معرفی کتاب « اهانت به تماشاگر »، نوشته پتر هانتکه
وقتی تماشاگران به سالنی که برایشان در نظر گرفته شده پا میگذارند، با حالوهوای لحظات پیش از آغاز نمایش روبهرو میشوند. میتوان ترتیبی داد که سروصداهائی از پشت پرده بشنوند تا حدس بزنند که کسانی به تعویض و سروساماندادن به دکورها مشغول اند. برای القای چنین حالتی، مثلاً میتوان میزی را از این سر صحنه به آن سر کشید، یا تعدادی صندلی را با سروصدا کنار هم چید و بعد دوباره جمع کرد. میتوان ترتیبی داد که تماشاگران ردیفهای جلو صدای پچپچِ کسی را از پشت پرده بشنوند که باید مدیر صحنه باشد که دستوراتی میدهد، همینطور پچپچهائی را که باید از کارگران صحنه و دکور باشد. برای این منظور، شاید بهتر باشد از نوار ضبطشدهٔ نمایشی استفاده شود که در آن پیش از بازشدن پرده، واقعاً چنین کارهائی صورت گرفته باشد. برای آنکه گفتوگوها بهتر به گوش برسند، میتوان صدای نوار را تقویت کرد.
این نوار را میتوان با سبکوسیاقی خاص و طوری تهیه کرد که نوعی نظم و قاعدهٔ خاص خود را برساند. باید ترتیبی انتخاب شود که حالوهوای معمول و رایج تئاتر القا شود. کنترلچیها باید با وسواس و دقتی بیش از حد معمول به کار خود بپردازند و رسمیتر و تشریفاتیتر عمل کنند. به هنگام راهنمایی تماشاگران باید صدایشان آهستهتر از مواقع دیگر باشد و رفتارشان دیگران را نیز به رفتار تکلفآمیز وا دارد. بروشور نمایش باید شیک و زیبا تهیه شده باشد. زنگ آغاز نمایش باید چندینبار در فواصل کوتاه به صدا در آید. خاموششدن تدریجی چراغها باید در حد ممکن به درازا بکشد. میشود حتی نور چراغها را مرحله به مرحله کم کرد. حرکات کنترلچیها به هنگام بستن درهای سالن باید با متانت و وقار خاصی آمیخته باشد. بااینهمه آنها فقط کنترلچی اند و نباید حرکات و سکناتشان حالتی نمادین پیدا کند. به تماشاگرانی که دیر میرسند نباید اجازهٔ ورود داده شود. تماشاگرانی را که لباس مناسب ندارند نباید به سالن راه داد. در انتخاب حد این مناسببودن باید وسواس زیادی به خرج داد. لباس هیچ تماشاگری نباید چشمگیر باشد. دست کم مردها باید لباس تیره به تن داشته باشند، کتوشلوار، پیراهن سفید، و کراواتی ساده. لباس خانمها باید در حد ممکن از رنگهای تند نباشد. محلی برای تماشاگر سرپایی نباید در نظر گرفته شود. پس از بستهشدن درها و خاموششدن چراغها، رفتهرفته سروصداهای پشت پرده میخوابند.
پشت پرده نیز همان سکوتی برقرار میشود که در سالن نمایش. نگاه تماشاگران لحظاتی روی پرده خیره میماند. بد نیست پرده گاه تکانی نامحسوس بخورد، یعنی که کسی روی صحنه بهسرعت حرکت کرده و باد در آن انداخته. و سپس پرده دوباره آرام گیرد. مکثی کوتاه. سپس، پرده آهسته باز میشود. منظری پیش روی تماشاگران قرار میگیرد که هیچ مانع یا دیواری ندارد. پس از بازشدن کامل پرده، چهار برخوان از انتهای صحنه پیش میآیند. چیزی سر راه آنها نیست. صحنه خالی است. طرز راهرفتن آنها چیز خاصی نشان نمیدهد. لباسی به دلخواه خود به تن کردهاند. در حینی که آنها پیش میآیند، چراغهای صحنه و سالن روشن میشوند. روشنایی صحنه و سالن تقریباً به یک اندازه است. شدت روشنایی آنقدر است که چشم را آزار ندهد. نور همان نور معمولِ پس از پایان نمایش است. صحنه و سالن در تمام طول نمایش روشن میمانند. برخوانها حتی وقتی به جلوی صحنه میآیند، به تماشاگران نگاه نمیکنند، پیش خود تمرین میکنند. سخنان خود را خطاب به تماشاگران ادا نمیکنند. به هیچ وجه نباید تماشاگر احساس کند که مخاطب قرار گرفته است. از نظر برخوانها هنوز تماشاگران وجود خارجی ندارند. در حال جلوآمدن لب میجنبانند.
رفتهرفته سخنانشان واضح میشود و سرانجام صدایشان بهآسانی شنیده میشود. موقع بیان اهانتها به میان حرف هم میپرند. درهمبرهم حرف میزنند. گفتههای یکدیگر را به کار میبرند. کلامی را که دیگری قصد گفتناش را دارد زودتر بر زبان میآورند. گاهی همزمان با هم حرف میزنند، ولی هریک چیزی میگوید. گاه گفتههای خود را تکرار میکنند. صدایشان را بلند میکنند. فریاد میکشند. کلمات تمرینشده با هم ردوبدل میکنند. سرانجام همه با هم واژهٔ واحدی را تمرین میکنند. واژههائی که در این پیشپرده به کار میبرند (ترتیبشان مهم نیست) اینها هستند: اکبیریها، دلقکها، چشمدریدهها، بیریختها، کتکخورهای بدبخت، مترسکها، تنلشها.
برخوانها باید سعی کنند به نوعی همنوایی دست یابند. ولی جز همنوایی نباید تصویر دیگری ایجاد شود. اهانتها خطاب به شخص خاصی ادا نمیشوند. لحنشان نباید معنی خاصی را القا کند. برخوانها وقتی به جلوی صحنه میرسند باید تمرین اهانتگوییشان به پایان رسیده باشد. سپس بیهیچ قید خاصی میایستند، ولی تقریباً در یک ردیف قرار میگیرند. ایستادنشان کاملاً بیحرکت نیست، بلکه متناسب با واژههائی که ادا میکنند اندکی حرکت میکنند. حالا به تماشاگران نگاه میکنند، ولی شخص خاصی را در نظر نمیگیرند. مدتی ساکت میمانند. دور هم جمع میشوند. سپس شروع میکنند به سخنگفتن. ترتیب سخنگفتنشان دلبهخواهی است. همهٔ برخوانها تقریباً یک اندازه سخن میگویند.
خوش آمدید.
این نمایش یک پیشگفتار است.
شما اینجا چیزی نخواهید شنید که قبلاً نشنیده باشید.
شما اینجا چیزی نخواهید دید که قبلاً ندیده باشید.
شما اینجا چیزی نخواهید دید که همیشه میدیدید. چیزی نخواهید شنید که همیشه میشنیدید.
شما چیزی را خواهید شنید که معمولاً میبینید.
شما چیزی را خواهید شنید که معمولاً نمیبینید.
شما نمایشی نخواهید دید.
شما شهوت بصریتان ارضا نخواهد شد.
شما نمایشی نخواهید دید.
اینجا نمایشی اجرا نمیشود.
شما اینجا نمایشی بدون تصویر خواهید دید.
شما انتظار چیزی را داشتید.
شما احتمالاً انتظار چیز دیگری را داشتید.
شما انتظار داشتید چیزهائی اینجا ببینید.
شما انتظار داشتید چیزهائی اینجا نبینید.
شما انتظار داشتید جوّ خاصی اینجا ببینید.
شما انتظار داشتید دنیای دیگری اینجا ببینید.
شما انتظار نداشتید دنیای دیگری اینجا ببینید.
به هرحال شما انتظار چیزی را داشتید.
شما چهبسا انتظار همان چیزی را داشتید که اینجا میشنوید.
اما حتی در اینصورت هم شما انتظار چیز دیگری را داشتید.
شما ردیفِ هم نشستهاید. شما نظام معینی را شکل دادهاید. شما به ترتیب خاصی نشستهاید. شما رو به سوی خاصی نشستهاید. شما با فاصلهٔ یکسانی نسبت به هم نشستهاید. شما تماشاگر اید. شما تشکیل یک واحد را دادهاید. شما تماشاگرانی هستید که در سالن تماشا گرد آمدهاید. افکار شما آزاد است. شما فعلاً اختیار افکار خود را دارید. شما حرفزدن ما را میبینید و حرفزدن ما را میشنوید.
شما دارید موزون با هم نفس میکشید. شما دارید موزون با نفسکشیدن ما نفس میکشید. شما همانطور نفس میکشید که ما حرف میزنیم. ما و شما رفتهرفته یکی میشویم.
شما فکری در سر ندارید. شما به چیزی فکر نمیکنید. شما به سخنان ما فکر میکنید. شما به سخنان ما فکر نمیکنید. شما تحت تأثیر ما نیستید. شما افکارتان آزاد است. ما با بیان همین مطلب هم در فکر شما رخنه میکنیم. شما در پس ذهنتان افکاری پنهان دارید. ما با بیان همین مطلب هم در افکار پنهان شما رخنه میکنیم. شما به گفتههای ما فکر میکنید. شما میشنوید. افکار شما رد افکار ما را دنبال میکنند. افکار شما رد افکار ما را دنبال نمیکنند. شما فکر نمیکنید. شما افکارتان آزاد نیست. شما تحت تأثیر ما هستید.
ما که با شما حرف میزنیم، شما به ما نگاه میکنید. شما ما را تماشا نمیکنید. شما ما را نگاه میکنید. شما نگاه میشوید. شما در پناه چیزی نیستید. شما دیگر از این موقعیت برتر برخوردار نیستید که از دل تاریکی به روشنایی نگاه کنید. ما دیگر از این موقعیت فروتر برخوردار نیستیم که از میان روشنایی به دل تاریکی نگاه کنیم. شما تماشا نمیکنید. شما نگاه میکنید و نگاه میشوید. به اینترتیب ما و شما رفتهرفته یکی میشویم. پس ما میتوانستیم تحت شرایطی به جای شما بگوییم ما. ما در زیر یک سقف به سر میبریم. ما جمعی بسته هستیم.
شما ما را گوش نمیکنید. شما ما را میشنوید. شما دیگر پشت دیوار کذا گوش نایستادهاید. ما با شما مستقیم حرف میزنیم.
گفتوگوی ما دیگر عمود بر نگاه شما فرود نمیآید. نگاه شما دیگر با گفتوگوی ما تلاقی نمیکند. کلامهای ما و نگاههای شما دیگر نسبت به هم زاویهئی تشکیل نمیدهند. شما نادیده گرفته نشدهاید. با شما مثل تکمضرابپرانها رفتار نمیشود. اینجا نیازی نیست که شما از موضع یک قورباغه یا پرنده نسبت به وقایعی که در اینجا اتفاق میافتند قضاوت کنید. اینجا نیازی نیست شما نقش داور را ایفا کنید. ما با شما مثل تماشاگرانی رفتار نمیکنیم که با آنان حرفهای یواشکی بزنیم. نمایشی در کار نیست. حرف یواشکیئی در کار نیست. اینجا اتفاقی نمیافتد که خطاب به شما باشد. اینجا نمایشی در کار نیست. ما از نقشمان بیرون نمیآییم تا شما را خطاب قرار دهیم. ما برای توهّمزدایی نیازی به توهّم نداریم. ما چیزی به شما نشان نمیدهیم. ما تقدیرها را نمایش نمیدهیم. ما خوابوخیالی را نمایش نمیدهیم. ما واقعهئی را تشریح نمیکنیم. این نمایش مستند نیست. این برشی از واقعیت نیست. ما برای شما داستانی نمیگوییم. ما ماجرائی را نمایش نمیدهیم. ما ماجرائی را شبیهسازی نمیکنیم. ما چیزی را بازنمایی نمیکنیم. ما سرمشقی برای شما نمینهیم. ما فقط حرف میزنیم. بازی ما همین است که رو به شما حرف میزنیم. وقتی ما میگوییم ما، ممکن است منظورمان شما هم باشید. ما وضعیت شما را ایفا نمیکنیم. شما نمیتوانید خود را در وجود ما ببینید. ما وضعیتی را بازی نمیکنیم. نیازی نیست احساس کنید منظور ما شما یید. شما نمیتوانید احساس کنید که منظور ما شما یید. اینجا آیینهئی پیش روی شما گرفته نشده است. منظور ما شما نیستید. ما خطاب به شما حرف میزنیم. شما مخاطب واقع میشوید. شما مخاطب واقع خواهید شد. اگر نخواهید مخاطب قرار بگیرید، حوصلهتان سر خواهد رفت.
شما در تجربهئی سهیم نیستید. شما سهیم نیستید. شما چیزی دستگیرتان نمیشود. شما دسیسهئی را به تجربه نمینشینید. شما چیزی را تجربه نمیکنید. چیزی پیش چشمتان به تصویر کشیده نمیشود. شما نیازی ندارید چیزی را تصور کنید. شما نیازی ندارید پیششرط داشته باشید. شما نیازی ندارید بدانید اینجا صحنهٔ نمایش است. شما نیازی ندارید توقعی داشته باشید. شما نیازی ندارید متوقعانه به صندلی تکیه دهید. شما نیازی ندارید بدانید این بازی فقط نمایش است. ما داستانی نمیسازیم. شما رویدادی را دنبال نمیکنید. شما جزو نقشآفرینان نیستید. اینجا برای شما بازی میکنند. این یک نمایش کلامی است.
اینجا آنچه از تئاتر انتظار میرود برآورده نمیشود. اینجا شما به چیزی که میخواهید نمیرسید. اینجا شهوت بصریتان ارضا نمیشود. اینجا هیچ جرقهئی از سوی ما به شما نمیجهد. برق هیجان شما را نخواهد گرفت. این تیروتختهها نشاندهندهٔ دنیائی نیستند. اینها جزئی از دنیا هستند. این تیروتختهها برای آن است که ما روی آنها بایستیم. این دنیا فرقی با دنیای شما ندارد. شما دیگر کسی نیستید که بیاذن دخالت به تماشا ایستاده باشید. شما موضوع نمایش اید. نگاه معطوف به شما ست. شما هدف تیرهای مایید.
اینجا صحنهسازیئی در کار نیست. اینجا دیواری نمیبینید که بلرزد. اینجا صدای مصنوعی بستهشدن دری نمیشنوید. اینجا صدای جیرجیر کاناپهئی طنین نمیاندازد. اینجا شبحی نمیبینید. اینجا اشباح چهرهئی ندارند. اینجا تصویر چیزی را نمیبینید. اینجا تصور تصویری را هم نمیبینید. اینجا معمائی تصویری نمیبینید. اینجا تصویر خالی هم نمیبینید. خالیبودن این صحنه تصویر هیچ خلأ دیگری نیست. خالیبودن این صحنه هیچ معنائی ندارد. این صحنه از آنرو خالی است که اشیا جلوی دستوپامان را میگرفتند. این صحنه از آنرو خالی است که ما به چیزی نیاز نداریم. این صحنه نمایشگر چیزی نیست. این صحنه نمایشگر هیچ خلأ دیگری نیست. صحنه خالی است. اینجا شما هیچچیزی نمیبینید که القاکنندهٔ چیز دیگری باشد. اینجا تاریکیئی نمیبینید که القاکنندهٔ تاریکی دیگری باشد. اینجا روشناییئی نمیبینید که القاکنندهٔ روشنایی دیگری باشد. اینجا نوری نمیبینید که القاکنندهٔ نور دیگری باشد. اینجا صدائی نمیشنوید که القاکنندهٔ صدای دیگری باشد. اینجا فضائی نمیبینید که القاکنندهٔ فضای دیگری باشد. اینجا زمانی را شاهد نخواهید بود که القاکنندهٔ زمان دیگری باشد. اینجا زمان روی صحنه تفاوتی با زمان بیرون صحنه ندارد. اینجا زمان صحنه و زمان شما یکی است. اینجا شما و ما در زمان واحدی به سر میبریم. هوای واحدی را تنفس میکنیم. در مکان واحدی به سر میبریم. این دنیا تفاوتی با دنیای شما ندارد. اینجا خط فارق پیشصحنهئی در کار نیست. اینجا نبودن خط فارق پیشصحنه گاهگاهی نیست. اینجا مادام که ما رو به شما حرف میزنیم خط فارقی نیست. اینجا دایرهٔ نامرئیئی در کار نیست. اینجا دایرهٔ جادوییئی در کار نیست. اینجا جائی برای بازی نیست. اینجا ما بازی نمیکنیم. ما و شما همه در یک مکان هستیم. اینجا در خط فارق رخنهئی ایجاد نشده، خط فارق رخنهپذیر نیست، اصلاً خط فارقی در کار نیست. میان ما و شما کمربند الکتریکیئی حایل نیست. اینجا ما «اسبابصحنه» ئی نیستیم که خود به جلو آمده باشیم. اینجا ما تصویر چیزی نیستیم.
اینجا ما بازنمود چیزی نیستیم. اینجا ما چیزی را بازنمایی نمیکنیم. اینجا ما چیزی را آشکار نمیکنیم. اینجا ما نام مستعاری نداریم. تپش قلب ما القاکنندهٔ تپش قلب دیگری نیست. جیغودادهای ما القاکنندهٔ جیغوداد کس دیگری نیست. ما از نقش خود بیرون نمیآییم. اینجا ما نقشی نداریم. اینجا ما خودمان هستیم. اینجا ما زبان گویای نویسنده ایم. شما نمیتوانید پیش خود تصویری از ما بسازید. شما نیازی ندارید پیش خود تصویری از ما بسازید. ما خودمان هستیم. عقیدهٔ ما لزوماً با عقیدهٔ نویسنده یکی نیست.
نوری که بر ما میتابد معنای خاصی ندارد. لباسی هم که بر تن کردهایم معنای خاصی ندارد، دالّ بر چیزی نیست، به هرحال غیرمعمول نیست، معنا و مفهوم خاصی ندارد. این لباس نه زمان دیگری را میرساند، نه آبوهوای دیگری را، نه فصل دیگری را، نه عرض جغرافیایی دیگری را، و نه دلیل دیگری را برای پوشیدناش. پوشیدن این لباس دالّ بر هیچ عملکردی نیست. ژستها و حالات ما هم دالّ بر هیچ عملکردی نیستند که معنای خاصی را برسانند. اینجا جهانی در دل تئاتر نیست.
ما دلقک نیستیم. چیزی جلوی پای ما نیست که به آنها بخوریم و سکندری برویم. بنا نداریم اشیای مزاحمی داشته باشیم. اشیای مزاحم در این بازی جائی ندارند، چون با آنها بازیئی نمیکنیم. عمد نبوده که اشیا مزاحم باشند، اشیا مزاحم هستند. اگر هم سکندری بخوریم، سکندریخوردنمان عمدی نیست. عیبوایرادهای لباسمان هم عمدی نیست؛ چهرههامان هم اگر مضحک است، عمدی نیست. تپقهائی هم که مایهٔ خندهٔ شما میشوند، عمدی نیست. اگر به لکنت میافتیم، ناخواسته به لکنت میافتیم. ما نمیتوانیم به زمینافتادن دستمال را جزو نمایش قلمداد کنیم. ما نمایش نمیدهیم. ما نمیتوانیم دستوپاگیربودن اشیا را در نمایش بگنجانیم. ما نمیتوانیم دستوپاگیربودن اشیا را روتوش کنیم. ما نمیتوانیم دوپهلو باشیم. ما نمیتوانیم چندپهلو باشیم. ما دلقک نیستیم. اینجا میدان زورآزمایی نیست. شما لذت دورهکردن ما را نخواهید چشید. شما لذت کمیکِ دیدن پشت ما را نخواهید چشید. شما لذت کمیکِ اشیای دستوپاگیر را نخواهید چشید. شما لذت کمدی کلام را نخواهید چشید.
اینجا از امکانات تئاتر استفاده نمیشود. اینجا از انبوه امکانات استفاده نمیشود. اینجا تئاتر از قیدوبند رها نمیشود. اینجا تئاتر به قیدوبند کشیده میشود. اینجا سرنوشت معنی طنزآمیزی دارد. ما تئاتریکال نیستیم. اینجا کمدی شما را در چنگ خود نمیگیرد. اینجا خندهٔ شما رهاییبخش نخواهد بود. ما برای شما دنیائی را به نمایش نخواهیم گذاشت. این صحنه نیمی از دنیا نیست. ما و شما دونیمهٔ دنیا را تشکیل نمیدهیم.
موضوع شما یید. کانون توجه شما یید. اینجا ماجرائی اجرا نمیشود، اینجا شما اجرا میشوید. این بازی با کلام نیست. اینجا با شما به عنوان افراد رفتار نمیشود. اینجا شما تبدیل به افراد نمیشوید. اینجا شما علامت مشخصهٔ فردیئی ندارید. اینجا شما چهرهٔ ویژهئی ندارید. اینجا شما فرد نیستید. اینجا شما ویژگی فردیئی ندارید. اینجا شما سرگذشت ندارید. اینجا شما تاریخ ندارید. اینجا شما گذشته ندارید. اینجا شما جزو لیست اعدامیهای اعلان دیواری نیستید. اینجا شما تجربهٔ زندگی نیستید. اینجا شما تجربهٔ تئاتر هستید. اینجا شما آن «آن» را دارید. شما تئاتررو هستید. اینجا شما به خاطر همهٔ خصلتهایتان نیست که جالب اید. اینجا شما فقط به خاطر همین خصلت تئاترروبودنتان جالب اید. اینجا شما به عنوان یکمشت آدم تئاتررو یک الگو تشکیل دادهاید. اینجا شما فرد نیستید. شما مجموعهئی از افراد هستید. اینجا شما چهرههایتان رو به یک سو دارند. اینجا شما نظم و ترتیب خاصی گرفتهاید. اینجا شما گوشهایتان چیز واحدی را میشنوند. اینجا شما یک رویداد هستید. اینجا شما آن رویداد هستید.
اینجا شما در معرض دید ما یید. ولی تصویری تشکیل نمیدهید. اینجا شما سمبولیک نیستید. اینجا شما یک آذین هستید. یک الگو هستید. مشخصاتی دارید که اینجا همه دارند. اینجا شما یک سری مشخصات همگانی دارید. اینجا شما برای خود یک نوع هستید. اینجا شما یک الگو تشکیل میدهید. اینجا شما همه یک کار را میکنید و همه یک کار را نمیکنید: اینجا شما همه نشستهاید و یک جا را نگاه میکنید. اینجا شما همه نایستادهاید و چند جا را نگاه نمیکنید. اینجا شما همه یک الگو یید و یک الگو دارید. همه یک الگو دارید که بنا به آن به تئاتر آمدهاید. اینجا شما یک تصور الگویی دارید که بنا به آن، اینجائی که ما ایستادهایم بالا به حساب میآید و آنجائی که شما نشستهاید پایین. اینجا بنا به تصور شما دو جهان وجود دارد. اینجا شما تصور الگویی از جهان تئاتر دارید.
اینجا شما دیگر به آن الگو نیاز ندارید. اینجا شما نظارهگر نمایشنامهئی نیستید که برای تئاتر باشد. اینجا شما نظارهگر نیستید. اینجا شما خود کانون توجه اید. اینجا شما خود در نقطهٔ تلاقی شلیکها هستید. اینجا شما خود مشتعل میشوید. خود آتش میگیرید. اینجا شما نیازی به الگو ندارید. اینجا شما خود الگو یید. اینجا شما کشف شدهاید. شما کشف امشب اید. شما ما را مشتعل میکنید. کلام ما در شما شعلهور میشود. از شما به سوی ما جرقه میجهد.
اینجا فضا توهّمی از فضا نیست. طرفِ باز آن که رو به شماست دیوار چهارم اتاق به شمار نمیرود. اینجا نیازی نیست دنیا شکافته شود. اینجا شما دری نمیبینید. اینجا شما دو درِ مشهور درامهای کهن [درِ جلویی، درِ عقبی] را نمیبینید. اینجا شما درِ عقبی نمیبینید که کسی که نباید دیده شود، بیسروصدا از آن بیرون برود. اینجا شما در جلوئی نمیبینید که کسی که میخواهد کسی را ببیند که نمیخواهد دیده شود از آن وارد شود. اینجا در عقبیئی در کار نیست. اینجا مثل درامهای مدرن بیدَری هم در کار نیست. این بیدَری نشانهٔ وجود درِ غایبی هم نیست. اینجا دنیائی دیگر نیست. اینجا ما وانمود نمیکنیم که شما حضور ندارید. اینجا شما برای ما بادِ هوا نیستید. اینجا وجود شما برای ما اهمیت حیاتی دارد، زیرا شما حضور دارید. اینجا ما دقیقاً به خاطر اینکه شما حضور دارید با شما حرف میزنیم. اگر شما حضور نداشتید، طرفِ حرفمان باد هوا میشد. اینجا حضور شما امری تصادفی و بدیهی تلقی نشده است. اینجا شما یک مشت گوش تیز بدیهی در آنسوی دیوار [چهارم] نیستید. اینجا شما از سوراخ کلید نظارهگر اعمال ما نیستید. اینجا ما وانمود نمیکنیم که در جهان تنها ییم. اینجا ما خود را فقط محض آگاهی شما توصیف نمیکنیم. اینجا ما به صِرف روشنشدن ذهن شما نمایش نمیدهیم. اینجا ما برای روشنکردن ذهن شما نیازی به تردستی نداریم. نیازی به ترفند و حقه نداریم. نیازی نداریم تأثیر تئاتری داشته باشیم. اینجا ما «وارد میشود» ی نداریم، «خارج میشود» ی نداریم. اینجا ما از صحنه کنار نمیکشیم تا یواشکی چیزی به شما بگوییم. اینجا ما برای شما داستان نقل نمیکنیم. اینجا ما قصد نداریم دیالوگی برقرار کنیم. اینجا ما دیالوگی با هم نداریم. دیالوگی با شما هم نداریم. تمایلی هم نداریم که دیالوگی با شما برقرار کنیم. اینجا شما در توطئهئی با ما شریک نیستید. اینجا شما شاهدان عینی وقوع رویدادی نیستید. اینجا ما کنایهئی به شما نمیزنیم. اینجا شما نیازی ندارید بیتفاوت باشید. اینجا شما نیازی ندارید که بیهیچ واکنشی فقط نظارهگر باشید. اینجا ماجرائی روی نمیدهد. الآن شما معذب اید که در معرض تماشا یید و مورد خطاب، چون خود را آماده کرده بودید که در پناه تاریکی راحت به تماشا بنشینید. اینجا حضور شما لحظهبهلحظه در تکتک گفتارهای ما بهوضوح لحاظ شده است. اینجا ما با حضور شما کار داریم، نفسبهنفس، لحظهبهلحظه، کلامبهکلام. اینجا دیگر تصور و برداشت شما از تئاتر محور ازپیشفرضشدهٔ اعمال ما نیست. اینجا شما نه محکوم اید به تماشا و نه مختار به تماشا. اینجا شما موضوعِ تماشا یید.
سازندهٔ نمایش اید. طرفِ بازی ما یید. اینجا شما هدف اید. هدفِ گفتار ما یید. اینجا شما نقش هدف را بازی میکنید. این یک استعاره است. اینجا شما نقش هدف استعارههای ما را بازی میکنید. اینجا شما نقش مَجاز را بازی میکنید.
از دو قطبِ موجود در اینجا، شما قطب ساکن اید. در موضع جذبکردن اید. در موضع انتظار اید. اینجا شما سوژه نیستید. اینجا شما ابژه هستید. اینجا شما ابژههای کلام ما یید. اما در عینحال، سوژه هم هستید.
اینجا مکثی در کار نیست. اینجا معنای خاصی در مکثهای میان کلام ما نیست. اینجا معنای خاصی در کلامهای ناگفتهٔ ما نیست. اینجا کلامهای ناگفتهئی در کار نیست. اینجا سکوت ما بیانگر چیزی نیست. اینجا سکوت مرگباری در کار نیست. اینجا سکوتِ ساکتی در کار نیست. اینجا آرامش مرگباری در کار نیست. اینجا برای ایجاد سکوت از کلام استفاده نمیشود. در این نمایش هیچ دستورصحنهئی که امر به سکوت کند وجود ندارد. اینجا ما مکث مصنوعیئی نداریم. اینجا مکثهای ما مکثهای طبیعی اند. اینجا مکثهای ما به اندازهٔ سکوت گویا نیستند. اینجا ما با سکوتمان چیزی را بیان نمیکنیم. اینجا میان کلام ما پرتگاهی دهان باز نمیکند. اینجا میان حرفهای ما شکافی وجود ندارد. اینجا شما نمیتوانید از دل متنهای ما نکتهئی بیابید. اینجا شما نمیتوانید از چهرههای ما چیزی بخوانید. حرکات و سکنات ما چیزی را در ارتباط با موضوعی بیان نمیکنند. اینجا نگفتنیها با سکوت بیان نمیشوند. اینجا نگاهها و حرکات و سکنات پُر از معنی نیستند. اینجا سکوتکردن و ساکتماندن ترفندی هنری نیست. اینجا از حروف ساکت خبری نیست. اینجا فقط «ها» ی ساکت یافت میشود و بس. این یک نکته است.
شما حالا دیگر حتماً به نتایجی رسیدهاید. شما حالا دیگر متوجه شدهاید که ما چیزی را نفی میکنیم. شما حالا دیگر متوجه شدهاید که ما خود را تکرار میکنیم. شما حالا دیگر متوجه شدهاید که ما خود را نقض میکنیم. شما حالا دیگر متوجه شدهاید که این نمایشنامه جدلی است با تئاتر. شما حالا دیگر ساختار دیالکتیکی این نمایشنامه را متوجه شدهاید. شما حالا دیگر متوجه نوعی مخالفخوانی شدهاید. حالا دیگر هدف این نمایشنامه برای شما روشن شده است. شما حالا دیگر متوجه شدهاید که ما بیش از هرچیز نفی میکنیم. شما حالا دیگر متوجه شدهاید که ما خود را تکرار میکنیم. شما حالا متوجه میشوید. شما حالا پی میبرید. شما هنوز به نتیجهئی نرسیدهاید. شما هنوز ساختار دیالکتیکی این نمایشنامه را متوجه نشدهاید. شما حالا دارید متوجه میشوید. افکار شما به اندازهٔ یک سرِ فکر کُند بودهاند. حالا شما افکاری در پس ذهن خود دارید.
شما فسونگر اید. شما جذاب اید. شما دلربا یید. شما نفسگیر اید. شما چه بینظیر اید.
اما شما چنان نیستید که شبی را پُر کنید. شما فکر بکری نیستید. شما خستهکننده اید. شما سوژهٔ جالبی نیستید. شما یک گاف تئاتری هستید. شما به اندازهٔ زندگی واقعی واقعی نیستید. شما جذابیت تئاتری ندارید. شما ما را به دنیای دیگری نمیبرید. شما ما را مسحور نمیکنید. شما ما را مجذوب نمیکنید. شما ما را سرگرم نمیکنید. شما پُرشروشور نیستید. شما سرزنده و بشاش نیستید. شما جذابیت تئاتری ندارید. شما حس تئاتری ندارید. شما حرفی برای گفتن ندارید. نخستین حضور صحنهای شما راضیکننده نیست. شما متناسب زمانه نیستید. شما کاری نمیکنید که ما زمان را فراموش کنیم. شما کسی را جذب نمیکنید. شما هیجانی در ما بر نمیانگیزید.
قلبی به این سپیدی
نویسنده : خابیر ماریاس
مترجم : مهسا ملک مرزبان
ناشر: نشر چشمه
تعداد صفحات : ۴۵ صفحه
این نوشتهها را هم بخوانید