چرا زنها خیلی پرحرف هستند؟!
چرا نوشتن این کتاب کار سختی بود؟
ما برای نوشتن این کتاب، حدود سه سال وقت گذاشتیم و بیش از چهارصد کیلومتر سفر کردیم. در ضمن تحقیقاتی که انجام میدادیم، مقالههای زیادی در این باب خواندیم و با متخصصین بسیاری مصاحبه کردیم و سمینارهای زیادی را در شهرها و کشورهای استرالیا، زلاندنو، سنگاپور، تایلند، هنگ کنگ، مالزی، انگلستان، اسکاتلند، ایرلند، ایتالیا، یونان، آلمان، هلند، اسپانیا، ترکیه، آمریکا، آفریقای جنوبی، زیمباوه، زامبیا، نامیبیا، آنگولا، سوئیس، اتریش، فنلاند، اندونزی، بلغارستان، عربستان سعودی، لهستان، مجارستان، تورنتو، روسیه، بلژیک، فرانسه، ژاپن و کانادا برگزار کردیم.
یکی از مشکلترین کارهای ما در این میان این بود که میبایستی مؤسسات و سازمانهای خصوصی و عمومی را وادار میکردیم که نظرات خودشان را دربارهٔ این حقایق به ما بگویند. مثلاً کمتر از یک درصد از خلبانهای کل شرکتهای هوایی خصوصی دنیا زنها هستند، ما وقتی سعی کردیم که این مسئله را با مسؤولان این شرکتها درمیان بگذاریم، بسیاری از آنها از اظهار نظر در این خصوص، نگران بودند؛ چون که میترسیدند مبادا به تبعیض نژادی یا طرفداری از حقوق مردها متهم شوند.
بسیاری از مؤسسات به سؤالات ما پاسخی نمیدادند و حتی تهدیدمان میکردند که ما حق نداریم در کتاب خود از آنها نامی ببریم. مسؤولان و مدیران زن بیشتر از مسؤولان و مدیران مرد با ما همکاری کردند؛ اما با این حال، بسیاری از آنها نیز بعد از گذشت مدتی، در مقابلمان جبههگیری میکردند و بیآنکه بدانند تحقیق ما دربارهٔ چه موضوعی است، آن را علیه فمنیست یا آزادی زنان تلقی میکردند.
ما بسیاری از مطالب مستند و نظریههای معتبر را از لابه لای سخنان اساتید دانشگاهها و مدیران شرکتها در پشت درهای بستهٔ اتاقهایی تاریک جمع آوری کردیم؛ آن هم به این شرط که در کتاب ما، نامی از آنها و از شرکتهایشان فاش نشود. عدهٔ زیادی از این افراد، در این باب، دو نظر کاملاً مختلف داشتند؛ یکی از آن نظرات، همان نظر واقعی خودِ آنها بود که قرار نبود از قول آنان بازگو شود و نظر دیگر، نظری بود که سیاست و افکار عمومی بر آنها تحمیل میکرد.
مطالب آمده در این کتاب، برای خوانندهٔ آن، گاه چالشبرانگیز و گاه شگفتآور است، اما در عین حال جذاب و فریبنده میباشد. از آنجا که مطالب بیان شده در این کتاب، براساس شواهد و مستندات علمی میباشد، ما برای اینکه خواندن آن برای خواننده خستگیآور نباشد، با کمک گرفتن از زبان محاوره، این عقاید و نظریهها را به صورت طنز و خندهدار بیان کردهایم تا خواننده ضمن اینکه از خواندن این کتاب لذت میبرد، مطالب آن برایش جالب و مفید نیز باشد.
ما سعی کردهایم تمامی شواهد را با سادهترین زبان بیان نماییم و در عین حال از آوردن مطالب بیارزش و بیفایده نیز خودداری ورزیدهایم. با این سبک نگارش، درک مطالب کتاب، برای بیشتر افراد جامعه میسر میگردد، البته ممکن هم هست که خواندن مطالب این کتاب، سبب رنجش و آزرده خاطر شدن عدهای از افراد دانشمند هم گردد؛ افرادی که بیشتر ترجیح میدهند کتابهای خشک علمی را بخوانند.
هدف ما از نوشتن این کتاب، این بود که اطلاعات بیشتری دربارهٔ خودتان و جنس مخالفتان به شما بدهیم تا روابط شما با همسرانتان، بهتر و لذتبخشتر و رضایتمندانهتر گردد.
یک مؤسسهٔ رانندگی تحقیقی دربارهٔ تفاوتهای جنسی در زمینهٔ پارک کردن و دنده عقب زنان و مردان در چندین کشور مختلف انجام داد؛ نتیجهٔ تحقیق آنها آنقدر عجیب بود که وقتی گزارش آن علنی شد، شکایتهای زیادی از طرف افراد نژادپرست و کسانی که طرفدار رفع تبعیض جنسی بودند علیه آن ابراز گردید.
بعد از این شکایات و اعتراضات بود که به سرعت ماجرای این تحقیق و نتیجهٔ آن جمع آوری شد و در جایی امن نگهداری گردید تا دیگر در ملأ عام چیزی از آن دیده نشود. چون که بیانِ این مطالب، به ضرر شغل و کار و کسب بسیاری از افراد بود. ما یک کپی از این تحقیق را به دست آورده و دربارهٔ نتایج بحث هم کردهایم، اما به خاطر مسائل حقوقی و اخلاقی، نمیتوانیم منبع این تحقیق را ذکر کنیم.
این کتاب تقدیم به همهٔ زنان و مردانی میشود که گاهی اوقات برایشان پیش آمده که تا نیمههای شب با هم بحث کردهاند و به یکدیگر اعتراض کردهاند که چرا طرف مقابلشان او را درک نمیکند. زندگی مشترک بسیاری از افراد به این دلیل که مردها نمیفهمند که چرا همسرشان نمیتواند مثل آنها باشد یا زنان انتظار دارند که شوهرانشان درست مثل آنان رفتار کنند، از هم پاشیده میشود.
رهنمودهای این کتاب، نه تنها به شما کمک میکند که اطلاعات بیشتری در زمینهٔ جنس مخالفتان به دست آورید، بلکه خواندن این مطالب، سبب میشود که خودتان را هم بیشتر بشناسید و بفهمید که چگونه میتوانید در کنار همسرتان، زندگی شاد و سعادتمندانه و سازگارتری داشته باشید.
فصل اول:نژادهایی یکسان در دو دنیای متفاوت
زنان و مردان با هم تفاوت دارند، ولی نمیتوان گفت که کدام یک بر دیگری برتری دارند. تنها شباهت میان زنان و مردان این است که آنها هر دویشان به گونهای یکسان تعلق دارند؛ یعنی هر دوی آنها انسان میباشند، اما در دو دنیای کاملاً مختلف زندگی میکنند؛ دنیایی که ارزشهایی کاملاً متفاوتی با هم دارد و براساس قوانینی کاملاً متفاوت اداره میگردد.
بیشتر افراد غالبا این مسئله را با کمی کم و زیاد، به خوبی درک کردهاند، اما عدهٔ کمی حاضر به پذیرش این حقیقت هستند؛ که البته این مسئله در بین مردان شایعتر است. کافی است برای پی بردن به درستی این مطلب، به شواهدی که در این زمینه وجود دارد، رجوع کنید و در آنها دقت نمایید. در جوامع غربی حدود پنجاه درصدِ ازدواجها به طلاق منجر میشود و بسیاری از روابط، پیش از آنکه به ازدواج ختم شوند، از هم گسیخته میشود. زنان و مردان، دیدگاههای متفاوتی دربارهٔ جهان هستی دارند، اما از آنجا که به این راز پی نبردهاند، به طور دائم، در حال بحث کردن و مشاجره با یکدیگر هستند.
بعضی چیزها کاملاً واضح و روشن هستند
وقتی مردی به آرایشگاه میرود، برای این کارش، فقط و فقط یک دلیل دارد، اما رفتن به آرایشگاه برای زنان، بیشتر شبیه رفتن به استراحتگاه عمومی است. در نظر بگیرید خانمی به آرایشگاهی میرود که در آنجا هیچگونه آشنایی خاصی با کسی ندارد، همین خانم هنگام خارج شدن از این آرایشگاه، دوستان صمیمی زیادی در آنجا پیدا کرده است. اما مطمئنا شما تا به حال نشنیدهاید که مردی هنگام رفتن به آرایشگاه، به دوستش بگوید: «فرانک، من دارم میروم آرایشگاه، تو هم میآیی که با هم برویم؟» گفتنِ این جمله، در میان مردان رایج نیست.
مردان بیشتر کنترل تلویزیون را در دست میگیرند و مرتبا این کانال و آن کانال میکنند، در حالی که برای زنان تفاوتی ندارد که آگهی تبلیغاتی ببینند یا برنامهٔ دیگری غیر از این. مردان وقتی تحت فشار قرار میگیرند، گاه به سیگار روی میآورند یا به سفر به شهرها یا کشورهای دیگر میروند، اما زنان در چنین شرایطی، شکلات یا شیرینی میخورند یا با رفتن به مراکز خرید، سر خود را گرم میکنند.
غالب شکایت زنان از مردان به خاطر این چیزهاست: بیاحساس بودن آنها، توجه نکردنشان به زنها، گوش ندادن به حرف زنها، صمیمی نبودن با آنها، حرف نزدن، محبت نکردن، تعهد نداشتن به رابطهٔ زناشویی یا زندگی مشترک، رابطهٔ جنسی برقرار کردن بدون عشقورزی، گرمایی بودن، شلخته بودن.
اما مردان بیشتر همسرانشان را به رانندگی بد یا دقت نکردن به تابلوهای خیابان، یا سر و ته گرفتن نقشهها یا عدم تشخیص و جهتیابی درست، یا زیاد حرف زدن آن هم بیآنکه سر اصل مطلب بروند یا عدم تمایل به شروع رابطهٔ جنسی یا سرد مزاج بودن محکوم میکنند.
مردان هرگز نمیتوانند خودشان لنگهٔ جورابشان را پیدا کنند، ولی معمولاً سی دیهایشان را به ترتیب حروف الفبا میچینند و آنها را با دقت مرتب میکنند. ولی زنها خودشان میتوانند دسته کلید گمشدهٔ اتومبیلشان را پیدا کنند، اما به ندرت میتوانند سرراستترین مسیر به سمت مقصد را پیدا کنند. مردان فکر میکنند که آنان جنس برتر هستند، و زنان هم فکر میکنند که آنان جنس برتر هستند.
چند مرد میشناسید که دستمال توالت را عوض کند، معلوم نیست، شاید چنین مردی هرگز وجود نداشته باشد.
مردان تعجب میکنند که یک زن چه طور میتواند وارد خانهٔ پر ازدحامی شود و در عین حال بتواند دربارهٔ همهٔ افراد حاضر در آن اتاق اظهار نظر کند. زنان نیز باورشان نمیشود که مردان نمیتوانند این کار را انجام بدهند. آنها باور نمیکنند که یک مرد میتواند این قدر بیتوجه باشد.
مردها تعجب میکنند از اینکه زنان نمیتوانند چراغ قرمز یا تمام شدن روغن اتومبیل را ببینند، اما در عین حال میتوانند جورابهای کثیف را از فاصلهٔ پنجاه کیلومتری تشخیص بدهند و زنان نیز تعجب میکنند از اینکه مردها میتوانند در فضای محدود و کمی، فقط با استفادهٔ از آینه بغل، اتومبیلشان را پارک کنند، اما در عین حال به مسائل جزیی دربارهٔ آنها اهمیتی نمیدهند.
اگر زنی در حین رانندگی متوجه شود که مسیر را گم کرده، حتما توقف میکند و مسیر درست را میپرسد، اما این کار از منظر مردها، نشانهٔ ضعف و ناتوانی است؛ بنابراین، وقتی مردی مسیر را گم میکند، ساعتها دور خودش میچرخد و زیر لب میگوید که: «بالاخره راه را پیدا کردم!» و یا میگوید که: «تا اینجای مسیر را درست آمدم، آن پمپ بنزین برایم کاملاً آشناست!»
وظایف متفاوت مردان و زنان
روند تکاملی مردان با زنان متفاوت است؛ و این به خاطر آن است که سرشت زنان و مردان با یکدیگر فرق میکند و بنابراین، آنها باید با هم متفاوت باشند. در گذشته مردان به شکار میرفتند و زنها دور هم جمع میشدند. مردان از زنان مراقبت میکردند و زنان نیز در خانه از فرزندانشان مراقبت مینمودند و آنان را تربیت میکردند. اینها همه نشاندهندهٔ آن است که مغز و بدن زنها و مردها کاملاً متفاوت از یکدیگر تکامل یافته است.
به تدریج که بدن زنان و مردان برای پذیرشِ نقشهای خاص مربوط به هر یک تکامل پیدا کرد، مغز آنان نیز متفاوت از یکدیگر تکامل یافت. مردان بلندتر و قویتر از زنان شدند و مغزشان نیز برای انجام وظایفی خاص تکامل یافت.
زنان در عصر غارنشینی از اینکه آتش را در درون غار روشن نگاه میداشتند تا شوهرانشان به راحتی در بیرون غار مشغول کار باشند، احساس رضایتمندی داشتند و مغز آن زنها هم برای انجام این وظیفهٔ خاص در زندگی تکامل یافته بود. اما اینک بعد از گذشت هزاران سال از آن زمان، با وجود اینکه ساختار مغزی زنان و مردان نیز در طی زمان، دستخوش تغییرات و تفاوتهای زیادی شده؛ ولی باز ما شاهد آن هستیم که عملکرد مغزی زنان و مردان با یکدیگر تفاوت دارد و رفتار و درک زنان و مردان اولویتهای متفاوتی دارد.
ما اگر بخواهیم منکر این واقعیت شویم، تا آخر عمر، دچار سردرگمی و توهم خواهیم شد و مجبور هستیم که با قلبی شکسته، به زندگی خود ادامه دهیم.
یک بحث کلیشهای
از اواخر دههٔ ۱۹۸۰ تحقیقات زیادی در خصوص تفاوتهای عملکرد مغز زنان و مردان صورت گرفته است. تجهیزات تصویربرداری به ما این امکان را داده است که برای اولین بار، نحوهٔ عملکرد مغز یک انسان زنده را مشاهده کنیم و با این کار ما توانستهایم که وارد قلمروی عظیم ذهن بشر گردیم و به سؤالات زیادی که در زمینهٔ تفاوت مردان و زنان وجود دارد پاسخ بدهیم.
تحقیقاتی که در این کتاب به آنها اشاره شده، برگرفته از منابع معتبر علمی، پزشکی، روانشناسی و جامعهشناسی است و این تحقیقات همگیشان بر این اصل دلالت میکنند که مردان و زنان با هم یکسان نیستند و از جنبههای زیادی با یکدیگر تفاوت دارند.
در سالیان گذشته، دلیل این تفاوتها را موقعیت اجتماعی افراد میدانستند. آنان معتقد بودند که نگرش ما شکل گرفته از نگرش والدین و معلمان ما است و نگرش آنان نیز منعکس کنندهٔ نگرش افراد جامعه است.
مثلاً چون که به دختربچهها لباس صورتی میپوشانند و به آنها عروسک میدهند تا با آن بازی کنند و چون به پسربچهها لباس آبی میپوشانند و برای بازی به آنها توپ فوتبال و سربازهای عروسکی میدهند و یا چون دختر بچهها را در آغوش میگیرند و نوازش میکنند، در حالی به پشتِ پسربچهها میزنند و به آنها میگویند که گریه نکن و قوی باش، بین زنان و مردان تفاوتهایی شکل میگیرد، اما علم امروزه چیز دیگری را میگوید.
تا چندی پیش همه بر این باور بودند که ذهن کودک به هنگام تولد، همچون لوح سفیدی است که اطرافیان و مربیان کودک میتوانند نظرات و عقاید خود را بر آن نقش ببندند، در حالی که شواهد و مدارک زیستشناسی که اکنون در دست داریم، تصویری متفاوت از آنچه که تا به حال آن معتقد بودهایم، به ما نشان میدهند.
این شواهد حاکی از آن است که هورمونها و ارتباطات مغزی تا حد زیادی مسؤول رفتارها و نگرشها و میلها و سلیقههای ما هستند. این بدین معنی است که حتی اگر دختران و پسران، در جزیرهای متروکه که فاقد هر گونه نظام اجتماعی خاصی است، بدون نظارت و راهنمایی والدینشان بزرگ بشوند، باز دختران به طور ذاتی، سراغ عروسک بازی میروند و برای خودشان دوست پیدا میکنند و یکدیگر را نوازش مینمایند، در حالی که پسرها با یکدیگر به رقابت میپردازند و مسابقه میدهند و برای خودشان، گروههایی با سلسله مراتب خاص تشکیل میدهند.
برنامهریزی سیستم عصبی مغز انسان در دوران جنینی و تأثیر هورمونها، مشخص کنندهٔ نحوهٔ رفتار و پندار جنس زن و مرد میباشد.
همانطور که خواهید دید نحوهٔ برنامهریزی سیستم عصبی مغز ما انسانها و هورمونهای ترشح شده در بدنمان، دو عامل مهم هستند که حتی پیش از تولد هم نشان میدهند که افکار و رفتار ما چگونه خواهد بود.
غرایز ما به زبان ساده همان ژنهای ما هستند که مشخص میکنند ما چگونه تحت شرایط گوناگون رفتار خواهیم کرد.
آیا اینها همه توطئهٔ مردان است؟
از دههٔ ۱۹۶۰ تاکنون برخی گروههای فشار، سعی در متقاعد کردن ما در ردّ میراث زیستشناسیمان کردند. آنها مدعی هستند که دولتها، مذاهب و نظامهای آموزشی، کاری جز توطئهٔ مردان برای سرکوب کردن زنان و دست کم گرفتن آنها ندارند. بارداری زنها نیز در این میان، چیزی جز یک راه برای تسلط بیشتر بر زنها نیست.
در حقیقت، این ظاهر قضیه است و در اینجا باید این سؤال طرح شود که اگر طبق ادعای این گروه، مردان و زنان با یکدیگر یکسان هستند، پس چرا مردان توانستهاند در دنیا این قدر بر زنان تسلط داشته باشند؟ مطالعات در زمینهٔ نحوهٔ عملکرد مغز انسانها، پاسخهای زیادی در این باره به ما میدهد. مردان و زنان با یکدیگر یکسان نیستند. آنها باید در زمینهٔ فراهم شدن فرصتهایی برای شکوفایی استعدادهایشان، با هم یکسان باشند، اما در زمینهٔ تواناییهای ذاتی، زن و مرد با یکدیگر یکسان نیستند. اینکه آیا زنان و مردان در زمینهٔ حقوق شهروندی و اجتماعی با یکدیگر برابر هستند یا خیر، مسئلهای است کاملاً سیاسی یا اخلاقی، اما اینکه آیا زنان و مردان شبیه یکدیگر و یکسان هستند، یعنی آنچه که ما میخواهیم در این کتاب به آن بپردازیم، مسئلهای است کاملاً علمی.
برابری زنان و مردان مسئلهای سیاسی یا اخلاقی است، اما تفاوت اصلی آنان مسئلهای است کاملاً علمی.
افرادی که معتقد نیستند که سرشت ما بر رفتارمان تأثیرگذار است، در این رابطه سؤ نیتی ندارند، آنها در واقع با جنسیتگرایی و برتری یک جنس بر جنس دیگر مخالفت میکنند، و این در حالی است که از تفاوت دو واژهٔ برابری و همسانی آگاهی کامل ندارند. آنها نمیدانند که این دو واژه دربرگیرنده مفاهیم کاملاً متفاوتی هستند. در این کتاب شما خواهید دید که علم، تصدیق میکند که زنان و مردان، از لحاظ جسمی و ذهنی کاملاً با هم تفاوت دارند و یکسان نیستند.
ما تحقیقات نژادشناسی و انسانشناسی و روانشناسی و زیستشناسی و عصبشناسی زیادی را مورد بررسی قرار دادهایم و بعد از بررسی تمامی آنها، دریافتهایم که اکنون با وجود تمامی شکها و گمانها و پیشداوریها کاملاً اثبات شده است که عملکرد مغزی زنان و مردان با هم تفاوت دارد.
عدهای بعد از خواندن تفاوتهای میان زنان و مردان که در این کتاب به آن پرداخته میشود، ممکن است بگویند که: «نه من اصلاً اینطوری نیستم!» یا بگویند: «نه، من این کارها را نمیکنم!» یا ممکن است بگویند: «شاید اینطور باشم!»
اما شما باید به این نکته توجه داشته باشید که سر و کار ما با عموم مردم است، و ما معتقد هستیم که اکثریت یا بیشتر زنان و مردان در بیشتر شرایط اینگونه رفتار میکنند.
البته اکثریت یا بیشتر به این معنی است که مثلاً شما میدانید که مردان بلندتر و بزرگتر از زنها هستند، یعنی مردها هفت درصد بلندتر و هشت درصد بزرگتر از زنها هستند، اما با این وجود ممکن است شما وارد خانهٔ پرازدحامی شوید که بلندترین و بزرگترین فرد حاضر در آن اتاق، یک زن باشد، ولی با این حال باز میگویید که به طور کلی مردان بلندتر و بزرگتر از زنان هستند.
در کتاب رکوردهای گینس ثبت شده که بلندترین و بزرگترین افراد از نظر جثه مردها بودهاند. بلندترین فردی که در سال ۱۹۴۰ زندگی میکرده و در این کتاب نام او ثبت شده «روبرت والدو» اهل آمریکا بوده که قد وی دو متر و هفتاد و دو سانتی متر بوده است. بلند قدترین فرد نیز در سال ۲۰۰۰ «رادهوآنس چاربیب» تونسی بوده که قدش دو متر و سی و پنج سانتیمتر بوده است. در کتابهای تاریخ از مردان بلند قد و زنان کوتاه قد زیادی نام برده شده و این مسئله تبعیض جنسیتی نیست، بلکه یک واقعیت است.
موضعگیری نویسندگان این کتاب
بعد از خواندن این کتاب، ممکن است عدهای خشمگین و عصبانی شوند و عدهای هم ممکن است دچار غرور و تکبر گردند، دلیل آن هم این است که این قبیل افراد، کم و بیش، قربانیانِ کمالگراییهای فلسفی هستند که مدعی یکسان بودن زنان و مردان میباشند. پس اجازه دهید که از همین ابتدای کار، موضع خودمان را مشخص کنیم. هدف نویسندگان این کتاب، از نگارش آن این است که به شما کمک کنیم که روابط بهتری با جنس مخالف و همسر خود داشته باشید.
ما در عین اینکه به تفاوتهای میان زنان و مردان معتقد هستیم، اما در عین حال معتقدیم که زنان و مردان باید برای ادامهٔ اهداف شغلی و تحصیلیشان از فرصتهای یکسان و برابری برخوردار باشند و افراد بالیاقت به خاطر تلاشی که انجام میدهند، باید از پاداش بالاتری برخوردار باشند، خواه زن باشند و خواه مرد.
تفاوتهای میان زنان و مردان، مغایرتی با تساوی حقوق آنها ندارد. تساوی یعنی اینکه ما بتوانیم آزادانه کاری که به آن تمایل داریم را انجام دهیم. تفاوت یعنی یکی نبودن عملکرد مغز زنان و مردان. اما در عین حال ما به عنوان یک زن یا یک مرد، ممکن است به انجام کار خاصی تمایل نداشته باشیم و یا کار خاصی را انجام بدهیم.
هدف ما این است که نگاه واقعگرایانهای به روابط زنان و مردان داشته باشیم و تاریخچه و علل رفتارهای متفاوت آنان را بررسی کنیم و تکنیکها و راهکارهایی برای داشتن یک زندگی شاد و سعادتمندانه به آنان ارائه دهیم.
ما با پرداختن و اهمیت دادن به عقاید کلیشهای سیاسی یا توهمات علمی، وقت خود را هدر نمیدهیم. از نظر ما، اگر جانوری شبیه اردک باشد، صدای اردک را هم دربیاورد، مثل اردک راه هم برود و شواهد کافی برای اثبات اینکه آن جانور واقعا یک اردک است هم در دستمان باشد، ما آن را یک اردک مینامیم.
شواهد و مدارک ارائه شده در این کتاب، به ما نشان میدهد که زنان و مردان ذاتا با یکدیگر تفاوت دارند. البته ما پیشنهاد نمیکنیم که زنان و مردان مجبور هستند که خودشان را به هر نحوی که شده به رفتارهای خاص مربوط به جنس خودشان محدود کنند.
مبحث معروف طبیعت در مقابل تربیت
«ملیسا» خانمی بود که دوقلوی دختر و پسری را به دنیا آورده بود، از همان بدو تولد دوقلوها، دختر ملیسا که نامش «جاسمین» بود را در پتویی صورتی و پسرش «آدام» را در پتویی آبی پیچیده بودند. اقوام و آشنایان به تدریج برای دیدن ملیسا و دوقلوها به خانهاش میآمدند. آنها هم برای جاسمین اسباب بازیهای لطیف و پشمالو و برای آدام توپ کوچک فوتبال و پلوور ورزشی هدیه میآوردند. زنان خانواده وقتی جاسمین را بغل کرده و او را نوازش میکردند، میگفتند: «او چه بچهٔ زیبا و نازی است!» مردان قوم و خویش و خانواده هم وقتی به دیدن آنها میرفتند، بیشتر به آدام توجه داشتند و معمولاً به شکم او میزدند و با لحن محکمتری نسبت به جاسمین با او صحبت میکردند و او را بالا و پایین میانداختند و در این حال، امیدوار بودند که آدام در آینده یک فوتبالیست حرفهای شود.
تقریبا همه چیزی مشابه این ماجرا را یا دیده یا شنیدهاید، حال سؤالی که مطرح میشود این است که آیا این رفتار بزرگترها فطری و ذاتی میباشد؛ یعنی این رفتار از نسلی به نسل دیگر انتقال داده شده و ما هم از نسلهای پیشین خود یاد گرفتهایم یا اینکه اکتسابی است؟ به عبارت دیگر، آیا این رفتار از طبیعت و سرشت ما سرمنشأ میگیرد یا اینکه اکتسابی است و در نتیجه آموزش و پرورش و تربیت به دست میآید؟
در قرن بیستم، اکثر روانشناسان و جامعهشناسان معتقد بودند که بیشتر رفتارها و واکنشهای ما تحت تأثیر شرایط اجتماعی است که در آن رشد کردهایم؛ یعنی ما رفتارهایمان را با توجه به شرایط اجتماعی که در آن هستیم، یاد میگیریم. اما امروزه ما به خوبی میدانیم که تربیت، فرآیندی آموختنی است. حتی یک مادر ناتنی، خواه انسان باشد و خواه حیوان، به خوبی از فرزندش نگهداری میکند. دانشمندان معتقدند که طبیعت، مواد شیمیایی و هورمونها باعث به وجود آمدن چنین حالت و حسی میشوند.
از سال ۱۹۹۰ به بعد، تحقیقات زیاد نشان دادند که بسیاری از برنامهریزیهای مغزی ما، حتی قبل از تولدمان، شکل گرفتهاند. این واقعیت که مردان باستان معمولاً شکارچی بودند و زنان بیشتر مسؤول نگهداری از بچهها بودند، حتی امروزه نیز تعیین کنندهٔ رفتارها، عقاید و سلایق ماست.
تحقیق گستردهای که در دانشگاه هاروارد صورت گرفت نشان داد که نه تنها رفتار ما در در قبال یک نوزاد دختر و پسر متفاوت است، بلکه ما در مقابل آنها حتی از کلمات متفاوتی هم استفاده میکنیم. معمولاً ما هنگام مواجهه با یک دختر بچه با مهربانی به او میگوییم که: «تو چه قدر شیرینی! تو چه قدر ملوسی! دختر بچهٔ زیبا و دوست داشتنی.» اما وقتی با پسر بچهای صحبت میکنیم، صدایمان را کمی بالاتر میبریم و به او میگوییم: «هی مرد بزرگ! تو چه قدر قوی هستی!»
دادن عروسک به دختربچهها یا اسباب بازیهای پسرانه به پسربچهها، سبب رفتارهای متفاوت آنها نمیشود، بلکه رفتارهای جنسیتی آنها را تقویت میکند.
تحقیق دیگری که در دانشگاه هاروارد صورت گرفت نشان داد که رفتارهای خاص بزرگترها نسبت به پسربچهها و دختربچهها سبب میشود که تفاوتهایی که از قبل در آنها وجود داشته، تشدید شود. مثالی که در این باره میشود زد این است که: شما اردکی را در حوض آبی قرار میدهید، اردک شروع به شنا کردن میکند. شما به زیر سطح آب نگاه میکنید و متوجه میشوید که بین انگشتان پای اردک پردههایی هست که قابلیت شنا کردن را به او میدهد. حال اگر مغز اردک را بررسی کنید درمییابید که شنا کردن در او پدیدهای است ذاتی که از قبل از تولد، در ذات و فطرتش وجود داشته است و حوض آب هم موقعیتی برای نشان دادن توانایی اردک است نه عاملی برای به وجود آمدن چنین رفتاری.
نتایج تحقیقات حاکی از آن است که ما انسانها بیشتر حاصل رفتارهای بیولوژیک و غریزی خودمان هستیم، نه قربانی الگوهای اجتماعی. تفاوتهایی هم که بین ما وجود دارد، به خاطر برنامهریزیهای متفاوت مغزی ماست. همین مسئله باعث میشود که درک ما نسبت به دنیا متفاوت باشد و ارزشها و سلایق متفاوتی داشته باشیم. اما این تفاوتها به معنی بهتر بودن یا بدتر بودن افراد نیست.
کتاب حاضر یک کتابچهٔ راهنمای انسانی است
این کتاب، مثل یک کتاب راهنمای سفر برای بازدید از یک کشور یا یک فرهنگ بیگانه است. در این کتاب، جملات و عبارات عامیانه و زبان ایماء و اشارهٔ خاصی وجود دارد که نشان میدهد چرا ساکنان مناطق مختلف با هم تفاوت دارند.
بیشتر توریستها بدون داشتن اطلاعات کافی دربارهٔ کشورهای خارجی به سفر میروند و وقتی میبینند که مردم آن سرزمینها به زبان آنان سخن نمیگویند و شبیه آنان غذا نمیخورند، ترسی از آنها در دلشان راه پیدا میکند و به همین دلیل، از مردم آن کشورها انتقاد میکنند. اما اگر بخواهید که از سفر به یک کشور خارجی لذت ببرید، باید نخست تاریخچه و سابقهٔ فرهنگی آن ملت را بشناسید، بعد باید با جملات روزمره و نحوهٔ زندگی افراد آن کشور آشنا شوید تا بهتر بتوانید فرهنگ آنان را درک کنید. در این صورت است که شما دیگر مثل یک توریست بیدست و پا نخواهید بود. برای چنین توریستهایی فرقی ندارد که در خانه باشند و به کشورهای دیگر فکر کنند یا اینکه واقعا به آن کشورها سفر نمایند.
این کتاب به شما نشان میدهد که چگونه میتوانید از اطلاعاتی که دربارهٔ جنس مخالف خود دارید، لذت ببرید. البته این مستلزم آن است که شما قبل از هر چیز، اطلاعاتی دربارهٔ نحوهٔ تکامل و تاریخچهٔ جنس مخالف خود داشته باشید.
یک جهانگرد آمریکایی در بازدیدی که از قلعهٔ ویندسور داشت، گفت: «چه قلعهٔ باشکوهی! ولی چرا آب را اینقدر نزدیک به فرودگاه ساختهاند؟!»
این کتاب براساس حقایق و واقعیات نوشته شده است. این کتاب براساس تحقیقات واقعی و معتبر و تجربیات افراد واقعی و معتبر و ضبط مکالمات آنها و موقعیتها و حوادث و اتفاقات واقعی که برای آنها رخ داده، نوشته شده است.
اگر در ادامه، به اصطلاحاتی مثل دندریتها، یا طناب عصبی، یا نوروپپتیدها، یا ارتعاشات عصبی، یا سروتونین برخورد کردید، زیاد نگران نباشید؛ چرا که ما سعی کردهایم که در تحقیقات راجع به مغز، تا جای ممکن این مطالب را به زبانی ساده و قابل درک برای شما بیان نماییم.
ما با شاخهٔ جدیدی از علم، به نام «زیستشناسی اجتماعی» سر و کار داریم، که این شاخه از علم، به بررسی رفتارهای انسانها از طریق مطالعهٔ ژنی و روند تکاملی آنها میپردازد.
شما در این کتاب، با مفاهیم، تکنیکها و راهکارهای خاصی رو به رو خواهید شد که کاملاً علمی است و برای همه کس قابل درک میباشد. در این کتاب، تمامی تحقیقات و روشهایی که پایهٔ علمی معتبر ندارند، به کناری گذاشته شدهاند.
ما در این کتاب، به بررسی انسان معروف میپردازیم. انسانی که میتواند با ابرکامپیوترها دنیا را کنترل کند و روی کرهٔ مریخ راه برود و در عین حال مثل یک ماهی، رفتارهای بسیار ابتدایی و تکامل نیافته داشته باشد. میلیونها سال گذشته تا بشر توانسته به رفتارهای امروزیاش دست پیدا کند و اینگونه تکامل یابد. با این وجود دنیای سیاست و تکنولوژی امروزی جایی برای بحث دربارهٔ بیولوژی و ذات ما باقی نمیگذارد.
بیش از صدها میلیون سال طول کشید تا جوامع بشری توانستند آنقدر تکامل یابند که بتوانند انسان را به کرهٔ ماه بفرستند. اما هنوز هم بشر مجبور است حتی در کرهٔ ماه نیز همانند نیاکانش به توالت برود. این یعنی اینکه شاید انسانها در فرهنگهای مختلف، ظاهرا با یکدیگر تفاوتهایی داشته باشند، اما نیازهای طبیعی و ذاتی آنان یکی است.
ما در این کتاب به شما نشان خواهیم داد که چگونه رفتارهای مختلف ما از نسلی به نسل دیگر منتقل میشوند و همانطور که شما در ادامه خواهید دید تفاوت فرهنگی عمدهای در انسانها وجود ندارد. اکنون بگذارید با هم نگاهی اجمالی به نحوهٔ تکامل مغز انسانها داشته باشیم.
ما چگونه به اینجا رسیدهایم؟
در روزگاران قدیم مردان و زنان زندگی شاد و سعادتمندانهای در کنار یکدیگر داشتند. در آن روزها، مرد با شجاعت تمام هر روز وارد دنیای وحشی جنگل میشد و به شکار میرفت و زندگیاش را به خاطر تهیهٔ غذا برای همسر و فرزندانش به خطر میانداخت و همچنین از خانوادهاش در مقابل حیوانات وحشی و دشمن محافظت مینمود. در آن روزگار، مردها مهارتهای جهت یابی خاصی داشتند و به همین دلیل میتوانستند محل غذا را از فاصلههای دور تشخیص دهند و آن را به خانه ببرند. همچنین مردها در پرتاب نیزه نیز مهارت بسیاری داشتند؛ به گونهای که میتوانستند یک هدف در حال حرکت را هم شکار کنند. در آن زمان، وظایف مردها کاملاً روشن و مشخص بود. وظیفهٔ یک مرد فقط شکار کردن بود و خانوادهٔ او از او انتظار دیگری نداشتند. زن نیز از اینکه میدید همسرش خود را وقف خانواده کرده، احساس ارزش میکرد. پس موفقیت یک مرد به توانایی او در شکار و بردن آن به خانه بستگی داشت و ارزش او به اندازهٔ قدرشناسی همسرش از کار و تلاش او وابسته بود.
اعضای خانواده به مرد خانواده، به چشمِ یک عضوی که نانآور خانواده است و از آنان محافظت میکند نگاه میکردند و مرد خانواده غیر از این وظیفهٔ دیگری نداشت. در آن زمانها ضرورتی نداشت که مرد خانواده به بررسی روابط خودش با همسرش بپردازد یا لازم نبود که او سطل زباله را بیرون خانه بگذارد یا پوشک بچه را تعویض کند.
نقش زنان نیز در آن روزگار، کاملاً مشخص بود. نقش اصلی زن در آن زمان، بچهدار شدن بود. به همین دلیل هم یک زن تمامی تلاش خود را به کار میبرد تا همهٔ مهارتهای لازم را برای پذیرش چنین نقشی به دست آورد و بتواند فرزندانش را پرورش دهد.
زن باید مراقب محیط پیرامونش میبود تا بتواند به موقع خطرات احتمالی را تشخیص دهد. او میبایستی مسیرهای کوتاه را به خوبی تعیین جهت میکرد و با استفاده از علائم و نشانههای طبیعی محل خاصی را پیدا میکرد. همچنین زن در آن زمانها میبایست توانایی تشخیص تغییرات هر چند جزیی را در فرزندان و دیگر اعضای خانوادهاش پیدا میکرد. آن وقتها همه چیز ساده بود. مرد نانآور خانواده بود و زن باید از خانه و افراد آن محافظت میکرد.
زن در طول روز مشغول مراقبت از فرزندان و جمع کردن میوه و سبزیجات بود و باقی وقتش را هم با زنان قبیله میگذراند و ضرورتی نداشت که نگران تهیهٔ غذا یا جنگ با دشمنان باشد. موفقیت یک زن در آن شرایط، بستگی به توانایی او در ادارهٔ زندگی خانوادگیاش داشت. ارزش او نیز به میزان قدردانی شوهرش به خاطر انجام کارهای خانه و نگهداری از فرزندانش بود. توانایی یک زن در بچهدار شدن، بسیار مهم و حتی مقدس بود؛ چون که فقط او بود که میتوانست به انسان دیگری حیات ببخشد و او را به این دنیا بیاورد. در آن زمان، هرگز قرار نبود که زنی به شکار حیوانات برود یا با دشمنان بجنگد یا لامپهای سوخته را تعویض کند.
در چنین شرایطی بقاء و زنده ماندن کار مشکلی بود، اما روابط بین انسانها بسیار ساده بود. صدها هزار سال زندگی بشر به همین صورت ادامه پیدا کرد. هر شب مردان شکارچی با شکارهای خود به خانه بازمیگشتند و شکار را بین اعضای خانواده تقسیم میکردند و در غارهایشان آن را با هم میخوردند. هر شکارچی مقداری از گوشت شکار خود را با میوه و سبزیجاتی که زن در طول روز جمعآوری کرده بود مبادله میکرد.
مردان بعد از خوردن شام، دور آتش جمع شده و به آن خیره میشدند. آنها با هم بازی میکردند و قصه و لطیفه برای یکدیگر تعریف میکردند. مردان قبل از تاریخ، به جای دست گرفتن کنترل و عوض کردن شبکههای تلویزیونی و یا روزنامه خواندن، چنین کارهایی انجام میدادند. آنها شبها خسته از شکار روزانه، سعی میکردند با انجام این کارها، تجدید قوا کنند و روز بعد دوباره به شکار بروند. زنان نیز همچنان مراقب فرزندانشان بودند و سعی میکردند برای شوهرانشان غذای خوبی تهیه کنند و شرایط را طوری فراهم میکردند که او بتواند به خوبی استراحت کند. زن و مرد، قدردان تلاشهای یکدیگر بودند. در آن زمان، مردان تنبل خطاب نمیشدند و زنان نیز کلفت مردان محسوب نمیشدند.
البته هنوز هم در میان تمدنهای کهنی چون بورنئو، قسمتهایی از آفریقا و یا اندونزی و برخی از مناطق بومینشین استرالیا و زلاندنو و کانادا و گرینلند و نیوزلند، چنین سنتها و رفتارهای خاص وجود دارد. در این فرهنگها هر شخصی به خوبی وظایف خویش را میداند. مردان قدردان زنها هستند و زنها نیز قدردان مردها هستند. آنها یکدیگر را عامل سعادت و بقای خانواده میدانند. اما برای مردان و زنان جوامع متمدن امروزی، این نقشها کهنه شده و در نتیجه بینظمی و هرج و مرج و افسردگی بر این جوامع حاکم گردیده است.
ما انتظار چنین رخدادی را نداشتیم
اکنون خانوادهها برای حفظ بقای خود، فقط به مردان وابسته نیستند و نباید انتظار داشت که امروزه، زنان فقط به خانهداری بسنده کنند و تنها از بچهها مراقبت نمایند. امروزه برای اولین بار در تاریخ تمدن بشر، زن و مرد وظیفهٔ خویش را به خوبی نمیدانند. شما خوانندهٔ عزیز، اولین نسل بشر هستید که با شرایطی رو به رو شدهاید که اجدادتان مجبور نبودند که با آن رو به رو شوند. ما برای اولین بار در تاریخ زندگی بشر، به مفاهیمی چون عشق، محبت به همسر و موفقیتها و خواستههای شخصی توجه داریم و برای نیل به این چیزها، به دنبال جفت و همراه و همسری مناسب میگردیم و این به خاطر آن است که امروزه دیگر مثل دوران کهن، ما مجبور نیستیم برای در امان ماندن از چیزهایی که بقای ما را به خطر میاندازد، همسری برای خود انتخاب کنیم.
در ساختار جوامع امروزی، نیازهای اولیهٔ بشر از قبیل امنیت اجتماعی، غذا و بهداشت عمومی از طریق قوانین حقوق مصرفکننده و نهادهای دولتی گوناگون تضمین میشود. حال این سؤال مطرح میگردد که قوانین جدید بشر کدام هستند؟ و ما چگونه میتوانیم آنها را یاد بگیریم؟ در این کتاب سعی گردیده که به این پرسشها پاسخی داده شود.
چرا پدران و مادران ما نمیتوانند در این زمینه به ما کمکی بکنند؟
اگر شما پیش از سال ۱۹۶۰ به دنیا آمده بودید، حتما میدیدید که چگونه پدر و مادرتان براساس سنتهای قدیمی و رفتارهای مربوط به زنان و مردان آن دوران زندگی میکنند. پدر و مادر شما این رفتارها را از والدین خویش آموخته بودند و والدین آنان نیز از اجداد و نیاکان پیشین خویش الگوبرداری کرده بودند و این زنجیره همچنان ادامه پیدا میکند تا اینکه به اجداد غارنشین شما میرسید که آنان چنین قوانین و سنتهایی را وضع کرده بودند.
اکنون آداب و رسوم و سنتها به طور کامل تغییر یافتهاند و والدین شما نمیدانند که در این زمانه و در این موقعیت چگونه میتوانند به شما کمک کنند. امروزه آمار طلاق در جوامع غربی به پنجاه درصد رسیده است که اگر روابط نامشروع و همجنس بازی را هم به این آمار اضافه کنیم، نرخ طلاق به بالای هفتاد درصد خواهد رسید. ما باید برای سعادتمندی و خوشبختی خودمان هم که شده، در قرن بیست و یکم، قوانین جدیدی را بیاموزیم.
ما تا حدی به حیوانات شبیه هستیم
افراد بسیاری حاضر به پذیرش این مسئله نیستند که آنها نیز شبیه حیوانها هستند. آنها نمیتوانند بپذیرند که نود و هفت درصد از مواد تشکیلدهندهٔ بدن آنان در بدن حیوانات دیگر نیز یافت میشود. مثلاً نود و هفت و نیم درصد از DNA بدن ما، شبیه DNA بدن گوریلها و نود و هشت و چهار درصد از DNA بدن ما شبیه شامپانزههاست. تنها تفاوتی که بین ما و حیوانات وجود دارد، توانایی تفکر و برنامهریزی در انسانها است. حیوانات فقط با توجه به غریزه یا برنامهریزی وراثتی مغزشان میتوانند در شرایط مختلف عکس العمل نشان بدهند؛ یعنی اینکه حیوانات قوهٔ تفکر ندارند و فقط تقلید میکنند و عکس العمل نشان میدهند.
بیشتر افراد میدانند که غریزهٔ حیوانات تعیین کنندهٔ رفتار آنهاست. مشاهدهٔ رفتار غریزی حیوانات کار سادهای است. به آواز خواندن پرندگان، قور قور کردن قورباغهها، صدای گربهها و سگها و… دقت کنید؛ همهٔ اینها جزو رفتارهای غریزی حیوانات میباشد. اینها رفتارها، همه غریزی هستند و جزو رفتارهای هوشمندانه محسوب نمیشوند.
افراد بسیاری هستند که نمیتوانند بین رفتارهای غریزی حیوانات و رفتارهای خودشان ارتباطی پیدا کنند. آنها حتی فراموش میکنند که رفتارهای اولیهٔ خودشان، همچون گریه کردن در دوران نوزادی یا مکیدن شیر، نوعی رفتار غریزی بوده است.
ما نیز همانند حیوانات، بسیاری از رفتارهای خوب و بدی که از والدین خویش یاد گرفتهایم را به فرزندانمان منتقل میکنیم. اگر بپذیریم که ما نیز در بعضی چیزها مثل حیوانات هستیم و فقط تمایلات و استعدادهایمان ظرف میلیونها سال تکامل یافته، راحتتر میتوانیم به نیازها و خواستههای اصلی و اولیهٔ خودمان پی ببریم و بهتر میتوانیم خودمان و دیگران را درک کنیم و رمز سعادت و خوشبختی نیز در درک همین نکته است.
چرا زنان عاشق حرفزدن هستند و مردان شنونده خوبی نیستند؟
نویسنده : آلن پیز ، باربارا پیز
مترجم : شیرین یزدانی
ناشر: کتابسرای بیان
تعداد صفحات : ۳۸۴ صفحه
این نوشتهها را هم بخوانید