هنگام تماشای فیلم و سریال، فراتر از پوستهها را ببینید- تابو، یک سریال پرخشونت و سرگرمکننده یا سریالی در نقد امپریالیسم؟
عادت همیشگی من موقع دیدن فیلمها و سریالها این است که سعی میکنم روی برخی از حواشی و مطالبی که به صورت گذرا در آنها بیان میشوند، تمرکز کنم. حتی گاهی خودم در عالم خیال، تصور میکنم که اگر قرار بود کارگردان بیشتر روی این جنبههای مهم تمرکز کند، چه محصولی را میتوانست ارائه بدهد. گاهی هم «مصادره به مطلوب» میکنم، از نارساییهای محصول فرهنگی صرفنظر میکنم و روی جنبههای دوستداشتنی آن تمرکز میکنم.
امروز در گاردین مطلب جالبی در مورد سریال تابو خواندم، مطلبی که شاید دستهای از شما که دقیقتر میبینید هم تا حدودی به آن رسیده باشید.
مطلب گاردین، مطلب جالبی است و از این دید، تابو چیزی بیش از یک محصول سرگرمکننده است و بسیار فرارتر از آن، بیانگر آشفتگیهای دنیای امروز ما و کشمکش ما با سرمایهداری لجامگسیخته است.
ماه پیش اتفاق مهمی رخ داد: نخستین قطار مستقیم از چین به انگلیس رسید. این بخشی از راه ابریشم جدید چین است و به این ترتیب تنها در عرض 17 روز، «نسیم شرقی» میتواند با گذر از 10 کشور، به غرب برسد.
در شرایطی که دنیا بعد از روی کار آمدن دونالد ترامپ، نگران است، ما در حال تجربه عمیقترین تغییرات ژئوپلتیک از زمان سقوط دیوار برلین هستیم.
دنیای امروز دنیایی است که در آن یک تماس تلفنی یا توییت ترامپ میتواند باعث تنشهای جدی با چین یا استرالیا بشود، به عبارتی در دنیای امروز همه چیز تنگاتنگتر شده و همین امر مفسران سیاسی را نگران میکند.
دنیای امروز دنیای بحرانها است، طوری که در مقام مقایسه دو سه دهه قبلی، از دید ما بسبار امنتر و باثباتتر از دنیای امروز به نظر میرسد. به مسائل دنیا امروز دقت کنید: برکسیت (جدایی بریتانیا از اتحادیه اروپا، مسائل روسیه و ترکیه، بحران پناهجویان، تلاش برای برپایی دیوارها و قفسهای جدید، تروریسم از پاریس تا بغداد.
گویی دنیا شبیه یک بازی جنگی یا شبیه دنیا سریال گیم آور ترونز شده که در آن هر لحظه امکان دارد، افراد شایسته و آنها که دل به آنها بستهایم، سقوط کنند و زمختترین و غیرقابلتحملترینها به ناگاه صعود کنند.
با داشتن چنین زمینهای، باید به سریال تابو به صورت متفاوتی نگاه کنیم: در این سریال تقلای جیمز دلینی را میبینیم. او بعد از 10 سال، در سال 1814، از آفریقا به لندن بازگشته و سعی دارد به واسطه یک زمین کوچک که در موقعیت استراتژیکی در امریکا قرار گرفته، تعادل را بر هم بزند و با بازی ماهرانه با کمپانی هند شرقی، مقام سلطنت انگلیس و آمریکاییها، به هدف خود برسد.
همین دلینی، سابقا برای کمپانی بدنام هند شرقی کار میکرده، شرکتی که ما هم در تاریخمان نظر خوشی به آن نداریم، شرکتی که در زمان خودش، ارتش خاص خود را را داشت و 200 هزار نفر جیرهخور آن بودند.
این دیالوگ کلیدی از زبان جیمز دلینی را به یاد بیاورید:
«من میدانم که تا چه حد شما شیطانی هستید، به خاطر اینکه خودم جزئی از آن بودم.»
این جمله در دنیای امروز، دقیقا همان چیزی است که میتواند با ظاهری دیگر از زبان ادوارد اسنودن یا چلسی منینگ هم شنیده شود.
کشتار، خشونت و روابط غیراخلاقی سریال، شاید از نظر عدهای، محور اصلی سریال باشند، اما تابو واقعا بیانگر چیز دیگری است.
خود تام هاردی که بازیگر شخصیت جیمز دلینی است، میگوید که در واقع جیمز، الهامگرفته از شخصیت مارلو در رمان معروف دل تاریکی ژوزف کنراد است. ترجمه صالح حسینی از این رمان، در ایران توسط انتشارات نیلوفر چاپ شده است. مانند دلینی، مارلو هم مشتاق تجارت و سیاحت آفریقا است و هنگامی که به اروپای متمدن بازمیگردد، برخوردی تحقیرآمیز با آن دارد. (خرید این کتاب) (مشهورترین اقتباس از این رمان، اینک آخر الزمان فورد کاپولا با بازی مارلون براندو است. البته با داستانی تغییریافته)
اگر برای رمان قلب تاریکی، تنها یک درس بتوانیم متصور بشویم، این است که استعمار تنها فلاکت را برای کشورهای فقیر، در بر ندارد، بلکه آثار این فلاکت به مانند یک بومرنگ به کشورهای توسعهیافته برمیگردد و در قالب نابرابری طبقاتی تظاهر پیدا میکنند.
تابو به خوبی و زیبایی، لندن اوایل قرن نوزدهم و روح امپریالیسم آن را به تصویر میکشد. این سریال کنتراست زیاد بین اتاقهای کمپانی هند شرقی و کاخ مجلل شاه را با زندگی عامه مردمی که در لجن و غبار، میلولند، نمایش میدهد و در عین حال نشان میدهد که واقعا تفاوت اندکی از نظر اخلاقی بین افراد ظاهرا متمدن و وحشیها وجود دارد: شاه انگلیس مانند خوک غذا میخورد و کمپانی هند شرقی برای رسیدن به قلمروهای جدید حاضر است از هر روشی استفاده کند و هر کسی را بکشد و ترتیب تجاوز و شکنجه به هر شخصی را بدهد.
امسآل مصادف است با صدمین سالگرد انقلاب روسیه. تابو بیانگر روح اثر کلاسیک لنین است: امپریالیسم(به مثابه بالاترین مرحله سرمایه داری).
لنین این کتاب را در زوریخ در میانه جنگ جهانی اول در سال 1916، اندکی قبل از بازگشت به روسیه نوشت. او عقیده داشت که اقتصاد (امپریالیسم) -و نه ملیگرایی- است که ستون اصلی رخ دادن جنگ جهانی اول بوده است. حالا این امر در زمانه ترامپ و برکسیت هم تا حدود زیادی، محقق شده است.
همان طور که در سریال تابو، کمپانی هند شرقی و مقام سلطنت در بازههایی در تقابل با هم بودند و سعی در یک بازی ظریف داشتند، در دنیای امروز هم بین رهبرهای کاریزماتیک ملیگرا و کاپیتالیسم بینالمللی، تقابلها و تعاملهایی قابل مشاهده است، اما هر دوی اینها در واقع دو روی یک سکه هستند. ما از یک سو موضعگیریهایی جنجالی رهبرانی مانند ولادیمیر پوتین، دونالد ترامپ، اردوغان، ویکتور اوربان، نایجل فاراژ، مارین لو پن و از سوی دیگر تقابل منافع شرکتهای بزرگ را میبینیم.
به عبارتی همان روابط، تعامل و تقابلهای مقام سلطنت و شرکتهای بزرگ، اکنون به صورت نوینی در تقابل رهبران سیاسی و شرکت بینالمللی مشاهده میشود. دیروز شرکتهای بزرگ در پی تصاحب قلمروهای شرقی بودند و اکنون ایلان ماسک، رؤیای ایجاد یک کلونی انسانی در مریخ را دارد یا اینکه پیتر تیل در صدد ایجاد یک انحصار و مونوپُلی در زمینه کلاندادهها و نظارت است. دیروز دستیابی به منایع انرژی سنتی مهم بود و این روزها، صحبت از شهرهای هوشمند میشود.
دست آخر اینکه آنچه تابو در آن موفق بوده، فقط به تصویر کشیدن ریشههای امپرالیسم کنونی نبوده، بلکه نمایش پیامدهای آن هم بوده است: دنیای غرق در خونی تام هاردی، این روزها اصلا تخیلی نیست.
خرت ویلتز را فراموش کردی که به نظرم از همه اونایی که نام بردی خطرناک تر هست
امپریالیسم آدم ها رو آدم خوار کرد.
من میدانم که تا چه حد شما شیطانی هستید، به خاطر اینکه خودم جزئی از آن بودم. این جمله فوق العادست.
بسیار عالی نوشتید.خیلی لذت بردم.
واقعا سریال تاثیرگذاری بود اگرچه آخرش معلوم نشد هدفشون از جنبه های ماورالطبیعه چی بود و پایانی اکشن و واقع گرایانه داشت.