمهوری فدرال آلمان شمار بزهکاران زیر چهارده سـال از سـال 1993 تـا 1998 حدود یکصد و پنجاه هزار نفر افزایش را نشان میدهد.
آقای اولیـور زینر کارخانهدار معروف و جوان آلمانی که هم اکنون بیش از 160 کارمند دارد، میگوید: «این جامعه است که کودکان را تربیت مـیکند، نـه پدر و مـادر». منظور او از این سخن، تجربیاتی است که درباره نابسامانیهای اجتماعی در طی سـالها فـعالیت به عنوان مشاور در زمینه مواد مخدر کسب کرده است. او با کمک این تجربیات توانسته در سن سـی و یـک سـالگی به مدیر و کارخانهداری موفق تبدیل شود. برخی دیگر از کارشناسان روانشناسی نیز بـر ایـن عـقیده هستند که نمیتوان فرد را برای تبدیل شدن به یک کارخانهدار تربیت کرد؛ بلکه بـاید خـود او بـا استفاده از موقعیتهای پیش آمده، راه موفقیت را بیابد. یکی از پیشتازان عصر اینترنت در آلمان که بیست و هـفت سـال بیشتر ندارد، میگوید لازمه دستیابی به موفقیت، داشتن برخی ویژگیهای ژنتیک است.
هـر دو مـدیر مـوفق مزبور در یک ویژگی با هم اشتراک دارند و آن این که هر دوی آنها تحت شـرایط نسبتاً سختی تربیت شدهاند و به هیچ رو در دوران کودکی نازپرورده نبودند. توجه به چنین سرگذشتهایی کـه در نـهایت، مـوجبات موفقیت فرد را فراهم آورده است، باعث میشود که به خروج از دام نازپروردگی در میان جوانان و نوجوانان امیدوار شـویم. البـته نباید تصور کرد که بازگشت به شیوههای خشن تربیتی چارهساز است و لزوماً بـه مـوفقیت منتهی میشود، بلکه بهتر آن است که با درک واقعی کودکان با احتیاط بیشتری با آنها بـرخورد کـنیم، بـه گونهای که شخصیت آنها در فضایی مناسب شکل گرفته و راه مقابله با مشکلات مـوجود در زنـدگی را به آنها بیاموزیم.
منبع: اشپیگل، 14 اوت 2000 (24/5/79)
شماره 6 مجله سیاحت غرب