کتاب اتللو ، نوشته ویلیام شکسپیر

مقدمه مترجم

نزدیک سیصد سال است که پیس‌های شکسپیر نوشته شده است. در زمان شکسپیر در تئاترها دکور به‌شکل امروزه وجود نداشت. در موقع نمایش، مانند تعزیه‌های قدیم ایران، محل وقوع حادثه را با نشانه‌ای که تماشاچی نیز با آن نشانه آشنا و به آن عادت کرده بود، نشان می‌دادند. مثلاً وقتی یک شاخه درخت روی سن می‌گذاشتند علامت آن بود که واقعه در جنگلی روی می‌دهد، یک ظرف بزرگ آب نشانه رودخانه یا دریا بود، وقتی یک بازیگر با یک فانوس داخل سن می‌شد تماشاچی می‌فهمید ماهتاب است.

گذشته از این در پیس‌های شکسپیر ــ و همچنین نویسندگان معاصر او ــ هر پرده محل معین ندارد، بلکه هر پرده به چند یا چندین تابلو قسمت می‌شود و در هر تابلو محل واقعه (Lieu d’ action) عوض می‌شود. گاهی اتفاق می‌افتد یک پرده از یک پیس شکسپیر دارای ده سن یا تابلو است. تابلوی اول روز است، تابلوی دوم شب است، تابلوی سوم طوفان و رعد و برق، تابلوی چهارم هوا صاف است و آفتاب می‌درخشد، تابلوی پنجم مجلس سنا، تابلوی ششم یک کوچه…

بنابراین با پیشرفت‌های زیادی که تکنیک تئاتر از سه قرن پیش تا به‌حال نموده، اگر امروزه متورآنسن‌ها (Metteurs en scène) بخواهند پیس‌های شکسپیر یا معاصرین او را به‌همان شکل که در زمان خودشان نمایش می‌داده‌اند روی سن بیاورند موافق ذوق و انتظار تماشاچی امروزه نخواهد بود. زیرا تکنیک نوین تئاتر چشم و ذوق تماشاچی را به میزانسن (Mise en scène) ها و دکورهای ساخته و نقاشی شده عادت داده است، و اگر بخواهند آن پیس‌ها را همان‌طور که نوشته شده با تکنیک و دکورهای جدید نمایش دهند غیرممکن است.

این است که نویسندگان و مترجمین اروپایی و امریکایی این نوع پیس‌ها را موافق تکنیک جدید تئاتر تنظیم می‌نمایند: بعضی سن‌های زیادی را به‌کلی حذف می‌کنند، جای بعضی سن‌ها را تغییر می‌دهند و حتی‌المقدور شماره تابلوهای یک پرده را کم می‌نمایند.

با مقدمه‌ای که ذکر شده ترجمه اتللو که از نظر خوانندگان می‌گذرد موافق پیس‌هایی تنظیم شده که در سن‌های اروپا نمایش می‌دهند ترجمه و تنظیم گردیده. خوانندگان مطلع اگر تغییراتی در این ترجمه می‌بینند یا اختلافاتی با اصل می‌یابند بدانند من از خود هیچ به آن نیفزوده یا کم نکرده، و از حدود پیس‌های تنظیم شده که در تئاترهای اروپا دیده‌ام تجاوز ننموده‌ام.

از آن‌جا که در پیس‌های شکسپیر بعضی عبارات و اصطلاحات و گاهی نیز لطیفه‌هایی هست که نمی‌توان در ترجمه از سبک قدیم آن‌ها دوری جست؛ در ترجمه این عبارات و اصطلاحات از ترجمه‌ای که مرحوم ناصرالملک از اتللو نموده است و اتفاقا به‌دستم افتاد یاری جسته‌ام.

 

عبدالحسین نوشین


اشخاص:

فرماندار ونیز

برابانشیو: سناتور

دزدمونا: دختر برابانشیو

لودویکو: پسرعموی دزدمونا

اتللو: سردار

کاسیو: نایب اتللو

یاگو: بیرق‌دار اتللو

ردریگو: مونتانو

امیلیا: زن یاگو

بیانکا: محبوبه کاسیو

چند سناتور، چند افسر، پیامبر، پیشخدمت…


پرده اول

سن اول

یک کوچه شهر ونیز، شب است.

ردریگو ـ یاگو

ردریگو: یاگو، هرگز همچو چیزی به من نگو. با این‌که تو همیشه از کیسه من مثل مال خودت خرج می‌کنی، بسیار بی‌محبتی است اگر از این کار خبر داشتی و به‌من نمی‌گفتی.

یاگو: آخ، تو که گوش نمی‌دهی. اگر همچه چیزی در خواب هم دیده باشم آن‌وقت حق داری از من دلگیر بشوی.

ردریگو: تو به من گفتی از او متنفر هستی.

یاگو: اگر نباشم مرا آدم پستی بدان… سه نفر از بزرگان شهر شخصا پیش او رفته کرنش و خواهش کردند که مرا نایب خودش بکند. من ارزش خودم را می‌دانم به‌مردانگی قسم، کمتر از این مرتبه شایسته من نیست. اما از آن‌جا که او در بند غرور و خیالات خودش است، با سخنانی پر از اصطلاحات جنگی خواهش آن‌ها را رد کرد و آخرش گفت «غیرممکن است. من نایب خودم را انتخاب کرده‌ام». حالا می‌دانی این نایب کیست؟ یک ریاضی‌دان بزرگ، میکاییل کاسیو نام، از اهل فلورانس. آدمی که برای زن خوشگلی فورا خودش را می‌بازد. کسی که هرگز یک دسته سوار به میدان جنگ نبرده و حتی در قسمت‌بندی قشون اطلاعاتش از یک دختر پیر بیشتر نیست. بله، آن‌چه را که از کتاب یاد گرفته خوب بیان می‌کند، اما گفتار بدون عمل و لاف و گزاف تنها سرمایه سربازی اوست. این است آدمی که نایب او شده، ومن، که در ردس و قبرس و سرزمین‌های دیگر شجاعت و قابلیت خودم را ثابت کرده‌ام، و او به‌چشم خودش دیده، باید بیکار بمانم، نفسم درنیاید. این جمع و خرج‌نویس در روز پاداش نایب او بشود و من چشم بد دور بیرق‌دار جناب سردار بمانم.

ردریگو: من خوش‌تر داشتم جلادش باشم.

یاگو: چه باید کرد؟ دردیست بی‌درمان! نوکری این بلاها را دارد. حالا خودت بگو، آیا هیچ‌جا دارد که من او را دوست داشته باشم؟

ردریگو: در این‌صورت من اگر به‌جای تو بودم پیش او نمی‌ماندم.

یاگو: بی‌خیال باش. پیشش می‌مانم تا بتوانم به‌مقصود خودم برسم. همه‌کس که نمی‌تواند آقا باشد. همان‌طور که هر آقا نمی‌تواند نوکر درستکار داشته باشد… بسیاری ناکسان سربه‌زیر و مطیع هستند که در خدمت پشت دوتا کردند و به بندگی دل خوشند؛ مثل خر به امید یک مشت کاه زندگی می‌کنند و در پیری از خدمت رانده می‌شوند. این ناکسان درستکار مستحق تازیانه‌اند… دسته دیگری هم هستندکه خود را به‌راستی و فرمان‌برداری آراسته‌اند، اما در نهان به خودشان خدمت می‌کنند. ارباب‌ها را به‌خدمت ظاهری خشنود می‌نمایند و همین که بارشان بسته شد به‌خود بندگی می‌کنند. این اشخاص جوهر و همتی دارند. من خودم را از این دسته می‌دانم… خدا می‌داند که خدمت من به او از روی محبت و فرمان‌برداری نیست بلکه برای انجام مقصود خصوصی خودم است که این‌طور جلوه می‌دهم… نه، نه، خاطرجمع باش من آن‌که می‌نمایم نیستم.

ردریگو: اگر کارها همین‌طور بماند چه بخت بلندی به این سیاه لب کلفت رو کرده.

یاگو: خانه دختر این‌جاست. پدرش را صدا بزن. او را از خواب بیدار کن. عیش و خوشی را به‌کام این سیاه تلخ کن. در کوچه‌ها رسوا و بدنامش کن. کسان و خویشان دختر را به او بشوران. حشرات گزنده به‌جانش بینداز و در عین خوشی زجرکشش کن.

ردریگو: الان او را فریاد صدا می‌زنم.

یاگو: صدا کن. با آهنگ وحشت‌انگیز، فریاد هولناک، مثل این‌که شهر پرجمعیتی در تاریکی شب آتش گرفته باشد… فریاد کن.

ردریگو: اهوی! اهوی! برابانشیو! سینیور! برابانشیو! اهوی!

یاگو: بیدار شو. اهوی! برابانشیو! دزد! دزد! دزد! خانه‌ات را جستجو کن! ببین دخترت در خانه هست یا نه! صندوق‌هایت را وارسی کن! آی دزد! دزد!

سن دوم

برابانشیو ـ ردریگو ـ یاگو

برابانشیو: چه خبر است؟ این هیاهوی وحشت‌انگیز برای چیست؟

ردریگو: سینیور. آیا همه اهل خانه‌تان در خانه هستند؟

یاگو: همه درهای خانه‌تان بسته است؟

برابانشیو: چه‌طور! چرا می‌پرسید؟

یاگو: سینیور، شما را دزد زده. تا رسوا و بدنام نشده‌اید جلوگیری کنید. زود لباس‌تان را بپوشید: نیمه جان‌تان را ربوده‌اند. در این لحظه، الان، همین الان، قوچ سیاه پیری به جان میش سفید شما افتاده. راه بیفتید. به بانگ ناقوس مردم شهر را از خواب بیدار کنید وگرنه شیطان همین امشب شما را پدربزرگ خواهد کرد. می‌گویم راه بیفتید.

برابانشیو: چیه؟ مگر دیوانه شده‌اید؟

ردریگو: سینیور بزرگوار، صدای مرا می‌شناسید؟

برابانشیو: نه. شما کی هستید؟

ردریگو: اسم من ردریگو است.

برابانشیو: دیگر بدتر. من به‌تو قدغن کردم جلو خانه من کمین نکنی. آشکار به تو گفتم دخترم را به‌تو نمی‌دهم. حالا دیوانه‌وار، مست و پرخورده، آمده‌ای که آرامی مرا…

ردریگو: سینیور! سینیور! سینیور!

برابانشیو: اما مطمئن باش که در اراده و مقام من آن قدرت هست که برای این رفتارت بتوانم روزگارت را سیاه کنم.

ردریگو: سینیور، حوصله داشته باشید.

برابانشیو: دزد! چه حرف‌ها می‌زنید! این‌جا ونیز است و خانه من هم کاروانسرا نیست.

ردریگو: سینیور برابانشیو، من با نیت پاک پیش شما آمده‌ام که…

یاگو: سینیور، شما از آن‌هایی هستید که به گفته شیطان خدا را ترک خواهید کرد. چون ما آمده‌ایم به شما خدمتی بکنیم. گمان می‌کنید ما مست یا دزدیم. پس بدانید، یک اسب وحشی دختر شما را ربوده. نوه‌های شما وقتی بخواهند با شما گفتگو کنند شیهه خواهند کشید و چهارپایان با شما قوم و خویش خواهند شد.

برابانشیو: تو بی‌شرم و بدجنس کی هستی؟

یاگو: من کسی هستم که آمده‌ام به شما بگویم الان دختر شما با آن سیاه افریقایی به‌هم چسبیده‌اند و دارای یک سینه و دو پشت هستند.

برابانشیو: رذل!

یاگو: شما هم سناتور!

برابانشیو: ردریگو، تو باید آن‌چه را گفتی ثابت کنی.

ردریگو: هر چه گفتم ثابت می‌کنم. اول بگویید بدانم آیا با اجازه و میل خودتان، همچنان که کمی خیال می‌کنم، یک مزدور ناکس، یک کرجی‌بان، دختر زیبای شما را ربوده تا به آغوش آن سیاه پرشهوت بیندازد؟ اگر این‌طور است پس ما نسبت به شما جسارت کرده و تقصیرکاریم. اما اگر بدون اجازه شما بوده، دختر شما خودسری عجیبی کرده و زیبایی، هستی، هوش و سعادت خودش را برای بیابان‌گرد بی‌خانمانی، که در میان ما و همه‌جا بیگانه است، به‌باد داده. زود معلوم کنید اگر دخترتان در اتاقش یا در خانه هست به جرم این‌که شما را گول زده‌ام به‌دست دیوان عدالتم بسپارید.

برابانشیو: این پیش‌آمد به‌خوابی که دیده‌ام بی‌شباهت نیست و فکر درستی آن از حالا نفسم را تنگ می‌کند. آهای! چراغ‌ها را روشن کنید! همه کسان مرا صدا کنید! آهای چراغ! چراغ!…

یاگو: (به ردریگو) بهتر آن است که من بروم برای این‌که اگر این‌جا بمانم مرا به شهادت خواهند خواست و برای شغل من ضرر دارد. ردریگو، تو با برابانشیو و نوکرهایش بیا به ساژیتر. من هم آن‌جا پیش او خواهم بود.


اتللو

اتللو
نویسنده : ویلیام شکسپیر
مترجم : عبدالحسین نوشین‌
ناشر: نشر قطره
تعداد صفحات : ۱۲۸ صفحه


  این نوشته‌ها را هم بخوانید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
[wpcode id="260079"]