کتابهایی که دنیا را تغییر دادند- قسمت اول: کلبه عمو تام
اولین خاطره من از کتاب کلبه عمو تام که البته در دهههای قبل به صورت کلبه عمو توم ترجمه شده بود، برمیگردد به سالهای دوران کودکی. در آن زمان که همزمان به دوران جنگ ایران و عراق بود، روزهای جمعه قبل از آغاز پخش برنامه کودک از شبکه یک در ساعت 14، بخش عربی تلویزیون برنامه پخش میکرد.
در یکی از این برنامهها که در مورد تاریخ توأم با نژادپرستی آمریکا بود، گزیدههای از فیلم کلبه عمو تام پخش شد که البته صحنههایی توأم با خوشنت زیاد بود، اما را کنجکاو کرد ببینم که اسم فیلم چیست و از آنجا بود که اولین بار نام کتاب کلبه عمو تام را شنیدم.
کلبه عمو تام بیشک یک کتاب کلاسیک تأثیرگذار است. در اینجا معرفی مفصلی از آن را از یکی از کتابهای انتشارات جیبی برای شما میآورم. البته تصور میکنم باید سر فرصت پست مفصلی به تأثیرگذاری همین انتشارات جیبی هم در آینده نزدیک اختصاص بدهم.
تنها در یک مورد است که مخالفان و هواداران کتاب «کلبهی عموتوم» با یکدیگر توافق دارند: جملگی برآنند که این کتاب در عصر خود نفوذ و تأثیر عمیقی داشته و در افروختن آتش جنگهای داخلی آمریکا مؤثر بوده است. گروهی برآنند که این رمان «تحریف تمامقامت حقایق است که از تعصبات ضد بردگی الهام گرفته و به منظور ایجاد نفاق و دودستگی طرحریزی شده است.» و چنانکه یک تن از استادان و نویسندگان معروف در اوایل قرن اخیر اظهارنظر کرده است: «کلبهی عموتوم بیش از هر کتاب دیگری به دنیا صدمه زده است.»
در سوی دیگر، گروه وسیع ستایشگران «کلبهی عموتوم» جای گرفتهاند که احساساتشان در نامهای که، لانگفلو در اینباره نوشته خلاصه شده است. در این نامهی معروف، شاعر بزرگ آمریکایی رمان خانم بیچر استو را، «صرفنظر از تأثیرات اخلاقی و معنوی آن، یکی از بزرگترین پیروزیهای تاریخ ادب، به شمار آورده است. همچنین منتقدانی بودهاند که کتاب را «پیروزی واقعیت» و «فناناپذیر» دانسته و نویسنده را «بیگفتگوزنی نابغه» نامیدهاند.
آنچه مسلم است در هیچ دورانی کتابی تا این حد تناسب زمانی و مکانی نداشته و از لحاظ روحی چنین محیط مساعدی نیافته است. در آن زمان مسأله الغای نظام بردگی در آمریکا گروه کثیری را به ستیزه و مبارزه با یکدیگر برانگیخته و «قانون بردگان فراری» هم این مبارزه و کشمکش را شدیدتر ساخته بود. طرفداران الغای بردگی در مدت بیست سال احساسات ضد بردگی مردم را بهشدت برانگیخته بودند؛ در کنگرهی آمریکا بر سر این مسأله دودستگی آشتیناپذیری ایجاد شده بود؛ و کشیشان و روحانیان شمال و جنوب بر فراز منبرها به هواداری یا مخالفت برخاسته بودند و دربارهی بردهداری از انجیل آیههای موافق و مخالف میآوردند. فضای معنوی آمریکا که از روح طغیان و ستیزه اشباع شده بود، نیاز به جرقهی کوچکی داشت تا یکباره منفجر گردد و دنیایی را به لرزه درآورد. «کلبهی عموتوم» جرقه را در فضا افکند.
نهتنها زمان مستعد و آمادهی انفجار بود، بلکه محیط و توارث کسی را که بتواند جهاد بر ضد بردگی بشری را آغاز کند، بهخوبی و شایستگی پرورانیده بود.
این مجاهد، دختر یکی از بزرگترین و روحانیان قرن نوزده، لیمان بیچر و خواهر کشیشی که شور و حرارتش بیش از پدر بود، و همسر کشیش دیگری و مادر کشیشان دیگر بود. هریت بیچر استو تقریباً سرتاسر زندگی خود را در محیط کاملاً مذهبی گذراند. از اینها گذشته، آموزش مذهبی او هم شدیداً جنبهی کالونیستی داشت. از اینرو هریت که از همان اوان کودکی خود را در گیر و دار مباحثات پرحرارت مذهبی مییافت، نمیتوانست واعظ و مبلغ دینی نشود، گو اینکه بهجای منبر، قلم را برگزید. در تمام نوشتههای او، از جمله «کلبهی عموتوم»، جنبههای مذهبی زندگیش هویداست. حقیقت اینکه این شور و شوق مذهبی همواره اندیشهی او را آتشین نگاه میداشت و به بیانش فصاحت انجیلی میبخشید.
هریت به سال 1811 در لیچفیلد ، از شهرهای ایالت کانهتیکت ، زاده شد و آموزشی که در هارتفورد دید بیش از آن حدی بود که در آن زمان بر طبق سنن مرسوم حد تحصیلات او جنبهی مذهبی داشت. وی کتابخوان پرشوری بود و گذشته از کتابهای علوم الهی به آثار بایرون و سروالتراسکات دلبستگی فراوان داشت؛ و این دو سبک و شیوهی نگارش وی را متأثر ساختند.
هنگامیکه هریت چهارده ساله بود، لیمان بیچر، کشیش پرجنبوجوش و بیقرار، خانوادهی خود را از لیچفیلد به یکی از حوزههای روحانی بوستن برد. چند سال بعد پدر هریت دوباره راه سفر گرفت و سرانجام در سن سیناتی اقامت گزید. در این شهر بود که هریت تا سال 1850 ماند، آموزگار مدرسه شد، مردی به نام کالویناستو را به همسری گزید، شش بچه آورد، و گاهگاه برای مجلات داستان و قطعات کوتاه نوشت.
سالهایی که در سنسیناتی گذشت از بسیاری جهات سالهای ثمربخشی بود. این شهر که در آنسوی رودخانهی اوهایوو نزدیک یکی از بزرگترین مناطق کار زراعتی بردگان کنتاکی واقع شده بود، مرکز مباحثات و مجادلات پردامنهای بود که بر سر مسألهی بردگی در میگرفت. خیابانها پر از دستههای انبوه و خشمگین هواداران نظام بردگی بود که هر روز به روزنامهها و مراکز مخالفان حملهور میشدند و سیاهان آزاد را که زرخرید نبودند آزار میدادند. از بام تا شام نطقهای آتشینی که له و عیه بردگی ایراد میگردید در گوشه و کنار شهر شنیده میشد. سنسیناتی پناهگاه بردگانی بود که از طریق «راهآهن زیرزمینی» بهسوی شمال و کانادا، که سرزمین آزادی بهشمار میرفت، میگریختند. مدرسهی الهیات لین که پدر هریت ریاست آنرا بهعهده داشت و شوهر هریت در آن تدریس میکرد، متراکم از احساسات ضد بردگی بود و فقط به این علت که دور از شهر و در انتهای جادهای ناهموار و گلآلود قرار داشت از یورشهای مخالفان مصون مانده بود. خود لیمانبیچر در چند مورد بردههای فراری را در خانهی خود پناه و غذا داده بود. هریت مستقیماً از زبان بردگان گریزان سرگذشت خانوادههای از هم پاشیده و مظالم و شقاوتهای بردهداران و دهشت بازار بردهفروشان و دلهرههای بردهی فرای را میشنید.
تنها یک بار خانم بیچراستو توانست طرز کار بردهداری را عملاً ببیند. در ضمن سفر کوتاهی که وی در سال 1833 برای دیدن دوستان به میسویل کنتاکی کرد، چند مزرعهی بردهدار را که در یک سوی آنها سیاهان بهحالت رقتانگیزی زندگی میکردند و در سوی دیگر کاخهای موروثی اعیانی میدرخشید، به-چشم خود دید. در این سفر بود که وی تصویر مزرعهی خیالیشلبی «کلبهی عموتوم» را در ذهن نقش کرد و از جنبههای دیگر دستگاه بردهداری تصاویر ذهنی فراوانی بهخاطر سپرد. هریت از برادر خود چارلز، بازرگانی که میان شهر نیواورلئان و شهرستان ردریو رفت و آمد داشت، تصاویر زندهتر و درخشانتری به-دست آورد. چالز در هر سفر خود قصههای دلهرهانگیزی از وضع بردگان در اعماق ایالت جنوبی بازگو می-کرد. هریت وجود یکی از قهرمانان کتاب خود را به چالز مدیون است، و آن سیمونلگری است که نویسنده شخصیت وی را از روی یکی از بردهبرداران بیرهم و بیهمهچیز ساخته است که چالزوی را در یکی از قایقهای رودخانهی میسیسیپی ملاقات کرده بود.
اما هریت استو در طی سالهایی که در سنسیناتی بهسر برد بهصورت مخالف آشتیناپذیر بردگی درنیامد. شاید وی با پدر خود در این عقیده سهیم بود که کسانیکه سنگ بردگان را به سینه میزنند و خواهان لغو نظام بردگیاند «معجون فلفل و زرنیخ و روغن چراغ و زغالسنگ و باروت و سنگ آتشزنه هستند که میخواهند همهچیز را منهدم کنند.» حقیقت اینکه خانم استو بیش از آنکه مبلغ فعال الغای بردگی باشد، ناظر و تماشاچی نبردی بود که بر سر سیاهان اسیر درگیر شده بود. این وضع تا هنگامیکه وی در سال 1850 به نیوانگلند بازگشت ادامه داشت. در این سال شوهرش به مقام استادی بود وین کالج رسید و خانوادهی خود را مین منتقل ساخت.
در آن زمان سرتاسر نیوانگلند در آتش خشمی که پس از وضع «قانون بردگان فراری» زبانه کشیده بود، میسوخت. پس از آنکه در نتیجهی اجرای این قانون حوادث ناگواری در بوستون روی داد، حس بیزاری مردم نیوانگلند به غلیان آمد. در این قانون پیشبینی شده بود که بردهبرداران میتوانند سیاهان فراری را در ایالات شمالی تعقیب کنند و مأموران ایالات شمالی هم موظف هستند که در اینکار با آنان مساعدت نمایند و «اموال» از دسترفته را به ایشان بازگردانند. بالنتیجه تعداد زیادی از بردگان فراری که سالها پیش به آزادی رسیده بودند، بهوسیلهی مأموران دولتی جمعآوری گردیدند و به صاحبان پیشین خود برگردانیده شدند. این امر موجب گردید که هزاران خانواده از هم بپاشد و گروه کثیری زن و کودک بی-سرپرست شوند.
در این زمان هریت نامهای از زنبرادر خود، خانم ادواردبیچر، دریافت داشت که او درخواست میکرد «چیزی بنویسد که همگی مردم را از نکبت بردگی آگاه سازد.» در پاسخ این نامه هریت بنا بر سنن خانوادگی خود نوشت، «به یاری خدا خواهم نوشت. اگر زنده بمانم خواهم نوشت.» در همین ایام ادوارد برادر دیگر خانم استو از فراز منبر یکی از کلیساهای بوستون به حمایت از سیاهان زرخرید ندا در داد و برادر سومش هنری وارد، بردگان فراری را در کلیسای خود به حراج گذاشت تا آنان را از اسارت مجدد نجات بخشد.
نخستین صحنهی «کلبهی عموتوم» که به ذهن خانم استو رسید، صحنهی مرگ توم بود. این صحنه هنگامیکه نویسنده در کلیسای برانزویک حضور بههم رسانیده بود، به گفتهی خودش همچون پردهی نقاشی عظیمی در برابرش گشوده شد. بعدازظهر همان روز وی به اطاق خود رفت، در را از پشت بست و سعی کرد آنچه را چشم دلش در کلیسا دیده بود روی کاغذ بیاورد. آن روز کاغذ وی تمام شد، ولی او اندیشههای خود را روی کاغذ پارههای قهوهای رنگی که برای بستهبندی بهکار میرفت ثبت کرد. داستانی که آن روز به پایان رسید در کتاب اصلی فصل «شهید» نام گرفت. هریت این سرگذشت را برای فرزندان و شوهر خود خواند و همگی را شدیداً بهرقت آورد. میگویند که شوهرش پس از اتمام سرگذشت گفت، «هاتی، این صحنه اوج بحران داستانی است که به ایزابل قول دادی بنویسی. شروع کن به نوشتن و داستان را در این صحنه تمام کن، آنوقت کتاب تو کامل میشود.»
پس از چند هفته هریتاستو نامهای به گمالیل بیلی ، سردبیر هفتهنامهی ضد بردگی «نشنالایرا» که در واشنگتن منتشر میشد نوشت. بیلی هنگامیکه در سنسیناتی بود خانوادهی بیچر را میشناخت. در آن هنگام وی روزنامهی «فیلانتروپیست» را مینوشت که پس از چندی بر اثر یورش اوباشانی که هوادار بردگی بودند از میان رفت. هریتاستو در نامهی خود نوشت که مشغول طرحریزی رمانی است بهنام «کلبهی عموتوم یا مردی که شیئی بود» (عنوان دمی این کتاب بعداً تغییر یافت و «زندگی در میان تیره-بختان» نامیده شد). خانم استو در این نامه متذکر شده بود که قصد دارد رمان خود را بهصورت پاورقی در سه یا چهار شمارهی «نشنالایرا» چاپ کند. بیلی سیصد دلار بهعنوان حقالتألیف به وی پیشنهاد کرد و در ماه ژوئن 1851 «نشنالایرا» پاورقی تازهی خود را شروع کرد.
داستانی که خانم استو انتظار داشت یکماهه به پایان رسید پیاپی ادامه یافت. صحنهها، حوادث، آدمها و محاورات گوناگونی که در نتیجهی تجربیات و مطالعات گذشته در مغزش روی هم انباشته شده بود، همچون سیلی روی صفحات کاغذ سرازیر میشدند و نیروی خلاقهی تخیل و ابداع آنها را بهکار میگرفت. سرانجام پاورقی هفتگی پس از یکسال پایان یافت و نویسندهی خسته قلم بر زمین نهاد. پس از پایان کار هریتبیچر استو اصرار داشت بهدیگران بگوید که «این رمان را پروردگار نوشت. من چیزی جز قلم او نبودم.»
طرح داستانی «کلبهی عموتوم» چندان بغرنج نیست، گو اینکه آدمهای متعددی در آن شرکت دارند. در نخستین صحنهی داستان، بردهدار خیرخواهی را بهنام آقای شلبی میبینیم که برای پرداخت قروض خود میخواهد بعضی از بهترین زرخریداران خود را به آقای هیلی ، که در تجارت برده دست دارد بفروشد. عموتوم از جمله بردگانی است که قرار است به فروش برسد. در این میان دخترک دو رگهای بهنام الیزا از صحبتهای هیلی و شیلی میفهمد که کودکش هاری نیز در عداد بردههای فروختنی است. الیزا نیمهشب کودک خود را برمیدارد و پس از عبور از رودخانهی یخزدهی اوهایو به کانادا و آزادی میرسد. شوهر وی جورجهریس که در یکی زا مزارع آن نواحی کار میکند، نیز فرار میکند و به همسر و فرزند خود میپیوندد. سرانجام این خانواده پس از حوادث بسیار و گریزهای پیاپی از دام بردهگیران، به کمک کویکرها و سایر بردهدوستان به کانادا و سپس به آفریقا میرسند.
اما عموتوم به این خوشبختی نیست. برای اینکه آقای خود را آزرده نسازد از فرار خودداری میکند و بالنتیجه، از زن و فرزند دور میافتد. عموتوم در ضمن سفری که از طریق رودخانهی میسیسیپی به نیواورلئان انجام میگیرد، جان دخترک خردسالی بهنام اوا را نجات میدهد. سنکلر پدر اوا، بهعنوان حقشناسی، عموتوم را از مرد برهفروشی خریداری میکند. عموتوم یکی دو سال به خوشی در خانهی سنکلر و در مصاحبت دلپذیر اوای معصوم و همبازی سیاه پوستش توپسی ، که کودک بسیار شیطان و آتشپارهای است، بهسر میبرد. بدبختانه سنکلر در ضمن منازعهای کشته میشود و خانم کلر دستور می-دهد که توم را به بازار بردهفروشان ببرند. بردهدار بیرحم و دائمالخمری موسوم به سیمونلگری مالک و ارباب تازهی توم میگردد. علیرغم خوشرفتاری توم و کوششهایی که وی برای جلب محبت آقای بی-رحم خود میکند، لگری از او بیزار میشود و هر روز او را به باد کتک میگیرد. دو تن از زنان سیاهپوست، یعنی کاسی واملین مصمم به فرار از مزرعهی لگری میگردند و بدینمنظور مخفی میشوند. لگری به عموتوم ظنین میشود و او را متهم به معاضدت فراریان میسازد. پس از آنکه توم از دادن هرگونه خبری دربارهی مخفیشدگان امتناع میکند، ارباب سنگدل دستور میدهد آنقدر او را با شلاق بزنند که بیهوش شود. یکی دور روز بعد پسر ارباب سابق توم، جورج شلبی برای بازخریدن عموتوم میآید. اما دیر شده است. ضربات تازیانه مرگآور بوده است و توم میمیرد. جورجشلبی جوان پس از آنکه لگری را از پا درمی-آورد به مزرعهی خود بازمیگردد و کلبهی زرخریدان خود را بهنام عموتوم آزاد میسازد و ثروت خود را وقف آزادی سیاهان میکند.
هرچند که تیراژه «نشنالایرا» زیاد نبود، «کلبهی عموتوم» در عرض چند ماه هواداران پرحرارت بسیاری را بهسوی خود کشید. پیش از اینکه آخرین فصل کتاب در نشریهی مزبور به چاپ برسد، کودک اندیشهی خانم استو درون جلد کتاب جای گرفت و بهدست عامه رسید. مؤسسهی کوچک جان. پی. جوئت که طبع و نشر کتاب را بهعهده گرفته بود، بهعلت طولانی بودن داستان و پردردسر بودن موضوع آن و همچنین زن بودن نویسندهاش، دچار گرفتاریهای گوناگون شده بود. جانجوئت برای اینکه خسارات احتمالی را به حداقل برساند، به خانم نویسنده پیشنهاد کرد یکسوم مخارج چاپ را بپردازد و در عوض سود حاصله را با ناشر نصف کند. اما خانم استو این پیشنهاد را نپذیرفت و به همان دهدرصد قیمت هر نسخه کتاب که حقالتألیف مرسوم بود اکتفا کرد و تازه همین هم او را ثروتمند ساخت.
نویسنده و ناشر هیچیک به موفقیت زیاد «کلبهی عموتوم» امیدوار نبودند. خانم استو در اوان کار گرفته بود که امیدوار است بتواند از عوائد حاصله یک پیراهن ابریشمی خریداری کند!
نخستین چاپ کتاب در پنجهزار نسخه به بازار آمد. در روز انتشار سههزار نسخه به فروش رفت و روز دوم کتاب نایاب گردید، حال آنکه تعداد درخواستهایی که از شهرستانها و ایالات دیگر میرسید روزبهروز افزایش مییافت. پس از یک هفته ده هزار نسخهی «کلبهی عموتوم» به فروش رسیده بود، و در پایان سال سیصدهزار نسخهی کتاب فقط در ایالات متحده آمریکا خریداری شده بود. هشت چاپخانه و سه کارخانهی کاغذسازی شب و روز برای تهیهی این کتاب کار میکردند، با اینهمه ناشر به گفته خودش «چندین هزار نسخه از تعداد درخواستی عقب بود.» ظاهراً هر فرد آمریکایی که سواد خواندن و نوشتن داشت کتاب را خوانده بود.
میزان فروش «کلبهی عموتوم» در خارج حتی از حد نصاب فروش این کتاب در آمریکا هم تجاوز کرد. یکی از کارمندان جوان مؤسسهی نشر کتاب پاتنام یک نسخهی «کلبهی عموتوم» را برای یکی از ناشران انگلیسی فرستاد و پنج پوند حقالزحمه دریافت داشت. از آنجا که مقررات حق طبع هنوز جنبهی بینالمللی پیدا نکرده بود، چاپهای قاچاقی متعددی در انگلیس منتشر گردید، تا آنجا که پس از اندک زمانی هیجده مؤسسهی نشر کتاب انگلیسی این رمان بزرگ را در چهل چاپ مختلف به بازار آوردند. تخمین زده شده است که در عرض یک سال یک میلیون و نیم نسخه در بریتانیا و مستعمرات آن کشور به فروش رسید، و از این مقدار خانم استو یکشاهی هم نصیب نبرد. در همان ایام که ناشران اروپایی کیسههای خود را از این گنجینهی طلا میانباشتند، مترجمان گوناگون نیز دست بهکار ترجمهی «کلبهی عموتوم» گردیدند. سرانجام این کتاب به بیست و دو زبان ترجمه شد و بهخصوص در آلمان و فرانسه و سوئد و هلند و کشورهای انگلیسیزبان موفقیت بسیار کسب کرد.
گذشته ازین، از روی این کتاب نمایشنامههای متعدد پرداختند که از لحاظ موفقیت در صحنهی نمایش آمریکا کمتر سابقه داشته است. اما در این مورد هم خانم استو بینصیب ماند، زیرا قوانینی که از سال 1852 در آمریکا حکمروا بود، در مورد بهنمایش گذاردن مطالب کتابهای مختلف حقی برای نویسنده قائل نشده بود. حقیقت اینکه، وی با هنر نمایش موافقت چندانی نداشت و درخواستهای متعددی را که برای بهروی صحنه آوردن «کلبهی عموتوم» میرسید رد میکرد.
رویهمرفته، میتوان گفت که حد نصاب موفقیت این رمان در بازار کتاب مانند ندارد و فقط انجیل را می-توان سرآمد آن دانست. «کلبهی عموتوم» که هم بهصورت رمان و هم به قالب شعر و نمایشنامه و آهنگ موسیقی درآمده بود، به خانهی میلیونها نفر راه یافت و در سراسر زمین منتشر گردید.
از لحاظ تأثیر در افکار و احساسات معاصر، موفقیت «کلبهی عموتوم» کمتر از پیروزی آن در بازار کتاب نبود. چنانکه بعدها پسر و نوهی خانم استو در اینباره نوشتند، «کلبهی عموتوم همچون خرمن آتش عظیمی بود که بهیکباره زبانه کشید و سرتاسر آسمان را ملتهب ساخت و حتی شعلههایش از فراز اقیانوس پهناور گذشت و همهچیز را دربرگرفت، تا آنجا که گفتی جهانیان بهندرت از چیزی جز آن گفتگو میکردند.»
پس از انتشار «کلبهی عموتوم» توفانی از خشم و انکار و تکفیر از سوی ایالات جنوبی بر سر نویسنده فروریخت. دیری نگذشت که نام وی مترادف با نام ابلیس گردید. روزنامهها دست به چاپ مقالات و رسالات مشروحی زدند که به قصد برملا ساختن اشتباهات و جعلیات خانم استو نوشته میشد. نمونهی برجستهی اینگونه نوشتهها مقالهای است که در «ساذرن لیتر ری مسنجرز» چاپ گردید. به ادعای نویسندهی این مقاله کتاب هریتاستو فحشای جنایتکارانهی نیروهای عالی اندیشه و تخیل است.» خود خانم بیچراستو چندین هزار نامه تکفیرآمیز دریافت داشت که جملگی او را به باد ناسزا و انتقاد گرفته بودند. در ابتدای کار «کلبهی عموتوم» آزادانه در ایالات جنوبی منتشر شده بود، ولی پس از آنکه کار حمله و انتقاد بالا گرفت، داشتن این کتاب خطرناک گردید.
نکته اینجاست که خانم استو به این امید کتاب خود را نوشته بود که بلکه اختلاف دیرینی که بر سر بردگی میان ایالات شمالی و جنوبی درگیر شده بود به نحو مسالمتآمیز حل و فصل گردد. یکی از دوستان جنوبی نویسنده پس از خواندن کتاب به وی نوشت که، «کتاب شما نقش بزرگترین منادی صلح و صفا را بازی خواهد کرد و شمال و جنوب از هم گسسته را بههم خواهد پیوست.» باید دانست که خانم بیچراستو جهد کرده بود که در رمان خود هر دو جنبهی نظام بردهداری را به درستی تصویر کند، و هم بردهداران نیکنهادی را که در حق زرخریدان خود پدری میکردند و هم دیوسیرتان بیرحم را توصیف نماید. بردهدارانی مانند آقای شلبی و اگوستین سنکلر از جمله بزرگواران اشراف جنوبی هستند که از خصایل و فضایل پسندیده بهرهورند. اوا کوچولو، دختر سنکلر، شاید که فرشته سیرتترین کودکی باشد که ادبیات جهان بهوجود آورده است. از طرف دیگر، سیمونلگری بردهدار که از مردم ایالات شمال است بزرگترین تبهکار بدطینتی است که خانم استو توصیف کرده و هدف تیرهای زهرآلود انتقاد قرار داده است. همچنین میساوفلیا و مارکس هم که شمالی هستند بهصورت آدمهای مضحک و مسخرهای تصویر شدهاند.
حقیت اینکه خانم استواین نکته را بهوضوح بیان میکند که مردم شمال آمریکا علیرغم همدردی معنوی خود با سیاهان زرخرید، نمیتوانند وجود واقعی سیاهان را درک کنند.
اما این امتیازاتی که نویسندهی «کلبهی عموتوم» به جنوبیها داده بود برای دلجویی از آنان و تسکین آتش خشم و بیزاریشان کافی نبود. از هر طرف حملات شدید پیاپی در رسید و خانم استو متهم به جعل حقایق گردید. جنوبیها اشاره به حقایقی که نویسندهی کتاب به ادعای ایشان تحریف کرده بود میکردند و میگفتند که بنا به قوانین ایالات جنوبی کسانی که سیاهان را بکشند بههمان اندازهی کسانیکه سفیدپوستان را مقتول سازند مجازات میشوند و یا اینکه کسی حق ندارد بردهزادگان را قبل از سن ده سالگی از مادر جدا کند. همچنین بر این نکته تکیه میشد که ارزش برده بهعنوان مال و دارایی آنقدر زیاد است که طبعاً نمیتوان از آن بهخوبی مواظبت نکرد و یا به آن صدمهی فراوان زد.
عکسالعملی که مردم ایالات شمالی در برابر «کلبهی عموتوم» از خود نشان دادند یکسان نبود. حتی بعضی از مخالفان بردگی کتاب را نپسندیدند، مبادا که موجب اشتغال آتش جنگ داخلی شود.
سرمایهداران شمالی که سرمایه و ثروت خود را در ایالات جنوب بهکار انداخته بودند بیم داشتند از اینکه این کتاب مال و منال ایشان را بهخطر اندازد. نظرات این گروه در سرمقالهی بسیار تند نشریهی بازرگانان نیویورک بهنام «جرنال آوکامرس » منعکس گردید، که حقیقتگویی خانک استو را با شک و تردید تلقی کرده و آنرا قابل گفتگو دانسته بود. با اینهمه «کلبهی عموتوم» قبول عام یافت و مردم ایالات شمالی عموماً آنرا ادعانامهی عادلانهای دانستند که بر ضد نظام بردگی تدوین شده است. رنگ تند مذهبی کتاب موجب گردید که استدلال کسانیکه میگفتند بردگی از خصائص روح آدمی است بیاعتبار شود.
یکی از نتایج آنی «کلبهی عموتوم» این بود که اجرای قانون بردگان فراری غیرممکن گردید. صرفنظر از ایالات جنوبی، در سراسر آمریکا مردم با مجریان این قانون از در ناسازگاری و عدم همکاری درآمدند. از این مهمتر، این رمان احساسات متراکم ضد بردگی را چنان برانگیخت که شاید بتوان گفت جنگهای داخلی را اجتنابناپذیر ساخت. شبههای نیست که رمان خانم استو یکی از مهمترین عوامل پیدایش این فاجعهی عظیم بود، و چنانکه ابراهام لینکلن در سال 1862 هنگام بازدید خانم استو از کاخ سفید واشنگتن اظهار داشت، «این خانم کوچک کتابی نوشت که این جنگ بزرگ را پدید آورد.» ضمناً، بیمورد نیست گفتهی چارلزسامنر را بهیاد آوریم که «اگر کلبهی عموتوم نوشته نشده بود ابراهام لینکلن نمیتوانست به ریاست جمهوری ایالات متحده برسد.»
شایستگی و ارزش ادبی کتاب خانم بیچراستو در ابتدا با شک و تردید و گاه با طعن و لعن تلقی گردید، گو اینکه منتقدان متاخر آنرا به تفصیل مورد بحث قرار دادند. جیمزفورد رودز مورخ به این نتیجه رسید که: «شیوهی نگارش کتاب خیلی معمولی است؛ کلمان و عبارات غالباً پیش پاافتاده و مکرر و خالی از ظرافت است و گاه تا حد زبان رجاله تنزل میکند؛ نکتهسنجی و لطیفهگویی نویسنده هم چندان لطفی ندارد». یکی از نقادان جنوبی موسوم به استارکیانگ طرز بکار بردن لهجههای سیاهان را مورد مؤاخذه قرار داده و مینویسد: «این خانم نویسنده سیاهان زیادی دیده است ولی قادر نیست آنان را به سخن گفتن وادارد. گوش او سنگین است و نمیتواند آهنگ موزون و لطافت لهجههای سیاهان را درک کند.» وانوایکبروکس اشاره به «سستی ساختمان و سانتیمانتالیسم آشکار» کتاب میکند، گو اینکه آنرا «سند پربهای انسانیت» مینامد. یک تن دیگر از مفسران معاصر یعنی خانم کاترینانتونی ، معتقد است که «کلبهی عموتوم از لحاظ اینکه سرگذشت و تصویر زندگی مردم آمریکاست شایستهی مقام بلندی است… خانم استو ظاهراً به جنوب دلبستگی و علاقه داشت و با آنکه از بردهبرداری مردم آنجا نفرت داشت محیط جنوب را با همدردی و حرارت تمام تصویر کرد. وی نخستین نویسندهی آمریکایی است که مردم سیاهپوست را جدی گرفته و قهرمان کتاب خود را سیاهپوست آفریده است. با اینکه وی کتاب خود را برای مقاصد اخلاقی نوشته است شور و شوقش در بیان داستان چنان است که گاه نیات اخلاقی خود را فراموش میکند.»
بدیهی است که از لحاظ تاریخی، ارزش کتاب «کلبهی عموتوم» بیشتر بهجهت آن است که یک سند مهم اجتماعی است، وگرنه ارزش هنری و ادبی فراوانی ندارد. اما مسلم است که این کتاب بیش از یک قصه و یا داشتان معمولی ارج دارد و برخلاف آنچه یکی از نویسندگان اظهار داشته رمانی نیست که سرتاسر آن از «جنایت و شهوت و روابط عاشقانهی نامشروع و خودکشی و شکنجههای سادیک و بیبندوباری و مست-بازی و عربدهجویی» لکهدار شده باشد.
«کلبهی عموتوم» موجب گردید که خانم هریتاستو چند صباحی شخصیت بینالمللی پیدا کند. یک سال پس از انتشار کتاب، برای نخستین بار به اروپا سفر کرد و چندی در انگلستان و اسکاتلند گذراند و صدها تن از نجیبزادگان و درباریان و شخصیتهای برجستهی دیگر، منجمله ملکه ویکتوریا و پرنسآلبرت و چارلزدیکنز و جورجالیوت وراسکین و کینگرلی و مکولی و گلادستون ، از وی به گرمی پذیرائی کردند. در این سفر پیروزمندانه، استقبال و شور و شوق مردم عادی که خانم استورا سالار محرومان می-دانستند کم از پذیرایی بزرگان نبود. مردم ادینبورو هزار لیرهی طلا از میان خود جمعآوری کردند و در اختیار وی گذاشتند تا مبارزهی خود را بر ضد بردگی دنبال گیرد، تا آن زمان و تا به امروز هیچ نویسندهی آمریکایی چنین شور و هیجانی در مجمع الجزایر بریتانیا برنینگیخته است.
خانم استو برای اینکه ثابت کند که آنچه در کتاب خود دربارهی بردگی نوشته اغراقآمیز و یا به گفتهی یکی از منتقدان «دروغبافت» نیست، رسالهای تحت عنوان «کلید کلبهی عموتوم» ، نوشت که به گفتهی خودش «مشتمل بر کلیهی حقایق و نکات و مدارک اصلی و دستنخوردهای است که این رمان براساس آنها نوشته شده و توأم با سرگذشتهای بسیار جالب و مؤثری است که همردیف کلبهی عموتوم میباشد.» این رساله به چهار بخش تقسیم شده است. در بخش نخست، نویسنده سعی کرده است آدمهای «کلبهی عموتوم» را تشریح کند تا واقعی بودن آنان به ثبوت رسد. بخش دوم مربوط به قوانین بردگی است و در آنجا نشان داده میشود که قوانین موجود قادر به حفظ حقوق و حمایت سیاهان نبوده است. سپس نویسنده دربارهی تجربیات فردی بردگان، عدم موفقیت افکار عمومی در امر حمایت بردگان، و تأثیر فسادانگیز نظام بردگی در سیستم کار غیر اجباری ایالات جنوبی، بحث میکند. در بخش آخر خواننده با ادعانامهی بسیار قوی خانم استو بر ضد کلیساها روبرو میشود که در امر بردگی عکسالعملهای پراکنده و غیر مؤثر از آنها بروز کرد.
این رساله بدان سبب که مطالب آن پس از نوشته شدن «کلبهی عموتوم» جمعآوری شده بود و بیشتر هم جنبهی نقلقول داشت خالی از ضعف نبود و نقائص عمده داشت. از اینرو انتشار آن چندان کمکی به افزایش محبوبیت و نفوذ «کلبهی عموتوم» نکرد. چنانکه ناشر انگلیسی «کلبهی عموتوم»، که آن رمان را به یغما برده و ثروتی اندوخته بود، شتابزده پنجاه هزار نسخه از این رساله را به چاپ رساند، ولی ورشکست گردید.
تنها کتاب دیگری که خانم استو بر ضد نظام بردهداری نشوت رمانی بود بهنام «درد» که در سال 1856 منتشر گردید. در عرض چهار هفته صد هزار نسخهی «درد» بهفروش رفت، هرچند که دامنهی شهرت و نفوذ این رمان هرگز به حد «کلبهی عموتوم» نرسید.
مسألهای که خانم استو در «درد» به آن میپردازد تأثیرات پلید و زیانبخشی است که بردگی در زندگی سفیدپوستان مینماید. در این رمان نویسنده نشان میدهد که مردم سفیدپوست، چه ثروتمند و بردهدار و چه فقیر و زحمتکش، از حیطهی رسوخ این پلیدیها بهدور نیستند و با هنرمندی نتایج شوم جدایی و نفاق میان نژاد سفید و سیاه را مینمایاند. «درد» از لحاظ تصاویر زنده و با روحی که نویسنده از سفیدپوستان فقیر و کشیشان و زندگی در مزارع بردهدار میپردازد غنی است. اما بهسبب اینکه فاقد پرسوناژ اصلی و قهرمانی مانند عموتوم است، چندان حس همدردی خواننده را برنمیانگیزد.
تا پایان زندگی طولانی خود که به هشتادو پنج رسید، خانم استو پیاپی و بهنحو خستگیناپذیری و چندین رمان و داستان و شرححال و مقاله و رسالههای مذهبی نوشت. در طی سیسال تقریباً سالی یک کتاب مینوشت، اما پس از «درد» دیگر چندان توجهی به مسألهی بردگی نداشت. در دوران جنگهای انفصال کار عمدهی وی نامهی سرگشادهای بود که به زنان انگلیس نوشت و پس از آن که به یادشان آورد که هشت نه سال پیش با چه شور و شوقی از «کلبهی عموتوم» استقبال کرده بودند، ایشان را بهعلت اینکه پس از آغاز جنگ به هواداری ایالات جنوبی آمریکا برخاسته بودند سرزنش کرد. در نتیجه، میتینگها و اجتماعات عظیمی در مجمعالجزایر بریتانیا تشکیل گردید و رفتهرفته افکار عمومی هدف مردم ایالات شمالی که حفظ وحدت ایالات متحدهی آمریکا بود متمایل گردید. از اینرو شاید بتوان گفت که نامهی سرگشادهی خانم استو نقش عمدهای در اتخاذ سیاست عدم دخالت انگلستان، که موجب تضعیف جنوبیها گردید، داشته است.
کرکمونرو در اینباره که خانم استو چه مقامی در تاریخ بشری دارد مینویسد: «نهتنها وی در صف اول زنان برجستهی جهان ایستاده، بلکه از آن جهت که در یکی از بحرانیترین دورانها سرنوشت ملت آمریکا را مقدر کرده است، دامنهی نفوذ او محتملاً بیش از نفوذ تاریخی هریک از آمریکاییان بوده است… بدیهی است که الغای بردگی بههمت یک تن انجام نگرفت و نمیتوانست هم انجام بگیرد، اما از لحاظ نفوذ و تأثیر یکیک افراد، نفوذ و تأثیر نویسندهی «کلبهی عموتوم» پردامنهتر و عظیمتر از همه بود.»
شاید درستترین قضاوتی که دربارهی «کلبهی عموتوم» شده است در این عبارات خانم کنستانس رورک نهفته باشد که یک قرن پس از انتشار این رمان نوشت: «هرچند این کتاب در دوران حیات صدسالهی خود بهشدت و باهیجان تمام کوبیده شده است و هرچند از لحاظ بعضی جهات اساسی نقایصی دارد، با اینهمه هنوز آکنده از خصوصیاتی است که آنرا مافوق نشریههای تبلیغاتی و مذهبی زمان خود قرار میدهد. این خصوصیات آنقدر برجسته است که عقیدهی کسانی را که میگویند «کلبه عموتوم» مبالغهآمیز است بهخودی خود نفی میکند. جای انکار نیست که این رمان بیبهره از آن استواری و پاک-بینی و بیغرضی است که خاص آثار بزرگ ادبی میباشد؛ احساسات و عواطفی که در آن بیان میگردد هرگز آزاد و وارسته نیست، بلکه فشرده و در خود فرورفته و بیمارانه و حتی زیاده از حد احساساتی است و به راهی میافتد که گویی هیستری و تشنجات عصبی آن را هموار کرده است. اما نیروی سیلابی و ناگسستهی این احساسات و عواطف به کتاب وسعت و پهناوری بخشیده و حوادث آن، که همچون سیل بیامان درمیرسد و دشت پهناوری را فرا میگیرد، و بستگی سست و بیقید و بند سرنوشتهای بههم پیچیدهاش، موجب شده است که دستکم ما را به یاد آثار حماسی بیندازد. گذشته از اینها این کتاب سرشار از جنبش نیروهایی است که بهنحو مؤثری بهسوی هدفهای ناشناخته پیش میروند و از آنجا که حوادث داستان سیر آزادانهای ندارد و مقید به ارادهی نویسنده و یا محکوم قضا و قدر است، موضوع داستان بهشدت غمانگیز و اندوهناک است.»
چنانکه وانوایک بروکس گفته است، در پایان میتوان گفت که «صرفنظر و جدا از محیطی که «کلبهی عموتوم» در آن نوشته شده است، این کتاب تصویر محلی عظیمی از یک عصر و یک ملت است.»
نسخه کاغذی کتاب کلبه عمو تام را میتوانید از دیجیکالا بخرید. نسخه الکترونیکی آن هم خوشبختانه روی فیدیبو موجود است.
منبع: کتاب «کتابهایی که دنیا را تغییر دادند»- انتشارات جیبی- 1348
ترجمه این بخش: سیروس پرهام