زنها چه چیزهایی در مورد مردها نمیدانند؟ رازهای مردان
مردها، مرز نهایی
ممکن است شما همواره در دورههای متفاوتی زندگی کنید.
«ضربالمثل چینی»
تصور کنید بهعنوان عضوی از یک گروه تحقیقاتی، برای سفر به سیارهای دیگر انتخاب شدهاید. تمام آنچه شما درباره این سیاره میدانید این است که موجوداتی از لحاظ فیزیکی شبیه به شما در آنجا سکونت دارند. شما، بعد از یک سفر طولانی به این جهان دورافتاده میرسید. از سفینه فضایی خود خارج میشوید و مورد استقبال مخلوقات خوشچهرهای قرار میگیرید که بهراستی شباهت بسیاری به شما دارند و از همه عجیبتر اینکه به زبان شما صحبت میکنند.
چند ساعت بعد، سعی میکنید با این موجودات صحبت کرده و ارتباط برقرار کنید. در ابتدا بهنظر میرسد که خیلی خوب پیش میروید، اما با گذشت زمان تنش بین شما و آنها بالا میرود. با وجود اینکه این موجودات بیگانه، ظاهرا زبان شما را خوب میفهمند اما از رفتارهای شما در جهت برقراری ارتباط دچار سوءتفاهم میشوند. شما حرفی میزنید و آنها برداشت دیگری از حرف شما میکنند. برای مثال، سعی دارید کنجکاوی خود را نشان دهید، اما آنها آن را نوعی انتقاد تلقی میکنند. وقتی به ارتباط آن موجودات با یکدیگر دقت میکنید، تفاوتهای بین شما و آنها حتی آشکارتر هم میشود. انسانها طوری تربیت شدهاند که به همکاری و احساسات عاطفی اهمیت میدهند. بهنظر میرسد که این موجودات همواره با یکدیگر به رقابت میپردازند. به شما آموختهاند که احساساتتان را با دیگران تقسیم کنید، امّا بهنظر میرسد که آنها سخت در تلاشاند که احساساتشان را از یکدیگر پنهان کنند. هرقدر شما زمان بیشتری با این مخلوقات غیرمعمول سپری کنید، مأیوستر و سرخوردهتر خواهید شد.
سرانجام، شما و تیم تحقیقاتیتان تصمیم میگیرید که این مکان عجیب و غریب و تشویشبرانگیز را ترک کنید. مطمئنید که این موجودات از رفتن شما خوشحال میشوند، زیرا زمانی که شما در آنجا بودید، آنها هیچگونه علاقه و اشتیاقی نسبت به شما از خود نشان ندادند. امّا در کمال تعجّب هنگامی که به آنها خبر میدهید که قصد دارید آنجا را ترک کنید بسیار غمگین و ناراحت میشوند و میگویند که از بودن در کنار شما لذّت بردهاند و از شما میخواهند که آنها را ترک نکنید. علیرغم مخالفت آنها سراسیمهتر از قبل، سوار سفینه فضایی خود میشوید و همینکه در صندلی خود مستقر میشوید و بلند شدن این سفینه فلزی توسط موتورهای موشک را حس میکنید، با خود فکر میکنید که آنها عجیبترین موجوداتی هستند که تابهحال دیدهاید. آنها درباره چیزی حرف میزنند ولی حس دیگری دارند. به گونهای رفتار میکنند که گویا اصلاً به چیزی توجه نمیکنند اما، اینطور نیست و به همه چیز توجه دارند. بهنظر میرسید که از بودن ما در کنارشان لذّت نمیبرند اما، هنگامی که آنجا را ترک کردید، ناراحت شدند. خوب! آنها از اینکه ما را میدیدند، خوشحال بودند اما، من مطمئنا دوست ندارم با چنین موجوداتی زندگی کنم.
آغاز ماجراجویی در دنیای مردها
بسیار خوب، اکنون فرض کنید موجوداتی فضایی، بهنام «مردها»، به زمین سفر کردهاند و بین ما زندگی میکنند. با توجه به اختلافات بسیار زیاد بیولوژیکی، روانی و اجتماعی، این احتمال وجود دارد که مردها از سیاره دیگری آمده باشند. لحظهای درباره مشکلاتتان با کسی فکر کنید که از گذشته متفاوتی برخوردار است، با ارزشها و معیارهای کاملاً متفاوتی رشد کرده و یاد گرفته است که به شیوههای کاملاً متفاوتی فکر کند، رفتار کند و ارتباط برقرار کند. تقریبا غیرممکن است. نه؟! با اینهمه، ما در هر روز از زندگی خود سعی میکنیم با ارتباط برقرار کردن با آنها با این مشکلات و سختیها دست و پنجه نرم کنیم. اینکه ما با آنها همراهی کرده و زندگی میکنیم خود یک معجزه است.
همانطور که در ادامه فصل توضیح خواهم داد، تفاوت بین زن و مرد در تمام دورانها وجود داشته است. هزاران سال است که، زنها این تفاوتها را پذیرفتهاند، خود را با آنها تطبیق دادهاند و وظایف معینی را بهعهده گرفتهاند که از آنها انتظار رفته است. امّا در آغاز قرن بیستم انقلابی رخ داد. انقلابی در نحوه نگرش زنها به خود و پافشاری آنها بر اینکه مردها آنها را آنگونه ببینند که خود میبینند. زنها برای نخستین بار خواستار برابری در تمامی عرصههای زندگی شدند و اینکه در این روند از نقشهای کلیشهای فرهنگی که خود، مادران، مادربزرگان و مادران مادربزرگانشان بدون هیچگونه نارضایتی پذیرفته بودند، بیرون بیایند. بعدها ارائه روشهای مؤثر کنترل جمعیت و حرکت زنها به سمت نیروی کار، آزادی اقتصادی را در اختیار آنها قرار داد به گونهای که تا حد زیادی از وابستگی آنها به مردها کاسته شد.
بدینترتیب، بحرانی در روابط مرد و زن بهوجود آمد. مردها از زنها انتظار فرمانبرداری داشتند. اما اکنون زنها میگفتند: نه، ما دیگر نمیخواهیم مثل قبل رفتار کنیم. واقعیت امر این است که ما هنوز از اینکه چطور باید بهعنوان زنی با خصوصیات جدید رفتار کنیم، تردید داریم. ما دچار سردرگمی شدیم و این سردرگمی باعث شد که مردها در مورد ما حتی بیشتر از گذشته گیج و مبهوت شوند. این مسئله بهگونهایست که گویا ما هنوز همان بازی گذشته را دنبال میکنیم. اما تمام آن قوانین قدیمی کنار گذاشته شدهاند و ما هنوز کاملاً ایجاد قوانین جدید را به پایان نرساندهایم. برای مدت کوتاهی میخواهیم آزادی داشته باشیم ولی بعد به مراقبت نیاز داریم. به کار کردن بیرون از خانه مشغول میشویم و یاد میگیریم از خود حمایت کنیم، اما هنگام ورود به اداره هنوز انتظار داریم مردی در را برای ما نگاه دارد تا داخل شویم. ما از مردها خواهش میکنیم که بیپرده باشند و آسیبپذیریهای خود را از ما پنهان نکنند، اما زمانی که آنها ضعف و ناتوانی خود را بیان میکنند، ما نیز آنها را ضعیف میپنداریم و هنگامی که مردها این معیارهای دوگانه را میبینند عصبانی و سردرگم میشوند.
ما زنان دهه ۹۰ به بعد، در مسیر یادگیری و تسلط بر زندگی شغلی و مالی خود قرار داریم، اما هنگامی که نوبت به روابطمان با مردها میرسد، ناامیدتر از گذشتهایم و گاهی اوقات بهنظر میرسد اصلاً پیشرفتی نداشتهایم. برای مثال یک مدیر تجاری بسیار موفق زن اخیرا به من گفت: «من میدانم چطور شرکتم صدها هزار دلار پول درآورد و میتوانم برای خود آپارتمان و وسایل زندگی بخرم، اما هنوز نمیدانم که چطور باید با مردی رابطه برقرار کنم.» برای این زن، همانند بسیاری دیگر از ما، هنوز مردها مرز نهایی هستند، منطقهای که در زندگی ما بهصورت یک راز دستنخورده باقی مانده و تصرف نشده است.
چرا مردها اینگونهاند؟
آیا تاکنون از اینکه مردها ترجیح میدهند ساعتها در خیابان سرگردان به رانندگی خود ادامه دهند اما در جایی توقف کرده و از کسی آدرس نپرسند، متعجب شدهاید؟
آیا تابهحال از اینکه مردها برایشان سخت و دشوار است به شما اجازه دهند به آنها نزدیک شوید، تعجب کردهاید؟
آیا تابهحال از عصبانیت مردها هنگامی که سعی دارند بر روی موضوعی تمرکز کنند و شما میخواهید کاری کنید که آنها به شما توجه کنند متعجب شدهاید؟
آیا تابهحال از خود پرسیدهاید که چرا مردی اصرار میورزد به اینکه نگران و ناراحت نیست درحالیکه شما کاملاً مطمئنید که او ناراحت و نگران است؟
اگر شما به تمام سؤالات بالا جواب «بله» دادهاید، تنها کسی نیستید که چنین جوابی دادهاید. هر زن دیگری هم ناامیدی و سرخوردگی را در مردی که دوست دارد میبیند، به این احساس که نمیتواند بفهمد چرا او چنین است، آگاه است. اولین مسئلهای که باید بدانید این است:
مردها آنطور که بهنظر میرسند نیستند، آنها میخواهند زنها را عصبانی و ناراحت کنند؛ هزاران سال است که آنها به این شیوه تربیت شدهاند و این نحوه تربیت، صمیمیت و نزدیکی مردها را بسیار سخت و دشوار میکند.
قبل از هرچیز باید بر برخی اطلاعات مروری داشته باشیم:
۱. چرا من مردها را «شکارچی تنها» و «جنگجوی رانده شده» مینامم؟
۲. چرا مردها همیشه بر زنها سلطه داشتهاند؟
۳. مردها چگونه تربیت شدهاند که برای عشق نامناسباند؟
۴. چگونه تلویزیون نقشهای جنسیتی کلیشهای را به ما آموزش میدهد.
مردها: شکارچیان تنها
زمان، زمان هزاران سال پیش است. زمین اغلب سیارهای متغیر با آتشفشانها، طوفانهای یخی، سیلابها و آب و هوای بسیار ناملایم است. حیوانات وحشی آزاد میگردند و تعدادشان بسیار بیشتر از جمعیت محدود انسانهاست، انسانهایی که در گروههایی کوچک در هر سرپناهی، زندگی میکنند. دنیا مکانی است که بقای اصلح و موجود قویتر تنها واقعیت است.
خانواده، داخل غاری در دامنه کوه گردهم آمدهاند. آنها تنها وعده غذای روزانه خود، یعنی چند تکه باقیمانده از گوشت یک گوزن وحشی را که دو روز پیش توسط مرد شکار شده، میخورند. این گوشت تمام چیزی است که از شکار باقی مانده است. مرد سعی کرده غذای بیشتری پیدا کند اما تلاشش بینتیجه بوده است، شکار در این آب و هوا دشوار است. یک هفتهای است که برف میبارد و بیشتر حیوانات آنجا را ترک و به مناطق گرمتر جنوب کوچ کردهاند. اما همینکه او به همسر و دو فرزند کوچکش که با حرص و ولع درحال لیس زدن هر لقمه غذایشان هستند، نگاه میکند، متوجه میشود که چهکار باید بکند؛ باید بیرون رفته و تا زمانی که چیزی شکار نکرده بازنگردد. اگر موفق نشود، او و خانوادهاش خواهند مرد و توسط گرگهایی که هرشب صدای زوزهشان بلند است، بلعیده خواهند شد.
ناگهان مرد به سمت در غار میجهد و آماده حمله میشود؛ گمان میکند صدای مشکوکی شنیده است: شاید مرد قویتری است که قصد دارد او را بکشد و همسر و غار را تصاحب کند. شاید هم گرگ یاشیری است آماده حمله و برطرف کردن گرسنگی. یا ممکن است باد باشد، او مطمئن نیست و هرگز هم مطمئن نمیشود. به همین دلیل است که نمینشیند و پشت به روزنه غار نمیکند، بلکه همواره رو به آن دارد تا بتواند هر تهدید و خطری را احساس کند. به همین خاطر است که حتی هنگام خواب، کاملاً استراحت نمیکند؛ قسمتی از وجود او همواره متوجه صداهایی است که خطری به همراه دارند.
دوباره کنار آتش چمباتمه میزند، قلبش در سینه تاپ تاپ میکند، همواره احساس ترس میکند. اما همینکه به زن و فرزندانش نگاه میکند، میفهمد که نباید ترسش را به آنها نشان دهد. بدون جرأت و شجاعت او، آنها امیدشان را از دست میدهند. بدون او، آنها مثل آدمهایی مردهاند. نه، او باید قوی باشد. باید بهخاطر آورد که چه کسی است. او یک مرد است. یک شکارچی.
جنگجوی بیسلاح
بهنظر میرسد که زندگی یک مرد در جامعه امروزی شباهتی به زندگی آن انسانهای بدوی ندارد؛ اما او تا همین چند وقت پیش شکار میکرد، غذا برای خانوادهاش پیدا میکرد و مجبور بود همیشه آماده باشد تا در برابر بومیهای آمریکا و یا انگلیسیها توان دفاع از خانوادهاش را داشته باشد.
مرد قرن بیستم نیازی به شکار و جنگ ندارد. دیگر به مهارتهایی که او قرنها آموخته و با آنها رشد کرده بود، نیازی نیست. نبردی در کار نیست، هیچ دشمنی هم وجود ندارد، و صحبتی از مبارزه هم نیست. او «جنگجوی بیسلاح» است.
باتوجه به این مسئله آیا تعجب دارد که زنها از مردها و زندگیشان گله و شکایتی داشته باشند؟
*همواره به نظر میرسد که او، بدون اهمیت به حرفهایی که من میزنم بسیار تدافعی عمل میکند و همواره آماده دعواست.
*برای او بسیار دشوار است که بیپرده عمل کند و هنگامی که در کنار من است احساساتش را بروز دهد؛ گویا او همواره باید بسیار قوی و پرزور بهنظر رسد.
*آرزوی من این است که شوهرم در رفاقت و دوستی همانند دیگر مردها باشد، اما به نظر میرسد که او قادر نیست مثل آنها رفتار کند.
*باب آنقدر کارش را جدی میگیرد که من خیلی عصبانی میشوم. سعی میکنم کاری کنم تا او کمی از کارش بکاهد، اما او به گونهای رفتار میکند که گویا موضوع مرگ و زندگی است که او کارش را امروز انجام دهد یا فردا.
*نامزدم هنگامی که احساس میکند از او انتقاد، یا با او بدرفتاری میشود و یا مورد بازخواست قرار میگیرد، بسیار عصبانی میشود. او هرگونه مخالفت را نوعی مبارزهطلبی تلقی میکند و با رفتاری تهاجمی، شدیدا عکسالعمل نشان میدهد.
*هنگامی که شوهرم درباره موضوعی ناراحت است، آن را درون خود نگه میدارد و بروز نمیدهد. به آدمی سرد و غیرصمیمی تبدیل میشود و تا نگوید چه چیز او را آزار میدهد، روزهایی سخت و آزاردهنده برای من سپری میشود.
مطمئنم که شما قادرید نشانههایی از ذهنیت همان شکارچی جنگجوی قدیمی را در نگرش و رفتار این مردانِ قرن بیستمی مشاهده کنید. آنها هنوز تحتتأثیر نیروهای درونیشان هستند، نیروهایی که ممکن است خود اصلاً از آن اطلاعی نداشته باشند. یک نظریه این است که انسانها دارای یک حافظه ژنتیکی هستند، نوعی خودآگاهی که طی قرنها منتقل شده و زندگی کاملاً آرام یک حسابدار در حومه شهر نیویورک را به همه نیاکانش تا هزاران سال پیش وصل میکند.
اینطور به نظر میرسد که مردها این غرایز اولیه را تا کنون به خاطر میآورند تا از خود دفاع کنند، ضعف خود را بروز ندهند، همواره سلطهگر باشند و ناخودآگاه آن را در زندگی هر روزشان به کار گیرند.
رازهایی درباره مردان: آنچه زنان باید دربارهی مردان بدانند
نویسنده : باربارا دی آنجلس
مترجم : مینا امیری
ناشر: کتابسرای بیان
تعداد صفحات : ۳۲۰ صفحه
این نوشتهها را هم بخوانید